بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیبّین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
حق انتخاب راهنما
-امامان کفر
نیاز انسان به راهنمای الهی و حجت پروردگار، یک نیاز واجب و ضروری است. این حجت و راهنما را هم باید پروردگار عالم معرفی کند. چون وجود مقدس او به ظاهر و باطن همه انسانها آگاه است و میداند چه کسی لیاقت نبوت و امامت دارد. چون هیچکدام مردم در هیچ روزگاری، به باطن و ظاهر کسی آگاه نیستند و حق انتخاب ندارند. این مطلب را در قرآن کریم هم یادآوری کرده:» مٰا کٰانَ لَهُمُ اَلْخِیرَةُ»﴿القصص، 68﴾ انتخاب پیغمبر یا امام، کار مردم نیست. باطن مردم، دنیای عجیب و غریبی است. باطنها گاهی پر از آلودگی است و آدم آلوده حاضر نیست خبر آلودگیهایش را به مردم بدهد.
-دعوت امامان کفر به آتش دوزخ
وقتی مردم به باطن کسی آگاه نیستند، به نیت کسی هم در مسئله اعمال آگاه نیستند و نمیتوانند درک کنند کاری که فلان انسان انجام میدهد، للّه است یا برای هوای نفس است یا بهخاطر خودش! چطور میتوانند زیر یک سقف جمع شوند و برای یک جامعه بزرگ تصمیم بگیرند که چه کسی دارای مقام نبوت باشد یا مقام امامت؟ چون حق انتخاب داده نشده، ورود به این کار هم جنگ با پروردگار و کفر است و باز کردن راه دوزخ به روی مردم است؛ و اگر انتخاب کنند، در حقیقت به فرموده قرآن، امام کفر انتخاب کردند. کار این امام کفر هم، دعوت مردم به دوزخ است:» أُولٰئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّٰار«﴿البقرة، 221﴾ البته نتیجه دعوتشان این است. هیچوقت در دوره تاریخ، هیچ ستمگر و آدم قلابی، نیامده علنی به مردم بگوید حواستان باشد مردم! شما را دعوت به دوزخ میکنم. پروردگار عالم که از زیر و بم افراد غاصب و ناباب و افرادی که به وسیله یکمشت اوباش در زمان انبیا یا بعد از انبیا انتخاب شدند، نتیجه دعوتشان دعوت به آتش دوزخ است. علنی هم با مردم حرف نمیزنند، در حرف زدنها و دعوتهایشان قویترین کلاهبرداران عالم هستند. طبق آیات سوره اسراء، با ترفند، تقلب و پشتهماندازی، به مردم وانمود میکنند که حرف، کار و دعوت ما، بهترین حرف، بهترین دعوت و بهترین کار است. آیهای که این مطلب را میگوید، این آیه است و چه آیه عجیبی است:» قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً»﴿الکهف، 103﴾، حبیب من! به این امت بگو شما را به کسانی که از نظر عمل، کارکرد و روش از زیانکارترین مردم عالم هستند، خبر بدهم که این چه چه هیولای خطرناکی است! چه بندباز بینظیری است! چه متقلب و کلاهبرداری است! چه کسی است! چه کسانی هستند! بگو خبرتان کنم؟! بله واجب است مردم را خبر کند: «اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا»﴿الکهف، 104﴾ اولاً، اینها هیچ کاری به آخرت ندارند و هیچوقت هم مردم را دعوت به آخرت نمیکنند.
ماجرای سقیفه
-برنامۀ حدیثسازی در مدرسه سقیفه
بعد از مرگ پیغمبر(همان روزهای اول و دوم ازدنیارفتن پیغمبر) یک حزبی تشکیل شد که خیلی از کتابها، این حزب را براساس روش و کارکردشان و محل اجتماعشان نامگذاری کردند به حزب سقیفه؛ چون اسم آنجایی که جمع شدند تا تعیین امام کنند، سقیفه بنیساعده بود. خدا هم در قرآن فرموده بود: حق انتخاب با شما نیست و این منصب حق انتخابش وقف پروردگار است. او میداند مهار حیات و زندگی و فکر و عقل و عمل امت را به دست چه کسی بدهد، نه شما؛ ولی آنها جمع شدند در این محلی که معروف به سقیفه بود. بعضی از کتابها اسمگذاری کردند به حزب سقیفه و بعضیها نامگذاری کردند به مدرسه سقیفه. چون اینها بهتدریج همهچیز درست کردند؛ به عالم دلخواه خودشان پول دادند و درست کردند. مرام و مکتب خودشان را پول دادند و درست کردند.
-عاقبت نسبت دادن مطلب دروغ به رسول خدا(ص)
من از خود علمای غیرشیعه برایتان نقل میکنم؛ عالم بسیار معروفشان، شافعی میگوید: روایاتی که به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند و پیغمبر چنین حرفهایی را نزده بوده، بررسی کردم؛ از مجموع نهصدهزار روایاتی که نقل کردهاند، چهلهزارتایش را انتخاب کردم و کنار گذاشتم، گفتم اینها مورد قبول است و بقیهاش هم گفتم اینها هیچ مدرکی ندارد، قلابی و ساختگی است. مدرسه سقیفه طبق کتابها، برنامه حدیثسازی بهوجود آورد؛ در زمان اول کار، پول کلانی دادند به کسانی که پیغمبر را درک کرده بودند تا از قول پیغمبر(ص) حدیث بسازند. با اینکه پیغمبر پیشبینی کرده و فرموده بودند: کسی که مطلبی بسازد و به من نسبت بدهد، خداوند در دوزخ جای نشستنش را از آتش جهنم پر میکند. من اگر نمونهای از آن روایات ساختگی را برایتان بگویم، خیلی تعجب میکنید! مثلاً نزدیک سی چهلتا روایت ساختند که پیغمبر(ص) فرمودهاند: عزیزترین انسانها و بهترین آدمهای آفریدهشده در این عالم، ابوبکر و عمر و عثمان است. این را از قول پیغمبر(ص) ساختند؛ یعنی علیبنابیطالب(ع) عزیزترین انسان در این عالم نبوده؟! فاطمه زهرا(س) عزیزترین انسان در این عالم نبوده؟! ابراهیم و موسی و عیسی و هود، عزیزترینهای خدا نبودند؟! یعنی این سه نفر از همه انبیا، خود پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و صدیقه کبری(س) بالاترند؟ کارخانه حدیثسازی غوغا کرد و عامل حدیثسازی هم برای این بوده که ریشه اسلام نازلشده خدا را بخشکانند.
-چند نمونه از احادیث جعلی اهلسنت
شاعری(این را هم خودشان نوشتند و کتابهای خودشان دارد) آمد پیش پیغمبر(ص) و گفت: من چند خط شعر توحیدی گفتم و شما را هم در کنار این شعر مدح کردم، اجازه میدهید بخوانم؟ حالا ساختگی بودن روایت را ببینید! پیغمبر(ص) به شاعر فرمود: بخوان. چهار پنج خطش را که خواند، چشم پیغمبر(ص) به بیرون در اتاق افتاد، دید عمر میآید، به شاعر فرمود: حرفت را قطع کن، کسی میآید که از باطل متنفر است. عمر آمد، نشست و پیغمبر(ص) و شاعر هم ساکت بودند. عمر بلند شد، رفت بیرون، حضرت فرمود: دنباله شعرت را بخوان. پنج دقیقه گذشت، دوباره عمر حرکت کرد که بیاید داخل اتاق، پیغمبر(ص) فرمود: ببُر، قطع کن، چون عمر از باطلگویی خیلی متنفر است.
جناب حدیثساز! عمر از باطلگویی متنفر است، اما پیغمبر (ص) باطلگو را تشویق میکند؟! باطلت را بگو! یعنی پیغمبر(ص) از باطل تنفر نداشته و ایشان متنفر از باطل بوده؟
یا در روایاتشان دارند که کنیز سیاهچهرهای با لباسهای بلند در کوچه شروع کرد به رقصیدن. این در مهمترین کتابهایشان است، نه کتابهای کوچه و بازاریشان! کنیز داشت میخواند، دف میزد و میرقصید. سر و صدایش که بلند شد، جوانها هم جمع شده بودند و هورا میکشیدند. پیغمبر(ص) بلند شد، در پنجره را باز کرد، چشمش افتاد به این کنیز، دید عجب قشنگ میرقصد، چقدر هم خوب میخواند! رویش را کرد در اتاق و به عایشه گفت: تو قدّت کوتاه است، نمیتوانی این رقاصی را تماشا کنی، من دولّا میشوم، تو روی گردن من سوار بشو و من بلندت میکنم، از روی کول من تماشا کن. عایشه با پیغمبر داشتند تماشا میکردند که یکمرتبه چشم کنیز از دور افتاد به اینکه عمر میآید. سریع جلسه را بههم زدند، جوانها پرتوپلا شدند و کنیز هم رفت یکطرف دیگر. چون کنیز گفت: عمر از این کارهای زشت رقاصی و تحریک جوانها خوشش نمیآید، جلسه را بههم زدند؛ اما پیغمبر(ص) از رقاصی خوشش میآمد!
عالم بزرگ اهلسنت! پیغمبر(ص) زنش را تشویق کرده که روی گردن من سوار بشو و جلسه رقص و دانس را تماشا کن؟! یعنی عمر از پیغمبر پاکتر، فهمیدهتر، عاقلتر بوده و به حلال و حرام خدا واردتر بوده؟!
از اینگونه روایات، شافعی میگوید: من نهصد هزارتا در کتابها پیدا کردم؛ نه کتابهای ما، کتابهای خودشان! کتابهای ما که از قدیم پیدا بوده و چه کتابهایی است! ما در دورترین زمان، یعنی حدود قرن سوم، از زمان درگذشت پیغمبر(ص) تا لحظه غیبت امام دوازدهم، چهارصدتا کتاب داشتیم و بیشتر هم نداشتیم. این چهارصدتا کتاب از زمان امیرالمؤمنین(ع) نوشته شده که یکدانهاش نوشته خود امیرالمؤمنین(ع) است، یکدانهاش نوشته علیبنابیرافع، امین امیرالمؤمنین(ع) است و یکدانهاش صحیفه سجادیه است. از این قبیل، ما چهارصدتا کتاب داشتیم که در غیبت صغری، برای اینکه این کتابها از بین نرود، چاپخانه که نبود تکثیر کنند، مردم باید به کسی که کتاب پیش او بوده، پول میدادند و میگفتند یک نسخه از این را برای ما بنویس. همه هم که دنبال این کار نبودند. بزرگان دین ما در غیبت صغری، آن چهارصدتا کتاب را به زحمت پیدا کردند و انتقالش دادند به چند کتاب مستقل؛ به کتاب شریف «اصول کافی»، به کتاب «من لایحضره الفقیه». اینها هم الآن در اختیار است و هر روز چاپ میشود. شما کتاب کافی(اهلسنت را میگویم) را بررسی کنید. ما شانزده هزار روایت در دوره کافی داریم. شما چهارتا روایت دروغ و ساختگی در این کتاب کافی که ده جلد است و شانزدههزار روایت، پیدا نمیکنید. دو جلدِ اصولش(عربیاش) حدود چهارهزار روایت دارد. من این دو جلد را ترجمه کردم دوبار که در پنج جلد چاپ شده. کلاً یک روایت دروغ در این کتاب(چهارهزار روایت) پیدا کردم که آن هم دنبالش گشتم ببینم کار کلینی بوده این روایت را با آن عظمتش و علمش نوشته! بالاخره، تنها من نه، یکی دیگر از دوستان دانشمندم که در کار بررسی این چهارهزار روایت به من کمک میداد، دوتاییمان پیدا کردیم که این روایت در کتابهای خطی خیلی گذشته نیست و بعداً کاتبان کتاب، آنهایی که کتاب را رونویسی میکردند چهلتا پنجاهتا و به مردم میفروختند، گاهی قلم به دست دشمن و غیرشیعه بوده، ولی خطاط خوبی بوده؛ طایفهای از گمراهان، این یک روایت را وارد کتاب کافی کردند. آنهم در خطیهای قدیم در حاشیه کتاب است و بعداً آوردند داخل کتاب که من درپاورقی ترجمهام، کاملاً توضیح دادم این روایت ساختگی است. به این دلیل، به این دلیل، دروغ و ساخت دشمنان است.
یکدانه روایت دروغ در شانزدههزار روایت کجا و نهصدهزار روایت دروغ کجا! اینکه خدا میفرماید: کار انتخاب نبی یا ولیّ برعهده شما نیست و در این مسئله وارد نشوید، به این خاطر است. حالا اینهایی که انتخاب شدند؛ اول ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان، بعد معاویه، بعد یزید، همین طور معاویةبن یزید، مروان، عبدالملک مروان، هشامبنعبدالملک، تا آخریشان که مروان حِمار است؛ اینها نود سال بر امت حکومت کردند. تمام کتابهای غیرشیعه را بگردید، یکبار ابوبکر تا آخرین حاکم بنیامیه، مردم را نه به قیامت دعوت کردند، نه به صلاح و نه به درستی و راستی، نه به اطاعت از پیغمبر(ص). کارشان بعد از مرگ پیغمبر(ص) تا انقراض بنیامیه، سیاستبازی، جنگ، غارت اموال و کشتن مردم بوده.
-اظهار پشیمانی ابوبکر در واپسین روزهای حیات
خود آنها نوشتهاند و در کتابهای ما نیست، در کتابهای مهم خود آنهاست. خودشان نوشتند که ابوبکر نزدیک مردنش ناله میزد و میگفت: ای کاش سه کار را نکرده بودم و سه کار را کرده بودم؛ دوتا از آن کارهایی که به خودش میپیچید در رختخواب مرگ که ای کاش انجام نداده بودم: یکی حمله به خانه فاطمه زهراست و این اقرار خودش است، این امام است؟! این رهبر است؟! این مردم را به سعادت دنیا و آخرت میرساند؟! این قدرت دارد که مردم را با خدا آشتی بدهد؟! کار دوم که ناله میزد و میگفت ای کاش انجام نداده بودم، این بود که ای کاش فلانکس را زندهزنده آتش نمیزدم. کاری که داعش در عراق و سوریه کرد؛ مردها را گرفت، جوانها را گرفت، بچهها را گرفت، بیگناه و بیتقصیر در قفس کرد، درِ قفس را قفل کرد، بنزین ریخت و زندهزنده، مرد و زن و بچه و جوان را سوزاندند. از چه کسی یاد گرفتند؟ از همین امام غیرهدایت. از کجا یاد گرفتند؟ به داعش هم نمیشد ایراد بگیری که چرا زندهزنده مردم را میسوزانید؟ میگفتند: خلیفه پیغمبر، زندهزنده مردم را سوزاند و ما مقلد خلیفهایم. این انتخاب مردم آن وقت است! لحظه مرگش، خیلی عجیب است! مهمترین کتابهایشان نوشته: افرادی از مهاجر و انصار آمدند، دور رختخوابش التماس کردند که برای بعد از خودت عمر را معرفی نکن. این آدم زمخت، خشمگین، غضبآلود، آزاردهنده و فحاشی است و همه را کتک میزند. گفتند: تو زنده بودی و ما این همه بدی از او دیدیم، حالا برای چه میخواهی بعد از مردنت او را به گُرده امت سوار کنی؟!
هدایتگران شیعه، دعوتکنندۀ به توحید
باز هم مثل روز اول منبر، اینجا به شما عرض کنم؛ خوشبهحالتان، خوشبهحال پدران گذشتهتان، خوشبهحال مادران گذشتهتان و خوشبهحال معلمهایتان که همه با همدیگر در این هزاروچندصد سال، دست به دست، زبان به زبان و سینه به سینه، به ما یاد دادند که امام انتخاب خداست و آن امامی که اطاعتش بر شما واجب است، علیبنابیطالب(ع) است. ایشان معصوم، انتخابشدۀ پروردگار، دعوتکنندۀ به توحید، دعوتکنندۀ به سنت پیغمبر(ص)، دعوتکنندۀ به حلال و حرام و دعوتکنندۀ به عبادت است و روش و منش او دارای عصمت بوده؛ در نهجالبلاغه است که به مردم میگوید: «وَ اللّهِ لاَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً» والله قسم، اگر مرا از اول شب تا صبح با بدن عریان بر روی تیغ تیز نشکن گیاه سودان بخوابانند، «أَوْ أُجَرَّ فِی الاْغْلاَلِ مُصَفَّداً» صبح هم من را زنجیرپیچ کنند و روی این تیغها بکشند که هر ذره گوشت بدن من سر یک تیغ گیر کند(این را تنها ما هم نقل نکردیم و ابنابیالحدید یکی از بزرگترین آخوندهای خودشان نقل کرده)، «أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ، وَ غَاصِباً لِشَیء مِنَ الْحُطَامِ». خیلی عجیب است! برای من خوشتر و بهتر است از اینکه روز قیامت وارد شوم و به من بگویند: علی! اندک چیزی را از پر کاه از مال مردم غصب کردی؛ و برای من بهتر است که به من بگویند تو به ناحق یک تلنگر به آدم بیگناهی زدی.
این امام ماست؛ امام ما امامی است که دعای کمیل را برای ما به یادگار گذاشته. حاکمان سقیفه تا آخرین حاکم بنیامیه، چه یادگاری گذاشتند برای جامعه اسلام؟ یک نصفه خط حرف خوب بهجا گذاشتند؟! شما به چه ملاکی اینها را امامان خود میدانید؟ به چه ملاکی؟ علمشان کجاست؟ شما خودتان در قویترین کتابهایتان نوشتید که عمر تا روز آخر عمرش، یک لیوان آب قاتی مشروب میکرد و میخورد و میگفت: یک لیوان آب بریزیم داخل مشروب که ما را مست نکند، حلال و پاک است. این را که خودتان نوشتید، ننوشتید؟! شما در کتابهایتان ما را به چه چیزی دعوت میکنید؟ به چه کسی دعوت میکنید؟
-عشق به اهلبیت، حتی در روزگار سختی
از کتابهای خودشان چیزی برایتان بگویم که شاد شوید. از کدام کتابشان؟ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید که آخوند مهمی است بین آنها و معتزلی مذهب هم بوده. ابنابیالحدید نوشته: ابوبکر یک کارمندش را صدا کرد(این را خودشان نوشتند و برای ما نیست) و گفت: به من گزارش دادهاند که خانهای آخرهای شهر مدینه است. در این خانه خانمی زندگی میکند که چندتا بچه یتیم دارد و هیچچیزی ندارد؛ حتی نان و آب هم ندارد. این هزار دینار داخل کیسه را بردار و ببر، به او بگو: هدیه فلانکس است، هدیه دولت است، هدیه ابوبکر است و بقبولان به این خانم. گفت: باشد.
خوشبهحال شما و خوشبهحال پدران و مادران شما؛ ما هم الآن اگر کسی این کار را بخواهد با ما بکند، عکسالعمل ما مثل آن زن است یقیناً.
آمد و در زد. یک خانم باحجاب و باوقار آمد و لای در را باز کرد، گفت: بله. کیسه هزار دینار طلا را دراز کرد و گفت: این را جناب ابوبکر، اعلیحضرت شاهنشاه برای شما هدیه فرستاده. خانم به او گفت: این کیسه را برگردان پیش ابوبکر، بگو هزار دینار که هیچچیز نیست، من نان شب ندارم بخورم، یتیمهایم گرسنه هستند؛ هزار دینار که چیزی نیست، اگر میتوانستی تمام آفرینش و کل آسمانها و زمین را در اختیار من بگذاری که دست از علیبنابیطالب بردارم، من از علی دست برنمیداشتم. کل عالم را هم به من میدادی، پس میدادم؛ این پول که چیزی نیست!
پول میدادند تا مردم از علی جدا شوند، از امامت الهیه به سراغ امامت سقیفیه بروند. پول میدادند تا مردم از امام انتخابشده خدا جدا شوند و بروند دنبال امام انتخابشده اهل سقیفه؛ اما مگر عاشقان امیرالمؤمنین(ع)، آنهایی که حقیقت را یافته بودند، پول قبول میکردند؟ با سختی زندگی کردند و قیامت هم کنار امیرالمؤمنین در «عیشة راضیه» زندگی خواهند کرد. ما دست به دامن چه کسی باید بزنیم؟ آنکسی که ما را هدایت کند به دنیایی پاک و آخرتی آباد. غیر از انبیا و ائمه و عالمان ربّانی که نمایندگان انبیا و ائمه هستند، بقیه ما را دعوت میکنند به فساد در زندگی دنیا و از دست دادن آخرت آباد. «أُولٰئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ وَ اَللّٰهُ یدْعُوا إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَة»﴿البقرة، 221﴾ انبیا و ائمه مردم را به آمرزش خدا و بهشت پروردگار دعوت میکنند.
خدایا! ما و نسل ما را با اهلبیت نگهدار.
خدایا خیلی خطرناک است، خیلی بدبختی است، خیلی شقاوت است که ما از اهلبیت جدا و دست به دامن کافران و منافقان بشویم برای دو روز دنیا.
خدایا! بیداری ما را نسبت به اهلبیت حفظ کن.
امیرالمؤمنین(ع) در فراق صدیقۀ کبری(س)
علی جان! غصهات خیلی بود. علی جان هیچکس مثل تو حوصله نکرد، حوصلهات را خودت برای ما تعریف کردی در نهجالبلاغه که من بیستوپنج سال در برابر حوادث صبر کردم؛ اما صبر مانند کسی که تیغ تیز در چشمش رفته بود، نمیتوانست دربیاورد. بیستوپنج سال مانند کسی که استخوان تیز در حلقش گیر کرده بود، نه پایین میرفت و نه بالا میآمد. خیلی کشیدی، اما هیچچیز تو را مثل جوانمرگ شدن زهرا اذیت نکرد.
این حرف خودت است که سر قبر پیغمبر(ص) گفتی: یا رسولالله! من بعد از زهرا دیگر شبها را نمیخوابم. علی جان! در جنگ صفین، ابنعباس، به خاطر اینکه بعضی از تارهای مویت سفید شده بود، خضاب خیلی خوبی برایت آورد و گفت: علی جان! محاسنت را رنگ کن، دارد سفیدی میزند. نشست به گریه کردن و فرمود: من بعد از زهرا دیگر خضاب به صورتم نزدم». علی جان! این چهارتا بچهات -حسن، حسین، زینب و کلثوم- تا شب نوزدهم ماه رمضان، جرئت نداشتند بعد از سی سال اسم زهرا را پیش تو ببرند. وقتی نام فاطمه را میشنیدی، مثل روز اولِ ازدستدادن زهرا گریه میکردی. علی جان! تو طاقت شنیدن اسم زهرا را نداشتی، اما دخترانت در کربلا چه کار کردند؟ وقتی بدن قطعهقطعه ابیعبدالله(ع) را در گودال دیدند.
تهران، مسجد شهید بهشتی، جمادیالثانی 1441، جلسهٔ چهارم