بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
حدود هشتاد سال پیش شخص دانشمندی که اهل خراسان بود ولی سالها در تهران زندگی میکرد یک جلد کتاب به نام حکمت عملی نوشت. من همان وقت که این کتاب چاپ شد به راهنمایی یکی از دوستانم خریدم، بسکه این کتاب با بنیان است؛ پانصد صفحه است، شاید من ده بار این کتاب را مرور کردم. دو داستان در این کتاب است که منظور من برای ادامهی بحث جلسات قبل یک داستانش است، ولی هر دویش را برایتان عرض میکنم چون مفید است.
حضور مسیح در خانهی زن بدکاره
اما داستان اول که ربطی به بحث ندارد این است که حضرت مسیح(ع) در بین همهی انبیاء تنها زندگی میکرد، همسر نداشت و ازدواج نکرد، علتش را هم من نمیدانم. سوسه سالاش هم بود که پروردگار عالم برای محافظت از شر یهود که میخواستند او را بکشند، به سوی خودش برد «بَلْ رَفَعَهُ اَللّٰهُ إِلَيْهِ» ﴿النساء، 158﴾ این «رَفَعَهُ اَللّٰهُ إِلَيْهِ» هم یک داستانی است و پیچیدگی هم دارد. ایشان که ازدواج نکرده بود و از نظر خلقت ظاهری هم خلقت نیکویی داشت، یک روز از خانهی یک زن بدکاره بیرون آمد.
حالا شما حساب کنید یک انسان بزرگی که همه میدانند همسر ندارد و اندام نیکو هم دارد، این از خانهی زن بدکارهای بیرون بیاید، فکر بیننده کجا میرود؟ که نه پروردگار، نه انبیا(علیهمالسلام)، نه پیغمبر اکرم(ص) و نه ائمهی طاهرین(علیهمالسلام) در اینگونه موارد اجازه ندادند فکر انسان انحرافی عمل کند، ولی خب همه که نمیدانند نظر پروردگار در این موارد چیست، همه هم که پای منبرها نمیروند، منبر گوش نمیدهند و روایت نمیخوانند، ولی خداوند اجازهی سوء ظن حتی در این موارد واضح و روشن که من ببینم یک آدم محترم و جوانی از خانهی یک زن بدکاره بیرون بیاید، این اجازه را خداوند نداده که من نسبت به بندهاش خطا و خلاف فکر کنم، انبیا و ائمه(علیهمالسلام) هم اجازه ندادند، چرا؟ چه عیبی دارد من یک چنین جریان روشنی را ببینم و در درون خودم، حالا به هیچ کس هم نگویم، داوری کنم که این آدم جوان در این خانه که یک زن هم بیشتر نیست، این رفته و بیرون آمده و برنامهای داشته، چرا من این فکر را نکنم؟ چون پروردگار عالم برای آبروی بندگانش خیلی ارزش قائل است و من حق ندارم در درون خودم آبروی یک بندهاش را با فکر انحرافی بریزم که از چشم من بیفتد. چهل یا پنجاه سال است شخصی پیش من آبرو دارد و محترم است، به چه اجازهای من، ولو به هیچ کس هم نگویم، در باطن خودم آبروی او را لگدمال کنم و پیش خودم غصه بخورم: حیف ما نمیدانستیم این شخص با این ظاهر و صلاحی اهل زنا هم هست!
این خیلی فکر خطرناک و فکر بدی است. حالا اگر بروم به کسی بگویم در حالی که این اتفاق هم نیفتاده، این یک پرونده است که اتفاق نیفتاده و من پیش خودم دو دوتا چهارتا میکنم و مسأله را میبینم، ظاهرش را میبینم میروم به شخص دیگری میگویم، پروردگار پیغام داده و پیغامش را ائمهی ما(علیهمالسلام) برای ما بیان کردند: اگر کسی آبروی بندهی من را ببرد، در قیامت کل آبرویش را میبرم و به ما دستور دادند اگر لغزشی را هم دیدی دنبال نکن، یعنی به طرف مقابل که لغزش داشته اصلاً به رخش نکش و نگو! مردم که معصوم نیستند، آن مقداری که ما خبر داریم که با کتابها و قرآن سر و کار داریم معصوم صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، دوازده امام، حضرت مریم مادر مسیح، فاطمه زهرا(س)، زینب کبری(س)، قمر بنی هاشم(ع) و علی اکبر(ع) است، آنها لغزش ندارند؛ یعنی پایی که به طرف لغزش بروند ندارند یا به قول قرآن نیرویی که به طرف لغزش بروند ندارند، هر چه نیرو دارند اینها را به طرف درستیها میبرد، اما بقیه لغزش دارند، هیچ وقت هم اصالت، خانواده و لباس عامل حفظ انسان از لغزش نیست.
-اهمیت اعتبار و آبروی افراد
شما شنیدید آدم بزرگی گفته باشد و یا یک جا نوشته باشند که لباس، عامل مصونیت است؟ نه! ما هم مثل بقیهی مردم احتمال لغزشمان هست؛ لغزش مالی، بدنی، غریزهای و...، حالا این لغزش را پنهان انجام دادم و یک نفر خبر شد، این شخص حق دارد برود به مردم بگوید، حق دارد برود به دادگستری و قاضی بگوید؟ نه، چنین حقی ندارد! قرآن به قاضی دستور داده است که اگر کسی پیش تو آمد و گفت: من خودم با دو چشم خودم دیدم فلانی زنا کرده است، قرآن میگوید: خبرآور را بخوابان و شلاقش بزن؛ یعنی اینکه خواسته کسی را بیآبرو کند، بگذار آبروی خودش برود، چون حق نداشت این کار را بکند.
خیلی از گنهکاران خودشان بر اثرِ (به قول امروزیها) عذاب وجدان که چرا این گناه را مرتکب شدم پیش پیغمبر(ص) یا امیرالمومنین(ع) آمدند و (روایاتش در مهمترین کتابهایمان است) اقرار کردند که پیغمبر(ص) یا امیرالمومنین(ع) به آنها حد جاری کنند تا پاک شوند و دیگر در قیامت گیر نباشند، نه پیغمبر(ص) و نه امیرالمومنین(ع) اجازه اقرار نداده است، فرمودند: اشتباه میکنی، خیال میکنی! اقرار خود گنهکار را قبول نمیکردند.
الان هم که در کشور ما زبانها خیلی بلند شده است. اول زبانها تا داخل دهان و تا روی دوتا لب بود، الان به زبان مردم یک تلفن همراه هم وصل است، آن زبان جدای از بدن است، این زبان زبان وصل به بدن است با این زبان میآیند روی یک دانه تلفن همراه ریختن آبروی یکی را مینویسند پنج دقیقهی بعد نه فقط تهران، از سمت شمال تا بندر انزلی، از سمت جنوب بندر عباس، از سمت شرق تا سرخس و از سمت غرب هم تا مهران میفهمند و در پنج دقیقه آبروی یک مرد و زن میرود.
بزرگترین گناهان اندامهای بدن
من روایتی را قبلاً میدیدم که نمیدانستم چگونه آن را باور کنم، ولی میدانستم روایت پیغمبر اسلام(ص) است و کتابی هم که آن را نقل کرده مهم و روایت هم درست است. در روز قیامت بعضیها را به محشر میآورند که زبانشان از دهانشان درآمده است، اینقدر این زبان دراز است که مردم محشر از روی این زبان راه میروند! حالا میفهمم پیغمبر(ص) چه گفته است، الان زبان مردم با موبایل خیلی دراز است، یعنی به پهنای یک کشور، دو کشور یا کرهی زمین است! برادران و خواهران، اگر با مواظبت زندگی نکنیم خیلی ضرر میکنیم، اگر با مراقبت زندگی نکنیم خیلی خسارت میبینیم؛ برای زبانمان، چشممان و دستمان. دست ما هم گناهانی دارد، لمس نامحرم یا خدایی نکرده این اتفاق هم زیاد افتاده و زیاد هم میافتد که من کمی مقامم بلندتر است و با فرد پایینتر از خودم در اداره درگیر میشوم، حق هم با اوست ولی قدرت دارم پس میآیم یک چیزی علیه او تنظیم میکنم که یا بیرونش میکنند، یا حقوقش را قطع میکنند یا کم میکنند و یا او را از تهران برمیدارند و میگویند برو میناب، این کارها هم زیاد شده است، این دست چیزی مینویسد و زندگی یک خانواده را بهم میریزد، این قلم به خاطر بلایی که سر این مرد آورده قلب یک زن با دو بچهاش را به آتش میکشد، بعد هم خدا بنای جهان را به گونهای ساخته که هر عملی در همین جهان عکس العمل بیبرو و برگرد دارد.
حسادت و رنجیدن از خدا
چند روز پیش یک آیهی قرآن را میخواندم (این آیات تحلیلهای خیلی جالبی دارد یا علمای بزرگ شیعه، یا روایت و یا تاریخ آنها را تحلیل کردهاند) آیه این است، این یک قانون جهانی است، یعنی قانون عالم هستی است «اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لِاَنفُسِکُم» هر چه خوبی کنید خوبی به خودتان برمیگردد، جای دیگری نمیرود و شما را هم گم نمیکند، «وَ اِن اَسَأتُم» اگر بدی کنید «فَلَهَا» آن بدی هم به خودتان برمیگردد. آن وقت کنار این آیه در تفاسیر قرآن که یادداشت کردم، دیدم که نوشتند خانم یهودیای همسایهی مرد مسلمانی بود و به این مسلمان حسادت داشت.
حالا ننوشتند چرا حسودیش هم شدید بود. خدا در قرآن دربارهی حسادت میفرماید: «وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ» ﴿الفلق ، 5﴾ اگر حسود بخواهد شر بریزد به منِ خدا پناه ببرید، چون ضربهاش سخت و سنگین است. خدا یک سوال هم در قرآن از حسودها میکند: «أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» ﴿النساء، 54﴾ اگر من به یک بندهام احسان کردم؛ حالا قیافهی خوب، علم، مقام، قلم، ثروت یا خانهی خوبی به او دادم، همه زیر لغت فضل است، وقتی حسادت میکنید در حقیقت در دلتان از من رنجیدهاید، نه از آن فرد، یعنی ایرادتان به من است که خدایا برای چه به این قیافه دادی، ارزش، اعتبار و آبرو دادی، خانه و بچهی خوب دادی؟
اصول کفر
این ایراد به من مساوی با کفر است، چرا؟ چون حضرت مجتبی(ع) (بنا به جلد دوم عربی اصول کافی) میفرماید: «اُصُولُ الکُفرِ ثَلَاثَهٌ» ریشهی کفر سه چیز است: کبر، حرص و حسد، اینها ریشههای کفر هستند. امام حسنمجتبی(ع) توضیح جالبی میدهند و میگویند: حرص یعنی وقتی به تو گفتند کل این باغ، حالا چند هزار متر بوده را نمیدانیم اما یقیناً بهشتِ قیامت نبوده، چون بهشتِ قیامت باغی است که هر کس داخل آن برود «خَالِدینَ فِیهَا» دیگر از آنجا درنمیآید، بیرونش نمیکنند و نعمتها را قطع و منع نمیکنند «لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ» ﴿الواقعة، 33﴾.
حرص دلیل راندهشدن آدم وحوا
در داستان آدم و حوا هم معلوم است این جنتی که خدا در سورهی بقره، طه و سورههای دیگر میگوید، باغ بسیار آبادی در این دنیا در حدودهای ساحل مدیترانه بود. به آدم و حوا گفتند: «كُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمٰا» ﴿البقرة، 35﴾ هر چه درخت و میوه در این باغ است آزاد هستید بخورید، حالا خدا جالب است به آنها گفته «رَغَداً» برایتان گوارا هم باشد و نوش جانتان، «وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ» ﴿البقرة، 35﴾ این یک درخت را کاری نداشته باشید، مانند اینکه بیست هزار درخت با انواع میوهها برای شماست پس شکمتان نیازی به این یک درخت ندارد.
امام مجتبی(ع) میفرماید: حرص آدم و حوا را وادار کرد آن درختی را هم که منعشان کرده بودند سراغش رفتند و باعث شد که آنها از بهشت بیرون بیایند، حالا چه کسی آنها را بیرون کرد؟ نباید گفت خدا، اگر کسی بگوید خدا دو نفر آنها را بیرون کرد تهمت به پروردگار است. انسان اول باید داستان انبیا را در قرآن ببیند، خدا میفرماید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّيْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا كٰانٰا فِيهِ» ﴿البقرة، 36﴾ حالا بعضی از منبریهای قدیم میگفتند زنش باعث شد! من نمیدانم برای چه اینقدر در زمان قدیم زنها را میکوبیدند دلیلی هم نداشتند، یک منبری هم حاضر نبود به آیه دقت کند که خداوند تقصیر بیرون افتادن آدم از بهشت را گردن حوا نینداخته، به پیر و به پیغمبر(ص) قسم مادرِ اولِ ما (حضرت حوّا) خیلی آدم خوب و درست و اهل خدا بود.
ببینید قرآن میگوید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّيْطٰانُ» ﴿البقرة، 36﴾ هما ضمیر مونث است، هما یعنی دو نفر، لهما یعنی برای دو نفر، قرآن میگوید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّيْطٰانُ» زن و شوهر، هر دو را شیطان لغزاند. حالا چه شد که لغزش پیدا کردند؟ ما باید آیات سورهی طه را تحلیل کنیم، خدا در آنجا خیلی جالب بیان کرده است. این حرص باعث شد آدم و همسرش از بهشت به وسیلهی ابلیس رانده شوند. حرص ریشهی کفر است، کفر در اینجا نسبت به حضرت آدم یعنی ناسپاسی کامل و نه انکار خدا؛ چون کفر در قرآن پنج مورد دارد، همه جا کفر به معنی انکار خدا نیست، مثلاً در آیهی حج پروردگار میفرماید: «لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» ﴿آل عمران ، 97﴾ یعنی این حکم الهی است که هر کس استطاعتِ پولی و بدنی دارد در کل دورهی عمرش یک بار به حج واجب برود، بعد میفرماید: «وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ» ﴿آل عمران ، 97﴾ اگر کسی کفر ورزید و نرفت، بداند خدا بینیاز از جهان است؛ این کفر یعنی چه؟ یعنی کسی که خدا را قبول ندارد؟ نه! به معنی کسی است که پشت به مکه کند و نرود.
اینها را خیلی باید دقت کرد که زمانی اگر ما وارد به قرآن نباشیم یک آیه را در غیر مورد خودش عَلَم نکنیم و در سر مردم بکوبیم! این موردشناسی در قرآن خیلی مهم است. من در ترجمهی قرآنم که شاید چهار سال رویش کار میکردم کاری که کردم این موردشناسی بود که کفر در همهی آیات به معنی انکار خدا و انکار نبوت نیست.
امام مجتبی(ع) دربارهی حرص میگوید: آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد. چه کسی بیرون کرد؟ قرآن میگوید: شیطان، کبر از ریشههای کفر است، اینجا هم به معنای انکار خدا نیست، چون امام مجتبی(ع) میگوید: این کبر باعث شد ابلیس از همهی مقاماتش سلب شود «وَ كٰانَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ» ﴿ص ، 74﴾ یعنی نسبت به شش هزار سال عبادتش ناسپاسی و اشتباه کرد.
حسد دلیل کشتهشدن هابیل
یک ریشهی کفر هم حسد است که امام میگوید: به خاطر حسد؛ قابیل، هابیل را کشت که کشته شدن هابیل را خدا در پنج، شش آیه در سورهی مائده بیان میکند. حسود یعنی ایرادگیر به خدا و چون و چراکنندهی با پروردگار، خیلی باید مواظبت کرد.
حالا من با چشم خودم یک خانه را میشناسم که یک زن بدکاره زندگی میکند، دارم رد میشوم و یکدفعه دیدم حاج محمدعلی از آن خانه بیرون آمد. این اینجا چه کار دارد؟ اینکه مسجدی، هیئتی و سینهزن است! خدا، پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) اجازهی این داوری را ندادهاند.
عیسی از خانهی این بدکاره که بیرون آمد یکی او را دید، معلوم است دیگر الان آن شخص داخل بازار، داخل خیابان و داخل بیت المقدس میرود و هر کس را میبیند میگوید: دیدید این میگفت من پیغمبر اولوالعزم هستم، این میگفت من زاهد، عابد و شب بیدارم! آقا با چشم خودم دیدم از خانهی فلان زنی که در منطقه معروف است و زنا میکند و پول میگیرد، از داخل خانهی او درآمد، راست هم میگویم. اما حضرت مسیح صدایش کرد، واجب هم بود صدایش کند چون اگر ولش میکرد میرفت کلی آبروریزی میکرد.
بیشترین مراقبت از زبان
پیغمبر(ص) خیلی از زبانهای رها رنج میکشید. ما بیشترین بارِ مواظبتمان را باید روی زبان بگذاریم، بیشترین بار این چشم که این عظمت را دارد یک گناه دارد که آنهم نگاه کردن به نامحرم است، دیگر بیشتر گناه ندارد. اما وجود مبارک فیض کاشانی که یک بخش مستقل پر صفحه برای زبان دارد برای دست ندارد، چون دست یکی دوتا گناه دارد؛ یکی لمس و یکی نوشتن است. انحرافهای پا یکی است؛ ما را در مجالس معصیت ببرد. شکم یک گناه دارد؛ حرامخواری است. شهوت هم نهایتاً سه گناه دارد یکی زنا، یکی بالاتر و یکی میان زنا و بالاتر، بیشتر که ندارد. اما این نوشتهی فیض را که آدم میبیند چقدر زیبا از طریق آیات و روایات زبان را مورد بحث قرار داده است. برای این زبان که حرف زدن هم برای نوک آن است، برای همهاش نیست؛ یعنی این یک تکه گوشت تکلمکننده را ببرند آدم دیگر نمیتواند حرف بزند. میگوید زبان دارای بیست گناه است، شمرده و آیه و روایت آورده است. یک روایتش را بخوانم برایتان که مجلس به آیات قرآن و به روایات نورانی شود. اینهایی که زبانشان رهاست هر چه دلشان میخواهد میگویند، برای مال مردم، جان مردم و آبروی مردم میگویند.
حسد و کنترل نکردن زبان
یک شیعهی خیلی خوب (که اگر به این برادر محترمم، آقای دکتر طلوعی جایش را بگویم او را میشناسد و یا در مقام شناختش برمیآید) البته شیعه نبود، تابع مکتب دیگری بود و با نوارهای همین مجالس شما و مجالس دههی عاشورا و احیاهای ماه رمضان شیعه شده است. باسواد، دکتر و مورد اعتماد در منطقهی خودشان است. ایشان چند شب پیش که من در جایی منبر میرفتم، با دوستانش به آنجا آمد، دوستانش هم شیعه نبودند و الان شیعهی ناب هستند و من حسرت ناب بودن آنها را میخورم. امسال هم یکی از همینها چهل نفر را مجانی اربعین به کربلا برد.
از اول صفر تا آخر این آمد به من گفت: همهی مردم شهر من را میشناسند، اینها هم من را تأیید میکنند و خود شما هم که از من خبر دارید، گاهی از شهرم برای جلسهی صبح دههی عاشورا میآیم، من هم گفتم برای منطقهی خودم میتوانم خدمت کنم. راست میگوید توانایی بالایی دارد. گفت: من هم همه چیز را از شما یاد گرفتم که درست کار کنم، من هم آمدم کاندیدا شدم و آن کسی که قبلاً وکیل بوده چنان برای من زده که هم عوامل شورای نگهبان استانم و شهرم و بعد هم تهران فقط مهر کفر به پروردگار و دین را به من نزدند! مگر آقا وکالت بت است که برای رسیدن به آن باید یک آبروداری را نابود کنی؟ حالا آن هم بیاید کاندید بشود، شاید نیاورد و تو بیاوری، حالا تو نیاوردی چه کسی گفته تو تا آخر عمرت روی این صندلی بنشینی؟زبان!
شدیدترین عذابالهی برای زبان
حالا این روایت را برایتان بگویم، الله اکبر! این را پیغمبر(ص) از قول خدا نقل میکند: پروردگار در قیامت به زبان میگوید: به عزتم قسم! تو را در این محشر به عذابی عذاب کنم که «لَا یُعَذِّب عَذابَهُ اَحَد» که در اولین و آخرین چنین عذابی را کسی نچشد! حالا ممکن است شما بگویید آدم وقتی به جهنم میرود زبان هم با بقیه یک جور میسوزد، نه! آنجا با اینکه همهی اعضا برای یک بدن است اما هر کدام عذاب مخصوص خودشان را دارند، آنجا غیر از دنیاست. بعد خدا دلیل میآورد و میگوید: حرفی از تو درآمد و مال محترمی را به باد داد، حرفی از تو درآمد و جانی را به باد داد، حرفی از تو درآمد و آبروی بندهی من را به باد داد. عزیزانم! این یک عضو را خیلی مواظب باشید.
مراقبت از کلمات جاری بر زبان
من رفیقی داشتم که بیسواد بود، به اندازهای که قم درس خواندم از او چیز یاد گرفتم؛ چون از اولیاء خدا بود و اصلاً فیوضات الهی به او وصل بود. من آن وقت هجده نوزده سالم بود با وجود یک انسان بزرگواری با ایشان آشنا شدم تا از دنیا رفت هم با او بودم، چند بار هم با خودم او را سفر مشهد و قم بردم.
آن وقت من یک جلسهی دعای عرفه داشتم کلاً دوازده نفر بودیم و یکی هم ایشان بود. بعد این دعای عرفهی ما رو شد و در مشهد اولین بار از من خواستند عرفه بخوانم، عرفه دیگر کل کشور را گرفت، آن وقت اصلاً عرفه نبود، در تهران من میخواندم با ده دوازده نفر و یک شیخی که اهل تربت بود او هم با سه نفر در بیابان روی تپه میخواند و آن دو نفر کنارش مینشستند که در هنگام دعا دیوانه نشود و خودش را از بلندی پایین پرت کند و از بین برود! اصلاً طاقت نداشت، مواظبش بودند.
این مرد هر وقت میخواست با من حرف بزند، خیلی هم کم حرف میزد، اول به من میگفت: حسین، من میخواهم دو کلمه به تو بگویم اما قبل از اینکه این دو کلمه را بگویم با چشم دارم میبینم که دوتا فرشتهی نویسندهی پروردگار هر حرفی که از دهان من میخواهد دربیاید را مینویسند، پس یک چیزی به تو بگویم که آن نوشته نور باشد و این نوشته روز قیامت جلویم را نگیرد! مواظبت بر زبان خیلی خوب است.
-دلیل حضور مسیح در خانه زن بدکاره
مسیح وقتی از خانهی آن زن بیرون آمد یکی او را دید و مسیح هم میدانست الان این فکرش انحرافی داوری میکند و میگوید این مسیح که جوان و خوش تیپ هست، زن هم که ندارد، در این منزلی که یک زن بدکاره خودفروشی میکند آنجا برای چه رفته است؟ غیر از اینکه رفته یک لذتی ببرد! نباید این فکر را کرد. مسیح صدایش زد و نگذاشت برود. مسیح فرمود: تو دیدی من از اینجا درآمدم؟ گفت: بله، مسیح به او فرمود: مریض دو جور است، یکی مریضی است که دارد درد میکشد و با پای خودش میرود تا دکتر به او نسخه دهد و دوایش را میخورد و خوب میشود و یکی هم مریضی است که آنقدر بیماریش سنگین است که نمیتواند نزد دکتر برود، برای این مریض باید دکتر بالای سرش بیاورند، این خانم از همان مریضهایی است که نمیتوانست به دکتر برود، من به خانه او رفتم و او را هم ندیدم، پشت در اتاق نشستم و برایش از قیامت گفتم، از خدا و حلال و حرام گفتم، کلی گریه کرد و توبه کرد! میخواهی برو امتحان کن ببین راه میدهد، میخواهی راه بیفتی بین مردم بگویی مسیح زناکار است؟
کمی خودت را نگهدار، به خاطر خدا دندان روی جگر بگذار و چهارتا محمل مثبت درست کن و بگو، بگو این پیغمبر رفته این گنهکار را توبه بدهد، چرا آنطوری فکر میکنی؟ خب این یک مسأله در این کتاب بود.
شناخت خود بالاترین مرحله عالَم
مسألهی دوم که در این کتاب خیلی زیبا بود، این را گذری بگویم و به خواست خدا فردا شب توضیح مفصلی بدهم، اینکه نوشته بود دو هزار سال قبل از میلاد مسیح مردم یکی از شهرهای یونان معبدی را برای عبادت درست کردند. پیشانی این معبد را صاف درست نکردند، یک مقدار مایل به جلو درست کردند و سنگ تمیزی را کندهکاری کندند و آنجا نصب کردند، کج به طرف زمین نصب کردند تا که هر کس میخواهد وارد معبد شود این نوشتهی روی سنگ را بخواند. آن که رویش نوشته بودند این بود: «خود را بشناس» یکی از بالاترین حرفهای عالم است! حالا یعنی چه؟ انشاءالله فردا شب میگویم.
مظلومیت سهسالهی کربلا
شب سوم جلسه است، نه؟ بالاخره ما شبها و روزهای سوم در همه جا باید دست گداییمان را به طرف این دختر دراز کنیم و بگوییم نظری به ما بکن. نظر ایشان همان نظر پدرش است. به این حرفها هم گوش ندهیم که امام حسین(ع) دختری به نام رقیه(س) نداشت. ما کتابی به نام ارشاد داریم که برای بزرگترین مرجع تقلید شیعه، شیخ مفید، در اوایل قرن سوم نوشته شده است، اسم این دختر و رحلتش را در خرابه در آنجا دیدم. حالا هر کس هر چه گفت زود نگو بله درست است و درست میگوید، داوری فوری درست نیست. من در چند کتاب دیدم؛ در کتابهای سید بن طاووس، کتاب آیت الله بهاری آقا شیخ محمد باقر که از علمای بسیار بزرگ است، به نام دعوت الحسینیه هم هست و هم بیشتر شماها و من هم مثل شما یا دختر داریم، حالا دیگر ازدواج کرده است یا قبلاً دختری در خانه داشتیم، یادتان است که وقتی بچه بود چه حالی با بابا داشت، چه نازی برای بابا داشت؟ در روانشناسی هم ثابت شده میل باطنی دختر بیشتر طرف پدر است ولی میل پسر طرف مادر است.
طبق روایاتمان روز عاشورا میگویند: این بچه خواب بود، ندید که بابا رفت، بعد هم که بیدار شد (من طاقت ندارم بگویم چه حوادثی را دید) اولین حادثه آتش گرفتن خیمهها را دید که زنها و دخترها پابرهنه در این بیابان فرار میکنند. این بچه را هم زینب کبری(س) و زین العابدین(ع) مواظبش بودند و تا روز یازدهم نگذاشتند این بچه بیاید گودال را ببیند، خیلی سخت بود. من در چند سفری که به کربلا رفتم اصلاً دوستان نگذاشتند من گودال را ببینم، همین یک دفعه از دور دیدم که مردم میگویند آنجا گودال است، آمدم از کنارش رد شوم داشتم میمردم! یعنی من را گرفتند و به زور از حرم بیرون بردند. حسین جان! ما طاقت نداشتیم گودالت را ببینیم، این بچه در سن سه سالگی طاقت داشت بدن قطعه قطعهی تو را ببیند؟ از کربلا تا شام همهاش از این و آن میپرسید، از رباب، از سکینه(س)، زین العابدین(ع) و زینب کبری(س) میپرسید که بابایم کجاست؟ چارهای نداشتند جز اینکه جواب بدهند به سفر رفته، معلوم است بابا سفر به سوی خدا رفته است. تا اینکه به خرابه رسیدند، اینها در مدینه خانه و احترام داشتند اما حالا اینها را آوردند خرابهنشین کردند! شب اول یا شب دوم است نمیدانم، این بچه هر وقت میخواست بخوابد ابی عبدالله(ع) سرش را روی دامن میگذاشت و خوابش میکرد، حالا باید صورتش را روی خاک بگذارد و بخوابد.
اگر دست پدر بودی به دستم// چرا اندر خرابه مینشستم؟
اگر دردم یکی بودی چه بودی؟// اگر غم اندکی بودی چه بودی؟
به بالینم طبیبی یا حبیبی؟// از این هر دو یکی بودی چه بودی؟
به نظر من دشمن سر ابی عبدالله(ع) را به خرابه نیاورد، این فرزند سر را به خرابه کشیده نه دشمن؛ یعنی انگار ابی عبدالله(ع) از گریهی فرزندش بیطاقت شده که سر مجذوب خرابه شد. تا چشمش به سر بریده افتاد با این دو دست کوچکش سر را بغل گرفت و گفت: بابا به من بگو چه کسی من را یتیم کرد؟ بابا به من بگو رگهای گلویت را چه کسی برید؟ بابا به من بگو چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرد؟
دعای پایانی
شهدای این دههی فجر را که سال پنجاه و هفت در خیابانها به شهادت رسیدند با شهدای دین از زمان آدم تا الان را غریق رحمت و خواستهات بفرما.
خدایا حاج قاسم را مورد عنایت و لطف خاصت قرار بده.
امام غریق رحمت فرما.
خدایا دین ما، کشور و ملت ما، رهبری، مرجعیت، منبر، محراب، ماه رمضان، محرم و صفر و فاطمیه را برای ما حفظ کن.
عاقبت همهی ما را ختم به خیر بگردان.
تهران حسینیه شهدا جمادی الثانی 1441 جلسهی سوم