بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
قرآن راهنمای انسانها
قرآن کریم هدایتکننده به سوی همهی حقایقی است که یک انسان الهی مَسلَک به آن نیازمند است. این که عرض کردم انسان الهی مَسلَک، چون در طول تاریخ سه طایفه با حقایق کاری نداشتند، مخالفت هم میکردند و به قول حضرت نوح در سورهی مبارکهی نوح، گوششان را به روی حقایق میبستند. این حرف حضرت نوح است که به پروردگار عرض میکند در این نهصد و پنجاه سالی که من را سراغ مردم فرستادی تا من برای حرف زدن دهان باز میکنم انگشت-هایشان را داخل گوششان میگذارند، یعنی یک بار هم حاضر نیستند انگشت به گوش نگذارند ببینند من چه میگویم. اینکه لباسهای بلندشان را از پشت سر و از جلو روی سر و صورتشان میکشند که من را با چشم نبینند و این کار ادامه داشت تا اینکه خداوند بزرگ بعد از اتمام حجت نهصد و پنجاه ساله به نوح وعدهی عذاب داد، چون بنا نداشتند خوب شوند، طبق آیات دیگر قرآن اگر خیری در آنها بود و بنا بود خوب شوند به طور یقین عذاب نازل نمیشد.
در قرآن پروردگار به پیغمبر(ص) میفرماید: اگر من در این بتپرستان و مشرکان که دعوت تو را نمیپذیرند خیری میدیدم، این خیر یعنی شایستگی، یعنی روحیهی قبول «لَهَدَیناهُم»، هدایتشان میکردم، اما من خیری در اینها نمیبینم، اینها نمیخواهند هدایت شوند، نمیخواهند قبول کنند؛ این سه گروه عبارتند از: مشرکین، منافقین و کافران، با لحاظ اینکه خدا تا لحظهی آخر عمر میداند که قبولکنندهی دعوت نیستند، مردم با انصاف و با اخلاق مردمی که حتی قبل از بیدینیشان آدمهای نرمی بودند و حالا آمدند دیندار و الهی مَسلَک شدند. پروردگار که در ابتدای سورهی بقره میفرماید: «ذٰلِكَ اَلْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً» ﴿البقرة، 2﴾ قرآن برای همهی الهی مَسلَکها راهنمای به سوی حقایقی است که مردم علاقه دارند به آن حقایق اتصال پیدا کنند، یعنی کلی مطلب را میدانند که قرآن مجید راهنماست، اما حالا وارد و آگاه به قرآن نیستند، وظیفهی شرعی و اخلاقی دارند تا جایی که امکان دارد دنبال فهم قرآن مجید بروند.
فهم قرآن امری واجب
امیرالمؤمنین(ع) چهار جمله راجع به قرآن دارند که در نهج البلاغه هست، یکی این است: «تَفَقَّهُوا فِیهِ» امر واجب است، قرآن را بروید بفهمید، فقه یعنی فهم، «فَاِنَّهُ رَبِیعُ القُلُوبِ» فهم قرآن مجید بهار دلهاست، یعنی قرآن دل مرده را زنده میکند، فهم قرآن مشرقِ طلوع توحید، نبوت، امامت، قیامت میکند؛ یعنی چنین کار عظیمی را با قلب الهی مَسلَکان با انصاف انجام میدهد.
راه فهم قرآن
-آراستهشدن به دانش فهم
راه فهم قرآن را هم خود قرآن مجید میگوید دو راه است؛ یک راهش این است که انسان برود و آراستهی به دانشی که کمکی به فهم قرآن میکند بشود، اهل ذکر بشود «وَ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» ﴿النحل ، 43﴾ اینجا ذکر یعنی قرآن، قرآن پنجاه و دو اسم دارد و یک اسم قرآن ذکر است، ذکر در رابطهی با اسم قرآن یعنی یادآور حقایق بشود.
-آشناشدن با عالم اهل قرآن
اهل ذکر اگر نتواند برود تحصیل علومی کند که قرآن مجید را بفهمد با یک اهل قرآن آشنا شود، حالا هر روز هم لازم نیست او را ببیند، مواردی را که لازم دارد برای دین، دنیا، اقتصاد، اخلاق و برای زن و بچهداریش برود بپرسد.
ما بچه بودیم، شاید آن وقت من کلاس دوم دبستان بودم، صبحهای جمعه ساعت هفت صبح پدرمان ما را بیدار کرده بود و نان و چایمان را داده بود و آماده بود، هر هفته یک عالمی را دعوت کرده بود بیاید خانه که برای ما دین بگوید، این عالم هم آدم خوش بیان و خوش برخوردی بود که تا چند سال پیش هم زنده بود، من هر وقت او را میدیدم نمیگذاشت دستش را ببوسم، من خیلی دلم میخواست کمال احترام را به او داشته باشم ولی اجازه نمیداد، اما خیلی به او تواضع میکردم.
روش دوم قرآن فهمی بود که حالا عالمی هفتهای یک بار بیاید و یک ربع، بیست دقیقه حقایق قرآن را تقسیمبندی شده برای خانوادهای بیان کند، البته این روش در تهران خیلی گسترده بود ولی از بین رفته است، ظاهراً دیگر آن مجالس عالی خانگیِ خانوادگی وجود ندارد. بعد که من طلبهی قم شدم هنوز این جلسات بود و یادم است آنهایی که در خانههای مردم میرفتند دین را برای مردم میگفتند دینشناس و عالم بودند، بعضیهایشان در حد اجتهاد بودند.
مجتهد شدن یک خانم
همین رسم هم خیلی قویتر در شهر اصفهان بود، حالا نمیدانم عالمان اصفهان چگونه تربیت شده بودند که بعضی از این عالمان از خانوادهی روضاتیها و چهارسوقیها، عالمانی در حد مرجع تقلید بودند، یکی از آنها مرحوم آیتالله العظمی حاج سید علی نجف آبادی بود که من شرح زندگیش را دو بار خواندم. در زمان خودش در اصفهان بالاترین حوزهی شیعه را داشت _زمانی با نجف برابری میکرد و گاهی هم از نجف سر بود_ چنین انسانی و امثال او وقتی دعوتشان میکردند بروند داخل خانهها قرآن یا فقه بگویند با خوشحالی قبول میکردند.
علمای اصفهان میگفتند: اعلم علمای شیعه ایشان است، ولی روضهی خانگی هم میرفت؛ پنج شب یا سه روز هم میرفت و از درسش هم عقب نمیماند، خیلی شاگردان بزرگی را تربیت کرد که نوشتند خانم جوانی هم در اصفهان از ایشان دعوت کرد: اگر امکان دارد خانهی ما بیایید به من درس بدهید، و این خانم را به حد مجتهد شدن واقعی رساند که مراجع نجف اصفهان به این خانم اجازهی اجتهاد داده بودند و در مدت عمرش نزدیک به پنجاه جلد کتاب علمی تألیف کرده است. این خانم بیشتر از ده هزار دختر را تربیت کرد و به زنان مومنهی با کرامت تبدیل کرد، الان هم مزارش در اصفهان زیارتگاه شده است، یعنی برای او بارگاه و مقبرهی بسیار خوبی ساختند، این خانم آدم کمی در فلسفه، اصول، فقه، ادبیات عرب و ادبیات فارسی نبود.
بیشتر درساش را داخل خانه خدمت سید علی نجف آبادی خوانده بود، که خود مرحوم نجف آبادی نقل میکند: من یک روزی رفتم که ساعت درس این خانم بود، دیدم که دم در شلوغ است، پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: خانم امین فرزند جوان بیست سالهاش دیشب از دنیا رفته است و الان جنازهاش داخل خانه است. ایشان میفرماید: من برای تسلیت رفتم، به من گفت: آقای نجف آبادی آماده هستید درس را بگویید؟ گفتم: خانم! گفت: خانم ندارد، یک ساعت میکشد شما درس را بدهید، من هم میگویم بچهام را به غسالخانه ببرند تا کارهایش را انجام بدهند ما هم تا ساعت ده درسمان تمام میشود.
گاهی آدمهایی مشتاقانه برای فهم قرآن و فهم دین میروند، حالا اگر توفیق پیدا نکردند و نشد، همه هم که نمیتوانند بروند، بالاخره جامعه همه جور انسانی میخواهد؛ بنا، کارگر، کارمند، صنعتکار و کشاورز میخواهد، نمیشود که همه حوزهی علمیه بروند. قرآن مجید در سورهی توبه میگوید: عدهای بروند «لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ» ﴿التوبة، 122﴾ دینشناس شوند، «وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ» ﴿التوبة، 122﴾ وقتی برمیگردند دین را به مردم انتقال بدهند، آسان هم انتقال بدهند و به مردم سخت نگیرند.
امام صادق(ع) میفرماید: دین، دینِ دشواری نیست، اصلاً به مردم دربارهی دین سختگیری نکنید.
خیلیها هم فکر میکنند دین خیلی سنگین و سخت است، من در این صد و پنجاه جلد کتابی که خداوند دستم را گرفت نوشتم، یکی از کتابهایم اسماش اسلام دین آسان است؛ یعنی این کتاب را اگر شخص یهودی، مسیحی، کمونیست یا بیدینِ با انصاف بخواند، مسلمان و متدین میشود، دین خیلی آسان است، اصلاً خداوند در دین هیچ موردی، نقطهی سخت و سنگینی ندارد.
روایتی در رابطه با آسان بودن دین
در این زمینه من روایتی از وجود مبارک مرحوم شیخ صدوق نقل کنم. روز ماه رمضان است، رسول خدا(ص) در مسجد هستند. عرب جوانی وارد مسجد شد، حالا نباید هم وارد میشد، از مسأله خبر نداشت، با اضطراب و وحشت و ترس به پیغمبر اکرم(ص) گفت: ماه رمضان است، روزه بودم، به خانه رفتم و کاری داشتم، روزهام را با عیالم باطل کردم، حالا تکلیف من چیست؟ اینجا قرآن مجید میگوید: اگر کسی یک روز روزهی ماه رمضان را عمداً افطار کند و بشکند، یا یک غلام باید در راه خدا آزاد کند _که حالا غلام به آن معنا پیدا نمیشود، غلام به معنی دیگر که در کرهی زمین پر است_ یا باید شصت و یک روز روزه بگیرد _یک روز برای غذای آن روز و شصت روز هم جریمهی خوردن روزه، این سی روز را هم، سی و یک روزش باید پشت سر هم باشد_ یا شصت فقیر را یک وعده غذایی که سیرش کند بدهد، سه جریمه است، آن کسی که روزهاش را خورده میتواند یکی را انتخاب کند. پیغمبر(ص) فرمود: نگران نباش، یک غلام بخر و در راه خدا آزاد کن، گفت: آقا من کارگرم، پولم نمیرسد غلام بخرم، این درآمد کارگریم باید خرج من و زنم را بدهد، نمیتوانم، فرمود: شصت روز جریمهی روزهخواریت است، باید روزه بگیری، (مدینه گرمای پنجاه درجه دارد. من یک شب در مدینه واقعاً نزدیک بود خفه شوم که خدا لطف کرد یک مسجد کوچکی دیدم و خودم را داخل مسجد انداختم، کولر خیلی خوبی داشت، دو ساعتی آنجا بودم و از مرگ نجات پیدا کردم، گرمازدهی شدیدی شدم) گفت: یا رسول الله! این مدینه با پنجاه درجه گرما و منِ کارگر که روزها باید بروم در این هوا کار کنم، من قدرت ندارم روزه بگیرم. فرمود: شصت مسکین را طعام بده، گفت: من شکم زنم را زورکی سیر میکنم، شصت مسکین طعام بدهم؟ شیخ صدوق میفرماید: در گیر و دار حرف زدن با پیغمبر(ص) یک عرب باغداری یک سبد بزرگ خرما برای پیغمبر(ص) هدیه آورد و رفت. پیغمبر(ص) به شخصی که روزهاش را با مباشرت با همسرش باطل کرده بود فرمود: این سبد خرما را بردار و به خانه ببر و با زن و بچهات بنشین به نیت کفارهی روزهات بخور، خدا میپذیرد. این دین است!
قرآن نشاندهنده راه خوبیها
کسانی که الهی مَسلَک هستند، یعنی دلشان میخواهد با خدا باشند، قیامت را توجه داشته باشند، معاشرت درست، اقتصاد پاک و اخلاقِ به قول پیغمبر اکرم(ص) الهی داشته باشند، راهش این است که به قرآن کریم یا به اهل قرآن مراجعه کنند و از آنها بخواهند که از هدایت قرآن برایشان بگویند، آن حقایقی را که نیاز دارند صاف، پاک و از سرچشمه بدست بیاورند.
معنای ایمان
خیلی جالب است فرض کنید یکی از ما کلی مهاجرت را میداند که خیلی کار عالی است، کلی ایمان را میداند که خیلی کار فوق العادهای است، کلی جهاد را میداند ولی کیفیتش را خبر ندارد، دقیق و عمیق نمیداند، قرآن راهنمایی میکند و خیلی جالب است نتیجهی این ایمان و هجرت و جهاد را هم در اختیارش میگذارد، در سورهی بقره آمده است: «اِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا» اول این امنوا را من معنی کنم چون خود قرآن مجید کلیات را میگوید و ائمهی ما توضیح میدهند. این ایمان یعنی چه؟ «اِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا» ایمان به خدا و ایمان به قیامت یعنی چه؟
مرحوم صدوق یک کتاب خیلی جالبی دارد که بنا به خواست یکی از وزرای بسیار بزرگِ آل بویه (که شیعه و دانشمند بود در اواسط قرن سوم، چهار هزار کتاب علمی داشت من وقتی به اصفهان میروم سر مزارش هم میروم) صاحب بن عُبّاد نام وزیر بود، به پیشنهاد صاحب این کتاب بسیار عالی عیون و اخبار رضا را نوشت، دو جلد است، فکر میکنم ترجمه هم شده است، اسم زیبایی هم دارد، معنی فارسیاش این است: چشمههای روایات حضرت رضا(ع). از امام هشتم نقل میکند، چون صدوق به عصر امام هشتم خیلی نزدیک بود و پدرش وکیل امام حسن عسکری(ع) در قم بوده است، تقریباً روایات را از منابع دست اول بدست آورده و نظام داده و نوشته است. حضرت ایمان را اینطور معنی میکند: «اَلاِیمَانُ عَقدُ بِالقَلبِ» ایمان یعنی گره خوردن دل به پروردگار، چه نوع گرهای؟ این عقد یعنی این گره چه نوع گرهای باید باشد؟ در سورهی مبارکهی حجرات میفرماید: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتٰابُوا» ﴿الحجرات ، 15﴾ چنان دل به خدا گره بخورد که این گره باز نشود و بماند، اگر به خانه حمله کردند گره بماند، اگر همسر باوفای بینظیر با کرامتش را بین در و دیوار بدنش را شکستند بماند، اگر فدک را غارت کردند بماند، اگر حکومتش را غارت کردند بماند، اگر پیغمبر(ص) به او خبر داد که حسینت را در سرزمینی در عراق قطعه قطعه میکنند پیش خدا بماند، این معنی ایمان است. «عَقدُ بِالقَلبِ» یعنی مشکلات نتواند این گره را باز کند، چون اگر آدم اجازه بدهد این مشکلات این گره بین قلب و خدا را باز کنند خب آدم بیدین میشود، هزار جور ایراد به ذهنش میآید.
گرهگشایی مشکلات با دعوا با خدا
من دوستی داشتم که زمانی خیلی گرفتار شده بود. خدا فرموده: گرفتاریها قابل حل است. خودش به من گفت: یک روز صبح زود از خانه بیرون آمدم، اتوبوسی جای خالی داشت، حالا نمیدانم قم یا اصفهان میخواست برود، گفت به راننده گفتم: به حضرت عباس اینقدر وضع من بهم ریخته که من پول یک بلیط ندارم، به من جا میدهی من را ببری؟ گفت: بله بیا بالا، کجا میخواهی بروی؟ گفت: آنجایی که میخواهم بروم به تو میگویم من را پیاده کن. گفت روی صندلی نشستم و وقتی به بیابانها رسید که دیگر نه پمپ بنزین بود، نه قهوهخانه و خانه بود، بیابان خالی بود، به راننده گفتم: نگهدار، گفت: کجا میخواهی بروی؟ گفتم: همینجا کار دارم، او هم دیگر دنبال نکرد، پول هم که نداشتیم، خیلی هم با لبخند و با احترام ما را پیاده کرد. گفت اتوبوس رفت، دیدم از این طرف و آن طرف ماشین نمیآید، کتم را درآوردم و روی شانهام انداختم و به پروردگار عالم با زبان صددرصد لاتی گفتم: خیال کردی من رستمم که با من داری میجنگی؟ این چه وضعی است! مگر نمیتوانی کارگشایی کنی؟ گفت کمی با خدا دعوا کردم و برگشتم. خانمم گفت: کجا بودی؟ گفتم: بنا بود با یکی دعوا کنم و دق و دلیم را خالی کنم، رفتم دعوا کردم و آمدم. گفت یک هفته نگذشت که کارم شروع به درست شدن کرد. گفت: والله حاج آقا، اگر میدانستم آدم با خدا دعوا کند زود کارش را حل میکند زودتر میرفتم دعوا میکردم!
دنیا محل گرفتاریها
گره به گونهای است که اگر گره مشکلات را باز نکند خدایی نکرده آدم بیدین نشود. طبق تجربهی تاریخ، گفتهی انبیا و ائمه(علیهمالسلام) دنیا «دَارُ بِالبَلاءِ مَحفُوفَه» محل گرفتاری است، آدم دو روز راحت است و خدا را شکر میکند، دوباره پس فردا گرفتاری پیش میآید شش ماه میکشد آدم حل کند، دوباره گرفتاری پیش میآید، من خودم همیشه گول این خیال را میخورم، واقعاً گول میخورم، چهار پنج روز که زندگی آرام است و هیچ مشکلی نیست میگویم دیگر خدا درِ مشکلات را بست، یک مرتبه میبینم از طرفی زندگی مثل آبی که نشت میکند یک مشکل، سختی، دردسر، تهمت خوردن و غیبت شدنی پیش آمد گفتیم خب حالا همهی اینها را میگذرانیم و خدا را شکر میکنیم. دو سه ماهی خوب و آرام بود، هنوز اذان صبح را نگفته بودند، تشهد نماز مستحبی میخواندم، یک ربع بیست دقیقه به اذان مانده بود. همان شب بچهام از من خداحافظی کرد تا با همسر و تنها فرزندش به شهرستانی بروند. این موضوع در تشهد به ذهنم آمد که الان من سلام نماز را گفته و نگفته تلفن زنگ میزند، تلفن را برمیدارم و بچهام به من میگوید: بابا تصادف کردم، بچهام هم از دست رفت! این در تشهد به ذهن من آمد، سلام آخر را که دادم تلفن کنار دستم زنگ زد، برداشتم پسرم گفت: بابا، حدود یک نصفه شب یک کامیون به ما زد، بچه از دست رفت، خانمم هم تکه تکه داخل ماشین لای آهن پارهها ماند، خودم هم اینطوری شدم و ما را به بیمارستان فلان شهرستان بردند، گفتم: بابا گوشی را بگذار من آمدم.
دنیا همین است! حالا یک امانتی را خدا به من داد و بعد گرفت. این گره را برای چه باز کنم؟ یعنی اگر بیدین شوم کار و زندگی بهتر و خوبتر میشود؟ اصلاً دنیا بافتش این است، بافت زاییده شدن، مرگ، ورشکستگی و دزدی است.
ما نوهای داشتیم که هنوز به دنیا نیامده بود. سیسمونی خوبی برای او خریده بودیم، دیگر رسم است نمیشود که گفت نه، سیسمونی را هم گوشهای از خانه گذاشته بودیم. یک شب خدا را شکر دزدی آمد تا آن آخرین تکۀ سیسمونی را برد، یعنی چیزی برای نمونه نگذاشت. من صبح به رئیس نیروی انتظامی کل کشور زنگ زدم، گفتم: فلانی، ما سیسمونی خیلی خوبی در حد خودمان برای نوهمان خریده بودیم و این دزد هم آمد همهاش را برد، گفت: حاج آقا من سراغ آن دزد اصلاً نمیروم، گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه صددرصد برایم یقین است که مال حلال حسابی برده است، ولش کن و راضی باش، گفتم: راضیم.
این بافت دنیاست، خیلی خوب است آدم گره قلبش با پروردگار باز نشود «اَلاِیمَانُ عَقدُ بِالقَلبِ» این برای بخش اول آیه که حالا یک آدم بزرگواری میخواهد ببیند ایمان از نظر قرآن و اهل بیت(علیهمالسلام) چیست، هجرت و جهاد چیست، اما هجرت که همیشه برای جنگ نیست، همیشه هم که هجرت از این شهر به آن شهر به خاطر دین نیست.
بهترین مهاجرت
رسول خدا(ص) روی منبر به مردم فرمود: «مَنِ المُهاجِر؟» شما میدانید مهاجر چه کسی است؟ گفتند: خدا و رسول(ص) بهتر میدانند، چقدر زیبا معنی کرده است! فرمود: «المُهاجِر مِن هَجَرِ سَیِئات» مهاجر کسی است که خودش را از همهی گناهان عقب بکشد، از شهر گناه به دیار عمل صالح و اخلاق حسنه حرکت کند، این مهاجر است.
برترین جهاد
مجاهد چه کسی است؟ خانمی به پیغمبر اکرم(ص) گفت: من را نصیحت کن، یک نصیحت جالبی دارد که چهار پنج خط است، من حفظش کردم از بس که عالی است! به آن خانم فرمود: برترین جهاد عمل به واجبات است؛ چه واجبات مالی، چه واجبات بدنی و چه واجبات حقوقی، این برترین جهاد است.
تمام نیازمندیهای انسان در قرآن
ببینید برادران، خود و خدا یک آدم الهی مَسلَک هر چه را برای دنیا و آخرت و برزخش لازم دارد در قرآن هست. سفارشی هم امیرالمؤمنین(ع) دارند که مرحوم علم الهدی فرزند فیض کاشانی نقل کرده و این را هم من در اختیار شما بگذارم. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: حداقل روزی ده آیهی قرآن بخوانید و در آیات هم تدبر کنید. الان ترجمههای خوبی در بازار هست که قرآن را در حدی که لازم باشد به آدم میفهماند. ده آیه با ترجمه بخوان، نامهای به امام مجتبی(ع) دارد که میفرماید: روزی بیست آیه بخوان، یک نامهی دیگر دارد میفرماید: حوصله کردی روزی پنجاه آیه بخوان. با قرآن باش تا وقتی در بستر مرگ افتادی که با قرآن از دنیا بروی و روحت آمیختهی با قرآن و زبانت مترنم به قرآن مجید باشد.
غربت و دلتنگی امیرالمؤمنین(ع)
امیرالمؤمنین(ع) به فرمودهی امام ششم بعد از تمام شدن کار دفن برگشت خطاب به مزار کرد، یعنی به دختر پیغمبر(ص) گفت: میخواهم کنار مزارت بمانم، طاقت ندارم! وقتی علی(ع) می-گوید طاقت ندارد یعنی اصلاً آدم شگفتزده میشود! صحبت این نبود که خانمش را از دست داده است نه! صحبت این بود که یکجا همهی ارزشها را از دستش گرفتند. گفت: میخواهم بمانم اما نمیتوانم، میخواهم به خانه برگردم، بچههایت بیدارند و وقتی من را ببینند از من مادر میخواهند و من جوابی ندارم بدهم. بلند شد سر مزار پیغمبر(ص) آمد و گفت: یا رسول الله! من کاملاً در این شهر مدینه با این پرجمعیتیش غریب شدم!
علی جان! شما مزار را میدیدی و میگفتی طاقت ندارم بنشینم، میخواهی به خانه بروی و طاقت نداری که جواب بچهها را چه بدهی، آمدی کنار مزار پیغمبر(ص) و آرام نداری همینطور داری گریه میکنی، سه جا رفت و آمد میکردی؛ کنار مزار، خانه و کنار مزار پیغمبر(ص)، با اینکه زهرا(س) را هم نمیدیدی چون دفن کرده بودی. اما این بچههای بزرگوارت که در کربلا بودند، برای اینها کسی را نگذاشته بودند دفن کنند که وقتی داشتند کاروان را حرکت میدادند ببرند، زین العابدین(ع) به عمهشان فرمودند: عمه، این مردم انگار ما را مسلمان نمیدانند، نگذاشتند عزیزانمان را دفن کنیم. نگذاشتند اینها را دفن کنند، علاوهی بر این که مزاری نبود، آنچه که بچهها داشتند میدیدند یک مشت بدن بیسر، بدن قطعه قطعه و بدن عریان بود، اینها همه به کنار روی شترها هر وقت سرشان را بلند میکردند سر بریدهی عزیزانشان را میدیدند.
تهران حسینیه سیدالشهدا (ع) جمادی الثانی 1441 جلسهی چهارم