قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مومنان واقعی خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

تعریف مومن واقعی

مجموعه‌ی دین که در کتاب خدا، روایات صحیح و مستند اهل بیت(ع) مطرح شده، کارش نسبت به انسان سازندگی است؛ یعنی قرآن و روایات مصالح ساختن انسانیت هستند، که پروردگار مهربانِ ‌عالم اختیار به کار گرفتن این مصالح را به خود انسان داده است. کارِ فرهنگ‌های بشری، ابلیسی و مادی، تخریب بنای انسانیت است. خداوند متعال هم بالاترین نعمت را به عنوان عقل به انسان عنایت کرده و انبیا و ائمه‌ی طاهرین را هم کمکِ عقل قرار داده تا انسان انتخابی صحیح کند و با این مصالح ملکوتی و الهی خودش را بسازد و بنا به گفته‌ی خیلی از بزرگان اسلام تبدیل به انسان کامل شود، یعنی انسانی که در او عیب و نقصی در امور معنوی و امور تربیتی دیده نشود. وقتی که انسان این کار را انجام بدهد، یعنی با آیاتِ قرآن و روایات خودش را بسازد، به موجودی که پروردگار عالم در قرآن اسمش را مومن گذاشته تبدیل می‌شود. مومن معنی خیلی فوق العاده‌ای دارد، مومن در دنیا و آخرت در حصارِ امنیتِ پروردگارِ مهربانِ عالم است؛ یعنی وقتی ساخته شود و مومن واقعی بشود از هجوم انواع خطرات درونی در امان می‌ماند.

 

دلیل بیماری مومن

ممکن است مشکلی برای جسمش تا حد شهادت پیش بیاید، ولی خدا همین مشکلات جسمی را هم برای مومن ثواب به حساب آورده است. در روایاتمان داریم که بیمارِ مومن، مرد یا زن، فرقی نمی‌کند، وقتی در بستر افتادند و از درد ناله می‌کنند، پروردگار به نویسنده‌ی اعمال‌شان خطاب می‌کند: ناله‌های بنده‌ی من را تسبیح بنویس! او از درد ناله می‌کند ولی در پرونده‌اش سبحان الله ثبت می‌کنند. 

 

-ریزش گناهان با بیماری

لطف دیگری که به مومن می‌کنند این است که وقتی بیماری در بستر می‌افتد، حالا این بیماری هر چه هست؛ دل‌درد، قلب‌درد یا تن‌درد است، امیرالمؤمنین(ع) دراین‌باره می‌فرماید: «فانه یحط الذنوب کما تحط الشجر الورق» -این را می‌دانیم پیغمبر(ص) و ائمه‌ی ما می‌دیدند و می‌گفتند، این با کسانی که کتاب و مقاله می‌خوانند و می‌آیند می‌گویند، می‌شنوند و می‌آیند می‌گویند، خیلی فرق دارد اما ائمه‌ی طاهرین حقایق را می‌دیدند و می‌فرمودند- بیماری برای مومن اگر گناهی داشته باشد، زمانی مومنی اصلاً در پرونده‌اش گناهی ندارد، در اینجا بیماری برای او اضافه شدن درجات پیش پروردگار است. اما زمانی مومن گناهانی در پرونده دارد، حالا بیمار شده، درد می‌کشد و ناله می‌کند (این مطلب در نهج البلاغه در باب حکمت‌ها است) حضرت می‌فرماید: این بیماری گناهان را از مومن می‌ریزد، مثل درختی که برگش را می‌ریزاند، یک ماه در بستر بوده و حالا بیدار می‌شود، بینا می‌شود، به حال می‌آید و اگر بتواند پرونده‌اش را نگاه کند می‌بیند کل گناهان دوره‌ی تکلیفش که بین خودش و خدا بوده از پرونده پاک شده، این شدنی است؟ چرا شدنی نیست، مگر قدرت، رحمت یا کرم پروردگار محدود است؟ آنجا که قدرت حدود ندارد اشاره‌ای به پرونده می‌کند و گناهان می‌ریزد. 

 

واقعاً پروردگار با امثال حُربن‌یزید چه کار کرد؟ شما می‌توانید ثابت کنید که گناهان حر در پرونده‌اش مانده؟ در حالی که وجود مقدس ابی‌عبدالله(ع) کنار جنازه‌ی خون آلودش فرمود: «انت سعید فی الدنیا و فی الاخره» ریزش گناهان برای پروردگار مهربان عالم کاری ندارد، خداوندی که خاک را تبدیل به هزاران نوع گل و گیاه می‌کند، خداوندی که از نطفه‌ی هر حیوانی، حیوان جدیدی می‌سازد، خداوندی که میلیاردها کهکشان را با میلیاردها میلیارد ستاره در عالم اداره می‌کند، این کار برایش مشکل است که گناهان بنده‌اش را پاک کند؟ یعنی از دستش برنمی‌آید؟ این برای مومن امتیاز است.

 

زندگی سخت ملامهدی

 آن وقت مسألۀ دیگری درباره‌ی مومن در جلد دوم کتاب با ارزش جامع السعادات بیان شده که بزرگترین عالم شیعه در این سیصد سال اخیر می‌گوید: در اسلام کتابی دربارۀ اخلاق بالاتر از این کتاب نوشته نشده است. مرحوم ملا مهدی هم همسایه‌ی شما بوده، نراق با اینجا فاصله‌اش خیلی نیست، نزدیک است، شما جاده‌ی موته را که بروید و سر سه راهی برسید کمی دست چپ بپیچید نوشته نراق، سه ربع که بروید به نراق می‌رسید. ملا مهدی خودش از بزرگ‌ترین علمای مطرح شیعه است و داستان‌هایی در اصفهان دارد که اگر من برایتان بگویم مات‌تان می‌برد، یعنی الان دیگر کسی را نداریم این حرف‌ها را راحت باور کند.

ملا مهدی در اصفهان در اتاقِ مدرسه می‌ماند. در اتاق چراغی نداشت یعنی پولی که برود روغنِ چراغ بخرد و با آن چراغ، کتاب مطالعه کند، نداشت. بیشتر وقت‌ها داخل کوچه می‌آمد و نان‌های خشکی که دور ریخته بودند، پوست هندوانه‌ها و پوست خربزه‌هایی که دور ریخته بودند، اینها را داخل کیسه می‌ریخت و به مدرسه می‌برد، پوست خربزه‌ها و هندوانه‌ها را می‌شست و می‌نشست با همان نان‌هایی که دور ریخته بودند خودش را اداره می‌کرد و درس می‌خواند. شب‌ها هم برای مطالعه، چون مدرسه موقوفه‌ای برای دستشویی‌ها داشت و تا سحر دوتا چراغ موشی روشن می‌کردند، کتاب را برمی‌داشت و کنار دستشویی می‌آمد مطالعه و می‌کرد تا شد ملا مهدی.

پسرش هم ملا احمد آن هم شخصیتی فوق العاده‌ای شد.

 

-ارزش و احترام مومن

 ایشان در جلد دوم جامع السعادات نوشته که پیغمبراکرم(ص) فرمود: «المومن اعظم حرمت من الکعبه» ارزش مومن از کعبه بالاتر است.

در روایتی دیگر از پیغمبر(ص)، حضرت رضا(ع) نقل می‌کند: «المومن افضل من ملک المقرب» مومن از جبرئیل، میکائیل، عزرائیل و اسرافیل بالاتر است؛ مومن یعنی آن کسی که با مصالح قرآن و روایات خودش را ساخته و حالا مومن و پارچۀنور شده است.

 

یافتن گنج توسط مومن

شخص مومنی را برایتان بگویم -تعجب ندارد وقتی شخصی مومنِ واقعی است کارهایش تعجب ندارد- بلند می‌شود و پیش شخصی می‌رود، می‌گوید: من شنیدم زمینت را می‌فروشی، من لازم دارم، به من می‌فروشی تا من بخرم؟ اگر نمی‌فروشی بروم جای دیگر زمین پیدا کنم و بخرم. مرد می‌گوید: نه من فروشنده‌ام، قیمتش هم این است. قیمت را می‌گوید، شخص مومن می‌گوید: مشکلی نیست، پولش را می‌دهد و زمین را می‌خرد. زمین را که می‌خرد، مدت کمی می‌گذرد، بیلی داخل این زمین می‌زند و گنجی از داخل این زمین پیدا می‌شود، بلند می‌شود پیش صاحب زمین می‌رود و می‌گوید: برادر، من از شما قطعه‌ای زمین خریدم، گنج که نخریدم، بیا گنجت را بردار و برو. خوب است دیگر، مومن خیلی خوب است، مومن از مال دنیا سیر است؛ ممکن است نداشته باشد ولی سیر است. صاحب زمین به او می‌گوید: من زمین را به تو فروختم و از گنج خبر نداشتم، آن چه که داخل زمین است برای تو است، تو پول دادی و این زمین را خریدی، حالا در دل زمین گنج درآمده به من چه! این مال تو است، این زمینی که از من خریدی فضایش تا آسمان ملک تو است؛ صد طبقه بخواهی بسازی برای خودت است و زیرش هم می‌خواهی ده طبقه بروی پایین برای تو است، حالا زیر این زمین ممکن است سنگ پیدا شود، آجر و فلز پیدا شود. حالا دوتا مومن واقعی در خرید زمین به هم خوردند. صاحب زمین می‌گوید گنج برای خودت است و خریدار اصرار دارد بیا گنج را بردار برو، نه این قانع می‌شود و نه آن قانع می‌شود، نه این قبول می‌کند و نه آن قبول می‌کند. بالاخره این اختلاف را چطوری باید حل کرد؟ باید برویم پیش یکی که مثل خودمان باشد «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ» ﴿التوبة، 71﴾ تمام مردان مومن عاشق همدیگر هستند. الان این‌گونه نیست؛ الان وضع ما را بهم ریختند، روحیه‌ و فکر ما را بهم ریختند، ما را نسبت به همدیگر بی‌محبت وغریبه کردند. آن «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» ﴿الحجرات ، 10﴾ قرآن الان در این مملکت کم است، واقعاً همه‌ی مردم مملکت با هم برادرند.

 

تعریف شیعیان واقعی از زبان ائمه

مردی پیش امام صادق(ع) می‌آید، سلام می‌کند و می‌نشیند. امام صادق(ع) می‌فرماید: از آن شهری که آمدی ما شیعه هم داریم؟ گفت: بله یابن رسول الله، شیعه پر است. فرمود: اگر شیعه‌ی ما گرفتار شود، آزاد و راحت می‌تواند بیاید در مغازه‌ی شیعه‌ی دیگری، دخلش را جلو بکشد، پنجاه تومان احتیاج دارد، بشمارد و از داخل دخل بردارد و برود کارهایش را بکند، بعد این پنجاه تومان را بیاورد داخل این دخل بگذارد؟ مرد گفت: چه می‌گویی یابن رسول الله؟ حضرت فرمود: پس چرا می‌گویی داخل آن شهر شیعه هست؟

الان با ما کاری کردند نمی‌توانیم این کار را بکنیم، می‌توانیم؟ من فردا صبح اینجا بیایم و بروم در مغازه‌ای لوکس، دخلش را جلو بکشم و پول‌ها را دسته کنم و دو میلیون تومان برای حل مشکلم بردارم! تلفن، نیروی‌انتظامی و دستبند است و آقا را کلانتری می‌برند بعد هم دادگاه و می‌گویند دزد است، هر چه بگویم به حضرت عباس(ع) من دزد نیستم، من شیعه هستم -ائمه‌ی ما فرمودند: شیعیان ما با هم یکی هستند- من دو میلیون پول نیاز داشتم برداشتم و تا دو ماه دیگر هم برمی‌گردانم، می‌گویند عجب دزد خوبی! پول را می‌برد و می‌خواهد برگرداند.

 

 یعنی آن فضای ایمان و تشیّع را دودآلود و ابری کردند و آن خوشبینی اسلامی را از ما گرفتند؛ هم غربی‌ها سبب شدند بگیرند و هم در داخل کشور اشتباهات افراد مختلف باعث شد که این ابر خوشبینی را از فضای کشور کنار بزنند، همه از هم می‌ترسند.

 الان من بروم بگویم: آقا من یخچال می‌خواهم، قیمتش چند است؟ مثلاً می‌گوید: پانزده میلیون تومان، می‌گویم: چک یک ماهه به شما بدهم؟ می‌گوید: خب ما شما را می‌شناسیم، داخل تلویزیون هم دیدیم، حتماً آدم خوبی هستی دیگر، حالا چک یک ماهه را بده. من چک را می‌دهم، این آدمی که یک ماه دیگر من باید پانزده میلیونش را به حساب بریزم راحت نیست، دغدغه و ترس دارد که پولم را می‌دهد یا نمی‌دهد. فضا این‌گونه شده، خیلی هم حیف شد.

 

فروشگاهی فاقد فروشنده 

الان در قم (حالا آدرسش را نمی‌دهم) مدرسه‌ای داریم که کنار این مدرسه هشتصد، نهصدتا خانه برای طلبه‌ها ساختند، محوطه‌ی بسیار بزرگی است، فروشگاه بزرگی داخل این محل هست، همه چیز هم دارد، به قول شما از سیر تا پیاز زندگی داخل این فروشگاه است؛ ظرف هست، پرده، تلویزیون، برنج، نخود و لوبیا هست، فقط روی جنس‌ها قیمتش نوشته شده، همه مشتریان هم طلبه‌ هستند، هر کس هر چه لازم دارد می‌رود قیمت را می‌بیند، می‌کشد، متر می‌کند، پولش را داخل دخل آن فروشگاه می‌ریزد و بعد هم می‌رود؛ یعنی کل شیعه‌نشین‌ها باید اینطور باشند. ما چرا مغازه‌های‌مان را دوتا قفل می‌زنیم، دزدگیر می‌زنیم، تلویزیون و مدار بسته می‌بندیم بعد هم به کلانتری وصلش می‌کنیم. مگر در این مملکت چه خبر شده؟!

 

چگونگی تقسیم گنج 

ما دونفر الان اختلاف داریم، من می‌گویم آقا بیا گنجت را ببر تو می‌گویی نه من زمین فروختم، به من چه که داخل این زمین گنج بوده، باید بلند شویم و پیش حکیمی دانا برویم.

 (چقدر خدا در قرآن حکمت و حکیم را تعریف کرده است. در سوره‌ی بقره می‌گوید: «وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» ﴿البقرة، 269﴾) 

پیش حکیم برویم، گفت حکیم چه کسی است؟ آن کسی که می‌خواهد بین من و این رفیق و شریکم، بین ما دوتا خریدار و فروشنده داوری کند، اصلاً به ذهنش نمی‌آید که از ما دوتا رشوه بگیرد، این حکیم است اصلاً به ذهنش نمی‌آید که به من بگوید برو به این شماره حساب پول بریز و بعد بیا من به نفعت داوری کنم. حکیم یعنی آدمِ صاف، آدمِ سالم؛ یعنی آدمی که مومن است و میل به رشوه، گناه و معصیت ندارد، خودش امشب لنگ دوتا نان سنگک است ولی می‌گوید امشب را می‌رویم آب می‌خوریم و می‌خوابیم، فردا خدا بزرگ است، باید پیش چنین آدمی برای داوری و قضاوت برویم. حالا ببینید چقدر زیبا داوری شد! پیش حکیم آمدند، حکیم به آن کسی که زمین را خریده بود و گنج داخل زمین بود و به فروشنده اصرار داشت بیا گنج را بردار برو، گفت: دختر داری؟ مرد گفت: بله، حکیم گفت: شوهر دادی؟ گفت: نه. -حالا ببینید کل دادگاه چقدر طول کشید، نه قلم، نه کاغذ، نه مرکب و نه دوات، اصلاً دادگاه بین دونفر مومن خرج ندارد، دونفر مومن هم اصلاً دادگستری، دادگاه، داور و قاضی را قبول ندارند، به خانه‌ی عالم و مومن می‌روند، حرف‌شان را می‌زنند و نیم ساعته هم حل می‌شود- حکیم به صاحب زمین گفت: پسر داری؟ گفت: بله، گفت: زن دادی؟ گفت: نه، حکیم گفت: این دوتا را بروید بنشینید بله‌برون و عقد کنید و این گنج را خرج این پسر و دختر جوان کنید و با این پول عروسی بگیرید و خانه بخرید و سرمایه‌ای هم به پسر بده تا برود کاسبی کند. آنها هم گفتند: قبول.

 کل این داوری در کنار مومن دو دقیقه هم نکشید. الان ما گیر قوانین پیچ‌درپیچ و کاغذبازی‌های دو هزار و سه هزار صفحه‌ای هستیم. گاهی داخل تلویزیون پرونده‌های این اختلاس‌چی‌ها را که نشان می‌داد -اختلاس‌چی‌ها را خدا به سلامت‌شان بدارد- روی میز قاضی صد جلد پرونده هست! وای که قرآن چقدر عجیب می‌گوید، می‌گوید: بندگان من، من آسانی شما را می‌خواهم؛ من در عبادت می‌خواهم شما راحت باشید؛ می‌خواهم در ارتباطات، ازدواج و زندگی راحت باشید، همه‌ی این راحتی‌ها به ناراحتی تبدیل شده است. حکیم گفت: این گنج را دربیاورید و بفروشید و برای این عروس و داماد خانه و محل کسب بخرید. هر دو گفتند: باشد و داستان حل شد.

 

دل مومنان

حالا ببینید تعریف خدا از مومن چقدر عالی است، به خدا من وقتی اینطور آیات را روی منبر می‌خوانم اصلاً از این دنیا بیرون می‌روم و حال و وضع دیگری دارم، خودم نیستم که صفات این آیات در من باشد، ولی حالا عسل نمی‌خورم اما از تعریف عسل لذت می‌برم «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ» حالا یک ربعی باید راجع به این «إِنَّمَا» صحبت کنم ولی آن را رها می‌کنم، «إِنَّمَا» در عربی یعنی این چیزی که می‌گویم دومی ندارد، همین، منتظر نباش کنار این مسألۀ من، مسأله‌ی دیگری را هم الم کنم، «إِنَّمَا» همین است «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» ﴿الأنفال ، 2﴾ مردم مومن عجب دلی دارند! چند شب پیش گفتم دل اینها اسمش قلبِ سلیم است؛ یعنی دلی با سلامت که هیچ هوس و آلوده‌ای در این دل نیست. «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» ﴿الأنفال ، 2﴾ مومنون کسانی هستند که هر گاه ذکر خدا شود، حالا یا قرآن خدا را بخوانند یا دعایی بخوانند یا کسی حرف خدا را بزند و اینها بشنوند، «إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» ﴿الأنفال ، 2﴾ دلشان پر از واهمه می‌شود؛ یعنی این‌قدر ذکرالله از نظر معنوی سنگین است که دل اینها را تکان می‌دهد، «إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذٰا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً» ﴿الأنفال ، 2﴾ هر وقت نشانه‌های خدا یا آیات خدا خوانده می‌شود به ایمان این‌ها اضافه می‌شود؛ یعنی تا زنده هستند این ایمان در حال اضافه شدن است، یعنی روز به روز به خدا وابسته‌تر، عاشق‌تر، با محبت‌تر، عابدتر، پاک‌تر و صاف‌تر می‌شوند، «وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»  ﴿الأنفال ، 2﴾ فقط تکیه‌گاه‌شان خداست، فقط اینها خوب خدا را می‌شناسند.

 

دفاع خداوند از مومنان

 می‌دانید خداوند برای مومن چه کار می‌کند؟ من یک آیه‌اش را بخوانم: «إِنَّ اَللّٰهَ يُدٰافِعُ عَنِ اَلَّذِينَ آمَنُوا» ﴿الحج ، 38﴾ منِ خدا، وکیل اهل ایمانم که کارهایشان را خودم درست کنم، زندگی این‌گونه قشنگ است. حالا بلند شوم پیش وکیل بروم و او می‌گوید بیست میلیون پول بده تا این پرونده را به نفعت بچرخانم. طرف مقابلم هم سی میلیون به وکیل دیگری می‌دهد و می‌گوید دم قاضی را ببین و امضا را برای من بگیر. اما پروردگارِعالم نه پول می‌خواهد، نه دمش را ببینی، خودش اعلام کرده: من وکیل بندگان مومنم هستم و دفاع از آنها در اختیار خودم است.

 

شما ببینید می‌آیند هفتادودو نفر را در بیابانی، تشنه قطعه قطعه می‌کنند، خدا که وکیل این هفتاد و دو نفر است تا حالا چه کار کرده؟ اینکه با چشم قابل دیدن است «وَ عَلىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»  ﴿الأنفال ، 2﴾ «اَلَّذِينَ» این مردمِ مومن «اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ» ﴿المائدة، 55﴾ این‌ها تا زنده هستند با نماز همراه هستند، دلسرد نمی‌شوند، نمی‌بُرّند، کسل نمی‌شوند، با نماز هستند، واجبات را می‌خوانند و عاشق مستحبات هم هستند، مثل نماز شب «اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ» ﴿المائدة، 55﴾ حالا ما نمازی می‌خوانیم که عالی است، نمره دارد و قبول هم می‌شود و با آن بهشت هم می‌رویم. مومنین نمازی بالاتر از ما می‌خوانند، همینطور گروه گروه برو بالا.

 

-نماز خالص امیرالمؤمنین(ع)

تا حالا در سن 22 یا 23 سالگی نوبت نماز خواندن امیرالمؤمنین(ع) است، در22 سالگی فرقش را شکافتند، جراح زخم را بسته،  چند جای بدن تیر خورده، زخم را بستند ولی تیری از گوشتِ پای ساق فرو رفته و شکافته و داخل استخوان و عصب نشسته، جراح نمی‌تواند این را بیرون بیاورد، به تیر که دست می‌زند ناله‌ی امیرالمؤمنین(ع) بلند می‌شود. جراح پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: امیرالمؤمنین(ع) نمی‌گذارد تیر را بیرون بکشم، پیغمبر(ص) گفت: مشکلی نیست، صبر کن وقت نماز شود و علی نماز بخواند، آن‌وقت برو تیر را بیرون بکش. 

 

حالا از شخصی سُنی، آن هم سنی حنفی، که این روایت را شعرش کرده شعرش را برایتان بخوانم:

شیر خدا شاه ولایت علی// صیقلی شرک خفی و جلی

روز احد چون صف هیجا گرفت// تیر مخالف به تنش جا گرفت

(غنچه‌ی پیکان یعنی نوک تیر. چاقو زد، پا را شکافت و تیر را درآورد)

غنچه‌ی پیکان به گل او نهفت/ صد گل راحت ز گل او شکفت

غرقه به خون غنچه‌ی زنگارگون/ آمد از آن گلبن احسان برون

گل گل خونش به مصلا چکید/ گفت: چو فارغ ز نماز آن بدید

«این همه گل چیست ته پای من/ ساخته گلزار مصلای من؟»

(بیست و دو سالش است)

صورت حالش چو نمودند باز/ گفت که سوگند به دانای راز

کز الم تیغ ندارم خبر/ گرچه ز من نیست خبردارتر

جامی، از آلایش تن پاک شو/ در قدم پاکروان خاک شو 

باشد از این خاک به گردی رسی/ گرد شکافی و به مردی رسی

این نمازاست.

«وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ»  ﴿البقرة، 3﴾ اینها تا آخر عمرشان برای کار خیر، برای مردم ضعیف و فقیر دست به جیب هستند.

 

لطف خدا برای مومنان

 خب من قیامت با اینها چه کار می‌کنم؟ سه‌تا مسأله در آیه‌ی بعد گفته که بهت‌آور است، که البته این سه‌تا مسأله یکی دوتایش الان برای ما قابل درک نیست، حالا من می‌خوانم، معنی هم می‌کنم، اما خودم عمق مطلب را نمی‌فهمم و نمی‌دانم. خدایا اینجا خانه‌ات است، دو، سه کلمه با تو حرف بزنیم؛ فارسی، فقیرانه، معمولی و بی‌رودربایستی. خدایا دست ما خالی است، خدایا ما فقیر و تهیدستیم، ما عقب افتاده‌ایم، خدایا فاصله‌ی ما با تو خیلی است، خدایا تو بگو چه کار کنیم؟ ولی من به شما می‌گویم چه کار کنید. 

 

-ده قدم جلوآمدن در مقابل یک قدم

من شبی در شهری بزرگ که مرکز استان بود -آن وقت که خیلی سرحال و جوان بودم و سی و سه، چهار سالم بود- در مسجد جامع آن شهر، شبِ جمعه دعای‌کمیل خواندم. ده شب منبر بودم، مسجد جامع در آن شهر بالای ده هزار متر بود، می‌گفتند خیابان‌های اطراف مسجد از جمعیت بند بوده، من که نمی‌دیدم، تاریک هم بود، من کنار دستیم را هم نمی‌دیدم، من آمدم این روایت را وسط دعا خواندم، یکی هم کنار دست من بود، خیلی تاریک بود، خیلی گریه‌ی نابی داشت، من گفتم: مردم، خدا فرموده یک شبر به طرف من بیایید من ده شبر می‌آیم؛ حالا ساده‌ترش خدا در حدیث قدسی می‌گوید: بنده‌ی من یک قدم بیا، من ده قدم می‌آیم. حالا مردم هم در اوج گریه بودند، این که کنار دست من بود جوان هم بود، در آن اوج گریه زد به پهلوی من و آرام گفت که آقا حالا مردم دارند گریه می‌کنند، خدا گفته اگر شما یک قدم بیایید من ده قدم می‌آیم، به او بگو آن یک قدم هم ما نمی‌توانیم بیاییم، تو بیا ما دیگر زوری نداریم، نوری نداریم، ما وضع‌مان خراب است.

الهی سینه‌ای ده آتش افروز// در آن سینه دلی و آن دل همه سوز

 هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست// دل افسرده غیر از آب و گل نیست

 کرامت کن درونی درد پرورد// دلی در وی درون درد و برون درد

به سوزی ده کلامم را روایی// که از آن گرمی کند آتش گدایی

 بده گرمی دل افسرده‌ام را// فروزان کن چراغ مرده‌ام را

 ندارد راه لطفم روشنایی// ز لطفت پرتویی دارم گدایی

به راه این امید پیچ در پیچ// مرا لطف تو می‌باید دگر هیچ

 

روضۀ حضرت علی‌اکبر(ع)

با عده‌ای از رفقایم شبی در حرم ابی عبدالله(ع) بودم، خلوت بود، نمی‌توانستم خودم را نگهدارم، داشتم می‌مردم. یکی از رفقا به من گفت: دو کلمه روضه‌ی حضرت‌اکبر(ع) را در این حرم بخوان، گفتم: نمی‌خوانم، گفتند: روضه‌ی علی اکبر(ع) که خیلی سوزناک است، گفتم: نمی‌خوانم، اگر می‌خواهید بخوانم ابی عبدالله(ع) را از حرم بیرون ببرید

پس بیامد شاه معشوق الست// بر سر نعش علی اکبر نشست

سر نهادش بر سر زانوی ناز// گفت کی بالیده سرو سرفراز

ای به‌طرف دیده خالی جای تو// خیز تا بینم قد و بالای تو 

این بیابان جای خواب ناز نیست// کایمن از صیاد تیرانداز نیست

خیز و تا از این صحرا رویم// تک به سوی خیمه‌ی لیلا رویم

اینقدر بابا دلم را خون مکن// زاده‌ی لیلا مرا محزون مکن

 

دعای پایانی

«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا اللهم اشفع مرزانا اللهم اشفع مرزانا اللهم اغفر لموتانا اللهم ارحم شهدائنا اللهم اید قاعدنا اللهم اجعل عاقبتنا خیرا». 

 

گلپایگان مسجد آ مسیح ربیع الثانی 98 جلسه‌ی هفتم

  • مومن
  • ایمان
  • لطف خدا
  • شیعه واقعی
  • تقسیم گنج
  • دفاع خدا
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه