قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ناگفته هایی از حقایق تاریخ ایران

ایرانی هایی در زمان هخامنشی داریم که برای شاه آدم قربانی کرده اند، ولی این یک رویه عمومی نبوده است. وقتی شاه می مرد تمام خدمه و زن هایش و رئیس دیوانش را خفه می کردند با او چال می کردند که تنها نباشد. این را در جای خودش می شود صحبت کرد نه اینکه تعمیم بدهیم.

 مرحوم دکتر پرویز رجبی (م 1390) از باستان پژوهان برجسته ای بود که کتابهای متعدد در تاریخ ایران به نگارش در آورد. وی در سالهای پایانی حیات خود، در مصاحبه با روزنامه ی اعتماد نکاتی قابل توجه را بازگو کرد. قسمتهایی از مصاحبه را می آورم. برای خوشخوان شدن، ناچار به بعضی جابجاییها شدم.

 

نگاه واقع بینانه به تاریخ

بزرگ ترین خائنان به تاریخ هر ملتی شیفتگان [افراطی] آن تاریخ هستند. بزرگ ترین خائن تاریخ ایران دانشجویی است که شیفته [افراطی] تاریخ ایران است. از فرط شیفتگی حقایق را کتمان می کند یا ندید می گیرد.

در درون هر ایرانی یک اداره ی سانسور وجود دارد. من که در درونم یک نهاد سانسور و ضدشفافیت دارم چطور می توانم به نهادهای سانسور ایراد بگیرم؟

 

وحشی گری در عصر هخامنشی

ایرانی هایی در زمان هخامنشی داریم که برای شاه آدم قربانی کرده اند، ولی این یک رویه عمومی نبوده است. وقتی شاه می مرد تمام خدمه و زن هایش و رئیس دیوانش را خفه می کردند با او چال می کردند که تنها نباشد. این را در جای خودش می شود صحبت کرد نه اینکه تعمیم بدهیم.

 

کورش و حقوق بشر

آن استوانه یکی از ارزشمندترین اشیای جهان است. ولی منشور آزادی و حقوق بشر نیست. اگر این طور بود پس کوروش بزرگ در بین النهرین چه کار می کرد که آزادی بدهد؟ کوروش در بابل و بین النهرین، برخی جاها را نیز آتش زد و سوزاند و از بین برد. او سه امپراتوری بزرگ جهان را از بین برد. بین النهرین باستان یکی از بزرگ ترین فرهنگ ها بود که یک روز بعد از فتح بابل دیگر وجود نداشت. آخر چرا فراموش می کنیم؟

بله کوروش اولین فاتحی است که بعد از فتح هر جایی به مردم احترام می گذاشت که کار قشنگی است ولی آیا چهل هزار سرباز همراه او نبودند؟ شکم چهل هزار سرباز باید پر شود. این آدم ها سپر خود را به در خانه های فتح شده می زدند و وارد می شدند و هر کاری دوست داشتند، می کردند. اگر به زیبایی اعلامیه کوروش توجه می کنیم باید به این موارد هم توجه کنیم. این ادعای بزرگی است که کوروش نخستین فرمان آزادی بشر را صادر کرد و در کنار آن به فرهنگ نابود شده ی بین النهرین توجه نکنیم.

 

رفتار بنیانگذار ساسانیان

اردوان پنجم آخرین شاه اشکانی به دست اردشیر کشته شد و به دستور او پوستش را کندند و در معبد آناهیتا آویختند. پدر اردشیر متولی معبد آناهیتا پارس بود. با این عمل حکومت مذهبی شروع شد.

 

ایران قبل از اسلام

تمام نوشته ها (قبل از ورود اسلام به ایران) خدای نامه و در مدح شاهان بود. ما ایرانی ها ملت روایی هستیم و کمتر علاقه به نوشتن وجود داشت. در زمان هخامنشی و اشکانی ابرقدرت هستیم اما هومر و هرودوت و گزنفون نداریم. به این کارها علاقه نداشتیم.

 

تحریف در دین زرتشتی

خود اوستا روایی بوده است. پیش از اسلام عده ای این اوستا را حفظ بودند و به مرور زمان گفته های دیگر هم داخل آن می شود. مثلاً میترا کسی است که زرتشت او را نفرین می کند و با او می جنگد، اما در زمان ساسانی میترا یکی از قدسیان و یکی از ایزدان ایران می شود. این از آن رو است که روایی هستیم و از این طریق به تدریج مسائلی وارد می شود.

 

طبقات مردم

ما در آن زمان (عصر ساسانیان) سه طبقه داشتیم: طبقه ی روحانیون، طبقه ی ارتشتاران و طبقه ی کشاورزان که به مرور زمان طبقه ی پیشه وران هم به آن اضافه شد. از هیچ طبقه ای نمی شد به طبقه ی دیگر وارد شد. شما اگر دانشمند و عالم بودید نمی توانستید وارد طبقه ارتشتاران یا گردونه سواران شوید. داستان خسروپرویز و کفشگر را حتماً شنیده اید.

 

شکستن کمر مردم

حکومت دینی ساسانی به جایی رسید که رو به اضمحلال رفت. مردم تحت فشار مالیات و عذاب های دیگر بودند و با اعمال کردیز موافق نبودند. اگر به کتاب «وندیداد» که یکی از پنج کتاب اوستاست ـ البته اوستای متاخر که به زرتشت مربوط نیست ـ مراجعه کنیم در آن تمام دستورهای دینی دیده می شود و همین ها کمر مردم را شکسته بود.

 

ورود اسلام

هر روز یک شاه جدید می آمد و این رفت و آمدها به توران دخت و پوران دخت رسیده بود. تمام مردم ناراضی شده بودند. تفکرات غالب روحانیون زرتشتی در جامعه حاکم بود و هر روز با یک دستور جدید می آمد. در کنار اینها اسلام با زیباترین شکل و شعار برابری و برادری وارد شد و با تفکر زیبایی جلو آمد.

 

شگفتی از نشر اسلام در ایران

ما هزار سال با رومی ها و یونانی ها جنگیدیم، ولی مذهب آنها را نگرفتیم. غیر از سلوکیه که مدت کوتاهی آمدند ولی ما آنها را قبول نکردیم؛ خودمان ماندیم.

ایرانی ها هم از نظر تعداد از آنها (مسلمانها) بیشتر بودند هم از نظر مدنیت بالاتر بودند، هم غرور ملی بیشتری داشتند. اسکندر را از پا درآوردند. در مقابل تهاجم ها خیلی مقاومت کردند. شاپور اول و دوم چه بلایی سر جزیره ی شامات آوردند.

ایرانی ها چرا هزار سال با رومی ها و یونانی ها جنگیدند ولی نتوانستند تمدن خودشان را به قسطنطنیه یا به روم ببرند یا به آتن ببرند؟

به رغم این واقعیت ها چطور می شود که مذهبی (اسلام) از بیرون می آید که ظرف ده سال پیروانش سر از خجند درمی آورند؟ چگونه می شود که ظرف ده یا بیست سال جهانی به این وسعت را از شامات تا خجند و تا هند می گیرد؟ مردم ساده ی مسلمان، که زبان قومی دیگر را نمی فهمیدند، چطور با آنها حرف می زدند؟ و چگونه ملت مخاطب آنها حرف های آنها را قبول می کند و مسلمان می شود؟

کسی که نمی دانست «قل هو الله احد...» یعنی چه، چطور آن را هر روز می گفت؟ زبان عربی سخت ترین زبان دنیاست. چه شد که اینجا ظرف ده بیست سال مردم دینی را که به زبان عربی بود می فهمند و مسلمان می شوند؟

 

*دلیل نشر سریع اسلام

اگر از من بپرسند نظر تو (در باره ی گسترش سریع اسلام در ایران) چیست؟ با احتیاط می گویم علت این است که مسلمانان دو سه نکته را رعایت کردند:

یکی بیرون آوردن مردم از دوره ی تک حزبی حکومت شاه ساسانی بود. مسلمانان دعوت به تشکیل امت می کردند. در امت همه برابرند و شکاف اجتماعی معنا ندارد. به جای ملت، آنها قائل به امت بودند که از هر رنگ و نژادی در آن جا دارند.

دوم اینکه مسلمان ها وقتی به ایرانی می رسیدند می گفتند: فقط بگو مسلمانم، راحت و آزادی، دیگر خودت هرچه هستی باش.

در آن زمان فکر نمی کنم کل شبه قاره عربستان بیشتر از پانصدهزار نفر جمعیت داشت. این آدمیان کم جمعیت با ذخیره واژگانی بسیار اندک وارد ایران شدند. طبعاً نمی توانستند بیشتر از این حرفشان را به مردم حالی کنند. چه اتفاقی افتاد؟ باید قضیه ساده باشد که قابل انتقال باشد. بعدها پیچیده شد و رنگ و لعاب گرفت.

 اصلاً اندیشه یکتاپرستی از ایران به تمام دنیا رفته. قبل از الله اهورامزدا آمده که خدای یکتاست. در کتیبه بیستون یا داریوش، اهورامزدا بزرگ ترین خدایان است. آنها می گفتند: الله بزرگ ترین است. این تیزهوشی مسلمانان بود که خدایی که معرفی کردند اسم عجیب و غریبی ندارد و برای دیگران قابل فهم و قابل قبول بود.

 

رشد علمی ایران بعد از ورود اسلام

بعد از ورود اسلام به ایران، ما دانشمندان زیادی داریم با اسم شهرها. خیام نیشابوری، ابوریحان بیرونی، قزوینی و... چرا در زمان اشکانیان و ساسانیان چنین وضعیتی نداریم؟ کسانی که به شهر و دیار خودشان معروف باشند مثل همدانی، اکباتانی و... نداریم. برای اینکه حساب دولت با مردم جدا بود.

مردم آدم هایی بودند که کار می کردند و برای دولت مالیات می دادند. ولی بعد از آمدن اسلام نه به خاطر اسلام، به خاطر تحولی که در شیوه زندگی اجتماعی مردم به وجود آمد، هر محل و منطقه ای برای خودش هویت پیدا کرد. استعدادها شروع کرد به جوانه زدن. ابوریحان بیرونی یک جوانه است، ابوعلی سینای همدانی یک جوانه است، درحالی که از این جوانه ها در دوره ساسانی و اشکانی سراغ نداریم. در آن دوران فرد جرأت عرض اندام نداشت.

اگر خیلی بی طرف بخواهیم حرف بزنیم، ما خبر نداریم در دوره ساسانیان و هخامنشیان از نظر رشد هویت های فردی و خلاقیت ها چه شرایطی رایج بوده است. ولی این پرسش مطرح می شود که چرا خبر نداریم؟ چرا این خبرها یک باره شروع می شود؟ در بیست سال اول دوره ی اسلامی آدم های مشهور که یا سردار هستند یا کشاورز، افراد دانا و نامدار در جامعه پیدا می شوند. این یک خصیصه ی دوره ی اسلامی به شمار می آید که ملت تبدیل به امت شد.

 

یک پرسش

وقتی اسلام به ایران آمد ما هزار سال با روم و یونان جنگیده بودیم و همیشه تیسفون خط عطف و نقطه مرز بود در حالی که بعد از دو هزار سال به سختی می توانیم واژه یونانی در فارسی پیدا کنیم. اما چطور شد اعراب با اسلام از خجند و مشهد و سمرقند و بخارا سر در آوردند و اینجا مرکز جهان اسلام شد؟

 

تفاوت تفکر اسلامی و ایرانی

در جنگ های قبلی ساسانیان و اشکانیان، مزدور علیه آنان می جنگید ولی اینجا سپاه اعراب مزدور نبود، اعتقاد بود و با ایمان جلو می رفت. البته در این میان پس از ورود سپاه به داخل کشور، کمک ایرانیان فراموش نشود که باعث شد تا سمرقند و بخارا بروند. به هر حال با تمام این موارد، تفکر یک تفکر رهایی بخش بود که اتفاق افتاد. اعراب نقش پخته ای را بازی کردند. ببینید چه در زمان هخامنشی و چه در زمان ساسانی صدایی جز دربار شنیده نمی شد ولی چه می شود که با ورود اسلام از هر روستایی یکی بلند می شود.

 

کتابسوزی از سوی مسلمانان

در مورد کتابخانه ها و کتابسوزی با توجه به نظام کاستی و طبقه بندی در مورد تحصیل، نباید این اتفاق را باور کرد. تازه در کنار آن با توجه به خط پهلوی شکسته ی 11 حرفی هیچ آثاری نداشتیم. می گویند: فلان کتابخانه 11 روز می سوخته. با توجه به جنس کتاب و کاغذ و نهایتاً در آن زمان پوست، آتش سریع می سوزاند و نمی تواند 11 روز بسوزد. امروز با این همه امکانات اگر کتابخانه ای آتش بگیرد ظرف چند ساعت می سوزد و نابود می شود.

به هر حال ما ملتی روایی هستیم و استناد به شنیده ها می کنیم و هیچ وقت دنبال مدرک و سند نمی رویم.

 

مرزبندی میان عرب و اسلام

در یک جمع بندی نهایی می توان گفت اعراب در رفتارهای نیک و بد خود در مسیر حرکت زمان قرار داشتند. اگر سر بریدند و به زور متوسل شدند به اسلام ربطی نداشت.

پیداست که اعراب مسلمان هنگام ورود به ایران نتوانستند آن طوری که اسلام خواستار آن بود عمل کنند. آگاه و ناآگاه با متبلور کردن قوم عرب و برتری که برای این قوم قائل بودند اشتباهات فراوانی را نیز مرتکب شدند. از آن جمله تأسیس خلافت ظالم و فاشیست بنی امیه بود.

 

برخی ویژگی های مثبت مسلمانان

اعراب فاتحان نیکوسرشتی بودند. اهل یاد گرفتن بودند و به فرهنگ و داشته های ملت مغلوب توجه می کردند. توجه کنید در جنگ های داخلی خود یکی از شروط آزادی اسرا یاد دادن سواد به ده بی سواد بود.

اعراب در عربستان مسجد داشتند و این مسجد عبارت بود از یک مربع ساده که مردم در آن نماز می خواندند. حرکت زیبایی که مردم به تبع یک نفر به یک طرف نگاه می کنند و حرف می زنند. مردم در این مساجد جمع می شدند و حرف روز می زدند و مشاوره می کردند. ناخواسته بود و به آن نیاز داشتند. این حرکت به ایران آمد و امروز نماز جماعت یکی از زیباترین حرکات جمعی است. به غیر از آن با ورود اسلام سیستم تکصدایی و کاستی از میان رفت و عالمان، دانشمندان، شعرا و اهالی فرهنگ و ادب و سایر علوم از تمام نقاط ایران بلند شدند.

 

اروپا مدیون اسلام

من در ترازوی هزار کفه نوشته ام اسلام که مستقر می شود، در سده ی چهارم و پنجم هجری با دارالحکمه سیل ترجمه ها شروع می شود. این مترجمان که اکثراً ایرانی بودند سیل ترجمه ها را از یونانی شروع می کنند و این موج به شمال آفریقا، اسپانیا و اروپا می رسد.

اروپا یونان را با اسلام شناخت. این اسلام ایران است و با ایران شناخته می شود. دانشمندان یونانی فرار کردند و به ایران آمدند و وارد دارالحکمه شدند. این نهضت دارالحکمه سبب رنسانس در اروپا شد.

مسیحیت هم قبل از رنسانس رفتار وحشتناکی با ملت و عالمان خود داشت. آتش می زد، شکنجه می کرد و دگماتیسم حاکم بر پاپ و تشکلات کلیسا و نقش آنها در حکومت های ملی ابعاد بسیار ظالمانه ای داشت. تفکر ایرانی به دارالحکمه ی مامون راه یافت و با ترجمه کتاب های ایرانی، هندی و یونانی به عربی فرهنگ جدیدی که در حقیقت پایه گذارش ایرانیان بودند از راه شمال آفریقا به سیسیل در ایتالیا و جنوب اسپانیا راه یافت و در آنجا با دگرگونی های ناشی از فرهنگ بومی به سراسر اروپا رخنه کرد و به اعتراف خود غربی ها پایه های رنسانس را بنا نهاد.

 

مسلمانها اهل نوشتن

تاریخ ما را در نخستین سده های هجری غیر از آثاری که داریم بقیه را مورخان عرب نوشتند. مورخان عرب همگی سنی بودند. اعراب نوشتن را دوست داشتند. به تاریخ ادب اعراب که توجه کنی نوشته شده آنها ملتی عاشق پیشه بودند. رئوف و عاطفی بودند. سفر که می کردند در موقع استراحت سنگ برمی داشتند و روی سنگ شعرهای عشقی می نوشتند و پرتش می کردند. الآن هزاران نمونه از این سنگ ها پیدا شده است.

برعکس آنها در ایران خواندن و نوشتن مختص طبقات بالا و دربار بود. تاریخ اول ما را هم این اعراب نوشتند. البته بیشتر این مورخان مثل طبری خون ایرانی داشتند و نگاه شان ایرانی بود.

 

شروع تاریخ نویسی میان ایرانیان

شکوفاترین عصر تاریخ نویسی ایرانی در زمان مغول است. با رشیدالدین فضل الله که خودش وزیر بود شروع شد و کم کم ایرانیان به نوشتن علاقه مند شدند. البته فراموش نکنیم که در آغاز با احسن التواریخ و به به التواریخ و چه چه التواریخ شروع و نوشته می شد. این تاریخ ها برای حاکم و شاه نوشته می شد تا او خوشش بیاید.

اولین مورخ فهمیده ی ما محمدحسن خان اعتماد السلطنه است که به سبک مدرن و اروپایی نوشته است. به تاریخ اشکانیان و به قلم او توجه کنید که در زمان ناصر الدین شاه تمام نسخه های فرانسوی، انگلیسی و آلمانی را خودش خوانده و ترجمه کرده است. تاریخ اشکانیان کار سختی است و او کار باشکوهی کرده. اولین بار تاریخ ایران با رفرنس و سند نوشته می شود.

 

حمله ی دکتر شریعتی به باستان پرست ها

ایران و مسئله ای به نام پان*«اسلام را نگاه کنید، در همان بیست سال اول به اندازه ای چهره های درخشان طلوع می کند که در هزار سال ایران باستانی هرچه می گردی یکیش را نمی یابی!

این اواخر، در زمان انوشیروان و بعد از او به اسم چند طبیب و حکیم بر می خوریم اما چه زود دماغ سوخته می خرند! اسم ها همه خارجی است، بختیشوع و... آری، این ها دانشمندان روم شرقی اند که از ترس مسیحی شدن ژوستی نین دررفته اند و به اینجا آمده اند و دانشگاه گندی شاپور را ساخته اند، پناهندگان سیاسی اند. پس اوّلین دانشگاه ما را هم در عصر طلایی باستان، یونانی ها ساختند!

پس چرا پس از اسلام، همین ملّت یائسه و عقیم، چنان یکباره شگفت و بنیانگذار دانشگاه ها و مدرسه ها و کتابخانه های بی نظیر در عالم (حتّی امروز) و صاحب آن همه کشف و کرامات در عالم بشری شد و سلطه نبوغ علمی و هنری و فکری و سیاسی اش از چین تا شمال افریقا و جنوب اروپا سایه افکند و دامنه اش تا قلب اروپای قرون وسطی و رنسانس و اروپای جدید هم رفت؟

باز هم انقلاب، انقلاب فکری، ایمان داغ و نو و دگرگون کننده روح و نژاد و بینش و همه چیز! ایدئولوژی! آنچه خودجوشی و آفرینندگی و بارآوری و فرهنگ و تمدن راستین خلق می‌کند!

و چه دوستی خاله خرسه ای است دوستی ایران دوستان خیلی خیلی... بله! که به علّت دشمنی آلامد با اسلام، خط بطلان بر روی این همه سرمایه هایی عظیم و افتخارات شخصیّت ساز و گرانبهای پس از اسلام می کشند، که هیچگاه نژاد ایرانی این چنین ندرخشیده و اسناد این گونه زنده و موجود که دنیا بدان معترف است، از قدرت نبوغ و خلاقیت و شایستگی ذاتی خود در دست ندارد.

و آنگاه پس از تحقیر یا کتمان این فرهنگ و تمدن عالمگیر (اسلام) باید بدوند، دنبال سند قومیّت و افتخارات باستانی و چون چیز قابلی گیر نمی آورند، ببافند که بله، نخیر بوده، خیلی هم بوده، اما همین عرب ها از بین برده اند، بوده، خیلی هم بوده، اما اسکندر ملعون برداشته و با خودش برده به یونان و بعد از روی همان «بُُرده ها»ی ما، آن همه فیلسوف و هنرمند و دانشمند و ادیب درآمده و یونان، یونان شده است.

خوب، به چه دلیل؟ به دلیل عقل! یعنی ممکن است یک ملّت بزرگ و نامی و نیرومند و متمدّن مثل ایران دوره هخامنشی و اشکانی و ساسانی چیز حسابی نداشته باشد؟ فیلسوف و شاعر و متفکّر و دانشمند و نویسنده نداشته باشد؟ نخیر! پس داشته است! بله! خوب، برده اند! البته! همین اسکندر یا عرب ها برده اند! پدرسوخته ها! حتی اسم فیلسوف ها و شاعرها و نوابغ بزرگ ما را هم بی شرف ها برده اند.

خوب حالا تکلیف ما چیست؟ هیچی فحش بدهیم به عرب ها و اسکندر و کودکانمان را از کودکی با بغض و دشمنی با این ها بار آوریم تا فردا که بزرگ شدند بدانند که چه کسانی آنها را به این روز انداختند، تا دیگر گول اسکندر و عمر و یزید بن مهلب را نخورند و با پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک که تنها باقیمانده فرهنگ عظیم باستانی ما است زندگی کنند! احسنت!»

منبع: بازگشت به کدام خویش، علی شریعتی، صفحه 214 ـ 217.

نوشته ای از دکتر پرویر رجبی:

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه


آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه