بمناسبت فرارسیدن ایام فاطمیه/ مراقب باشیم از اهل سقیفه نباشیم !
نماز جماعت خواندن در مسجدالبنی پشت سر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، آن هم مکرر در مکرر، بلکه هر روزه و در همه ی وعده های نمازهای پنجگانه. چه توفیقی! چه سعادتی! اگر ما بودیم، چه مباهاتی به خود کرده بودیم؛ حتما می گفتیم چقدر خدا ما را دوست دارد که چنین توفیقی نصیبمان کرده است.
عده ی زیادی این نعمت بزرگ را داشتند. و فقط همین نبود. آن ها همراه و هم قدم و هم صحبت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هم بودند؛ حتی گاهی هم سفره و همسفر هم می شدند. نورانیت وجود مقدس پیامبر که مهبط وحی الهی بود و عزیزترین مخلوق خدا و بزرگ ترین نبی و رسول و فرستاده ی خدا بر بشر، قطعاً می تواند از پسِ قرن ها زمان و فرسنگ ها بُعد مکان، وجود انسان را سرشار از نور و برکت کند.
حال تصور کنید مردمی بودند که بدون هیچ فاصله ی زمانی و مکانی، با پیامبر عظیم الشأن اسلام نفس می کشیدند؛ زندگی می کردند؛ اسلام ناب را داغ داغ و تازه ی تازه از پیامبر دریافت می کردند و قرآن را با صوت دلنشین او می شنیدند. با این اوصاف، انتظار می رود که غرق در نورانیت خورشید وجود پیامبر شده باشند. چه اسلامی ناب تر از این؟ کدام مسلمان بودنی زیباتر از این! آیا با این توفیقات و این سوابق ظاهراً درخشان، ممکن است کسی دشمن و قاتل اهل بیت پیامبر از آب درآید؟
این نوشتار می خواهد درباره ی کسانی بگوید که بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله یک حادثه آفریدند. حادثه ای که سبب شد این روزها را "فاطمیه" بنامیم. ماجرا به یک حادثه ختم نشد؛ بلکه در دل یک جریان اجتماعی شکل گرفت که مسیر تاریخ را عوض کرد.
شرح ماجرا را باید در کتب معتبر تاریخی به روایت بزرگان و علمای اهل تسنن و تشیع خواند. اما خلاصه اش این بود که علی رغم واقعه ی بزرگ غدیر و نصب امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به خلافت، وصایت و جانشینی پیامبر از طرف خدا و با وحی مستقیم الهی و با اعلام همه جانبه این نصب توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در غدیر و با تأکید و تکرار چندین باره آن و علی رغم بیعتی که تک به تک مسلمانان با علی بن ابیطالب علیه السلام کرده بودند، عده ای از همان کسانی که شاید 23 سال در معیّت پیامبر بودند، پس از رحلت ایشان، در سقیفه جمع شدند تا به روش خودشان برای پیامبر جانشین تعیین کنند!
بعد راه افتادند تا به روش خودشان برای خلیفه ی خودشان بیعت بگیرند. بیعت گرفتند تا به سدّ اهل بیت پیامبر علیهم السلام برخوردند که این بدعت آشکار را قبول نداشتند و دلیلی برای شکستن بیعت غدیر نمی دیدند و با خلیفه ی خود خوانده ی سقیفه بیعت نکرده بودند.
استواری و پایمردی اهل بیت علیهم السلام که پایگاه اجتماعی مهمی میان عموم مسلمانان داشتند، ممکن بود مردم را از بیعت نادرستی که کرده بودند به سوی حق برگرداند و مستبصر کند؛ پس برای جریان باطل لازم بود به زور هم که شده، صوری و نمایشی هم که شده، اهل بیت عصمت علیهم السلام را وادار به بیعت با خلیفه کند پس دست بکار می شود و پشت درب خانه ای که مهبط ملائکة الله است، فاجعه ای رقم می زند نگفتنی... کاری کردند که هیچ مسلمانی با دشمن قسم خورده ی خود نمی کند چه برسد با خانواده ی معصوم پیامبر خود.
نکته ی قابل تأمل و قابل عبرت اینجاست که آن فاجعه و آن دشمنی وحشیانه با اهل بیت عصمت علیهم السلام از سوی کسانی سر زد که به سابقه ی مسلمانی خود می نازیدند و چندین مدال افتخار در اسلام برای خود قائل بودند. و آن افتخارها، عموماً فرضی و بی مبنا هم نبود. یک نمونه همان هم صحبتی و همراهی پیامبر در برهه های گوناگون یا نمازهای مکرر پشت سر رسول خدا.
مهره های اصلی آن ها از مهاجران بودند و افتخار هجرت به مدینه را داشتند. قرآن در فضیلت هجرت می فرماید: "و هرگاه کسی از خانه ی خویش برای هجرت به سوی خدا و رسول بیرون آید و در سفر مرگ وی فرا رسد اجر و ثواب چنین کسی بر خداست"[1] پس احتمالاً می توان گفت که مهاجر، قدم در راه شهیدان می گذارد چرا که به فرموده ی قرآن در صورت وقوع مرگ در هجرت، اجر او با خداست. دشمنان اهل بیت سابقه ی هجرت را در کارنامه ی خود داشتند. آن هم هجرتی که به همراهی رسول خدا و به همان مقصد او بوده است.
ماجراجویان سقیفه، فهرست بلندی از جهاد هم داشتند. جهاد، همان فضیلت عظیمی است که معصوم علیه السلام در وصفش فرموده است: "جهاد دری از درهای بهشت است که خدا برای اولیای خاص خود گشوده است"[2]
پس با تعجبی بیشتر باید گفت که آتش زنندگان درب خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها و معرکه گردان های ماجراهای پس از رحلت پیامبر، اهل جهاد و شمشیر زدن در معیت و در رکاب پیامبر اسلام هم بودند. پس چه شد که آن گونه شد؟
آیا آن همه توفیق، برای عاقبت بخیری کافی نبود؟ چگونه آن سعادت ها با آن شقاوت بزرگ جمع می شود؟
تاریخ نشان داده که جمع شده است! روح مسلمانی، تسلیم خدا بودن و تسلیم فرمان رسول خدا بودن است. آن مسلمانان، بر فرض که بر ادعای مسلمانی خود صادق بوده باشند، در آخر کار، دیگر تسلیم نبودند و راه خود را از پیامبر و اهل بیت او علیهم السلام جدا کردند و زیر بار ولایت امیرمؤمنان نرفتند. پس کارنامه ی به ظاهر درخشانشان، برای عاقبت بخیری شان کاری نکرد.
نکته ی مهم پایانی:
این معادله، مختص آن آدم ها نبوده و نیست. ماجرای آن ها قصه ی تاریخی نیست حتی فقط روضه ی فاطمیه ی ما نیست؛ سراسر عبرت است. در زندگی ما نیز جاریست. اصل اساسی این است که علی رغم لزوم انجام همه ی تکالیف و ضرورت پایداری بر حق تا آخر عمر و تا پای جان، عاقبت بخیری، دست خداست. یادمان نرود که فرزند فاطمه ی زهرا سلام الله علیها حاضر و ناظر و زنده در میان ماست و ما نیز در بوته ی همان امتحانی هستیم که اهالی سقیفه بودند. پناه بر خدا...
پی نوشت:
[1] "و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله" ( نساء، 100)
[2] "ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه" (نهج البلاغه، خطبه 27)
منبع : پایگاه تبیان