قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اقوام آریایی و ایرانیان از چه زمانی زرتشتی شدند؟

 

 دین مردم ایران پیش از آمدن آریاییها

دین مردم ایران پیش از آمدن آریاییان، زرتشتی نبوده است و دینی موسوم به آیین مغان داشته اند و برخی پژوهشگران معتقدند که دوگانه پرستی و ثنویت، از آیین مغان وارد دین زرتشت شده است.[1] البته میدانیم که آیین مغان تا مدتها همان آیین زرتشت انگاشته میشده است، که این را باید نتیجۀ مخلوط شدن این دو آیین با یکدیگر دانست. پس باید مطمئن باشیم که ایرانیان پیش از اینکه کشورشان مورد تهاجم آریاییها قرار بگیرد، زرتشتی نبودند. دین زرتشت همانقدر در ایران بومی است که آریاییان بومی هستند، و آریاییان همانقدر در ایران بومی هستند که مغولها و عربها و یونانیها، بعد از تصرّف ایران، بومی محسوب میشدند. عجیب است که ما اجداد آریایی خودمان را، در این سرزمین بومی میخوانیم، ولی یونانیان و عربها و مغولهایی را که همچون آریاییها ایران را از دست ساکنان پیشینش گرفتند، متجاوز و غیربومی میدانیم! البته بحث ما در حال حاضر این چیزها نیست. تا آنجا پس میدانیم که دین ایرانیان، پیش از آمدن آریاییها دین زرتشت نبوده است.

دین مردم ایران در عصر مادها

ما هیچ شواهدی نداریم که بگوییم دین ایرانیان در عصر مادها، دین زردشت بوده است. مادها، دین رسمی نداشتند و بر اساس احکام دینی بر مردمشان حکومت نمیکردند و تا جایی که میدانیم یافته ای که نشان بدهد، ایرانیان در این زمان، به طور فراگیر زرتشتی بوده اند، در دست نیست. حتی مری بویس نیز معتقد است که به نظر میرسد که مغان، یک قبیله ازقبایل ششگانۀ ماد، ضمن اینکه هم برای مادها و هم برای پارسها، روحانی پرورش میدادند، مانع گسترش دین زرتشت در غرب بودند.[2]  با این حساب، اگر گروهی که از وجودشان بیخبر هستیم، در این زمان زرتشتی بوده باشند، این زرتشتی بودن، مربوط به تمام مردمان ایران نبوده است و مربوط به یک گروه از مردم ایران هست، که با توجه به اینکه بازماندۀ خاصی از آن عصر که نشانگر زرتشتی بودن مردم آن زمان باشد، در دست نیست، باید بگوییم این گروه باید یک اقلیّت در ایران باشد. البته باید توجّه داشت که آنچه از اسناد تاریخی از عصر مادها به دست ما رسیده است، بسیار تعداد آنان ناچیز است.

دین مردم ایران در عصر هخامنشی

در دوران موسوم به هخامنشی، ایران، دین رسمی ندارد و باز هم از یافته های باستانی چیزی که نشان بدهد، که دین زرتشت در بین تمام مردم ایران، یا حداقل در بخشی از این مردم فراگیری داشته است، در دست نیست. گزارشهای تاریخی نیز، ترجیح میدهند، از دربار شاهان سخن بگویند، و خب شاهان هخامنشی، پیرو سیاستی شبیه سیاست انگلستان در قرنهای اخیر هستند، مثل آفتاب پرست، به هر جا که میروند، به رنگ همانجا در میایند.

 کوروش وقتی به بابل وارد میشود، به خدایان بابل اظهار ارادت میکند.[3] از سوی دیگر پسر او کمبوجیه وقتی به مصر هجوم میبرد، طبق نوشتۀ اوجاگُرِرسنت که معاصر کمبوجیه است، مانند پدر سیاستمدارش، تمام آداب و مراسم مذهبی و درباری مصر را به جا آورده، القاب و عناوین فراعنه را اختیار کرده، بعد به معبد سائیس رفته و در مقابل هیکل «نیت»، مادر خدایان مصر و «را» خدای بزرگ آنان(به عقیدۀ مصریان باستان) به خاک افتاده است و کاهنان مصر او را یکی از فراعنۀ خودشان دانسته اند.[4]

این است روالی که تا پایان عصر هخامنشی، بر ایران حاکم است و هیچ سندی از فراگیری دین خاصی و از جمله دین زرتشت، در دست نیست. البته داریوش هخامنشی، در کتبیۀ بیستون خدا را اهورامزدا یا اورمزد، میخواند، ولی این نمیتواند دال بر زرتشتی بودن او باشد، همانطور که وقتی در نوشتجات یهودیان و مسیحیانِ عربزبان خدا، الله خوانده شود، نمیتواند نشانگر مسلمان بودن آنان باشد. همانطور که الله، به معنای خدا در زبان عربی است، میتواند در زبان فارسی آن عصر نیز، اهورامزدا صرفاً به معنای خدا باشد. برخی نیز از وجود علامت فروهر در تخت جمشید سخن میگویند، ولی این نیز نمیتواند به معنای زرتشتی بودن آنها باشد، زیرا خود علامت فروهر، در سایر اقوام هم دیده شده، و معلوم نیست از کِی و چگونه به علامت زرتشتیها بدل شده است!

دین ایرانیان در عصر اشکانیان

در عصر اشکانیان، دین زرتشت بسیار ناپیداتر است، در این عصر روی سکّه ها، علامتهای هلنی دیده میشود(در حالی که گویا در سکه های هخامنشی نشانی از هیچ دینی نیست)، و این احتمال هلنیست بودن شاهان اشکانی را بالا میبرد. روی سکّه های عصر اشکانی، گاهی علامت یا نقش یکی از خدایان یونان و روم، از جمله زئوس یا ژوپیتر، نیکه خدای فتح، پالاس خدای جنگ، آرتِمیس خدای شکار، خدای عدالت با ترازویی در دست و هراکل خدای یونانی و رومی، یافت میشود.[5] پارتیها برخلاف سنّت زرتشتیان که جنازه را دفن نمیکردند، مردگان خویش را با لوازم خانه به خاک میسپردند[6]، این رسم نه تنها زرتشتی بودن آنان را با شک روبرو میکند، بلکه نشان میدهد که آنها گرایشهای مذهبی شبیه یونانیان و مصریان، داشته اند. البته اکثر مورّخین میگویند که به علّت قلّت اسناد نمیتوان در مورد دین اشکانیان چیز دقیقی گفت، ولی خب به نظر من هر چند اینکه دین اشکانیان دقیقاً چیست، قابل تشخیص نمیباشد، ولی اقلاً بر اساس شواهد موجود میتوان فهمید که بعید است دینشان، دین زرتشت باشد، و زرتشتیت، در این عصر نیز، دینی حاشیه ای و به کنار رفته بوده است.

البته برخی محققین، همچون پرویز رجبی، اصرار دارند که دین اکثر ایرانیان در عصر اشکانی، زرتشتیت بوده است[7]، ولی هیچ دلیل موجّهی برای پذیرش این ادعا نداریم. ایشان ادعا میکند که از آنجایی که دین زرتشت، از 470 سال اشکانی گذشته و به ساسانیان رسیده است، نباید در پویایی آن در دورۀ اشکانی شک داشت.[8] این ادعای ایشان غیرمنطقی است؛ دلیلی ندارد که بگوییم اگر دینی بعد از چند عصر در کشوری رسمی شد، معلوم است که در عصرهای پیشین پویایی و فراگیری خویش را حفظ کرده است. یک مثال نقض آشکار برای این امر، مذهب تشیّع در ایران است، بعد از قرنها حکومتهای سنّی مذهب بر ایران، صفویه تشیّع را مذهب رسمی کشور قرار میدهد، ولی مورخین معتقدند که تشیّع در ایران پیش از صفویه فراگیر نبود و اکثر مردم ایران سنّی مذهب بودند[9] و شیعیان در اقصی نقاط بلاد اسلامی، از ترس جانشان به صورت مخفیانه زندگی میکردند و همین مخفی نگه داشتن مذهب باعث میشد که عقایدشان فراگیری نیابد و تنها بعد از ایجاد یک پایگاه ایمن در ایران، در زمان صفویه بود که تشیّع در ایران فراگیری یافت. گذشته از تمام اینها، شواهدی که در بالا آوردیم به خوبی نشان میدهد که اشکانیان بعید است زرتشتی بوده باشند.

فراگیر شدن دین زرتشت در ایران

فراگیری دیانت زرتشتی در ایران، مقارن است با روی کار آمدن حکومت خودکامۀ ساسانی. به طور مشابه با رسمی شدن مسیحیت در اروپا، و تشیّع در ایران و تسنّن در کشورهای اسلامی مختلف، اکثریت مردم ایران عصر ساسانی، مثل اروپاییان عصر کنستانتین و ایرانیان عصر صفویه و ساکنان دیگر بلاد اسلامی، به سوی مذهب رسمی کشور رفتند. آیا در این مورد برای مردم ایران، برای زرتشتی شدن، اجباری بوده است؟ شواهد تاریخی نه از اجبار که از قلع و قمع غیرزرتشتیان سخن میگویند.

در همان ابتدای حکومت ساسانی، مانی ظهور کرد و تعالیم خود را که مخلوطی از تعالیم مسیحیت، زرتشتیت و ادیان هند و چین بود، را در ایران نشر داد. شاپور اوّل که مدّت ده سال دین او را پذیرفته بود، او را از کشور اخراج کرد و وقتی که شاپور در سال 272میلادی بدرود حیات گفت، مانی در سال 273 به ایران بازگشت و بهرام اوّل، در سال 276، مانی را به دست موبدان زرتشتی سپرد و در یک مجلس مباحثه با موبدان موبد که خود موبدان موبد، در آن مقام داوری بحث را نیز داشت(!)، او را مجاب(!) و محکوم کردند و سپس زیر شدیدترین شکنجه ها کشتند. طبق برخی روایات او را مصلوب کردند و طبق برخی دیگر، او را زنده زنده، پوست کندند.[10] شما این برخورد را مقایسه کنید با برخوردی که علمای شیعه، با علی محمّد باب کردند، آنها نیز او را به مجلس مباحثه بردند، ولی داور خودشان نبودند، بلکه ولیعهد داور بود(البته خود بابیها و بهائیان نیز قبول دارند که علی محمد باب، به سؤالات علمای شیعه جواب درست و حسابی نداد، ولی توجیه میکنند که آنها دنبال جواب نبودند که او بخواهد جواب بدهد!!)، بعد از شکست محمدعلی باب در مناظره، به کف پاهایش چوب زدند و او را زندانی کردند، بعد وقتی او اقدام به شورش و به جنگ مسلّحانه کرد و دوباره دستگیر شد، از او پرسیدند از این کارهایت دست برنمیداری؟ او پاسخ منفی داد و تنها در این مرحله بود که حکم به اعدامش داده شد.[11]

فشار ساسانیان، بر مسیحیان نیز بسیار شدید بود، و مسیحیان را شکنجه میکردند و میکشتند. ساسانیان به بهانۀ اینکه با روم شرقی که دین رسمی آن، مسیحیت شده بود، دشمنی دارند، مسیحیان را دشمن انگاشتند. در خلال امواج متعدّد شکنجه و آزار که خونینترین آنها بین سالهای 339 تا 379 میلادی، در زمان شاپور دوّم رخ داد، هزاران مسیحی کشته شدند. در میان کشتگان علاوه بر رهبران کلیسا(کاتولیکوسها)، اسقفان و مسیحیانی از مناطق مختلف ایران امروزی، وجود داشتند.[12] در بین سالهای نسطوری شدن در 485 میلادی و تصرّف شهرهای سلطنتی فارس به دست مسلمانان در سال 637، کلیسا از طرف پادشاهان فارس[ساسانیان] مورد آزار و شکنجه قرار میگرفت. گرچه آزار و اذیت بیشتر از گذشته بود، امّا مثل اوایل وحشیانه نبود و در اواخر حکومت فارس محدود به کسانی میشد که از دین رسمی برگشته بودند.[13]

مذهب دیگری که در عصر ساسانی قد علم کرد، مذهب مزدکی بود که این دین نیز ابتدا از سوی پادشاه پذیرفته شد، ولی در زمان انوشیروان عادل با قلع و قمع کامل مزدکیان، در یک روز، و آن هم از طریق فریبکاری و نیرنگ، این مذهب نیز به طور کامل از صحنه خارج شد.[14]

با چگونگی زرتشتی شدن اجداد آریاییمان، آشنا شدید. حال جالب است که وقتی اینگونه زرتشتیت را بر ایرانیان تحمیل کرده بودند، ادّعا میکنند که اعراب با تهدید شمشیر، اجداد زرتشتی ما را مسلمان کرده اند!! این ادعای دروغین، بسیار باطل و فاقد هرگونه سند است، و چنانکه در تاریخ میخوانیم در برخی زمانها مثل عصر امویان، اساساً مسلمان شدن نامسلمانان قبول نمیشد و در هر حال با آنها مثل اهل کتاب رفتار میشد. البته این افراد بهانه میاورند که نه با شمشیر که با فشار گرفتن مالیات سنگینی به نام جزیه مردم وادار به مسلمان شدن میگشتند، ولی این هم یک افسانه است، جزیه آنقدرها که اینها ادعا میکنند سنگین نبوده است، چنانکه یکی از علل پیشرفت موفّق عثمانی در اروپا این بوده است که جزیه ای که از مسیحیان میگرفتند از مالیاتی که کلیسا از آنها میگرفت کمتر بود و مردم ترجیح میدادند زیر دست حکومت عثمانی زندگی کنند تا زیر دست کلیسا.

بر اساس آنچه گذشت، می توان گفت که دین زرتشت، پیش از ساسانیان، در ایران فراگیر نبوده است و ساسانیان نیز با زور مردم را به زرتشتی بودن، وامیداشتند.

پی نوشتها:

[1] حسین توفیقی، آشنایی با ادیان زنده، ص56.

[2] مری بویس، باورها و آداب دینی آنها، ص75.

[3] نگاه کنید به منشور کوروش. کوروش در این منشور میگوید: منم کوروش پادشاه افواج، پادشاه عظیم الشأن، پادشاه مقتدر، پادشاه بابل، پادشاه سومر و اکد، پادشاه چهار اقلیم، پسر کامبوزیا پادشاه سوزیان نتیجه سیسپیر پادشاه عظیم الشأن پادشاه سوزیان که سلسله اش مورد محبت «بعل» و «بنو» است و حکمرانیش به قلب اینها نزدیک که من بی جنگ و جدال وارد شهر بابل شدم با مسرت و شادمانی مردم در قصر پادشاهان بر سریر سلطنت نشستم. مردوک آقای بزرگ نجیب اهالی بابل را به طرف من متوجه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم...

 [4] حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج1، ص431-429.

[5] حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ج3، ص2678.

[6] م.م دیاکونف، اشکانیان، ص120.

[7] پرویز رجبی، هزاره های گم شده، ج4، ص185.

 [8] همان.

[9] دکتر منوچهر پارسادوست، شاه اسماعیل اوّل، پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی، ص692.

[10] آرتور کریستینسن، ایران در زمان ساسانیان، ص145.

[11] برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید به کتاب "تاریخ جامع بهائیت"، تألیف بهرام افراسیابی.

[12] اسناد و مباحثی درباره کلیسای شرق، ج1، ص107.

[13] همان،ص109.

[14] آرتور کریستینسن، ایران در زمان ساسانیان، ص259 به بعد.


منبع : zartoshtenik.blogfa.com
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه