قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

برکات و معجزات اسمای حسنی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

جنبه تربیتی دو آیه سوره حشر

-معنای اسمای حسنی

سه مطلب بسیار مهم انتخاب کرده بودم که یکی از آنها را امروز برایتان عرض کنم؛ ولی آیاتی که قرائت شد، به نظر رسید که دو آیه از این آیات را با توفیق خداوند توضیح بدهم؛ چون هر کدام از این دو آیه سوره حشر، داستان شگفت‌آوری دارد. جنبه تربیتی هر دو داستان هم قوی، هم مهم است. راه اثرگیری از این دو داستان این است که انسان به این دو داستان دل بدهد و قبول تحول کند، قبول تغییر کند. آیه اول، آیه هجدهم سوره حشر است. البته دو آیه آخر سوره حشر قیامت، تا عمق و حقیقت آن قابل فهم نیست، ما فقط معانی لغوی را می‌توانیم بفهمیم، چون هر دو آیه بیان‌کننده کمالات بی‌نهایت پروردگار است، عقل ما هم دارای نهایت است و بی‌نهایت در این نهایت نمی‌گنجد. ما هرچه هم که عالم، حکیم، فیلسوف و دانشمند باشیم، حتی یک نفرمان به تمام علوم روز مجهز باشد، هرگز قدرت ندارد اقیانوس را در یک استکان جا بدهد. استکان به اندازه ظرفیت خودش آب می‌گیرد، اقیانوس می‌ماند. این عقل ما که محدود است و نهایت دارد، قدرت جا دادن حقایق دو آیه آخر سوره حشر را ندارد؛ مخصوصاً در یکی از دو آیه آخر، این جمله قرار دارد: «له الاسماء الحسنی»، در پروردگار عالم لفظ وجود ندارد یا کلمه کتبی وجود ندارد و ذات مقدس او حیات محض است. کلمه بی‌جان یا لغت، آنجا بر زبان انعکاس ندارد، «فله الاسماء الحسنی» این اسما، اسمای زنده و دارای حیات است، ترکیب آیه می‌گوید: اسمای حسنی در این عالم، ویژه پروردگار است، جایش جای دیگر نیست این اسما که زنده و ویژه پروردگار است. در روایات نورانی کتاب شریف اصول کافی جلد اول، از قول اهل‌بیت آمده: «این اسما ما هستیم، نه لفظ اسم، «الف و سین و میم». اینکه در حریم حضرت حق راه ندارد، سه تا حرف است: «الف سین میم»، لفظش هم در آنجا کاره‌ای نیست، «الله لا اله الا هو الحی»، آنجا حیات بی‌نهایت است.

 

-معنای واقعی اسما حسنی در روایات

اسما طبق روایاتمان -آن هم در این کتاب باعظمت- بدون استثنا، هر چهارده نفر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند. صدیقه کبری(س)، من اسماء الله است، ولی اسمی که حیات دارد. پیغمبر(ص) از اسماء الله است. من عرض کردم که آیات پایانی سوره حشر قابل درک نیست. امام صادق(ع) می‌فرمایند: شب قدر بین سه شب پنهان است، هیچ‌کس نمی‌داند لیلةالقدر شب نوزدهم، بیست و یکم یا بیست و سوم است و تا حالا کشف هم نشده! حضرت می‌فرمایند: داستان پنهان بودن شب قدر، داستان مادر ماست که قدرش تا برپا شدن قیامت مجهول است. زهرا (س) قدر قرآن است، ولی عظمتش معلوم نیست. هیچ‌کدام از این اسمای حسنی واقعاً قابل درک کامل، جامع و حقیقی نیست.

 

-علمای ربانی، مصداق این اسما

شیعه حدود صد سال پیش، عالمی پیدا کرد که او متولد خراسان بود و دروس اولیه‌اش را آنجا خواند، بعد آمد سبزوار و در محضر حکیم فیلسوف عارف کم‌نظیر، حاج ملاهادی سبزواری، یک مقدار هم آنجا درس خواند، بعد آمد تهران. تهران حوزه علمیه بسیار پرباری داشت که با نجف پهلوبه‌پهلو می‌زد. یک مقدار درسش را تهران خواند، بعد رفت نجف و در درس شیخ اعظم-وزنه کم‌نظیر شیعه- شیخ انصاری شرکت کرد. بعد هم شد مرجع بزرگ شیعه در همه جا؛ ایران، عراق، هند(آن‌وقت پاکستان نبود) و آفریقا. تک‌مرجع شد. می‌گویند: در این هزار و دویست سالی که شیعه حوزه داشته، از بعد از غیبت صغری، هیچ مدرسی کیفیت درس و شاگردانش مانند آخوند نشد، نبود، الآن هم نیست. هفتصد مجتهد که هر کدامشان می‌توانستند یک مرجع تقلید باشند، پای درس آخوند می‌آمدند. اینکه می‌گویم مجتهد، واقعاً مجتهد بود. آیت‌الله‌العظمی بروجردی نُه سال در درس آخوند شرکت می‌کرد، در حالی که وقتی از ایران رفت، مجتهد جامع‌الشرایط بود. آیت‌الله‌العظمی آقا سید جمال‌الدین گلپایگانی در درس ایشان شرکت می‌کرد. من حالا وقت شما را به معرفی حداقل ده تا از شاگردهای آخوند نمی‌گیرم.

پهلوان میدان علم بود، قدرت فکری بسیار بالایی داشت. دو جلد کتابش در اصول، هنوز در همه حوزه‌های شیعه در دنیا محور درس است، کهنه نشده و کنار زده نشده؛ با این‌همه عالمی که آمده و کتاب اصول نوشته. ایشان از دنیا رفت، نزدیک قبر مطهر امیرالمؤمنین(ع) دفنش کردند. یک وقت نجف رفتید، قبرش را بپرسید، فاصله‌اش با قبر امیرالمؤمنین(ع) به دوازده قدم نمی‌رسد. بزرگ، عظیم و کم‌نظیر بود. یکی از شاگردانش که از اولیای خدا، اهل دل و اهل حال بود، می‌گوید: مرگ استاد، من را شکست. باورم نمی‌شد! هر عظیمی همین‌طور است.

 

-حاج قاسم سلیمانی مرد الهی

من با این مرد الهی، سالک و عارف، حاج قاسم سلیمانی، پانزده سال در ارتباط بودم. سه شب احیا کنار احیا بود، باورم نمی‌شود که رفت. انسان‌های بزرگ مردم را شگفت‌زده می‌کنند. خانمی که موهای جلوی سرش بیرون است، با او صحبت می‌کنند، در تلویزیون پخش می‌کنند، گریه می‌کند و می‌گوید: من به عمرم در هیچ تظاهراتی نیامدم، نمی‌خواستم هم بیایم، اما نمی‌دانم چه کسی من را به تشییع جنازه این مرد کشانده! بزرگ این است، مرگش آمریکا را ترسانده، با ترس و لرز. وقتی ترامپ دهان نجسش را بعد از دو سه روز باز کرد، بعد از اینکه سخنرانی او کنسل شد، گفت: ما با ایران جنگ نداریم. غلط می‌کنی جنگ داشته باشی، ترسیدی مردک. مرگ حاج قاسم، هاری تو را انداخت. جنگ نداری؟ نمی‌توانی بجنگی، این انسان بزرگ است.

 

-ناشناخته ماندن شخصیت عظیم اسمای حسنی

می‌گوید: من مرگ استاد را باور نمی‌کردم. اصلاً نمی‌توانستم به خودم بقبولانم که آخوند خراسانی از دنیا رفته. رنج داشتم و ناراحت بودم. بالاخره خدا لطف کرد وخوابش را دیدم. خواب هم آدم را آرام می‌کند. خدا پنج تا خواب در قرآن نقل کرده، خواب فی‌الجمله درست است، یعنی بخشی از آن، همه خواب‌ها درست نیست، نمی‌شود کل خواب‌ها را مهر زد که صحیح است، بعضی‌هایش را می‌شود مهر زد که با روایات و آیات تطبیق بکند. گفت: وقتی استاد را با همان عظمت زمان زنده بودنش خواب دیدم، درجا فهمیدم استاد از دنیا رفته است. در همان عالم رؤیا به او گفتم: استاد از برزخ می‌توانی خبری به من بدهی؟ آن‌هم برزخ آخوند که دنباله برزخ انبیا و ائمه طاهرین و اولیای خدا و یک برزخ ویژه است! گفت: نه، من هیچ خبری نمی‌توانم از برزخ به تو بدهم؛ اما حالا که درخواست کردی، یک خبر به او می‌دهم، فقط می‌گویم و می‌روم(یعنی تو هم از خواب بیدار می‌شوی). آن خبر این است: من با آن علمم و عقلم، با آن استادهایم، با داشتن هفتصد شاگرد مجتهد، یک چیزی را خیال می‌کردم درست است، آمدم برزخ و دیدم نادرست است، آنچه خیال می‌کردم درست است، این بود که فکر کردم در این هشتاد سال عمرم، با این علم گسترده‌ام، ابی‌عبدالله(ع) را شناخته‌ام؛ اما وقتی آمدم برزخ، دیدم من در دنیا حسین را اصلاً نشناخته بودم. اینجا که آمدم، عظمتی از ابی‌عبدالله(ع) دیدم که دیدم کل اینهایی که در دنیا زنده هستند، حسین(ع) را نشناخته‌اند، علی(ع) را نشناخته‌اند، زهرا(س) را نشناخته‌اند، مگر به اندازه خودشان. اینها امامان واجب‌الاطاعة ما هستند؛ اما  شخصیتشان را درک نکرده‌ام. یک جمله این دو آیه آخر سوره حشر، همین «و لله الاسماء الحسنی» است. اسمای زنده هستند، لفظ نیست، حیات است.

 

همین اسمای حسنی را هم نمی‌شود شناخت، اما به اندازه‌ای که جهنم نرویم و در بهشت را به رویمان باز کنند چرا؛ به ما لطف کرده‌اند که اینها را بشناسیم و کسی را به جای اینها در زندگی قرار ندهیم. یعنی امیرالمؤمنین(ع) را با کسی دیگر عوض نکنیم. امام مجتبی(ع) را با کس دیگری عوض نکنیم، ابی‌عبدالله(ع) را با کسی دیگر عوض نکنیم. اینهایی که اسمای حسنی الهی را با دیگران عوض می‌کنند، خیلی جاهل و نفهم، بی‌خرد، بدبخت و بیچاره هستند. چه کسی را می‌شود جایگزین امیرالمؤمنین(ع) کرد؟! کدام زن در دنیا هویت الهی فاطمه زهرا(س) را دارد که دختران و زن‌ها در ممالک اسلامی، زهرا را کنار بزنند و زن دیگری را جایگزین بکنند؟! این جایگزینی طبق آیات قرآن، جهنم دارد و خیلی خطرناک است که مثلاً من امیرالمؤمنین(ع) را از زندگی حذف کنم. پنجاه شصت سال پیش، در خیلی از جوان‌های ایران این جابه‌جایی انجام گرفت. پیرمردها یادشان است. امیرالمؤمنین(ع) را حذف کردند، مارکس را به جایش گذاشتند، لنین را به جایش گذاشتند؛ یعنی خودشان را پوچ و پوک کردند. اینها جایگزین ندارند در این عالم، خودشان هستند. این دلیل بر این است که این دو تا آیه آخر را خوب نمی‌شود فهمید.

 

برای آخرت چه کردید؟

اما دو آیه‌ای که هر کدام داستان شگفتی کنارش دارد: یکی آیه هجدهم است که خیلی آیه فوق‌العاده‌ای است. این را من برایتان عرض بکنم که این آیه، ذکر ذاکران واقعی بوده؛ یعنی به جای اینکه صد تا سبحان الله بگویند، ده بار این آیه را می‌خواندند، از گریه به مردن می‌رسیدند. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ»(سوره حشر، آیه 18)، ای اهل ایمان، با کمربند تقوا -یعنی دوری از هر گناه باطنی و ظاهری- خودتان را ببندید. هیچ گناه باطنی، مثل حسد، کبر، ریا، حرص، بخل را قبول نکنید که به جانتان بزند، این آتش به قلبتان بزند. گناهان کبیره را هم مواظب باشید که به سوی آن پیش نروید، چون در قرآن دارد «اجتنبوا». اجتنبوا یعنی کنار بایست، یک جایی که گناه کبیره گریبانت را نگیرد، این معنی تقوا. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ». بر تک‌تک شما واجب است اندیشه کنید که برای آخرتتان چه کار کردید! این روشن است؟

داستان برای اینجای آیه است: «إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»، خدا به تمام اعمالی که انجام می‌دهید، ولو عملتان پنهان‌ترین پنهان باشد، آگاه است و هیچ چیز از نظر وجود مقدس او پنهان نیست. خدا خلوت ندارد، ما خلوت داریم. فکر می‌کنیم درِ حیاط را بستیم، در اتاق‌ها را هم بستیم و کنتور را هم خاموش کردیم، حالا می‌خواهیم یک گناهی بکنیم که هیچ‌کس نبیند. این خلوت برای خدا، خلوت نیست. «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ»؛﴿الحدید:4﴾، همان وقت که می‌خواهی در آن تاریکی خانه خالی و خلوت گناهی بکنی، من با تو هستم. این معنی این بخش آیه.

 

حق در قضاوت

-تقاضای داود نبی از خداوند

این داستان از امام صادق(ع) روایت شده و با آخر این آیه صددرصد می‌خواند. یک روز داود(ع) به پروردگار عالم عرض کرد: خدایا! شغل داوری و قضاوت را به من اجازه دادی، چون من عالم هستم، به قضاوت دانا هستم، ولی خدایا خیلی دلم می‌خواهد یک بار باطن دعوای دو نفری را که دعوا دارند، بفهمم؛ چون می‌گویند(خیلی جمله جالبی است) قاضی جاهلی است که می‌خواهد بین دو تا عالم حکم بکند، می‌خواهد الآن حکم کند که این پانصد متر زمین برای این آقاست، معلوم هم نیست کدام‌ها راست می‌گویند! این می‌گوید برای من است، آن می‌گوید برای من است، ولی دوتایی‌شان می‌دانند زمین برای کیست، سندسازی هم که تا دلتان بخواهد. همین دو سه ماهه، صدجور سند ثبتی با مهر دولتی کشف کردند قلابی بوده. حالا قاضی جاهلی است که بین دو عالم می‌خواهد حکم بکند. خدا هم به قاضی گفته: دلایل هر کدام از طرف‌هایت قوی‌تر و شرعی‌تر بود، حکم را به نفع او بده. حالا داود(ع) از خدا می‌خواهد که وقتی دو تا برای محاکمه آمدند، خدا پرده را کنار بزند و داود بفهمد حق واقعاً با کدام یکی از این دو تاست؟ خطاب رسید: داود نمی‌شود، مردم آبرو دارند، بخواهد باطن قضایا برایت روشن بشود، به قول ایرانی‌ها سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.

 

شما به من خیلی احترام می‌کنید، پای منبر می‌آیید، اما از باطن من که خبر ندارید، از پرونده بسته من که پیش خدا باز است، خبر ندارید. زین‌العابدین(ع) در دعای ابوحمزه می‌فرماید: «اگر پدر و مادرم، برادرانم، اقوامم، زن و بچه‌ام از یک پرونده باطن من آگاه بشوند، من را می‌رانند، راه نمی‌دهند، جواب سلامم را هم نمی‌دهند».

گفت: داود! بندگان من آبرو دارند، اگر بخواهیم باطن همه پرونده‌ها را رو کنیم که همه بی آبرو می‌شوند، این نمی‌شود. امام صادق، (ع) می‌فرماید: یک بار دیگر اصرار کرد، خدا فرمود: نمی‌شود. بار سوم دعا کرد، اصرار کرد، جبرئیل آمد، گفت: ما یک دانه پرونده را به تو اجازه می‌دهیم باطنش را ببینی، خداوند می‌فرماید: فردا یک پیرمرد محاسن سفید، مچ یک جوانی را گرفته، وارد دادگاه می‌شود، شکایت می‌کند، شکایتش را بشنو. بعد این پیرمرد محاسن سفید را ببر بیرون دادگاه، بگو سرش را از بدن جدا کنند، هرچه هم دارد بدهند به این جوان. جبرئیل دیگر هیچ‌چیزی نگفت. 

 

-داستان جوان و پیرمرد غاصب

فردا دید پیرمردی دست جوانی را گرفته، وارد دادگاه شد. پیرمرد به داود گفت: من یک باغ آباد انگور دارم، این جوان، امروز آمده در این باغ انگور من. یک خوشه را بچین، بردار، برو. پا گذاشته روی این کنده‌ها، روی شاخه‌ها، بعد هم یک خوشه را چیده و خورده، این روز روشن در باغ من دزدی کرده، داود گفت: باشد، دستور داد مأمورهای دادگاه پیرمرد را بردند در حیاط دادگاه، سرش را بریدند. بعد داود گفت: خدایا! حالا باطن این قضیه که من از تو خواستم چیست؟ خطاب رسید: باغی که این پیرمرد می‌گوید، باغ گرانی هم هست، این برای پدر این جوان بود، این جوان شیرخواره بود. پیرمرد، پدر این را کشت و باغ را تصرف کرد. مادر یتیم زورش به این ظالم نرسید، نتوانست کاری بکند، نتوانست باغ را پس بگیرد. پدر این جوان را کشت، قاتل است. حالا دستور دادم او را بکشی، خون به خون. و اما این باغ، ملک جوان است. چون پدرش ورثه‌ای دیگر نداشته، همین است، باغ برای این است، این آدرس را هم بده به این جوان، گوشه باغ یک صندوق است، این هر سال انگورها را که می‌فروخت، پول‌هایش را در آن صندوق می‌ریخت. پر از پول است، آن هم برای این جوان است، محاکمه هم تمام است. گفت: خدایا! دیگر نمی‌خواهم باطن پرونده برای من روشن کنی، این‌جوری آدم دق می‌کند، یک پیرمرد محاسن سفید باوقار، ببر سرش را ببر، اصلاً نمی‌شود. خب دیگر نخواه! «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»،﴿الحشر:18﴾.

هر کاری کردید که کسی نمی‌داند، ولی خدا می‌داند، در دنیا رو نمی‌کند ولی در قیامت، کارهای شما را که در پنهان انجام گرفته بود، توبه نکردید، رو می‌کند. تمام مردم محشر هم می‌بینند، این یک داستان.

 

معجزه اسمای حسنی

اما آیه بعد، «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ»﴿الحشر:21﴾، اگر این قرآن را به کوه نازل می‌کردم، کوه را در فروتنی می‌دیدی و بعد هم متلاشی می‌شد از سنگینی معنویت قرآن، پابرجا نمی‌ماند. مرحوم ملااحمد نراقی، این انسان کم‌نظیر که شیخ انصاری چهار سال در کاشان شاگردش بوده و شیخ می‌فرمود: من مهم‌ترین مایه‌های علمی‌ام برای نراقی است، ایشان دو جا نقل می‌کند؛ در دو تا کتاب، هر دو را من دیدم دارم. می‌گوید: همین نزدیکی‌های روزگار من در اصفهان، یعنی با فاصله خیلی کم، عالم بزرگی وجود داشت، من می‌روم اصفهان، می‌روم سر قبرش، به نام «میر فندرسکی». این استاد زبان سانسکریت بود. خیلی زبان هندوها را قوی بلد بود. مجتهد، فیلسوف و حکیم بود. این سفری می‌رود هندوستان، وارد شهر آبادی می‌شود، بعد آنجا می‌بیند که معبدی ساخته شده، نمونه‌اش را در هیچ شهری ندیده، خیلی معبد مهمی است. گفت: بروم در معبد، این معبد را هم خوب ببینم. وقتی وارد معبد شد، جمعیت بود و برهمن. مرجع تقلید برهمن‌ها، بالای معبد نشسته بود. یک دفعه چشمش افتاد به کسی که شکل عالمان دین اسلام است، نمی‌دانست میر، زبان بلد است. از آن بالا که نشسته بود گفت: آقا تشریف بیاورید جلو! آمد جلو، گفت: شما از علمای ملت اسلام هستی؟ گفت: نه، درست هم گفت. علمای ملت اسلام، ائمه طاهرین هستند و ما همه شاگرد هستیم. عالم کجا بود! گاهی هم چیزهایی در حق ماها می‌گویند که اصلاً درست نیست. مثل امروز که کنار اسم من آیت‌الله گذاشتند. آیت‌الله یعنی نشانه خدا، من کجایم نشانه خداست؟ گفت: نه، من از علمای اسلام نیستم. گفت: من مطلبی به تو بگویم که دلیل بر باطل بودن دینتان است، گفت: بگو، گفت: این معبد را می‌بینی؟ دوهزار سال است ساخته شده، تکان نخورده. اما مسجدهای شما، پنجاه، شصت یا صد سال که می‌گذرد، داغون می‌شود، باید همه‌اش را خراب کنید، دوباره از نو بسازید. اگر دینتان دین درستی بود، معبدهایتان ماندگار بود، میر به او گفت: راست می‌گویی، مساجد ما زود از هم درمی‌رود، ترک می‌خورد، می‌ریزد، خراب می‌شود، علتش این است که ما در این مسجدهایمان چیزهایی می‌خوانیم که در و دیوار مساجد ما که همه عالم شعور دارند، در قرآن هم پروردگار می‌فرماید الآن من با شما حرف می‌زنم، این در و دیوار شعور گرفتن دارند، لذا در قرآن می‌گوید: » یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا«﴿الحشر:21﴾، زمین در قیامت، خبرهایی که از شما گرفته، همه را تحویل می‌دهد. گفت: ما چیزهایی می‌خوانیم که این دیوارهای مساجد ما تحملش را ندارد، به ساختمان فشار می‌آید، زود متلاشی و کهنه می‌شود و می‌ریزد. اگر می‌خواهی من فردا بیایم همین جا، تو هم همه اهل شهر را دعوت کن، یک خرده از آن چیزهایی که در مسجدهای خودمان می‌خوانیم، اینجا بخوانم، اگر یک ذره این معبد سالم ماند. باور نمی‌کردند، گفت: بیا من هم همه را دعوت می‌کنم.

 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار/ که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

نصف شب، میر، صورت روی خاک گذاشت و گفت: خدایا! اگر من به اینها وعده دادم که این معبد را کن فیکون کنم، با دلگرمی و تکیه به تو بوده، من کاره‌ای نیستم، من فردا می‌روم و آیات تو را در آن معبد می‌خوانم، خودت می‌دانی! اگر هیچ خبری نشود، آبروی اسلام می‌ریزد. فردا آمد، ایستاد رو به قبله، جمعیت هم موج می‌زد، این آیه را شروع کرد: «وَجَّهتُ وَجهی لِلَّذی «﴿الانعام:79﴾، معبد شروع کرد به لرزیدن، «فَطَرَ السَّمٰواتِ»﴿الانعام:79﴾، زلزله معبد قوی‌تر شد و کل فرار کردند، آخرین نفری که آمد بیرون، میر بود. معبد هم تبدیل به یک تل خاک شد. آن روز همه مسلمان شدند و الآن آن شهر پانصد سال است که مسلمان در آن زندگی می‌کند. این قرآن است، آن آگاهی خدا به پشت پرده اعمال ماست.

حرفم تمام، یک آیه هم برای صدیقه کبری(س) بخوانم، ثواب مجلس برای شهید بزرگ و کم‌نظیر، حاج قاسم و این صدوچند نفری که دیروز با افتادن هواپیما از دنیا رفتند. تعدادی جوان، تعدادی دانشجو، زن و شوهری که یک هفته بود عروسی کرده بودند، داشتند می‌رفتند برای تحصیلات. از خانواده دوستان من، نوه‌های مرحوم آقا شیخ حائری، پیش‌نماز مسجد ارگ هم، یک پسر و یک دختر، خواهر و برادر بودند، تحصیلاتشان بالا بود، پدر و مادرشان همین دو تا بچه را داشتند، آنها هم افتادند و از دنیا رفتند. شب جمعه است، خدایا! رحمت ویژه‌ات را نثار همه اینها و حاج قاسم بفرما.

 

علی(ع) و وداع با بدن مطهر زهرا(س)

نمی‌دانم، ما که نبودیم و اگر بودیم هم، اصلاً درک نمی‌کردیم که امیرالمؤمنین(ع) وقت دفن حضرت زهرا(س) چه حالی داشته! این‌قدر نوشته‌اند که علی دید طاقت بلند کردن بدن و قرار دادن در قبر را ندارد. اصلاً دستش جلو نمی‌رود، باید هم بدن را دفن کند، بلند شد کنار قبر، طبق دستور قرآن که می‌گوید از نماز کمک بگیرید، دو رکعت نماز خواند. «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»﴿البقره:153﴾، بعد هم خودش رفت در قبر و با آن دو دست الهی بدن کفن‌شده را برداشت، سنگین نبود؟ همه کتاب‌ها نوشته‌اند: حضرت زهرا(س) هم‌هیکل پیغمبر(ص) بوده. باید دو سه نفر بلندش می‌کردند، می‌گذاشتند در قبر. امام صادق(ع) می‌فرماید: «نه، سنگین نبود، چون غیر از پوست و استخوان از مادرم چیزی نمانده بود». حالا با چه حالی، بند کفن را باز کرد! یک مقدار خاک ریخت که بتواند صورت را روی خاک بگذارد، وای! صورت سیلی‌خورده را روی خاک گذاشت. علی جان! شما این صورت را روی خاک گذاشتی، چقدر به شما سخت گذشت؟ چه حالی داشتی؟ اینقدر به شما سخت گذشت که سر قبر خواندی و گریه کردی: «نَفسی علی ظَفَراتها مَحبوسةً»، زهرا! در گریه برای تو گلوگیر شدم، نفسم بالا نمی‌آید، ای کاش نفسم که می‌خواهد بالا بیاید، جانم هم با نفسم بیاید. این شما، اما علی جان! زین‌العابدین(ع) چه کار کرد؟ آن وقتی که بدن قطعه‌قطعه را روی حصیر در قبر گذاشت، حالا می‌خواهد صورت بابا را روی خاک بگذارد، بابا سر ندارد، گلوی بریده را روی خاک گذاشت، بنی‌اسد هرچه ایستادند، دیدند از قبر بیرون نیامد. آمدند جلو، دیدند صورتش را روی گلوی بریده گذاشته: «أبتا! أما الدنیا فبعدک المظلمه و أما الآخره فبنور وجهک مشرقه» زیر بغلش را گرفتند، آوردند بیرون، لحد چید، خاک ریخت، یک مقدار آب روی خاک قبر ریخت. با کف دستش صاف کرد، بتواند بنویسد. با انگشت نوشت: «یا أهل العالم! هذا قبر حسین بن علی بن ابی طالب، الذی قتلوه عطشانا»، مردم عالم پدر من را با لب تشنه سر بریدند.

از آب هم مضایقه کردند کوفیان/خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

 

تهران، مسجد حائری، شهادت حضرت زهرا، جمادی‌الاول، سخنرانی اول

  • آخرت
  • صبر
  • قضاوت
  • صلاه
  • حاج قاسم سلیمانی
  • اسماء حسنی
  • داود نبی(ع)
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه