بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیا و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
تَحدّی با قرآن
در جلسه گذشته به این معنا اشاره شد که قرآن مجید، سند یقینی برای همه حقایق ظاهری و باطنی است. در ابتدای سوره بقره میفرماید: «ذٰلِک اَلْکتٰابُ لاٰ رَیبَ فِیهِ»﴿البقرة، 2﴾ کل این کتاب حق و یقینی است، جای شک کردن و تردید کردن در مسائل این کتاب نیست. در خودش شکی نیست؛ اما اگر کسی دچار شک شود، مثلاً در باطنش این حالت پیش بیاید که این کتاب وحی خدا هست یا نه؟ به سه صورت، خود قرآن جوابش را داده: یک، اگر شک داری که این کتاب وحی الهی است یا نه، «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ»﴿البقرة، 23﴾ یک سوره مثلش را بیاور. بعضی از سورههای قرآن چهارتا آیه است، بیشتر نیست. «بسم الله الرحمن الرحیم» یک آیه، «إِنّٰا أَعْطَینٰاک اَلْکوْثَرَ»﴿الکوثر، 1﴾ دو آیه، «فَصَلِّ لِرَبِّک وَ اِنْحَرْ»﴿الکوثر، 2﴾ سه آیه، «إِنَّ شٰانِئَک هُوَ اَلْأَبْتَرُ»﴿الکوثر، 3﴾ چهار آیه. یک سورهای بیاور که از نظر صرفی، نحوی، جملهبندی، ادبیات، فصاحت، بلاغت، بجا بهکارگیری کلمات، مثل این سوره باشد.
ما چند سال است بر ضد قرآن دشمن داریم؟ از همان وقتی که آیات کتاب الهی «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک اَلَّذِی خَلَقَ»﴿العلق، 1﴾، اولین سوره به پیغمبر(ص) نازل شد، دشمنی شروع شد؛ نه دشمنان کوچه و بازاری، بلکه دشمنانی که(حالامن تعبیر دیگر ندارم) سرشان به تنشان میارزید؛ یعنی از بزرگترین فصیحان، بلیغان و قدرتمندان ادبی عرب بودند و خیلی قوی بودند. اینها به خودشان میدیدند که اول کار با قرآن عرض اندام کنند. حالا مثلاً پسر عبدالله چه آورده؟ چیز مهمی نیست، ما هم نمونهاش را میآوریم. اینقدر قوی بودند که الآن در کشور مصر(دانشگاه الازهر هست و دانشگاههای دیگر)، اساتید دانشگاه سر کلاس به دانشجویان که درس میدهند، شاهدمثال زبانِ قویِ درست را از اشعار همان انسانهای زمان نزول قرآن میآورند؛ یعنی هنوز قدرتشان سر جایش است. خیلی در بیان قوی بودند.
-قرآن، نه افسانه است و نه شعر
اول کار گفتند: چیزی نیست و سه چهارتا تهمت هم به قرآن زدند. یکی این بود که گفتند شعر است و خدا جوابشان را داد: «وَ مٰا عَلَّمْنٰاهُ اَلشِّعْرَ وَ مٰا ینْبَغِی»﴿یس، 69﴾ نه، این کتاب من شعر نیست و شایسته پیغمبر من هم نبوده که شعر یادش بدهم، شعر برای شماست. این کار، کار آسمانی، غیبی و ملکوت است.
تهمت دیگری که به قرآن زدند، گفتند: ایشان که میگوید این کتاب از طرف خدا نازل شده، حرف درستی نیست. او یواشکی با رؤسای ادیان دیگر در ارتباط است. آنها برایش مطالبی میگویند و حرفهایی میزنند که ایشان هم اینها را به عربی ترجمه میکند، اسمش را میگذارد قرآن. هیچ دلیلی هم برای این تهمت نداشتند و فقط میگفتند: «إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ»﴿الأنعام، 25﴾. این حرفها افسانههای قدیمیترین ملتهاست که پیغمبر از آنها فرا میگیرد، گوش میدهد و آن را عربی میکند، میشود قرآن. جالب این است که این تهمتزنندگان، خودشان را با این کلمه اساطیر محکوم کردند. حالا شما فارسیزبان هستید و بیشترتان به لطایف و دقایق و فصاحت و بلاغت عرب خیلی وارد نیستید؛ ولی موضوعی که میخواهم خدمتتان عرض کنم، خیلی راحت دریافت میکنید.
افسانه یعنی دروغهای بافتهشده و به این میگویند افسانه؛ مثلاً ما در کتابهای فارسی خودمان، افسانه خیلی داریم. حرفهای بافتنی که حقیقت ندارد و نبوده؛ مثل کوه قاف، پرنده عنقا، سیمرغ(سیتا مرغ یک مرغ) یا خیلی از داستانهای شاهنامه. اینها افسانه است. حالا پیغمبر اسلام میآید و برای این تهمتزنها میخواند: «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ»﴿الإخلاص، 1﴾؛ «اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ»﴿الإخلاص، 2﴾؛ «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ»﴿الإخلاص، 3﴾؛ «وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدٌ»﴿الإخلاص، 4﴾؛ کجای این افسانه است؟ این چطوری افسانه است؟ افسانه یعنی دروغ بافتهشده که حقیقت ندارد.
یا رسول خدا برای مردم میخوانند: «إِنَّ اَللّٰهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ ینْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکرِ وَ اَلْبَغْی»﴿النحل، 90﴾ سه حقیقت را انتخاب کنید: عدالت، احسان و پرداخت مال به اقوام مستحق؛ سه چیز را هم از زندگی حذف کنید: منکر، فحشا، تجاوز. کجای این افسانه است؟ آنها میگفتند افسانه؛ ولی باز به قول خود قرآن مجید در داستان ابراهیم و بتپرستان، در باطن خودشان به حرف خودشان یقین نداشتند و میدانستند افسانه نیست. این تهمت هم کمکم موجش خوابید. تهمت شعر بودن، موجش خوابید.
-تهمت سِحر به قرآن
بعد تهمت سومی را اختراع کردند و گفتند: این قرآن مجید، سِحر است؛ ولی خودشان هم باور نداشتند سحر است. چون سحر، تردستی و چشمبندیهای خاصی بوده و یکمشت ابزار هم داشته که آن هم زمان پیغمبر(ص) نبود. یعنی اوجش در زمان سلیمان بود و بعد یواشیواش جمع شد. چون مردم آگاه شدند که سحر یک چیز توخالی است و حقیقت ندارد. نهایتاً، تکتک، دوتا دوتا، سهتا سهتا آمدند و تسلیم قرآن کریم شدند، مسلمان شدند؛ چون حق بودن قرآن را یافتند، وحی بودن قرآن کریم را یافتند، درست بودن قرآن کریم را یافتند و مؤمن شدند. این مطلب معلوم است.
جفت بودن موجودات
پس قرآن مجید، سند حقایق ظاهری و ملکوتی است و اگر چیزی درباره آسمانها بگوید، حق است؛ اگر چیزی درباره خورشید و ماه و کوه و ستارگان و نباتات و حیوانات بگوید، حق است؛ اگر کسی در مکه و مدینه، قبل از قرآن، به مردم میگفت که گیاهان نر و ماده دارند؛ گل و گیاهان گرده ماده و گرده نر دارد که یا باید باد بیاید و این گرده نر را بردارد، ببرد بپاشد روی گرده ماده تا میوه درست شود؛ یا باید آقایی را استخدام کرد، روزی این مقدار پول به او داد که از نخل برو بالا و گرده شاخه نر را بگیر، بیا پایین و برو روی آن نخل دیگر، گرده نر را بریز روی گرده ماده تا خرما درست شود. دوتا سهتا درخت را میدانستند که اینها گرده نرینه و مادینه دارد، باید روی هم ریخت تا میوه درست شود.
وقتی قرآن آمد، گفت: «وَ مِنْ کلِّ شَیءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَینِ»﴿الذاریات، 49﴾ هرچه در این عالم هست، جفت است؛ حالا یا موجود زنده است، جفت است و نر و ماده دارد؛ یا گیاه است و گرد نری و مادهای دارد؛ یا عناصر هستند که اینها الکتریسیته مثبت و منفی دارند. چه کسی تک است؟ «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ»﴿الإخلاص، 1﴾ فقط اوست که در مقابل خودش کسی را ندارد. عربهای زمان نزول قرآن آیه را میخواندند، اما نمیدانستند چه خبر است در این عالم! فقط میدیدند خدا فرموده: «وَ مِنْ کلِّ شَیءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَینِ»﴿الذاریات، 49﴾؛ اما امروز، اینقدر زیبا پرده از روی این مسئله برداشته شده که آدم در خلقت پروردگار شگفتزده میشود. این معنی سند بودن قرآن است.
این مقدمه روشن شد که از «بسم الله» اول قرآن در سوره حمد تا آخرین آیه قرآن، «مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ»﴿الناس، 6﴾، شکی در آن نیست که وحی، حق، استوار و درست است و واقعیت دارد؛ اگر کسی هم در باطن خودش دچار شک شود، درجا قرآن علاج میکند و میگوید: «در وحی بودنش شک داری، یک سوره مثلش بیاور. خیلی قدرت داری، دهتا سوره مثلش بیاور». نمیتوانی یک سوره بیاوری، نمیتوانی دهتا سوره بیاوری؛ چون تنهایی! بیایید دستبهدست همدیگر بدهید، «قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ»﴿الإسراء، 88﴾ و همه انسانها و جنها یکجا جمع شوند، عقلها و علم و فهم و درکشان را روی همدیگر بریزند، «عَلیٰ أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا اَلْقُرْآنِ»﴿الإسراء، 88﴾ مانند این قرآن را بیاورند؛ «لاٰ یأْتُونَ بِمِثْلِهِ»﴿الإسراء، 88﴾ قرآن میگوید: امکان ندارد. حالا حق بودنش، استوار بودنش و وحی بودنش روشن شد.
قیامت در آیات قرآن
حالا میرویم آخرهای سوره هود؛ آنجا خداوند دو سهتا آیه دارد درباره قیامت. من قطعههایی از این دو سهتا آیه را برایتان عرض کنم. خدا میگوید: قیامت روزی است که «لاٰ تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ»﴿هود، 105﴾ میلیاردها مرد و زن آورده شدند در قیامت، نفس از کسی درنمیآید و سکوت محض است. شما شنیدید که مردم گریه و ناله میکنند، فریاد میزنند، اینها برای بعد از اول قیامت است. اول کار، زبانها قدرت حرف زدن ندارد و اول کار هم قرآن میگوید نفس شنیده نمیشود؛ یعنی کسی که کنار دست یکی دیگر است، نفسش را نمیشنود و سکوت است. بعد در سوره فرقان میگوید: شروعکننده سخن، پیغمبر من است و دیگر، حرف زدن شروع میشود؛ اما در این آیه سوره هود میگوید: وقتی همه جمع هستند، هیچکس هم حرف نمیزند، این جمعیت که میلیاردها میلیاردها نفر است، دو گروه هستند و سهتا ندارد.
-دو گروه سعید و شقی در قیامت
«فَمِنْهُمْ شَقِی وَ سَعِیدٌ»﴿هود، 105﴾ یک دسته اهل محشر، تیرهبخت و بدبخت هستند، تمام درهای رحمت به رویشان بسته است و هیچ راهی به جایی نمیبرند. در آیات دیگر دارد حتی یک شفیع برای آنها نیست در قیامت که به خدا بگوید: خدایا! این آدم بدبخت را به من ببخش. یک یار برای اینها نیست. معلوم است که نه شفیع دارند، نه یاور دارند. خدا با اینها چه کار میکند؟ اینها را هم در سوره آلعمران میبینید: «لاٰ یکلِّمُهُمُ اَللّٰهُ» ﴿آلعمران، 77﴾ خدا یک کلمه با اینها حرف نمیزند. خیلی سخت است که مردم وارد محشر شدند، حکومت الآن وقف خود پروردگار است و هیچ حکومتی دیگر وجود ندارد. کریم است، رحیم است، رحمان است، غفور است، ودود است، لطیف است، خبیر است؛ ولی اینها اینقدر بدبخت هستند که خدا حاضر نیست یک کلمه با آنها حرف بزند و «وَ لاٰ ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ» ﴿آلعمران، 77﴾ یکبار هم نگاه رحمت به اینها نمیکند، «وَ لاٰ یزَکیهِمْ» ﴿آلعمران، 77﴾ یکدانه گناهشان را هم نمیبخشد. این یک گروه که خود پروردگار، اسمشان را گذاشته شقی.
گروه دیگر که سعید، خوشبخت و سالم هستند؛ هنوز بهشت نرفته، خوش، آرام و راحت هستند، نمیترسند و فشاری ندارند. اینها همه در آیات قرآن است. حالا حرف این است؛ آنهایی که سعید و اهل بهشت هستند، یا بیحساب هستند یا قرآن میگوید که پروندهشان را خیلی آسان رسیدگی میکنم. مرد عربی به پیغمبر(ص) گفت: تمام این مردمِ سعادتمندی که در قیامت هستند، بالاخره آنها هم میلیاردها نفر هستند، از زمان آدم تا آخرین فردی که وارد قیامت شده، حسابرسیشان چقدر طول میکشد؟ پیغمبر(ص) فرمود: کمتر از نماز عصر شما. کراراً هم در قرآن میخوانیم: «فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ»﴿آلعمران، 19﴾ این معنیاش است: اندازه نماز عصر شما.
یاری خداوند در رسیدن بندگان به سعادت
حرف من این است؛ اینهایی را خدا میگوید سعید، یک آیه بعد، وضع سعید و سعادتمندان را اینطوری بیان میکند: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا»﴿هود، 108﴾. اینجا یک نکته ادبی خیلی مهمی دارد. درباره اهل شقاوت هم میگوید: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا»﴿هود، 106﴾ آنهایی که شقی شدند، یعنی کسی آنها را شقی نکرد و خودشان در دنیا گفتند ما خدا، انبیا، حلال و حرام، نماز و روزه را نمیخواهیم؛ ما یک بدن، یک مغازه، یک کارخانه، یک زن و دوتا بچه میخواهیم و یک خوشگذرانی و دیگر کاری به هیچچیز نداریم. اینها را میگوید: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا»﴿هود، 106﴾ خودشان بدبخت شدند؛ اما سعادتمندان را میگوید: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا»﴿هود، 108﴾، نه «سَعَدوا».
اگر آیه میگفت «أما الذین سَعَدوا»، یعنی کل سعادتمندان هم خودشان سعادتمند شدند و کسی کمکشان نکرده؛ ولی اینطور نیست و میگوید: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا»﴿هود، 108﴾ آنهایی که سعادتمندشان کردند، نبودند. چه کسی اینها را سعادتمند کرد؟ انبیا؛ چه کسی اینها را سعادتمند کرد؟ پیغمبر (ص)، قرآن، اهلبیت(علیهمالسلام). هیچکس بهوسیله خودش سعادتمند نمیشود، بلکه کمک و یار میخواهد. این متن قرآن است؛ قرآنی که سند حقایق است. هیچ سعادتمندی خودش به سعادت نمیرسد، کمکش کردند به سعادت رسیده؛ یک یار، یک کمک، یا به تعبیر قرآن، یک ولی که به سعادت انسان کمک صددرصد میکند؛ چه زنده و بین مردم باشد، چه نباشد. یک یار، کمککننده، یاور و ولی که همه وجودش کمک برای به سعادت رسیدن سعادتمندان است. طبق قرآن در سیصد آیه(من دوتایش را هم نمیتوانم بخوانم) و طبق روایات در هفتاد هشتاد درصد کتب غیرشیعه و صددرصد کتابهای شیعه که یکی «الغدیر» در هجدهجلد پانصد صفحه است. یکی «عبقات الأنوار» میرحامد حسین هندی، شصتجلد پانصد صفحه است. یکی «حقالیقین» است. یکی «ألفَین» علامه حلّی است؛ اگر اینها را روی هم بگذارید، خیلی صفحه میشود، چهل پنجاههزار صفحه میشود که کل آنها هم روایت است و آیه.
علی(ع)، امام شیعه و کمککار انسانها
یکی از آنهایی که قرآن سند است، یکی از آنهایی که قدرت کامل برای سعادتمند کردن انسانها را دارد، امیرالمؤمنین(ع) است؛ چون قدرت کامل داشت. دو ماه مانده به مرگ پیغمبر(ص)، خدا به پیغمبر واجب کرد که این یار انسانها، کمککار انسانها و قدرتمندی که قدرت دارد مردم را در قیامت سعادتمند کند، برای بعد از خودت معرفی کن. نوشتهاند: آنهایی که روز غدیر پای منبر پیغمبر بودند، حداقل دوازده هزارتا و حداکثر صدوبیستهزارتا بودند. خدا در این ده دوازدههزار یا آن صدوبیستهزار، یک نفر نداشت که بتواند مانند امیرالمؤمنین (ع) درِ سعادتِ دنیا و آخرت را به روی مردم باز کند. آن وقت جملهای هم از خودش به یادگار گذاشت که همه نوشتند کراراً -شب، روز، در جبهه، در شهر، در کوچه، در مسجد، در جلسات- میگفت: «یا علی! أنتَ و شیعَتُکَ هُمُ الفائزونَ». تو و پیروانت از رستگاران هستید و مردم جدای از تو بهطرف شقاوت میروند. مردم جدای از تو بهطرف جهنم میروند. مردم جدای از تو بهطرف گمراهی میروند.
خوشبهحال شما که امام شما علی(ع) است. کار ما در قیامت به کجا میرسد؟ عیب هم داریم، لغزش هم داریم؛ با داشتن و لغزش، کار ما به کجا میرسد؟ قرآن میگوید: «یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ»﴿الإسراء، 71﴾ من، شما شیعهها را در قیامت با علی صدایتان میکنم و میگویم: شما با علی بیایید، شما با حسین بیایید، شما با امام صادق بیایید، شما خانمها با فاطمه زهرا بیایید.
اهلبیت(علیهمالسلام)، وفادارترین و کریمترین انسانها
یک جمله هم برایتان بگویم؛ شما برادران چند سال است با علی زندگی میکنید؟ شما خانمها، چند سال است با زهرا زندگی میکنید؟ بین شما افرادی دیده میشود که هفتاد هشتاد سال دارید؛ در خانمها هم همین طور. بهنظرتان میآید(این را از من یادگاری داشته باشید و یادتان هم نرود) که ما هشتاد سال مردهایمان دنبال علی دویده باشند، هشتاد سال زنهایمان دنبال زهرا؛ آنوقت، دم مرگ، اینها ما را رها کنند و بروند، بگویند به ما چه اینها؟ قیامت ما را رها کنند و بروند، بگویند به ما چه میشود؟ آنها وفادارترین و کریمترین انسانها هستند. یکی از رفیقهایم گریه میکرد و برایم میگفت؛ او هم از دنیا رفته. یکبار هم آمد خانه ما، روز اربعین بود. گفت: من بروم ده دقیقه بخوانم؟ گفتم: برو بخوان. نشست روی منبر و گفت: این آخرین جلسه من در دنیایم است و دیگر بعد از خواندنم میروم. بعد هم از دنیا رفت. ایشان میگفت: پیرمردی در حرم ابیعبدالله(ع) ضریح را گرفته بود (من نمیدانم کجایی بود! من که حالم خیلی بههم ریخت) و به امام حسین(ع) میگفت: شهر من به کربلا دور است. عرب هم بود، شیعه بود؛ گفت: من وسیله پیدا نکردم، پیاده راه افتادم، 22-23 روز در راه بودم، الآن رسیدم به تو. من در دنیا توانستم تو را پیدا کنم؛ اما آخرت که نمیتوانم تو را پیدا کنم. تو بیا بگرد و من را پیدا کن.
بیطاقتی امیرمؤمنان(ع) در شهادت حضرت زهرا(س)
امروز حسن و حسین از بیرون وارد خانه شدند. یکی هشت سالش و یکی هم هفت سالش بود میخواستند بروند داخل اتاق؛ اما آن خانم محترمی که آنجا بود، خواهش کرد نروید، مادرتان استراحت کرده، گفتند: نه، تو نمیدانی! در را باز کردند و آمدند داخل، دوتا خواهرها هم دنبال دوتا برادرها آمدند. سلام کردند، اولین باری بود که دیدند مادر جواب نمیدهد. امام مجتبی(ع) بالای سر مادر نشست، ابیعبدالله(ع) پایین پا و دوتا دخترها هم صورتهایشان را روی سینه مادر بود. دیدند جواب نمیدهد، امام حسین(ع) بلند شد و گفت: من الآن میروم و پدرم را خبر میکنم. آمد مسجد، گفت: «بابا! عجله کن، گمان نمیکنم مادرم را زنده ببینی». وقتی بلند شد، عبایش افتاد، برنداشت. کفشهایش را هم پا نکرد، دواندوان میآمد و میخواند و گریه میکرد. مضمون آنچه خوانده، این است: بچههایم، حسنم، حسینم، هنوز که حرارت داغ مرگ پیغمبر (ص) از قلب من سرد نشده، چرا خبر مرگ زهرا را برایم آوردید؟
علی جان! طاقت شنیدن خبر مرگ زهرا را نیاوردی؟ میگوید: نه، نیاوردم. خیلی سخت بود. پس بچههایت در کربلا چه کار کردند؟ آن وقتی که با پای برهنه دویدند کنار گودال؛ امام زمان(عج) میفرمایند: دیدند شمر روی سینه ابیعبدالله نشسته.
تهران، مسجد شهید بهشتی، دهه سوم جمادیالاول 1441، جلسهٔ ششم