قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دسته بندی فرمایش امام عسکری

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

درباره‌ی فرمایشات امام عسکری(ع) که در سه بخش بود، توضیح کاملی در سه بخشش داده نشد، مخصوصاً یک بخشَش توضیحِ وسیعِ گسترده‌ای لازم دارد که با فرصتی که در اختیار است تناسبی ندارد. مجموعه‌ی مطالب حضرت می‌خواهد ارزشِ دین و پستیِ فرهنگ‌های مادی را بگوید، اینکه کارِ دین سازندگی است، البته اگر کسی به انتخاب خودش و با آزادی این سازندگی را قبول کند، برایش سنگین و سخت نباشد که روح آرامی کنار دین داشته باشد.

 

آسان بودن دین

 چند بار هم قرآن مجید در دو سورۀ مائده و حج فرموده که این چنین دینی باری ندارد؛ چون حقیقت، آسمانی و ملکوتی است و اگر کسی بخواهد خود را تسلیم این دین کند سختی و مشکلی ندارد. صراحتاً هم در قرآن می‌فرماید: من خواسته‌ام از دین، این نبوده که شما را در تنگنا و در سختی قرار دهم، کلمه‌ای که در آیه آمده حرج است «مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» ﴿الحج ، 78﴾ یعنی شما در دینِ من هیچ سختی نمی‌توانید پیدا کنید، سختی‌ای ندارد و آسان است. یا در آیه‌ی دیگر می‌فرماید: «يُرِيدُ اَللّٰهُ بِكُمُ اَلْيُسْرَ» ﴿البقرة، 185﴾ خدا در ارائه‌ی دین، آسانیِ شما را خواسته، ولی بدانید که این دین سازنده است و فرهنگ‌های دیگر، به قول آیه‌ی صدوپنجاه‌ودو سورۀ انعام، تخریب‌کننده است، در سوره‌ی انعام می‌خوانیم که «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ» ﴿الأنعام ، 153﴾ در مطالب قبل از این «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي» در دو آیه، پروردگار نُه برنامه‌ی اعتقادی، عملی، اجتماعی و اخلاقی را بیان می‌کند و بعد می‌گوید: «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي» این راهِ من است که بنا به محبت، مهر و عشقی که به شما بندگانم دارم این راهم را ارائه کردم.

 

-علت نهی قرآن از پیروی ادیان و مکاتب دیگر

 «وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ» ﴿الأنعام ، 153﴾ خیلی جمله‌ی مهمی است، از مکتب‌های دیگر پیروی نکنید، چرا؟ «فَتَفَرَّقَ بِكُمْ» ﴿الأنعام ، 153﴾ خُردتان می‌کند، تکه تکه‌تان می‌کند و شما را از بین می‌برد. این کار فرهنگ‌های غیر پروردگار است. شما همین امروز، حالا تاریخ گذشته را که باید تا زمان حضرت نوح همینطور قرن به قرن عقب برویم، که اتفاقاً هم در منابعِ دینی و هم منابع ِتاریخی نوشته شده، که ما خیلی هم حوصله نداریم تاریخِ مفصل گذشتگان را تا زمان حضرت نوح بخوانیم، ولی همین الان را نگاه کنید که در غرب و در کشورهایی که فرهنگ‌های مادی بر آنها حاکم است، مرد و زن‌هایشان چگونه هستند؟ چه کار می‌کنند و در چه وضعیتی هستند؟ 

 

-اوضاع مردم غربی

چون من برای سخنرانی به بیست و چند کشورِ غربی رفتم؛ برای پاکستانی‌ها، افغانستانی‌ها و عربِ‌های کشورهای دیگر. هم پرسیدم و یادداشت کردم و هم دیدم و یادداشت کردم، اما ادبِ منبر و بزرگیِ شما اقتضا نمی‌کند که من یادداشت‌ها و دیده‌هایم را برایتان بگویم، فقط اینقدر به شما بگویم که در این ملت‌های غیر مسلمان غربی، وضع به گونه‌ای است که پروردگارِ عالم در قرآن مجید می‌فرماید: «أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ» ﴿الأعراف ، 179﴾ وزن کل اینها و زندگی‌شان وزن چهارپایان است، هیچ ارزش دیگری ندارند. 

اسلام همینطور که سه جزء آخر قرآن نشان می‌دهد؛ اول سراغ ساختن قلب می‌آید؛ یعنی یک حالاتی را برای دل می‌سازد که دل ملکوتی و آسمانی می‌شود، خانه‌ی نور، مهر، محبت، عاطفه و گذشت می‌شود، من این را برایتان بی‌سند نمی‌گویم، در آمریکا از زمانی که سرباز می‌گیرند و شروع به رشد دادن این سرباز می‌کنند تا وقتی که به آخرین مقامِ ارتش برسد، برای اینها کلاس‌هایی می‌گذارند که مهر، محبت و عاطفه‌‌ی انسانی را از آنها صددرصد تخلیه می‌کنند، که اگر امریکای لاتین آنها را به عراق و افغانستان بفرستد، خیلی راحت بتوانند مرد، زن، بچه و زن حامله را بکشند، آتش بزنند، قطعه قطعه کنند و روی جنازه‌هایشان با لذت و با خنده بنشینند و سیگار بکشند، که عکس‌هایشان هم هست. این قلبِ مردم غرب است! این قلبِ مردمی است که مُتدیّن به مکتب‌های ابلیسی و شیطانی هستند! اما اسلام می‌آید قلبی برای انسان می‌سازد مانند این‌که صاحب این قلب بخاطر خدا بتواند از افرادی که در حقش اشتباه کردند راحت گذشت کند و به آنها دعا کند.

 

-دل عفو کنندۀ مسلمانی

من این را در مسجدالحرام دیدم؛ بزرگواری را که در شهر خودشان خیلی مورد آزارِ ده، دوازده نفر قرار گرفت، شاید پنج سال به ناحق مورد آزار بود، مُحرِم بود و هنوز طوافش را شروع نکرده بود، من هم مُحرِم بودم، روبه‌روی حجرالاسود آماده‌ی نیت بودم، دیدم این هنوز نیت نکرده ولی زیر لبش دارد زمزمه می‌کند، من گوش دادم.

 

-در آنجا گوش دادن خیلی به آدم بهره می‌دهد، مانند این‌که یک‌بار من در سفر دیگری از حج در طواف بودم، اولِ طوافم بود، مردِ سیاهِ قد کوتاهِ لاغری را که از یکی از کشورهای آفریقایی بود دیدم، معلوم بود می‌خواست طواف را شروع کند. شروع کرد به زمزمه کردن، من گفتم بروم جلو، کنار دستش گوش بدهم، حتماً دعایی را دارد زمزمه می‌کند که داخل کتاب‌های ما نیست، احتمالاً این آدم برای غیرشیعه باشد، شاید دعای باحال و خیلی موثری باشد، من هم کنار دستش بخوانم. هفت دور را با او بودم، در تمام هفت دورِ طواف، با سوزی که به قول معروف سنگ را آب می‌کرد از اول دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) را خواند و اشک ریخت و طوری هم دعا را نظم داده بود که در دورِ هفتم دعا تمام شود. من دیگر در هفده، هجده سفری که به حج رفتم اصلاً مثل این طواف برایم پیش نیامد. ببینید دل را اینطوری می‌سازد.-

 

حالا این آقا که من کاملاً او را می‌شناختم و می‌دانستم کیست، دیدم شروع به زمزمه کرد، چون خیلی آدم خوبی بود مثل آن مرتبه قبل، گفتم بروم کنارش، و زمزمه‌اش را گوش بدهم، ببینم می‌توانم استفاده کنم. دیدم دوتا دست‌هایش را در اِحرام بلند کرد و گفت: الهی، مگر تو در سورۀ احزاب اعلام نکردی: «أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»  ﴿النور، 22﴾ دوست دارید من تمام گناهان‌تان را بیامرزم؟ این اعلام خودت است، این هم قرآنت است که می‌گوید: اگر دوست دارید من پرونده‌تان را پاکِ پاک کنم «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا» ﴿النور، 22﴾ اینهایی که اذیت‌تان کردند؛ زن، شوهر، برادر، پدر، مادر، رفیق، کارمندِ اداره، کشاورز، کنار دستت و یا مغازه‌دار کنارت، از آنهایی که اذیتت کردند گذشت کن، نه تنها گذشت «و لیصفحوا» یعنی جدی با دلت گذشت کن و به رویش هم نیاور. گفت: این آیه در سوره‌ی احزاب در قرآن خودت است. مگر نگفتی؟ مگر در این آیه قول نمی‌دهی، مگر وعده ندادی، من هنوز طوافم را شروع نکردم، روبه‌روی این حجرالاسود مهمانت هم هستم، از دل من آگاهی، من در اینجا که نمی‌توانم دروغ بگویم، از آن ده، دوازده نفر به خاطر تو گذشتم، کمی می‌ایستم تو هم از گناهان من بگذر تا طوافم را شروع کنم.

 این دل اسلامی است، این دل الهی و ملکوتی است. حالا آن کسی که اهل گذشت نیست، پروردگار علنی می‌گوید: تو توقع اینکه از تو بگذرم را نداشته باش.

 

-مهربانی کن تا مهربانی کنند

عربی در مسجد نشسته بود. پیغمبر اکرم(ص) را همراه دو بچه‌ی چهار یا پنج ساله دید که دو طرفِ زانویش نشستند و پیغمبر(ص) گاهی با حالت خاصی این دوتا بچه را می‌بوسد. مرد گفت: بچه‌هایت هستند؟ پیغمبر(ص) فرمود: نه، نوه‌هایم هستند. مرد گفت: یعنی بچه‌های خودت نیستند؟ رسول‌خدا(ص) فرمود: نه، اینها بچه‌های دخترم هستند. مرد گفت: در حق‌شان چه کار می‌کنی، چقدر به اینها محبت داری و چقدر اینها را می‌بوسی! من تا حالا در خانه‌ام یک بار هم بچه‌هایم را نبوسیدم. آن وقت این مطلب را پیغمبر(ص) به این عرب فرمود، سرش داد نکشید، ردش نکرد و در گوشش نزد. خیلی آرام پیغمبر(ص) به او فرمود: «إرحَم تُرحَم» ترحم و مهربانی کن تا به تو مهربانی بکنند، محبت کن تا مورد محبت قرار بگیری، اگر این‌طور بی‌محبت باشی، نمی‌توانی از پروردگار عالم توقع محبت داشته باشی.

 

-نجات از عذاب به خاطر بخشش و گذشت از بدهکار

روایتی را از وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) برایتان بخوانم، آدرس این روایت هم در جلد هشتم محجه البیضاء فیض کاشانی است؛ که از بزرگ‌ترین علمای شیعه است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: قیامت آقایی را برای محاسبه می‌آورند، محاسبه هم می‌کنند، اما می‌بینند کم دارد؛ یعنی آن قدرتی که او را به طرف بهشت ببرد در وجودش نیست، خب کم می‌آورد، آدمِ کم آورده باید چه کار کند؟ به او می‌گویند: آقا کم داری، ما هم کاری نمی‌توانیم بکنیم، باید تو را به جهنم ببریم. می‌گوید: لازم نیست من را به طرف جهنم بکشید، من خودم می‌روم، چون می‌دانم بد هستم و کم دارم. اینطور احترام کردن به خود هم یک درِ نجات است. 

 

-وقتی که در روز دوم محرم، صحبت ابی‌عبدالله(ع) با حُر تا نماز ظهر طول کشید، امام فرمود: برو با هزار نفرت نماز بخوان، من هم با این هفتاد و دوتایم نماز می‌خوانم، بعد از نماز صحبت‌مان را ادامه می‌دهیم. حُر گفت: یابن رسول الله! یعنی با وجودِ شما، بنده بروم جلو بایستم؟ شما باشی و من جلو بروم تا به من اقتدا کنند؟ من نماز را به شما اقتدا می‌کنم. اقتدا کرد، این ادب باعث شد تا دری باز شود، حالا حُر خودش نمی‌داند ولی دری باز شد.-

 

 به او می‌گویند: تو کم آوردی، نمی‌شود بهشت بروی، باید به جهنم بروی. می‌گوید: باشد، سرمان را پایین می‌اندازیم و به جهنم می‌رویم. دیگر راهی که ندارد؛ قیامت یا بهشت است یا جهنم، راه در رو، راه خاکی و راه پنهان هم که ندارد، ؛ اگر خودم را با دین ساخته باشم باید به بهشت بروم ، و گر نه باید جهنم بروم. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: خطاب می‌رسد: فرشتگان حسابگر، او را برگردانید، به جهنم نرود، این را بهشت ببرید، این مرد در دنیا قسط فروش بوده، فرش قسطی می‌داده، جنس، نخود و لوبیا، یخچال و موکت قسطی می‌داده، شش، هفت‌ نفرهم شاگرد داشت، شبِ جمعه به شبِ جمعه؛ یعنی عصر پنج شنبه، به شاگردهایش می‌گفت به این آدرس‌ها بروید تا اینها قسط هفته‌شان را بپردازند، اما اگر در خانه‌ای را زدید، صاحبخانه دم در آمد و گفت من این هفته پول قسط ندارم که بدهم، فقط برگردید و با او چون و چرا نکنید، چون جنس من است، جنس شما که نیست، هفته‌ی دیگر برو، اگر هفته‌ی دیگر رفتی و گفت ندارم، بیا و هفته‌ی سوم برو، اگر بازهم گفت ندارم، دیگر دنبالش نروید، من گذشت کردم. فرشتگان من، این مرد در دنیا از بندگان من که نداشتند گذشت کرد، حالا خودش ندارد، من از او گذشت نکنم؟ یعنی من کمتر از او هستم؟ 

این محبت است، رحمت، لطف و سازندگیِ دین است که قلب را می‌سازد، یعنی وقتی آدم با قرآنِ‌مجید و با روایات اهل بیت ارتباط برقرار می‌کند و می‌بیند خداوند، آفریننده‌ام، چنین قلبی را می‌خواهد، پیغمبر(ص) و ائمه‌ی طاهرین(علیهم‌السلام) چنین قلبی را می‌خواهند و من هم آن قلب را برای خودم طبق آیات و روایات درست می‌کنم، خب من مورد لطف و رحمت و عنایت پروردگار می‌شوم؛ چون قلبم با این ساخته شدن مرکز گیرندگی خدا می‌شود، وقتی قلبِ من از مهر و رحمت باشد، خب به آن منبع بینهایت وصل می‌شود و می‌گیرد.

 

ساخت باطن انسان توسط دین

کارِ دومِ دین، ساختنِ باطنِ انسان است. مصالحی که دین برای ساختن باطن دارد، مسائل اخلاقی است؛ تواضع «وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً» ﴿الفرقان ، 63﴾ بندگان من روی زمین متکبرانه و با غرور راه نمی‌روند، با خودبینی زندگی نمی‌کنند، بندگان من خیلی آرام زندگی می‌کنند. روح آرام، اخلاق آرام و منش آرام، نفس را می‌سازد؛ یعنی آدم را به انسانِ اخلاقی، با کرامت و بزرگوار تبدیل می‌کند.

 

-حقیقت اخلاق

شخصی به پیغمبر(ص) گفت: حقیقت اخلاق را برای من بگو، آیه‌ای نازل شده بود و نفهمیده بود، «خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» ﴿الأعراف ، 199﴾ عرب آیه را خواند و گفت: یا رسول الله! این آیه چه می‌گوید؟ حضرت فرمود: این آیه سه‌ حرف می‌زند؛ 

«تعفو عمن ظلمک» کسی که اذیتت کرده از او گذشت کن. 

«و تعطی من حرمک» کسی که روزی رفتی از او پول قرض بگیری یا دیگ یا فرشی بگیری و نداد، حالا خودش پیش تو آمده، به او بده. 

«و تصل من قطعک» شش ماه است برادرت به خانه‌ات نیامده و می‌گوید نمی‌آیم، عمه‌، خواهر یا پدرزنت نیامده، پیغمبر(ص) فرمود: این آیه می‌گوید تو بلند شو پیش او برو، تو برو صله‌ی رحم کن، تو قطع رحم نکن.

 

-تربیت پیامبر توسط دین تا بلندای قله اخلاق

شما در قرآن ببینید که خداوند متعال وقتی می‌خواهد اخلاق پیغمبر(ص) را تعریف کند، می‌گوید: «وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ»  ﴿القلم ، 4﴾ تو بر بلندای صفت‌های اخلاقی قرار داری. نرمیِ اخلاق عجیب است، برادران و خواهران، اگر این مسائل اخلاقی در خارج از دینداری در شخصی باشد، مسائل اخلاقی باعث نجاتش می‌شود و عاقبت می‌آید عاشقانه اسلام را قبول می‌کند.

 

-آزادی اسیری کافر بخاطر پنج صفت اخلاقی مهم

امام صادق(ع) می‌فرماید: در جنگی تعدادی اسیر شدند، پیغمبراکرم(ص) برای آزادی اسرای جنگی سه تا قانون گذاشته بود، به اسیر پیشنهاد می‌داد؛ شما آمدید با ما جنگیدید و به ما تحمیل شدید، اگر می‌خواهید آزاد شوید پول آزادی‌تان را بدهید و من شما را آزاد می‌کنم، چون خرج روی دست ما گذاشتید؛ اگر پول ندارید ولی سواد دارید، ده‌تا از این مسلما‌ن‌های بی‌سواد را باسواد کنید آن‌وقت آزاد هستید. نمی‌گفت دین پیدا کنید، می‌گفت اگر این کار را بکنید با همین دین‌تان و با همین کافر بودن‌تان آزاد هستید؛ یا مسلمان شوید. این چندتا اسیر وقتی پیغمبر(ص) این سه‌تا پیشنهاد را داد، همه‌شان گفتند هیچ کدامش را قبول نمی‌کنیم، دیگر گردن خودشان بود، پیغمبر(ص) فرمود: آنها را بکشید؛ چون اینها اگر بمانند برای ما باعث زحمت هستند. نفربه‌نفر را شروع به کشتن کردند ، به جوانی رسیدند، پیغمبر(ص) گفت: این را نکشید، بعدی را بزنید. هفت، هشت، ده‌تایی را که کشته شدند، پیغمبر(ص) به این جوان فرمود: شما می‌توانی بروی، به خانه‌ و محل‌تان و پیش پدر و مادرت برو. جوان گفت: چرا من را نکشتی؟ پیغمبر(ص) فرمود: بین من و خدا پیکی به نام جبرئیل است. وقتی که نوبت به کشتن تو رسید، جبرئیل آمد و گفت: آقا، خدا می‌گوید این جوان را نکش، این پنج‌تا خصلت اخلاقی پرقیمت دارد، درست است کافر است، ظرف نجس است، ولی آنهایی که داخل این ظرف است گوهرِ قیمتی است، این ظرف را نشکن، بگذار با این گوهرها برود زندگی کند، گفت: گفتۀ خدا در مورد من به تو چیست؟ فرمود: 

    الف) جبرئیل به من گفت: «الغیرة الشدیده علی حرمک» تو نسبت به ناموست آدمی هستی که غیرتت خیلی سنگین است، به خاطر این غیرتت ناموس تو از دستبرد نامحرمان محفوظ است، بقیه‌اش را نگویم یعنی بقیه‌ی جمله را نگویم که الان چه خبر است.

ب‌) «و السخی» خدا به من خبر داده تو آدم دست به جیبی هستی، وقتی چیزی گیرت می‌آید تنها نمی‌خوری، عشقت است که با دیگران بخوری، یک پولی که گیرت می‌آید دوست داری به دیگران هم کمک کنی.

ج‌)   «و حسن الخلق» خیلی آدم نرمی هستی، خیلی آدم خوش اخلاقی هستی.

د‌)     چهار که جای این چهارمی خیلی خالی است البته هست اما قیراطی است مثقالی است «صدق السان» آدم راستگویی هستی دروغ در زندگیت نیست آدم راستگویی هستی.

ه‌)      پنجم «و الشجاعه» آدم نترسی هستی، خدا هم از این پنج‌تا برنامه خوشش می‌آید برو. 

جوان گفت: نمی‌روم، پیغمبر(ص) گفت: خب! چرا نمی‌روی؟ می‌خواهی چه کار کنی؟ جوان گفت: اول من را با خدا آشتی بده تا بعد بگویم. پیغمبر(ص) فرمود: خب بگو «اشهد ان لا اله الا الله و انی رسول الله» گفت: «و قلبی» خب حالا مسلمان شدی، برو. گفت: نمی‌روم، رسول‌خدا(ص) گفت: چرا نمی‌روی؟ گفت: من گوش می‌دهم، تو دعا کن، چون تو خیلی محبوب پروردگاری و حرفت را گوش می‌دهد، دعا کن در جنگ بعدی خدا شهادت را نصیب من کند. پیغمبر بنا به درخواستش دعا کرد. امام صادق(ع) می‌گوید در جنگ بعدی هم شهید شد.

ببینید مسائل اخلاقی اگر بیرون از ایمان هم باشد کمک می‌دهد و آدم مومن می‌شود.

 

کنترل اعضا از حرام توسط دین

 اما کار سومِ سازندگیِ دین درباره‌ی چشم، گوش، زبان، دست، شکم، قدم و شهوت است. دین شکم را طوری می‌سازد که آدم میل به حرام‌خواری پیدا نمی‌کند، از حرام متنفر است. الان ما اینطوری هستیم، یعنی الان یکی از در مسجد بیاید یک شیشه شراب وُدکای خارجی برای ما بیاورد، از آن عرق‌های ناب انگلیسی، و بگوید ده میلیون به تو می‌دهم این شیشه را سر بکش، می‌گویم سیصد میلیون، چهارصد میلیون یا یک میلیارد، محبوبِ من راضی به خوردن حرام نیست، نمی‌خورم یعنی این‌که نفرت دارم، اگر عشق به حرام‌خواری داشته باشم که می‌خورم، نفرت دارم و گاهی، برادران و خواهران، خدا در این مسیر کار انسان را به جایی می‌رساند که عشق به واقعیات در آدم شدید می‌شود و نفرت از بدی‌ها در آدم قوی می‌شود.

 

-تشخیص دادن مال حرام

من قبل از انقلاب یک‌سال در همدان به منبر می‌رفتم، شب‌ها اقلاً نزدیک به صدتا عالم پای منبر بودند، مجلس عجیبی بود، من بیشتر این علما را بازدیدشان را رفتم، نه اینکه برای دیدن من آمدند، به خاطر اینکه پای منبر می‌آمدند. 

روزی بازدید عالمی که اصالتاً برای همین نواحی شما بود رفتم. ایشان به من گفت: فلانی، امروز که آمدی خانه‌ی ما، داستانی برایت بگویم؟ گفتم: بگو، گفت: من شاگرد درس حاج شیخ عبدالکریم حائری در قم بودم. بعدازظهر روزی دو سه‌ نفر پیش حاج شیخ بودیم، شیخ به ما گفت من می‌خواهم یک بازدید بروم شما هم می‌آیید؟ گفتیم بله. به خانه‌ی شخصی قمی که حیاطش دو سه هزار متر بود، برای بازدید رفتیم. این صاحبخانه برگشت به خدمتکارانش گفت برو کاسه‌ای انگورِ شیرین بچین و بیاور، گفت باشد، رفت و ده دقیقه‌ای طول کشید و کاسه‌ی انگور چید و آورد. ایشان می‌گفت حاج شیخ خیلی به انگور علاقه داشت اما نخورد، ما به او گفتیم: حاج آقا میل کنید، گفت: میل ندارم، صاحبخانه گفت: میل کنید، گفت: میل ندارم، چای خوردیم و انگور ماند و بلند شدیم و بیرون آمدیم. آن دو سه‌ نفر آخوند خداحافظی کردند و رفتند. من ماندم و حاج شیخ. گفتم: آقا چرا انگور را نخوردید؟ گفت: میل نداشتم، گفتم: نه میل نداشتم که حرف نیست، چرا نخوردید؟ فرمود: چرا اصراری داری؟ خب نخوردم، گفتم: آقا، من سیدم، تو را به جدّم بگو چرا نخوردی؟ ایشان می‌گفت حاج شیخ به من گفت: پس به من پیمان و تعهد بده که تا زنده‌ام برای کسی تعریف نکنی؟ گفتم: چشم! گفت: من کارم به جایی رسیده که وقتی دستم را به غذا یا میوه‌ای که حرام باشد دراز می‌کنم به شدت استفراغ می‌گیرم. من آمدم دستم را دراز کنم یک‌مرتبه حالت تهوع شدید آمد به من دست بدهد که دستم را کنار کشیدم و خوب شدم. خداحافظی کردم و پیش صاحبخانه برگشتم. به او گفتم: تو خمس و سهمِ امامِ مالت را طبق سوره‌ی انفال می‌دهی؟ گفت: بله، من سال نگذشته خمس و سهمم را می‌برم به حاج شیخ می‌دهم، گفتم این انگورها برای باغ خودت بود؟ گفت: بله گفتم: من نمی‌خواهم بگویم که چه هست؟ چه نیست؟ همینطوری به ذهنم رسید برگردم بگویم این انگور برای خودت بود؟ گفت خدمتکارش را صدا زد و گفت: این انگورها را مگر از باغ نچیدی؟ گفت: من هفت، هشت، ده‌تا کنده‌ی انگور را رفتم و ترش بود، از دیوار همسایه پریدم پایین، او چندتا کنده‌اش انگورهایش خوب رسیده بود، آنها را چیدم و آوردم و گفتم حالا بعداً او را می‌بینیم و پولش را به او می‌دهیم.

دین شکم را طوری بار می‌آورد که حرام نخورد، چشم را بار می‌آورد که حرام نبیند، گوش را بار می‌آورد که حرام نشنود، دست را بار می‌آورد تا خیانت نکند، پا را بار می‌آورد که جاهای درست برود؛ این کار اسلام است.

 

روضۀ علی اصغر(ع)

در آخرین لحظات زین العابدین(ع) وقتی چشمش را باز کرد، دید بابا نفس می‌کشد و خون از بدنش بیرون می‌زند، گفت: بابا کارتان با این مردم به کجا کشید؟ فرمود: عزیزدلم، غیر از من و تو مردی دیگر نمانده، امام سجاد(ع) فرمود: چرا، چه شد که اینطوری شدند؟ ابی‌عبدالله(ع) فرمود: «ملأت بتونهم من الحرام» حرام این کار را کرد. حضرت سجاد(ع) پرسید: یعنی علی اصغر هم نماند؟ امام فرمود:نه. 

ای یگانه کودک یکتاپرست// وی به طفلی مست صحبای الست

گرچه شیر مادرت خشکیده است// شیر رحمت از لبت جوشیده است

غم مخور ای بهترین هم‌راز من// غم مخور ای آخرین سرباز من

غم مخور ای کودک خاموش من // قتله‌گاهت می‌شود آغوش من 

غم مخور ای کودک دُردی‌کشم // من خودم تیر از گلویت می‌کشم

در حرم زاری مکن از بهر آب// چون خجالت می‌کشم من از رباب

می‌برم تا آنکه سیرابت کنم// از خدنگ حرمله خوابت کنم

مخفی از چشم زنان دل‌پریش// می‌کَنم قبر تو را با دست خویش

صورتت را می‌گذارم روی خاک// تا ز خاک آید ندای عشق پاک

ابی‌عبدالله(ع) آمد پشت خیمه‌ها قبر کند. وقتی بدن خون‌آلودِ شش ماهه را سرازیر قبر کرد، دید صدای مادر بچه می‌آید:

 حسین جان!

مچین خشت لحد تا من بیایم// تماشای رخ اصغر نمایم.

 

دعای پایانی

«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب حق علینا اللهم اهلک اعدائنا و اشفع مرزانا سلم دیننا و دنیانا و اغفر لموتانا و ارحم شهدائنا و اجعل عاقبت امرنا خیرا».

 

 گلپایگان مسجد آ مسیح ربیع الثانی 98 جلسه‌ی ششم

  • نرمی
  • دین آسان
  • تربیت دین
  • تشخیص مال حرام
  • عفو گذشت
  • کنترل اعضا.
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه