مشکل هويت ايرانيان
ايران خواهد ماند و نخواهد مرد. ايران در نظر من چونان سنگ خارايي است، که موجهاي دريا آن را برده اند، انقلابات جوي آن را به خشکي انداخته، رودي آن را با خود برده و فرسوده کرده است، تيزي هاي آن را گرفته و خراش هاي بسياري بر آن وارد آورده، اما سنگ خارا که پيوسته همان است که بوده، اينک در اواسط دره اي باير آرميده است. زماني که دوباره اوضاع بر وفق مراد باشد آن سنگ خارا گردش خود را از سر خواهد گرفت.
مقدمه
صفحه جغرافيايي ايران از ديرباز حتي پيش از حضور اقوام آريايي محل نشو و نماي تمدن بوده است. به عنوان مثال باستان شناسان آثار تمدني را که در جلگه رود هليل رود در شهرستان جيرفت استان کرمان کشف کرده اند، به هفت هزار سال پيش نسبت مي دهند، و تمدن آن را زمينه ساز تمدن بين النهرين که تا پيش از اين نخستين تمدن دنيا شناخته مي شد، مي دانند. اما کشور ايران با بوجود آمدن تمدن هخامنشي به دست کورش کبير ايجاد شد.
ايران: ترکيبي از کلمه « ار » و پسوند « آن » به معني سرزمين قوم « ارو » يا نجيب زادگان است. انسانهايي که در اين سرزمين زيسته اند، در طول تاريخ پر فراز و نشيب خود توانسته اند، با ارائه محصولات تمدنيشان بر غناي فرهنگ و تمدن بشري بيفزايند. در اهميت ايرانيان همين بس که هردوت پدر علم تاريخ کتاب خود را با ايران آغاز کرده و از ايشان به عنوان ملتي ياد کرده که در تعامل با ساير فرهنگها همواره شادي بخش ترين چيزها را دريافت مي کنند، و آن را بومي کرده مورد استفاده قرار مي دهند. اغلب صاحب نظران معتقدند شناخت فرهنگ و تمدن جهان بدون توجه به فرهنگ و تمدن ايراني ميسر نيست.
اين تمدن کهن همواره در طول تاريخ دستخوش آسيبهاي جدي قرار گرفته است، ولي هميشه توانسته از زير بار مصائبي که کمرش را خم کرده دوباره سر بر آورد، و عظمت خود را باز يابد.
اغلب صاحبنظران بر اين نظرند، که علت اين که ايرانيان توانستند، همواره مصائبشان را از پيش روي برداشته و مجد و عظمت خود را باز يابند، اين است که فرهنگ غني ايراني هميشه اين ظرفيت را داشته که با فرهنگهاي مهاجم به تعامل برسد، و حتي اين فرهنگها را در خود حل نموده و آنها را تحت تأثير خود قرار دهد، اين وضعيت به ايرانيان کمک کرده با همه مشکلات و سختيها در طول تاريخ هويت ايراني خود را حفظ و مجددا احيا کنند.
لذا شاهد آن هستيم که ايرانيان مثلا بر خلاف مصريان در مقابل فرهنگ اسلامي توانستند، در عين پذيرش فرهنگ جديد، در آن مضمحل نشوند، و همچنان ايراني باقي بماندند؛ و در بلند مدت حتي تأثيرات شگرفي بر رشد فرهنگ اسلامي نيز داشتند. چنان که صاحبنظران اوج تمدن اسلامي را مربوط به دوران خلافت بني عباس مي دانند، و بعضا معتقدند، اين حکومت از امپراطوري ساسانيان الگو گرفته است؛ و علت رشد تمدن اسلامي در زمان عباسيان را گره خوردن انديشه خلفاي عباسي با تفکر ايرانيان مي دانند.
آخرين جريان تمدن ساز بزرگ مستقل ايراني را در زمان صفويان شاهد هستيم، اين دوران با همه نقدهايي که بر آن وارد است، اما توانست ذخايري را براي جهانيان به ارمغان آورد، که از آن زمان تا کنون نظيرش را در کشورهاي اسلامي کمتر مي توان سراغ گرفت. البته در زمان نادرشاه افشار هم مجددا ايران به عنوان يک کشور قدرتمند مطرح شد، اما به دليل کوتاهي اين دوران و سرشاريش از جنگ و خونريزي نادري چندان به آن نخواهيم پرداخت.
حال سؤال اين است: چه بر سر اين فرهنگ سمج و توانمند آمده که زايايي و پوياييش را از دست داده است؟
اين سؤال پاسخ هاي گوناگوني دارد، اما در اين نوشتار ما آن را از نظر هويتي به بحث مي گذاريم.
هويت چيست؟
از جمع بندي نظرات در تعريف هويت مي توان اين گونه استفاده کرد که: هويت مجموعه عوامل بنيادين فرهنگي است، که در کنار هم سبب مي گردند، يک جامعه از جوامع ديگر باز شناخته شود،. و اجزاء متفرق آن جامعه را چون يك پيكر واحد به سوي اهداف جمعي حركت مي دهد.
هويت يک جامعه ترکيبي نسبي، پيچيده، و بعضا داراي عناصر متناقض است، که علاوه بر اهميت عناصر فرهنگي تشکيل دهنده آن نسبت اين عناصر باهم نيز از اهميت برخوردار است.
گذري تاريخي ـ تحليلي بر وضعيت هويت ايرانيان با توجه به شرايط جهاني
در گذشته وضعيت جوامع به گونه اي بوده که تنها قوميت و فرهنگ ناشي از آن مبناي هويتي جوامع را تشکيل مي داد. و اديان هم غالبا اديان قومي بوده اند. بنابراين تنها عنصر هويت ساز در جوامع باستاني قوميت بود. بر همين مبنا ايراني و انيراني، يوناني و بربر، عرب و عجم، و... در تاريخ تمدن بشر شکل گرفته است، که ناظر به تعاريف درون و برون نهادي جوامع از خود و ديگران است.
ظهور اديان فرا قومي نظير مسيحيت و اسلام، که ملاکهاي جديد هويتي را فراتر از روابط قومي و قبيله اي مطرح مي کردند، و گسترش اين اديان دربين اقوام و ملل گوناگون سبب شد، در هويت جوامع عناصر جديد و سرشار از غناي الهي و انساني وارد شود. البته روشن است که هر ملتي در پذيرش اين اديان جهان شمول عناصر قومي خود را دخيل کرده است. بنابراين اسلام ايراني با اسلام ترکي، سوري، هندي، عربي تفاوت دارد، که اين خود بحث جداگانه اي را مي طلبد؛ اما به هر حال اين اديان توانستند، ملاکهاي جديدي را فراتر از ملاکهاي قومي وارد عناصر هويت ساز جوامع بشري کنند.
در ايران اين دو عنصر ( قوميت يا مليت و اسلام ) به دليل قرابتهايي که با يکديگر داشتند – که به بحث آن در جاي ديگري خواهيم پرداخت – توانستند به صورت مسالمت آميزي در کنار هم هويت ايرانيان را شکل دهند. اين همزيستي ساليان دراز به طول انجاميد، تا اين که حادثه اي خواب غفلت جهان اسلام و حادثه مشابهي خواب غفلت ايرانيان را پاره کرد.
اينان دانستند که در گوشه ديگري از جهان وضعيتي در حال شکل گيري است، که مي تواند ماهيت جوامع اسلامي را به صورت جدي به چالش بکشد. حادثه نخست، فتح مصر به دست سپاه ناپلئون در سال 1789 ميلادي بود. شکستهاي سنگين ايران از دولت روسيه در جريان جنگهاي دوران حکومت فتحعلي شاه قاجار نبز اولين زنگ بيدار باش براي ايرانيان مي باشد. ظاهرا اين شكستها بيشترين پيام بيدار باش را براي وليعهد ايران عباس ميرزا به همراه داشته است.
دوره نخست اين جنگها از سال 1804تا 1814 ميلادي به طول انحاميد، که با قرارداد خفت بار گلستان به پايان رسيد؛ و دور دوم جنگها از 1826 تا 1828 ادامه يافت، که با قراد داد، ننگين ترکمان چاي خاتمه يافت. عباس ميرزا مي نويسد: روسها با هر شکستي که به من وارد مي سازند، ندانسته درسي به من مي دهند، که از فرا گرفتن آن درسها، نفع بيشتري عايدم شد.
در جاي ديگر خطاب به افسر فرانسويي كه به قصد تعليم سپاه ايران به كشور آمده بود مي گويد:
بگو من چه بايد بکنم که ايرانيان را هشيار نمايم؟ آيا مانند تزار روسيه که تاج و تخت خود را ترک گفته به تماشاي شهرهاي شما آمده، من بايد ترک ايران و اين دم و دستگاه را بگويم؟ يا به دامان عاقلي متوسل شده، آنچه در خور فهم شاهزاده اي است، از او بياموزم؟ ( فرهنگ رجايي مشکله هويت ايرانيان امروز، صص192تا194 براي اطلاع بيشتر به: نصر،جوان مسلمان و دنياي متجدد، صص174 تا 192؛ مراجعه کنيد).
اين هشدارها در حالي رخ مي دهد که روند مدرنيزاسيون در غرب به بياني از قرن شانزدهم شروع شده بود.از اين زمان به بعد حرکتهايي در جهان اسلام و ايران براي آشنايي بيشتر و جدي تر با آنچه که در غرب در جريان بود شروع شد. و رفته رفته جهان اسلام که ديگر درون زايي خود را از دست داده بود و از سوي ديگر در مقابل غرب کاملا مرعوب و تحقير شده بود، سعي کرد از زبان فرنگ رفته هاي خود بيان جديد زيستن را بياموزد.
هر چند که هم زباني چنداني بين اين دو گفتمان وجود نداشت؛ ولي از آنجا که گفتمان قديم در مقابل گفتمان غربي تحقير شده، و خلع سلاح گشته بود؛ گفتمان ديگري براي طنين انداز شدن در فضاي جوامع اسلامي و ايران وجود نداشت. لذا رفته رفته گفتمان مدرن غالب شد، و حرکت به سمت تشکيل جوامع مدرن آغاز گرديد. در ايران اين روند از زمان قاجار آغاز شد، و با انقلاب مشروطه به نقطه مطلوبي رسيد؛ و با تشکيل دولت ـ ملت پهلوي بر پايه عنصر محرک ناسيوناليسم شکل عملياتي به خود گرفت.
اين حکومت بر عنصر مليت هويت ايرانيان تأکيد وافري کرد؛ و به نفع عناصر هويتي « مليت و مدرنيته » بر عليه عنصر ديگر هويتي ايرانيان يعني « دين » موضع گيري نمود. بسياري از صاحب نظران اين اشتباه استراتژيک حکومت پهلوي را از عوامل اصلي سقوط آن مي دانند. داريوش آشوري مي گويد:
*کوششهايي که پيشروان روشنفکري درايران مي کنند تا هويت ملي را بر اساس فرهنگ ملي درمتن تاريخ جهاني تعريف کنند، در پي اين هدف بود که مردم ايران به وضع خود همچون يک ملت در متن تاريخ جهاني آگاهي يابند. همين بينش است که سر انجام در دوران رضا شاه پايه ايدئولوژيک قدرت دولت مي شود؛ و بازوهاي اداري و سياسي و نظامي و فرهنگي و اقتصادي آن پديد مي آيد، که جهت کارکرد آن، تبديل قوم هاي ساکن سرزمين ايران به ملت واحد مدرن است با هويت ايراني.
ناسيوناليسم مدرن ايراني ... اوج تکيه خود را بر تاريخ پيش از اسلام مي گذارد، ...در قرن نوزدهم به کوشش باستان شناسان [ اين هويت از حالت اساطيري و تاريخي در آمد و شکل واقعي به خود گرفت و از قدرت و قوت بيشتري برخوردار شد ]. ...
خصوصا که در هنگام تشکيل دولت ـ ملت مقتدر ايراني شاهد ظهور يک ناسيونال سوسياليسم آريايي( آلمان نازي ) در اروپا هستيم که در تغذيه انديشه هويت بخشي آريايي به ملت ايران تأثير به سزايي داشت. ...
در کل اين مدل از دولت و جامعه سياسي ـ چه در قالب دموکراسي چه ديکتاتوري ـ در غياب جامعه مدني همساز با خود، به پديد آمدن وضعي مي انجامد که در آن دولت ـ ملت در مقام سرپرست جامعه مدني عقب مانده، مي خواهد با اهرم قدرت سياسي، بسيج سرمايه ها و نيروها، جامعه را باصطلاح از حالت عقب ماندگي به در آورد. اين سرپرستي در بسياري از اين گونه تجربه ها به علت ناتواني دستگاه دولت که از جنس همان جامعه است، يا ناتواني جامعه در پاسخ گويي به انگيزش هاي دولت، نا کام مانده است. در ايران نيز اين سرپرستي و پيشگامي دولتي به دلايل گوناگون نتوانسته از بازمانده امپراتوري ايران يک دولت ـ ملت مدرن بسازد. ...
شکست روياي رضا شاهي ـ محمد رضا شاهي، در جهت قالبگيري دوباره ايران به شکل يک شاهنشاهي مدرن که هم تکيه بر فر ديرينه شاهنشاهي داشته باشد، و هم بر ماشين دولت مدرن، از جمله به اين دليل بود، که آنان با تکيه بر رابطه شاه ـ رعيت يعني استبداد سنتي آسيايي، مي خواستند باوارد کردن تکنولوژي و نهادهاي اجتماعي و اقتصادي و اداري مدرن ايران را نوسازي کنند. پروژه محمد رضا شاهي به ويژه از اين جهت شکست خورد که مي خواست با پيوند زدن استبداد آسيايي به درآمد نفت ( نه قدرت توليدي واقعي اقتصادي) يک جامعه مدرن ... به وجود آورد. چنين خيالي مي خواست عناصر متضادي را با هم ترکيب کند که ترکيب ناشدني بودند.
از ضروريات دولت ـ ملت مدرن، کارکرد هماهنگ دولت و جامعه، وجود رابطه اندام وار ميان آن دو و احساس تعلق دو سويه است.... .اما اين رابطه هرگز نتوانست در ايران ما شکل بگيرد. ... ديگر از لوازم آن، احساس تعلق به ملت است. اما در جامعه هاي سنتي تعلق قبيله اي و قومي، بر احساس تعلق به ملت پيشي دارد و دوران گذار از نخستين به دومي چه بسا با بحران ها و خونريزي ها و جنگهاي دراز همراه است( آشوري، ما و مدرنيت، ص187 تا191؛ رجايي، مشکله هويت ايرانيان، ص69 ).
به هر تقدير عنصر سوم و غير متجانس مدرنيته در شاکله هويتي مردم ايران بلکه تمامي کشورهاي اسلامي وارد شد. گفتمان مدرنيته سالهاي طولاني گفتمان غالب جهان بود و غربيان با آرمان توسعه و پيشرفت براي خود و تمامي جهان، براي بسط اين گفتمان کوششهاي خستگي ناپذيري انجام دادند؛ و شعار يک تمدن و يک فرهنگ را در سراسر جهان طنين انداز کردند. اما رفته رفته اين نگرش عوارض فردي و جمعي خود را در سراسر جهان و خصوصا درکشورهاي غربي نشان داد. و اين عوارض آن قدر مشهود بود که از چشمهاي تيز بين انديشمندان مخفي نماند.
لذا آزادي خواهان شرقي و انديشمندان غربي، مدرنيته و بنيانهاي آن را به صورت عملي و نظري به باد انتقاد گرفتند. بعد نظري آن از فيلسوف بزرگ آلماني ويلهلم فردريش نيچه آغاز شد، که او را به عنوان پدر پست مدرنيسم مي شناسند. و بعد عملي آن هم در کشورهاي تحت استعمار غرب يکي پس از ديگري آغاز گرديد. اين جريان را دو رخداد تأسف بار يعني جنگهاي جهاني اول و دوم که به مرگ ميليونها انسان و خرابي و ويراني هاي بسيار منجر شد، تکميل کرد.
و سبب شد که غرب هم ديگر قاطعيت قبلي خود را در بسط انديشه هاي مدرن از دست بدهد؛ و اين زمان مصادف شد با ظهور نوع جديدي از مدرنيته که به پست مدرنيته مشهور است. در اين گفتمان جديد همه فرهنگها از ارزش مساوي برخوردارند و بايد در کنار يکديگر و با مرزهاي مشخص به حيات مسالمت آميز بپردازند. آنچه که بين اين فرهنگهاي بعضا متضاد جريان دارد، جريان آرام گفتگو است، و از منازعه هاي خونبار گذشته در اين نظم جديد نبايد خبري باشد. در جريان آرام گفتگو بين فرهنگهاي گوناگون آن فرهنگي که به نظر غالب افراد جامعه مقبول افتد، بر ساير فرهنگها غلبه مي يابد. به قول آقاي رجايي: «ما در عصر يک تمدن و چند فرهنگ زندگي مي کنيم». منظور از يک تمدن همان تمدن مدرن است، که در بستر آن امکان زيست مسالمت آميز فرهنگهاي گوناگون فراهم مي شود. اين وضعيت جديد به قول آقاي شايگان در جعبه پاندورا را گشود، وتمامي آگاهيهاي تاريخي از عصر پارينه سنگي تا دستاوردهاي عصر اطلاعات را مقابل ديدگان جهانيان گذاشت، و ديگ هفت جوش و درهمي را فراهم کرد، که پرداختن به وضعيت آن از حوصله اين مختصر خارج است.
اين وضعيت به انديشه هاي گوناگون و هويتهاي خفته امکان حيات و طرح دوباره داد، لذا در اين فضاي گفتماني شاهد ظهور جدي جريانهاي هويت خواه از گوشه و کنار جهان هستيم؛ که از آن جمله انقلاب ايران است که با تغيير دولت ـ ملت به اصطلاح مدرن پهلوي، و استقرار نظام جمهوري اسلامي در صدد احياي هويت ديني ايرانيان بر آمده است. و در اين مسير به طور چشمگيري عليه ساير عناصر هويتي موضع گرفته است.
اهميت موضوع هويت اجتماعي
از آنچه که در تعريف هويت تقديم گرديد، روشن مي شود، که هويت يک جامعه در حقيقت شخصيت يک جامعه است، و بر پايه آن جامعه انساني مي کوشد، خود را در بين ديگر جوامع ممتاز نمايد. با توجه به اين نکته هر گونه برنامه ريزي براي رشد و تعالي يک جامعه بدون توجه به هويت اجتماعي آن نمي تواند، زمينه ترقي و تعالي آن جامعه را فراهم آورد. يعني مثلا نمي توان با يک الگوي نا متناسب غربي يا شرقي در انديشه تحول در جامعه ايران بود.
چرا که اين الگو با ساختارهاي شخصيتي آن جامعه هماهنگي نداشته و از سوي مردم پس زده مي شود. به همين صورت نمي توان با حاکم کردن قرائتي خاص از يک مرام و مسلک ايدئولوژيک آن را مبناي تحول يک جامعه قرار داد. اين وضعيت سبب مي شود بخشي از عناصر هويتي يا تمامي آن دچار آسيب شود؛ و اگر جايگزين بهتري براي اين وضعيت پيشنهاد نشود، آن جامعه دچار بحران هويت مي شود.
و به ناچار دنبال سنجه هايي خارج از خود مي گردد، تا با آنها به تعريف و توصيف خود بپردازد، که عموما اين سنجه ها را از وضعيت غالب بر جهان پيرامون خود پيدا مي کند، که در زمانه ما فرهنگ و هويت مدرن است. اغلب به دليل عدم تناسب اين سنجه ها با عناصر فرهنگي و رسوخهاي تاريخي، جامعه نا خود آگاه به هرزه گردي و از خود بيزاري بيشتر دچار مي شود. اما در نقطه مقابل جامعه آگاه از وضعيت خود، با اعتماد به خويشتن و جهت گيري درست، به سمت تمدن سازي و آباداني حرکت مي کند.
يک جامعه براي پويايي نيازمند آرمانهايي است، که براي اکثريت جامعه خصوصا نخبگان و فرهيختگان آن جذاب و ارزشمند باشد، تا بتواند مشارکت عمومي را برانگيزد، و اين مهم محقق نمي شود، مگر آن که اين آرمانها بر اساس هويت آن جامعه شکل گرفته باشد.
ايرانيان براي رسيدن به چنين آرمانهايي نخست بايد در پي شناخت خود باشند. نه با اين هدف که ميراث ارزشمند تاريخي خود را چون يک شيء نفيس در ويترين افتخارات خود بگذارند، بلکه با اين هدف که به شناخت درستي از خود برسند. شناخت ديگري که لازمه ترسيم چشم اندازي درست و آرمانهايي دست يافتني است، شناخت درست از وضعيت کنوني جهان و امکاناتي است که در اختيار ما است، آنگاه مبتني بر اين آگاهيها بايد چشم انداز جامعه مشخص شود، و سپس با مديريتي درست حرکت به سمت اين افق آغاز شود.
حال که اين موضوع روشن شد، در گام بعدي براي شناخت بيشتر از خودمان، به واکاوي عناصر اصلي هويت ايراني خواهيم پرداخت.
عناصر هويت ايرانيان
نظرات در خصوص عناصر تشكيل دهنده هويت ايرانيان متفاوت است، اما همه صاحب نظران بر حضور دو عنصر ايرانيّت و اسلام در جمع اين عناصر اعتقاد دارند؛ كه در حقيقت سازنده سنت در هويت ايرانيان هستند. غالب انديشمندان اين حوزه مدرنيته را به عنوان عنصر جديد الورود به جمع عناصر هويتي ايرانيان مي شناسند؛ ما نيز در اين نوشتار عناصر نام برده را به عنوان عناصر اصلي هويت اجتماعي ايرانيان در نظر گرفته و براي پرهيز از اطاله كلام از نقل نظرات خود داري مي كنيم(سروش، صص105 تا 129؛ افروغ، صص38 و42؛ رجايي،صص55تا59؛مطهري،25؛ شايگان،صص162تا 169؛ قيصري،صص57 تا74).
رابطه عناصر هويت ايراني
پرسشي که در اينجا مطرح است، اين است که نسبت، و رابطه عناصر هويت ساز ايرانيان باهم چگونه است؟ و کدام عنصر بر ديگري غلبه دارد؟ غالب انديشمندان اين حوزه نظير آقايان: نصر، شايگان، افروغ، رجايي، مطهري، و نيز در نظرگاه سياسي کنوني نظام جمهوري اسلامي، اين تصور وجود دارد که بين ايراني بودن و مسلمان بودن، خصوصا شيعه بودن هماهنگي و قرابت بسياري وجود دارد. عناصر مشترکي در فرهنگ و فلسفه ايراني و عقايد و جهان بيني اسلامي مي توان شناخت که سبب شده، ايرانيان در پذيرش اين دين جديد با کمترين مشکل مواجه شوند. از جمله اين عناصر مشترک مي توان به موارد ذيل اشاره کرد:
- يکتا پرستي.
انديشمندان بر اين نظرند که آريايي ها هرگز مانند ساير اقوام جهان پرستش عناصر و عوامل متعدد در فرهنگشان نبوده، و براي معبودشان شکل و تعين مادي قائل نمي شدند.
- اعتقاد به نبرد بي پايان حق و باطل.
- تلفيق دين و سياست، يا فرّ ايزدي شاه.
برخي صاحب نظران حوزه تاريخ معتقدند دليل گرايش ايرانيان به تشيع دنباله عنصر فرهنگي اخير ايرانيان است؛ بدين معنا که ايرانيان معتقد بودند، سرپرست امور جامعه بايد از جانب خدا تعيين شود. بر همين اساس پس از قبول اسلام اين اعتقاد ديرين زمينه مناسبي در ميان ايرانيان فراهم کرد که معتقد شوند، جانشين رسول خدا بايد از جانب خدا انتخاب شود.
- فرديت عارفانه نه فرديت قبيله اي.
دراين شکل از فرديت انسان در عين اين که داراي هويت و شخصيت بالايي هست، اين هويت و شخصيتش در مقابل خدا رنگ مي بازد، و مضمحل مي شود. اين اعتقاد در ايران باستان و در اسلام به شکل مشابهي وجود دارد.
- منجي موعود
اين موضوع ناظر به بحث مهدي موعود در اسلام و سوشيانت در آيين زرتشت است.
- حکومت الهي در زمين(افروغ، صص38و42؛ رجايي،صص65تا 68؛ شايگان،ص162)
بخش سوم هويت ايرانيان که ما را با جهان مرتبط مي کند، يعني هويت مدرن بر خلاف عناصر پيشين که عناصر مشابه بسياري دارند، و اين تشابهات سبب مي گردند، يکي ديگري را جذب کرده و از آن خود نمايد. با گسست و شکافهايي مواجهيم که منابع سنت ايراني ( دين و ايراني بودن ) از پر کردن آن عاجزند.
در اين وضعيت صورتهاي گوناگون جهش اجتماعي گاهي به سوي اين عنصر و گاهي به سوي ديگري سبب مي شود، اين جوامع همواره در تلاطم باشند، و استخوان بندي با ثباتي پيدا نکنند. همين خصوصيت است که دشوارترين معضلات را براي جهان اسلام مستقل از هرگونه تعلق قومي و ملي در بر داشته است. با ورود عنصر مدرنيته به ساختار هويت ايرانيان، ايشان به لحاظ فرهنگي در وضعيت بازگشت ناپذيري نسبت به گذشته خود قرار گرفته اند.
و متأسفانه مسير جديد و درستي را نيز هنوز شناسايي نکرده اند. اين همان چيزي است که در بيان برخي صاحب نظران به درست يا به غلط به دوران گذار شهرت يافته است. در اين شرايط ايراني نه ايراني است، نه فرنگي، نه مسلمان است و نه متجدد، و هيچ راهي هم براي پايان دادن به اين تضادها نيافته است. لذا در برزخ شک و بلاتکليفي و گيجي قرار دارد( نه در غربت دلم شاد و نه روي در وطن دارم ).
دکتر شايگان اين وضعيت را اين گونه بيان مي داردند: « ايرانيان بين ديگر هرگز سنت و هنوز نه مدرنيته گير کرده اند ». اين در حالي است كه به دليل پيشينه تمدني ايرانيان تمدن سازي و تبديل شدن به يك قدرت جهاني براي ايرانيان تبديل به يک آرمان شده است. اين همان وضعيتي است که از آن تعبير به بحران هويت شده است.
مجموعه اين عوامل در كنار نا تواني ايرانيان براي تبديل شدن به يك قدرت جهاني سبب شده، ايشان نسبت به ساختارهاي اصيل هويت و فرهنگ خود بي اعتماد شوند، و از سوي ديگر در پذيرش بي چون و چراي فرهنگ و هويت مدرن نيز دچار ترديد شوند؛ اين وضعيتي است كه اصطلاحا از آن بنام بحران هويت ياد مي شود.
راه حلهاي گوناگوني در اين خصوص ارائه شده است. دکتر فرهنگ رجايي بر اين نظر است که ايرانيان همانگونه که توانستند، در مواجه با فرهنگ اسلام فعال عمل نموده و از آن قرائتي ايراني ارائه کنند، و در اين مسير تا آنجا پيش بروند که بزرگترين امپراطوري اسلامي در حقيقت الگويي از بزرگترين امپراطوري ايراني يعني ساسانيان شود، بايد بتوانند قرائتي ايراني از مدرنيته ارائه کنند( ص163).
دکتر افروغ راه نجات از اين ورطه را باز تعريف سنتها مي دانند، به گونه اي که در عين پايبندي به اصول بر مبنايي درست به تعاريفي برسيم که بر اساس آنها بتوان در جامعه کنوني فعال و پويا حرکت کرد(ص117).
دکتر شايگان معتقد است اين دوگانگي بين عناصر هويتي بايد با روشن بيني و بر کنار از کينه توزي پذيرفته شود، تا به وجود ما غنا بخشد، و قلمروهاي شناخت ما را گسترش دهد، و طيف حساسيتهاي ما را وسيع سازد.
و در عين حال اين حوزه ها به نقد سالم يکديگر مبادرت ورزند، تا از اين طريق زنگار از آينه شناخت بزدايند، و به تکميل و تکامل يکديگر بپردازند. ايشان معتقد است در ساحت فرهنگ هر يک از اين عناصر بايد در قلمرو خاص خود قرار گيرند، تا به ترکيب درستي از فضاهاي نا همگون و ناگزير برسيم؛ و از اين طريق از شناخت يک دست دوري گزينيم، و از توهمات آرمانهاي تحقق ناپذير رهايي يابيم.
ايشان آگاهي ناشي از اين فضا را آگاهي دورگه مي نامند، که در حقيقت آگاهي ناشي از مرزبندي بين فضاها و انديشه هاي گوناگون در کنار يکديگر است. ايشان اين نوع آگاهي را زمينه ساز نو آوري و زايش مي دانند(صص162تا169 و190 و191 ).
براي اين که به راه حل درستي دست يابيم بايد نخست نگاهي داشته باشيم به وضعيت اجتماعي و هويتي جوامع مدرن و از اين طريق بدانيم مسيري که آنها رفته اند، چه سرنوشتي براي ايشان به همراه داشته است. تا از اين طريق بتوانيم به تحليل درستتري از شرايط برسيم.
وضعيت فرهنگي، اجتماعي و هويتي جوامع مدرن
مدرنيسم کوشيد که رفاه و آسودگي دنيايي را به زندگي انسان قرون وسطي اروپا هديه کند، و آن بهشتي را که کشيشان وعده يافتنش را در آسمانها مي دادند، در زمين بسازد. اما غافل از آن بود که اين مسير تعاريف جديدي براي بشر از مفهوم زندگي ايجاد مي کند، که در آن مفاهيمي نظير فقر يا احساس رضايت از زندگي ديگر با معناي قرون وسطاييش فاصله اي عميق دارد. لذا نا خواسته بشر را فقيرتر نا راضي تر و عصيانگرتر کرد.
انديشه مدرن رابطه انسان با آسمان را قطع کرد، و سپس عقل حکيم و منطق فخيم را نيز به زير کشيد، و تنها جايگاه نسبتا محکم براي تکيه انسان را دانش تجربي و اقتصاد قرار داد؛ و حيات بشري از معنا تهي شد، و از دردها و عوارض فردي و اجتماعي گوناگون آکنده گشت.
اين وضعيت عوارض ناگواري براي انسان رفاه زده مدرن به همراه داشت، که ديگر عقل دانش محور پاسخي براي آن نمي يافت. لذا در دوران به اصطلاح پست مدرن شاهد بازگشت انسان به معنويت هستيم؛ پديده اي که آقاي واتيمو افسون زدايي از افسون زدايي مي نامد؛ و آقاي شايگان به آن افسون زدگي جديد مي گويد. البته بازگشت انسان مدرن به معنويت که توضيح بيشتري در ادامه در خصوص کم و کيف آن مي دهيم، به اين معنا نيست که معنويت محور زندگي اجتماعي انسان مدرن شده است، بلکه هنوز هم جوامع غربي جوامعي اقتصاد محور هستند. به قول آقاي کومار: مردم در جوامع پست مدرن در عين اين که علم محوري و اقتصاد محوري را حفظ مي کنند، و آن را در مرکز زندگي خود نگه مي دارند، معنويت را نيز در حاشيه نگه مي گذارند، و يا حتي تبديل به موضوعي براي اوقات فراغتشان مي کنند.
يا به قول آقاي شايگان: در طول روز به شدت درگير محاسبات آماري و روابط منطقي اعداد و شواهد و قرائن علمي هستند، اما شب هنگام به رمال و فالگير مراجعه مي کنند و در حال مديتشن به خواب مي روند. اين خاصيت دنياي پست مدرن است که مي تواند همه چيز را در کنار هم قرار دهد، اما باز هم آن چيزي که محور است اقتصاد است. و اقتصاد اصل ترديد ناپذير جهان امروز است.
اين تمدن مزيتهاي بزرگي نيز دارد که نمي توان آنها را مورد ترديد قرار داد. مهمترين مزيت تمدن جديد که در تمدنهاي پيش از آن شايد بي سابقه باشد، اين است که اين تمدن همه چيز را نقد مي کند، و با رويکرد علمي و موشکافي که دارد، و به يومن حافظه قوي و ثبّاتي که براي خود ايجاد کرده همه چيز را به دقت بررسي نموده، نتايج را براي استفاده به خاطر مي سپارد، و به علاوه تمدني عمل گراست، که وقتي درستي علمي چيزي برايش ثابت شد، در پرداختن به آن درنگ نمي کند؛ و ملاحظات بي پاياني که در جوامع سنتي براي عمل درست وجود دارد، در آنجا بسيار کم به چشم مي خورد.
با چنين ساختاري نخست آن که اين تمدن بر خلاف جوامع غير مدرن که در يک گيجي و بلاتکليفي به سر مي برند، راه خود را مي شناسد، و اهدافش را با جديت دنبال مي کند. دوم اين که مرتبا وقايع درون ساختار خود را با تيز بيني رصد مي کند، و عوارض آن را شناسايي کرده، و در صدد چاره بر مي آيد.
از خطاهاي خود درس مي گيرد و بر خلاف جوامع سنتي که ممکن است به قول پيامبر اسلام از يک سوراخ چندين بار گزيده شوند و کارشان بيشتر تکرار و تکرار تجربه هاي گذشته است، جامعه مدرن مي کوشد، که خطاهايش را تکرار نکنند، و آنها را جبران نمايد. اين روند به جوامع مدرن کمک کرده، تا با همه عوارض غير قابل انکاري که در جامعه شان وجود دارد، همچنان به رشد و پويايي خود ادامه دهند.
اما امروزه بن بستهاي جديي در مسير حرکت آنها پديد آمده که ساختار انديشه مدرن توان پاسخ به آنها را ندارد. و در رأس آنها خلأ ايمان، نداشتن يک جهان بيني منسجم، و نداشتن يک زندگي با معنايي عميق است. که البته اين عوارض شايد به اين دليل در جوامع مدرن برجسته شده است، که آنها توانسته اند نيازهاي اوليه جوامع خود را برطرف کنند، و لذا جوامعشان متوجه خلأ نيازهاي برتر وجود انسان شده است. اما نکته اي که نمي توان منکر شد اين است که نظام انديشه و جامعه غربي براي چنين تقاضا هايي پاسخي ندارد، لذا در چرخشي آگاهانه دريچه هاي خود براي دميده شدن روح شرقي در کالبد افسرده غرب باز کرده است.
وضعيت اجتماعي
دورکيم معتقد است: زندگي صنعتي در فرد « بيماري آرزوهاي بيکران » را ايجاد مي کند، و افول مذهب، خانواده، اخلاق، سنتها بر اين اشتها دامن مي زنند. هم زمان نظم و رقابت مدرن هم به اين انتظارات غير واقعي دامن مي زنند، و ابزارهاي نامناسب و نابرابري نيز براي تحقق آنها فراهم است.
اين وضعيت در عين اين که افراد موفق را به شادي و شادکامي وصف ناپذيري مي رساند، خيل بي شمار انسانهاي نا موفق را، به کام تنهايي، يأس، بي کسي، اعتياد ، خود کشي، جرم، جنايت، ناراحتيهاي روحي و رواني و... مي کشاند( مالكوم واترز( كومار )، صص245و246 ).
دکتر نصر شيفتگي مردم همه قاره هاي جهان به فرهنگ غرب را بيشتر ناشي از سبک زندگي آنها مي داند، و در اين خصوص مي نويسد:
بازتاب شيفتگي بسياري از جوانان همه قاره هاي جهان نسبت به آن چيزي است که حسب ظاهر آزادي کامل فردي از قيد و بند سنتها و اصولي است که طي زنجيره اي طولاني از نسلي به نسل بعد رسيده است.
امروز ميل و اشتياق شديد جوانان سراسر جهان به شنيدن موسيقي به اصطلاح پاپ... و پوشيدن لباسهاي نوعا جديد... که زبان حال ميل به آزادي از قيد و بند ها وتحرک و تکاپو و اعلام استقلال يک تنه از قيد ضوابط و معيارهاي اجتماعي است، کاملا واضح است. ....
دانستن اين نکته براي جوانان مسلمان لازم است که اين پديده ها با علل ژرفتري ارتباط دارندکه از نظر معنوي بي طرف نيستند. ... مي توان ديد که تنها در يک نسل قبل کمترين اثري از بسياري از الگوهاي جديد زندگي يا شيوه هاي جديد زندگي مشهود نبود.
براي مثال تا يک نسل قبل به رغم آن که روابط جنسي بسيار آزادتر و بي مهارتر از جوامع سنتي بود، بنياد خانواده همچنان در غرب استحکام داشت، و هنوز ارزشهاي اخلاقي مسيحي به مراتب بيش از امروز برقرار و مرعي بود. مفهوم پوچي و بي معنايي زندگي و هيچ انگاري ، که با بي اعتمادي به نسل قبل مخالفت با بسياري دوروييها که اين جوانان در نسل پدران و مادران خود مي ديدند، از هم گسيختن خانواده، از دست رفتن نقشهاي سنتي زن و مرد و رابطه آنها با يکديگر و بالاخره بر باد رفتن هر گونه اقتدار و مرجعيتي، اعم از اخلاقي ، معنوي ياحتي اجتماعي و تا حدودي سياسي نيز همراه بود.
علي الخصوص اين وضعيت در چند دهه اخير و در ميان نسل رشد يافته پس از جنگ دوم جهاني پديدار شد. اين پديده ها نخست در نوع گرايشهايي ظاهر شد که بعدا به ضد فرهنگ شهرت يافت و اينک نيز به صورتي تام و تمام در بطن گرايشي مطرح گرديده که نزد بسياري از مردم به پست مدرنيسم معروف است. به هر حال شيوه زندگي جديد بيانگر گريز جدي از هنجارها و معيارهاي دنياي متجددي است که تاکنون برقرار بوده و در عين حال تالي منطقي همان هنجارهاست. در حالي که مدرنيسم يا تجدد صلا دهنده نوعي انجماد از نظر معنوي بود، اين مرحله جديد انحلالي را که در پي آن انجماد آمده رقم زده است.
طبعا يکي از مهمترين ويژگيهاي اين شيوه زندگي جديد شورش بر ضد هر چيزي است که از نظر جوانان « سنت » تلقي شده باشد، ... شايد در ميان نسلهاي اخير هيچ نسلي بيش از نسل کنوني جوانان غربي براي گريز از سنن و مواريث آبا و اجداد خود نکوشيده است. اين گريز باعث ايجاد پديده اي موسوم به شکاف بين نسلها شده که تا کنون به اين نحو در جهان اسلام وجود نداشته است... ( .
دکتر نصر در ادامه به پديده هاي ديگري در غرب نظير: عصيان نوجوانان، فرزندان طلاق، ارتباطات جنسي بي قيد و شرط، فرزندان نامشروع اشاره کرده و به پديده کشف تن و لذت آني اشاره مي کند، که فراگير شده و ظهور آن در جامعه اي که هيچ معياري براي خوب و بد جز پسند و سليقه افراد ندارد، امري طبيعي است.
ايشان در ادامه اهميت فوق العاده ورزش در جوامع غربي را ظهور دگر گونه کشف تن مي داند، و مي گويد:
روشن است که ورزش در همه تمدنها به اشکال مختلف وجود داشته است، ... ولي امروزه در غرب جديد به چيزي شبيه يک دين بدل گرديده است. در حالي که مشارکت در ورزشها نقشي اساسي در سلامت تن و حتي شخصيت افراد دارد، و يکي از جنبه هاي مثبت زندگي جديد غربي است، سوداگرانه شدن و مبالغه و تبليغ بيش از حد درباره آن اهميت گزاف و بي معنايي به آن بخشيده و آن را تقريبا به صورت بديلي براي برخي انواع فعاليتهاي ديني در آورده است.
دکتر نصر اجتماعات عظيم مردم براي تماشاي مسابقات ورزشي در استاديومها يا در پاي رسانه ها را شکل جديد اجتماعات ديني براي برگزاري مراسم مذهبي نظير: حج يا عاشورا مي دانند. و از ستارگان موسيقي و ورزش و هنرمندان سينما به عنوان قهرمانان فرهنگي جديد نام مي برند، و بيان مي كند: ايشان به اين دليل مي توانند در طول يک سال بيشتر از درآمد تمام عمر بزرگترين دانشمندان غربي پول جمع کنند.
اسملسر مي گويد: در نظام مدرن باشگاه هاي ورزشي مذهب مردم هستند و ورزشگاهها معبد.
دکتر نصر در ادامه مي گويند:
در شيوه جديد زندگي غرب کشش و گرايشي است که افراد جامعه را به زيستن در لحظه کنوني فارغ از همه تاريخ و گذشته و غرق شدن در طلب سرفرازيهاي لحظه اي و لذت حسي آني وا مي دارد. پرستش قهرمانان ورزشي و ميل به رکورد شکني دائمي و فايق آمدن بي وقفه بر طبيعت نشان دهنده يک وجه از اين دل مشغولي به تن است. در حالي که جنبه بسيار ويرانگرتر همين گرايش را مي توان در استفاده از مواد مخدر و طبعا مشروبات الکلي، روابط جنسي آزاد، و نظاير آن ديد که تماما از تلاش شخص براي غرق کردن خود در لذتهاي آني جسمي و غريزي حکايت دارد. ...
براي فهم سرشت عصيان آميز شيوه زندگي جديد توجه به يک عامل ديگر نيز ضروري است. اين عامل متضمن از دست رفتن ايمان و اعتقاد جوانان به معيارهاي اخلاقي سابق جامعه غربي و عصيان ايشان برضد بسياري از تناقضاتي است که در اخلاقيات و رفتارهاي اخلاقي پدران و مادرانشان که به نظام ارزشي ايجاد کننده دنياي متجدد وفادار مانده اند، مي بينند.
اين تناقضات شامل انواع بي عدالتيها در جامعه همچون نژاد پرستي که اينک نسل جوان به شدت بر ضد آن قيام کرده يا تخريب محيط زيست و نفرت از طبيعت مي شده است که در دو قرن گدشته در جامعه صنعتي غرب غلبه داشته و ريشه هاي عميقتر آن به قرون پيشتر مي رسيده که نگرش مقدس به طبيعت در تمدن غرب از دست رفته بوده است.
بسياري از جوانان نسبت به هماهنگ زيستن با طبيعت حساسند، و لذا عصيانشان بر ضد يک نظم مستقر و هماهنگ نيست بلکه اگر نه تماما دست کم گاهي، تلاشي است براي مي راندن يک نظم مريض و محتضر، و دست يافتن دوباره به تعادلي با جهان پيرامون اعم از جهان طبيعت يا گروههاي قومي و نژادي ديگر که در جامعه غرب تا همين اواخر ازبقيه جدا شده بوده اند( نصر،صص 330تا 336 ).
در اين عصر عناصر پيچيده اي نظير رسانه ها و نيز دنياي مجازي نقش مهمي در شکل دادن به افکار و زندگي شهروندان جامعه مدرن دارند. دکتر نصر در اين خصوص مي نويسند:
بديهي است که يکي از ويژگيهاي اساسي شيوه زندگي جديد نفوذ رسانه هاي جمعي است. اهميت نقش اين رسانه ها در شکل دادن به جهان نگري افراد آنچنان زياد است که هر چه گفته شود هنوز حق مطلب ادا نشده است. همين رسانه هاي جمعي هستند که قهرمانان فرهنگي خلق مي کنند، و نظريات مردم را درباره امور و مسائل سياسي و اجتماعي و حتي خود واقعيت در جهان را آن طور که مورد نظر باشد شکل مي دهند. در واقع همچنان که يکي از مشهورترين محققان در زمينه معناي رسانه هاي جمعي، يعني مارشال مک لوهان گفته است، رسانه ها به تدريج به رسالت بدل مي شوند( نصر، صص337و338؛ مراجعه كنيد:شايگان،صص 332تا 337 )
نکته اي که نبايد از نظر دور داشت اين است که رسانه ها غالبا در اختيار جريان قدرت در جوامع مدرن هستند، و اين جريانات به افکار عمومي مطابق ميل خودشان شکل مي دهند. که البته اين وضعيت در جوامع غير مدرن نيز وجود دارد.
آنچه در اين بخش آمد، که غالبا به نقاط منفي جوامع مدرن اشاره داشت، هرگز به معني فقدان نقاط مثبت در جوامع مدرن نيست. بلکه شايد به اين معنا باشد که آنها واقع بينانه اجازه مي دهند تا نقاط ضعفشان براي همگان آشکار شود. روش پسنديده اي که در جوامع شرقي بسيار کم رنگ است.
نظام انديشه و معنويت خواهي در غرب جديد
با توجه به اينکه بحث ما غالبا يک بحث فرهنگي است، و از سوي ديگر جوامع جهاني خواسته يا ناخواسته مصرف کننده برساخته هاي غربي هستند، و اين مصرف گرايي تنها منحصر به کالا و خدمات نيست، بلکه امروزه فرهنگ غربي و نشانه هاي آن نيز در جوامع ديگر آگاهانه يا ناخودآگاه مصرف مي شود، لازم است در ادامه شناخت بهتري از وضعيت انديشه و معنويت خواهي بدست آوريم.
شکسته شدن اساس متافيزيک در غرب که هايدگر آن را اعلام کرد، سبب شد جهان غرب در رويکرد جديدش به جهان و فرهنگها و انديشه هاي آن که اصطلاحا پست مدرنيسم خوانده مي شود، در بعد تئوريک ملاک و معيار خاصي قائل نشود، و به تمامي انديشه ها و فرهنگها اين فرصت را بدهد که خود را به جهان عرضه کنند، تا هر يک به اندازه ارتباطي که با بشر امروز برقرار مي کنند، و به اندازه اي که مي توانند پاسخ گوي نيازهاي او باشند، در جوامع فراگير و جاي گير شوند.
در اين نظام تئوريک ديگر هيچ بالا و پاييني بين فرهنگها و عقيده هاي مختلف وجود ندارد، و همه فرهنگها و دستاوردهاي آنها مثل يک اطلس پيش چشم بشر گشوده شده است، و باز به لحاظ تئوريک به بشر اين فرصت داده شده، که از اين ميان دست به انتخاب بزند. البته روشن است که اين پديده بيشتر در مقام سخن بيان مي شود، و اين وضعيت جديد همان گونه که در بخش قبل بيان شد، به يمن تسلط اصحاب قدرت بر رسانه بدون جهت دهي اصحاب قدرت نيست. اما به هر حال نمي توان منکر شد که در پايان اين مردم هستند که انتخاب مي کنند. و در اين معرکه جهان بيني موفق آن است که بتواند به نيازهاي مردم پاسخ بهتري ارائه کند.
قضيه از اين قرار است، که غرب با افسون زدايي از پديده هايي مثل معنويت، خدا، حتي علم، به نوعي انسان را خلع سلاح و تنها کرد.انساني که تا پيش از اين بسياري از آلام خود را به وسيله توسل به معنويت و خدا و مواردي از اين قبيل بر طرف مي کرد، ناگهان با کوهي از دردهاي دروني آنهم در فضاي خشن و بي رحم مدرن تنها شد. لذا به قول دكتر شايگان از افسون زدايي هم افسون زدايي کرد، و دوباره افسون زده شد.
اما افسون زدگي جديد غرب همان شکل سنتي نبود هر چند که از آنهم جدا نبود. بشر غربي آزاد و رها در مقابل طيف گسترده اي از فرهنگها و محصولات آنها قرار گرفت، و به قول جناب شايگان: «اين فرصت رايافت تا در آن واحد شاهد دو حد نهايي زمان باشد، و پديده هاي عصر نوسنگي را با پديده هاي عصر اطلاعات در کنار هم نهد». اما بشر امروز در اين هياهوي فرهنگها ديگر سنگ محک خود را از دست داده بود، و بدون قطب نما در درياي مواج فرهنگها گرفتار شده بود.
به اعتقاد واتيمو: « بحران مدرنيته نظريه هايي را که گمان مي کردند، دين را از ميان برده اند بي اعتبار کرده است. اعتقاد محکم مدرنيته يعني حقيقت انحصاري علوم تجربي و ايمان به تکامل تاريخي و پيشرفت بي پايان بشر، پيشرفتي که تصور مي شد سر انجام او را از قيود مذهبي رها خواهد کرد، خود توسط بينش جديد از جهان منسوخ شده بود»( شايگان، ص261 ).
دکتر نصر مي گويد:
يکي از ويژگيهاي نظر گير زندگي جديد، جستجوي مشتاقانه به دنبال معناست. همانا از دست رفتن معناي زندگي براي بسياري، آنها را به بيراهه طلب لذتهاي آني جسماني از طريق روابط جنسي يااستفاده از موادمخدر و يا گاهي خشونت و جنايت کشانده، يا آنها را به جستجوي فلسفه ها و فرهنگها و حتي اديان جديد واداشته است.
اين پديده جستجو براي بازيافت معناي زندگي هم جنبه مثبت داشته و هم جنبه منفي. جنبه مثبت اين پديده همان است که از اين رهگذر بسياري از جوانان هوشمند و حساس درغرب براي نخستين بار به پيام معنوي فرهنگها و اديان ديگر توجه يافته اند، و احترامي که ايشان براي عوالم معنوي ديگر قائلند به مراتب بيشتر از احترامي است که استعمارگران انگليسي و فرانسوي قرن سيزدهم/نوزدهم، براي جهان اسلام يا ساير فرهنگهاي آسيايي و آفريقايي و آمريکايي قائل بودند( صص346 و347 ).
دکتر نصر جنبه منفي اين رويکرد را توجه جوانان به اديان جديد مي دانند، ادياني که به اعتقاد ايشان تعابير روانشناختي همان تعاليم سنتي است. يا به تعبير ديگر بخش عرفاني و معنوي تعاليم سنتي، فارغ از بخشهاي روبنايي است، که مثلا در اسلام به شکل علم فقه جلوه مي کند.
دکتر نصر معتقد است اين بخشها توسط افراد هوشمند و بعضا شيادي فراهم آمده که مي خواسته اند جوانان را به طرف خود جلب کنند. اين اديان جديد معمولا دينهاي سنتي را که به صورت يک ترکيب به بشر عرضه شده اند، از جنبه هاي اجتماعي و فقهي خالي کرده و يک بخش خاص آن را ارائه مي کنند، که معمولا در مقابل جريانهاي اجتماعي و پيراموني خود منفعلند. لذا مقاومت خاصي در برابر دنياي متجدد و سردمداران آن نمي کنند؛ بلکه به صورتهاي مختلف مکمل اين نيروها هستند.
دکتر شايگان نيز علاوه بر تأکيد بر جنبه هاي مثبت اين پديده در خصوص جنبه منفي آن معتقد است:
معنويت نيز مثل هر شناخت ديگري نمي تواند، در خلأ، يعني بدون داشتن جهت و هدف معيني که پيوند بين اجزاء و عناصر آن را نظم دهد، به حيات خود ادامه دهد. در اين آشفته بازاري که همه لايه ها و رسوبات تاريخ با شلختگي در آن جمع شده اند، آنچه کمبود آن بيش ازهر چيز احساس مي شود، دقيقا همان بعد دو قطبي است( ص325 ).
منظور ايشان از بعد دو قطبي يعني به نوعي خروج از نسبيت و انتخاب نوعي اطلاق و تبيين يك نظام ارزش گذاري در امور معنوي.
ايشان در ادمه به عنوان راه حل مي فرمايند: « شايد راه خروج از اين بن بست [ که غرب در آن گرفتار شده است ]، نيازمند جهشي به سرزمينهاي ديگر هستي باشد»( همان ).
يعني دوباره پذيرفتن اين که جهان ماورائي هست، و بشر نيز بعدي فراتر از اين بعد مادي دارد که بايد به آن توجه کند؛ و توجه به آن فراتر از اين است که معنويت در زندگي انسان يک شکل تفنني و به عنوان موضوعي در حاشيه زندگي باشد؛ و اين پيشنهاد يعني خارج شدن مسائل معنوي از حاشيه و قرار گرفتن آن در متن.
دکتر شايگان در ادامه همان بحث مي گويد:
بايد بتوان اقليم روح را باز پس گرفت و آن را در اطلس شناخت کنوني مان از جهان جاي داد. ...کشف اقليم روح جايگاه و مأوايي براي افسون زدگي دوباره جهان فراهم خواهد آورد، اين افسون زدگي ديگر در صورتهاي بي قواره و در قالب ارواح سرگرداني که تخيل اشباع شده از فراافکني هاي واپس رفته ما، جولانگاه آنهاست، ظاهر نخواهد شد. پس جاي حيرت نيست اگر انديشمندي چون هارولد بلوم متأثر از هانري کربن ناگهان اين سرزمين را کشف کند، و تبيين و توضيح امور معنوي را بدون وجود اين جهان برزخي نمادها و تمثيل ها ناممکن بداند.
غرب مذبوحانه مي کوشد تکيه گاه و بنايي فلسفي بيابد تا بتواند به دو نياز مبرم و عاجل انسان امروز پاسخ گويد: بينشي منسجم از واقعيت جهان و راهي براي رستگاري، يا به بيان بهتر دري براي خروج از اين وضعيت که علي رغم انسجام ظاهريش پوچ است( صص433 و424و 425 ).
دانستن اين مطالب علاوه بر اين که ما را با وضعيت کنوني معنويت در جهان غرب آشنا مي کند، به ما امکان رصد فرهنگي و معنوي اقليم خودمان را نيز مي دهد. و نيز اين امکان را فراهم مي کند که با توجه به ظرفيتهاي موجود در معارف دين اسلام با ارائه قرائتي درست و جديد آن را به شکلي که پاسخ گوي نيازهاي معنوي زندگي امروز باشد ارائه کنيم؛ چون در غير اين صورت امکان ارتباط تعاليم دين مبين اسلام با زمانه بر هم مي خورد. و گروه کثيري از مردم امکان بهره مندي از اين تعاليم را از دست مي دهند. چسبيدن به خوانشهاي نخ نما شده ديگر هرگز جوابگوي زندگي امروز نيست. و محکوم به شکست است.
از علامه طباطبايي نقل شده است که ايشان پس از نگارش تفسير ارزشمند الميزان اعلام داشتند که ده سال ديگر بايد تفسير جديدي نوشته شود، و ديگر اين تفسير جوابگو نخواهد بود، اما امروز قريب چهل سال از نگارش اين تفسير گذشته، و نه تنها شاهد تفسير بهتري از قرآن نيستيم، بلکه اين تفسير فخيم هم نتوانسته جايگاه شايسته خود را در جامعه ديني ما بيابد.
وضعيت هويت در غرب
دگر گونيهاي بزرگي که در آغاز قرن بيستم در حيطه دانش رخ داد، به خصوص نظريه هاي نسبيت و مکانيک کوانتوم، در اذهان انسان خانه تکاني کرد. و مفاهيم ثنويت گرايي علم کلاسيک( درست يا غلط ) را واژگون کرد. نقادي کمر شکن عقل مدرن، عقل را نيز به طور قطعي منکوب کرد، و از ميراث آن به جز صورتهاي فسيلي و ابزاري شده چيزي به جا نماند. اما براي جانشيني آن هيچ تمهيدي انديشيده نشد. لذا تمام عقايد و فرهنگها به دليل آن که معياري براي تعيين خوب يا بد بودنشان نبود ناگهان در عرصه حاضر شده و با ارزشي مساوي در جستجوي مشروعيت تاريخي خود برآمدند(شايگان، صص158و261تا262).
شايگان مي نويسد:
بدين ترتيب اصول و ضوابط تعبير و قرائت معکوس شد، و هنجار ها و قواعد رفتار کاملا تغيير يافت. خرد کلاسيک و حاکم در مواجهه با اين کثرت بي سابقه در تاريخ بشريت از عمل عاجز ماند. هويت ها به هم بر خوردند و يکديگر را نفي کردند، و با ضرباهنگ تند تبادل ها در هم مي آميختند. انسان متعدد ومتکثر شد؛ هم شمن بود، هم ليبرال، هم تکنو کرات و هم جادوگر، هم يوگي و هم کميسر.
در چنين جوششي توانايي ذهن بشر در ترکيب و بينش هماهنگ او از چيزها به چه سرنوشتي دچار شد؟ تصورات بشر از تلون واقعيت آن چنان گونه گون بود و به حيطه هايي آن چنان مختلف تعلق داشت، که او را دچار سرگشتگي کرد، ديگر نمي دانست به کدام حقيقت تکيه کند. در برابر کثرت مهار نا پذير ذرات پراکنده وجود ما و تنوع شيوه هاي انکشاف جهان قرار داشت. همه فضاهاي نا متجانس هستي ما طالب حق بيان بودند. و مي خواستند که بينش آنها به جهان مورد توجه قرار گيرد، و در نظم و نسق قوه هاي شناخت جايي براي آنها در نظر گرفته شود. خلاصه همه آنها مي خواستند که انسان به نداي بي وقفه شان پاسخ گويد.
هويتهاي کهن بيدار گشته اند اما چارچوبي وجود ندارد که آنها را در خود جاي دهد. آنها به گوشه و کنار پراکنده مي شوند و بازار مکاره عظيمي به پا مي کنند که در آن همه چيز در حد طرح باقي مي ماند. فرهنگها در هم تداخل مي يابند اما نادرند آنهايي که سره را از ناسره تشخيص دهند. اين اغتشاش بعضي را بر آن داشته تا از جنگ تمدنها سخن گويند، در چنين آشفته بازاري همه چيز را بايد از نو ساخت. نبود ابزار شناخت در اين ميان، و فقدان معيار تعبير و تأويل امور از همه آزار دهنده تر است( صص157 و159).
در چنين شرايطي ديگر هويت نمي تواند مثل سابق يک مفهوم با عناصر مشخص، ثابت و يک دست باشد. بلکه به تعبير آقاي شايگان هويت امروزه يک هويت چهل تکه است، که هيچ عنصر ثابتي ندارد. و ايشان علت بحران هويت بشر امروز را اين ويژگي مي دانند. ايشان مي افزايند:« هويت همگون و يک دست مثلا هويتي که منشاء آن يک ملت يا دين باشد، انحصار طلب است صرفا از طريق نفي ديگران به اثبات خويش مي رسد. هويت امروز به يمن گفتمان پست مدرن ترکيب پيچيده اي از آگاهيهاي گوناگون است، که به ما يک هويت مرکب مي بخشد»(ص134).
دکتر شايگان اين وضعيت هويتي را وضعيت ريزوم وار مي خواند که بر خلاف هويت قديم که ريشه اي عميق در باورها و سنتها داشت، عناصر هويت ساز خود را در سطحي گسترده پيدا مي کند، و چندان هم در آنها عميق نمي شود. بنابراين بيان مي کند: « در چنين احوالي آنچه مهم است مطلق و مستقل بودن يک ريشه نيست، بلکه نزديک شدن آن به ديگر ريشه ها يعني ارتباط است. ...لازمه اين ارتباط توان پذيرفتن ديگري و ارزش نهادن متقابل بر عناصر غير متجانس است »(صص135تا137).
آقاي شايگان بر اين نظر است که اين نوع هويت چهل تکه ويژگي نوع بشري است، اما در گذشته به دليل محدوديتهاي ابزاري و يا سياسي اين امکان از انسان گرفته مي شد که هويت چهل تکه داشته باشد، اما به يمن مدرنيته و فضاي باز سياسي و ابزاري ناشي از آن اين امکان به بشر داده شده است.
البته ايشان منکر وجود يک بعد هويتي خاص در انسان نيست، که از فرهنگي معين ريشه مي گيرد. در اين خصوص مي گويد: «البته هر انساني به دليل تکيه اش بر فرهنگي معين به هر حال جايي در وجود خود شجره اي پنهان دارد، که همان عمق او را بنياد مي نهد، هويتي، که هم از حافظه جمعي خود تغذيه مي کند، و هم از شيره کهن که به قول ريکله شاعر آلماني از دم پر کرامت فرشتگان مي تراود»(ص154).
آقاي شايگان در پايان در صدد راه حل براي انساني که به يک فرهنگ خاص تعلق دارد بر مي آيد:
در حيطه فرهنگي، ما ناگزير هستيم دو گونه عمليات متقارن انجام دهيم: نخست فرهنگ خاص و متمايزي را که از آن خود ماست بشناسيم، و آنگاه به هر طريق که مي توانيم اين فرهنگ را در قلمرويي بيکران جاي دهيم، قلمرويي که در آن همه فرهنگها در هم مي آميزند تا حافظه اي جمعي بيافرينند که از آن کل بشريت است(ص264).
آقاي شايگان به يکي از اصلي ترين نقاط ضعف اين وضعيت جديد در بيان خود اشاره کردند، و آن اين که در جعبه پاندورا گشوده شده، و همه شياطين از جعبه خارج شده اند. و در فضاي تخيل و تفکر انسان معاصر در حال سهم خواهي هستند. اين اتفاق در حالي افتاده که بشر امروز ديگر هيچ ملاکي براي تشخيص سره از ناسره ندارد؛ اطلس فرهنگها در مقابل اوست و او متعلق به هيچ فرهنگي نيست، و در عين حال به همه تعلق دارد.
در چنين وضعيتي روشن است که هر فرهنگي که بتواند خود را بهتر و پاسخگو تر به نيازهاي بشر امروز معرفي کند، آن فرهنگ بر ديگر فرهنگها غلبه مي يابد، و مبناي هويتي انسان معاصر قرار مي گيرد. از سوي ديگر باتوجه به حضور قوي رسانه و پديده هايي مثل مد، تبليغات در جهان معاصر امکان نياز سازي براي جامعه از سوي اصحاب قدرت و ثروت وجود دارد. لذا همان گونه که سابقا توضيح داديم هنوز هم اقتصاد و وضعيت اقتصادي مهمترين عنصر هويت ساز است.
در کنار پديده اقتصاد در دنيايي که ملاکي براي درستي از نادرستي وجود ندارد، لذت بردن از اکنون زندگي آن هم در اوليه ترين شکلش حضوري جدي و مؤثر پيدا مي کند، لذا مواردي مثل سکس و ساير تفريحات که نقد و آني هستند، موضوعيت تامي در زندگي پيدا مي کنند. اين همان چيزي است که دکتر نصر از آن به عنوان کشف تن و لذتهايش نام مي برند.
از سوي ديگر در چنين نگرشي گذشته و آينده فاقد ارزش مي شود، موضوع مهم لذت بردن از اکنون است. اما غرب پس از سالها زيستن در چنين فضايي، پوچي زندگيش را فرا گرفته و خلأ معنويت را به خوبي درک کرده، و اين يک واقعيت عيني در جوامع غرب است. هر چند که اين موضوع در زندگي انسان غربي هنوز در حاشيه قرار دارد، و هنوز مسائل اقتصادي و بهره مندي از مواهب نقد و آني زندگي در متن است.
اما بسياري مواقع همانطور که مي دانيم حاشيه بر متن غلبه مي يابد. اما معنويت نمي تواند در خلأ شکل بگيرد؛ و نيازمند سمت و سويي مشخص است. غربيان سخت در تلاشند تا جهت گيري درستي به معنويت خواهي جديدشان بدهند. اين فرصت مغتنمي است، براي صاحبان يک جهان بيني منسجم و قوي نظير اسلام خصوصا از نوع عرفانيش، که با ارائه درست انديشه هاي خود، با جهان غرب ارتباط برقرار نمايند. شايگان مي گويد:
غرب مذبوحانه مي کوشد تکيه گاه و بنايي فلسفي بيابد تا بتواند به دو نياز مبرم و عاجل انسان امروز پاسخ گويد: بينشي منسجم از واقعيت جهان و راهي براي رستگاري، يا به بيان بهتر دري براي خروج از اين وضعيت که علي رغم انسجام ظاهريش پوچ است. مکتب بودايي تا كنون به بهترين وجه پاسخ گوي اين دو نياز اساسي بوده است(صص 424 و 425 ).
مطالبي که در اين قسمت ارائه شد، هر چند که قدري طولاني گشت، اما دانستن اين وضعيت براي تصميم گيري در اکنون و نيز شناخت وضعيت آينده جامعه ايران ضروري است. با توجه به آنچه که بيان شد باز مي گرديم به مطلب اصلي و کوشش خواهيم کرد، تا راه حلي براي وضعيت کنوني فرهنگي و هويتي ايرانيان بيابيم. إن شاء الله.
جمع بندي و نتيجه گيري
از آنچه که بيان شد، چند نکته روشن است:
جانبداري نظام رسمي كشور در طول تاريخ معاصر ايران به نفع يكي ازعناصر هويتي سبب بروز شكاف بين ملت و دولت شده، كه عوارض بسياري در پي دارد؛ و مهمترين عارضه آن اين است که نظام سياسي حاكم نمي تواند از ظرفيتهاي اجتماع خود براي تحقق اهدافش بهره برد، و جامعه را به سمت ترقي و تعالي مادي و معنوي سوق دهد.
ايرانيان به دليل وضعيت فرهنگي و اجتماعي ويژه اي که خصوصا پيش از اسلام داشته، و پيشينه فرهنگي غنيي که دارند، همواره خواستار ايفاي نقشي برجسته در جامعه جهاني هستند، نداشتن چنين نقشي سبب احساس حقارت و بي تعلقي نسبت به ارزشها و عناصر هويتي در آنها مي شود. پس بايد وضعيتي ايجاد شود که ايرانيان به چين نقشي برسند. و اين مهم محقق نمي شود مگر با فراهم شدن شرايطي که عزم عمومي در اين راستا قرار گيرد. و اين محقق نمي شود مگر آن که شرايط فرهنگيي در جامعه ايجاد شود، که تمامي اقشار جامعه خصوصا قشر فرهيخته بتوانند، با احساس امنيت و رضايت و مطلوبيت در کشور به کار و فعاليت بپردازند.
از سوي ديگر طبق نظر صاحب نظران هيچ تغيير مطلوبي در جامعه ايران قابل تحقق نيست مگر اين که بر مبناي توجه به عناصر هويتي ايرانيان شکل گرفته باشد.
از سوي ديگر گفتمان غالب جهان امروز( مدرنيته ) جزئي از عناصر هويتي جامعه ما شده، و اين گفتمان با قرائت رايج از عناصر هويتي ما هم خواني لازم را ندارد. در چالش بين اين عناصر که متأسفانه با جديت ادامه دارد ـ و در طول تاريخ معاصر ما منشأ رخدادهاي مهمي شده است ـ گفتمان مدرنيته موفق شده، ساير عناصر هويتي را با چالش جدي روبرو كند؛ خصوصا اين که در دنياي کنوني جامعه غربي ملاک مقايسه همه چيز است؛ و استانداردهاي آنها در حال جايگزيني با تمامي ملاکهاي سابق است. بنابراين در شرايط كنوني اصلي ترين نياز فرهنگي ما رسيدن به گفتماني است كه به عنوان گفتمان انقلاب بتواند اين چالش را برطرف كند.
جامعه ايران به شدت نيازمند يک نسل فرهيخته، و تصميم گيرنده است که شناخت مناسبي نسبت به فرهنگ و هويت ايراني و شرايط جهاني داشته باشد. و بتواند ايرانيان را در مسير مناسب به پيش ببرد. اين نسل بدون حمايت همه جانبه دولت و با يک بستر سازي دقيق به وجود نخواهد آمد.
اگر اين پرسش مطرح شود که چگونه مي توان به اين مسائل پاسخ داد؟ بايد گفت جوابي که اكنون به نظر مي رسد، باز بيني و باز خواني سنتهاست، به گونه اي که امکان بوجود آوردن هويت تعالي پذير را براي جامعه فراهم کند. اين خوانش جديد بايد به گونه اي باشد، که اقشار گوناگون جامعه خصوصا فرهيختگان را در کنار دولت ها قرار دهد، و جامعه را به سمت اهداف متعالي و مترقي مادي و معنوي سوق دهد.
اشاره به يک نکته را در پايان بحث ضروري مي دانم، و آن اين که: در آموزه هاي قرآن همواره به مخاطبان وحي تأکيد مي شود که در مقابل دلايل آشکار از دلايل ضعيف خود دست بشوييد و در مقابل حق تواضع داشته باشيد. اين سيره بايد در مقابل دلايل و براهين آشکار زمانه نيز به کار گرفته شود. حضرت علامه طباطبايي(ره) در کتاب تفسير الميزان مي فرمايند:
امروزه بطلان تفسير ظاهري و سطحي از آيات به خوبي روشن است و ناگزير بايد تفسير ديگري جست که مخالف با علوم امروزي و مشاهداتي که بشر از وضع آسمانها دارد نباشد. آنگاه تفسير مورد نظر خود از آيات را ارائه دهد(ج17، ص196).
--------------------------------------------------------------------
منابع:
آشوري، داريوش، ما و مدرنيت، تهران، 1376.
افروغ، عماد، هويت ايراني و حقوق فرهنگي، تهران، 1386.
رجايي، فرهنگ، مشکله هويت ايرانيان امروز، تهران، 1386
رضاقلي، علي، جامعه شناسي نخبه کشي، تهران، 1377.
سروش، عبدالکريم، سه فرهنگ در رازداني و روشنفکري و دينداري، تهران، 1371.
شايگان داريوش، هويت چهل تکه و تفکر سيار، ترجمه فاطمه ولياني، تهران، 1384.
شعباني، رضا، ايرانيان و هويت ملي، تهران، 1386.
طباطبايي، محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه سيد باقر موسوي همداني، نشر بنياد علمي فرهنگي علامه طباطبايي، 1376.
مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
نصر، سيد حسين، جوان مسلمان و ديناي متجدد، مترجم مرتضي اسعدي، تهران، 1384.
واترز، مالکوم، جامعه سنتي و جامعه مدرن، مدرنيته؛ مفاهيم انتقادي، ترجمه منصور انصاري، تهران، 1381.
ladjevardi, hossein and navid fazel ,iranian identity and the future of iran,by: assosination des chercheurs iranians(aci), 2007.