عارف روشن دل ، حاج ملاّ محمّد جعفر كبودرآهنگى مى گويد : بدان كه چون روح انسان را از عالم قرب جوار به عالم وحشت سراى عناصر دنيا متعلّق مى ساختند ، بر سيصد و شصت هزار عالم ملك و ملكوت گذارانيدند و از هر عالمى آنچه زبده و خلاصه اش بود با او همراه كردند ، پس از عبور او بر چندين هزار عوالم مختلف روحانى و جسمانى ، تا آن كه به قالب پيوست ، روح را هفتاد هزار حجاب ظلمانى و نورانى حاصل شد ، نورانى از عالم روحانيّات و ظلمانى از عالم جسمانيّات . اگرچه در ثانى الحال هريك آلت كمال او خواهند بود ، ليكن حال هريك روح را حجابى شد تا به واسطه آن حجب از مطالعه عالم ملكوت و مشاهده جمال و ذوق مخاطبه و شرف قربت محروم ماند و از اعلى عليّين قربت به اسفل السافلين طبيعت افتاد . و بدين روزكى چند كه روح بدين قالب تعلّق گرفت با آن كه هزار سال در خلوت خانه خاص بى واسطه شرف قربت يافته بود ، چندان حجب پديد آورد كه به كلّى آن دولت ها را فراموش كرد نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ . خدا را فراموش كردند و خدا هم آنان را [ از لطف و رحمت خود ]محروم كرد . نام انسان ، مشتق از انس است كه اوّل در حضرت ، انس يافته بود ، چون حقّ از زمان ماضى خبر مى دهد او را به نام انسان مى خواند ، چنانچه خداى متعال مى فرمايد : هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً . آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟ و در حظاير قدس بود و ديگر فرمود : لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ . كه ما انسان را در نيكوترين نظم و اعتدال آفريديم . در عالم ارواح بود و چون بدين عالم پيوست و آن انس را فراموش كرد ، نام ديگر مناسب فراموش كارى بر او نهاد . و چون در زمان حال و مستقبل خطابش كند بيش تر بدان نامش خواند كه « يا أيّها النّاس » يعنى : اى فراموش كار ! تا باشد كه از ايام انس ياد كند ، گفته اند : « سمّى النّاس ناساً لأنّه ناس » . يعنى : ناس را ناس مى گويند چون فراموش كار است . و از اينجا جناب نبوى را فرموده اند : وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ . يعنى اين ها را كه به روزهاى دنيا مشغول شده اند يادشان ده از روزهاى خدايى كه در جوار حضرت و مقام قدس بودند ، شايد كه آن مهر و محبّت در دل ايشان بجنبد ، ديگر باره قصد آشيان اصلى و وطن حقيقى كنند كه لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ و لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ . اگر محبّت آن وطن در دل بجنبد ، عين ايمان است كه حبّ الوطن من الإيمان . و اگر قصد مراجعت كند و به همان راه كه آمده است بازگردد ، مرتبه ايقان است و اگر به وطن اصلى باز رسد مقام احسان است و اگر از وطن اصلى درگذرد عتبه عرفان است و اگر آنجا توقف نكند و در پيشگاه درگاه وصول قدم نهد درجات عيان است و بعد از اين نه حد وصف و نه عالم بيان است . الهى ، آن شيداى محبوب گويد :
من طاير قدّوسيم مرغ گلستان نيستم مست مى لاهوتيم زين مى پرستان نيستم
حور است وغلمان چاكرم ماه است وانجم در برم خورشيد چرخ اخضرم شمع شبستان نيستم
گر زار و بيمارم چه غم شادم به هر رنج و الم با درد عشقت اى صنم محتاج درمان نيستم
روزى « الهى » مرغ جان بيرون پرد زين آشيان بينى مرا با عرشيان زين ملك و سامان نيستم
و اگر محبّت آن عالم حقيقى در دل نجنبد و قصد مراجعت نكند و دل در تنعّم و تموّل اين جهان بندد و متابعت هواى نفس كند ، نسيان ايمان است و نهايت دركات كفر : وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ . ولى او به امور ناچيز مادى و لذت هاىِ زودگذرِ دنيايى تمايل پيدا كرد واز هواى نفسش پيروى نمود ؛ پس داستانش چون داستان سگ است . هركه در اين حجب و اقامت گرفتار شود در خسران ابدى بماند ، والعصر إنّ الانسان لفى خسر ، قسم ياد مى كند كه روح انسانى به واسطه تعلّق قالب مطلقاً به آفت خسران گرفتار است ، الاّ آن كسانى كه به واسطه ايمان و عمل صالح روح را از اين آفات و حجب خلاصى دادند . و مثال تعلّق روح انسانى به قالب و آفات چنان است كه شخصى تخمى دارد ، اگر بكارد و پرورش بدهد ، يكى صد تا هفتصد مى شود و اگر آن تخم نكارد از آن نوعى انتفاع توان گرفت ، وليكن چون تخم در زمين اندازد و پرورش ندهد خاصيّت آن خاك است كه تخم را بپوساند و استعداد آن را باطل كند . پس تخم روح انسانى را پيش از آن كه در زمين قالب اندازند ، استعداد كلام حق حاصل داشت چنانچه از عهد ، الست بربكم جواب باز داد و اهليّت جواب «بلى» باز نمود ، اگرچه اين مزارع براى آن است تا بينايى و شنوايى و گويايى كه داشت ، يكى صد و هفتصد شود . ليكن تا تخم روح را آب ايمان و تربيت عمل صالح نرسد ، حال وى در عين خسران است ، از آن بينايى و شنوايى و گويايى حقيقى محروم مانده و چون آب ايمان و تربيت عمل صالح به او رسد تخم نموّ نمايد و از نشيب زمين بشريّت قصد علوّ عالم عبوديّت كند و از دركات خلاصى يابد و هر قدر كه تربيت يابد به آن قدر ، درجات نجات كه عبارت از جنان است ، به او مى رسد و چون به مقام ثمرگى رسد كه مرتبه معرفت است از جمله اهل اللّه و خاصّه شود . و اگر العياذ باللّه تخم روح آب ايمان و تربيت عمل صالح را ادراك نكند ، در زمين بشريّت بپوسد و طبيعت خاكى گيرد و به خاصيّت وى مخصوص شود كه وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ . و در خسران ابدى بماند كه خالِدِينَ فِيهَا أَبَداً .ابتدا كه طفل به وجود مى آيد و هنوز حجب مستحكم نشده است و نوعهد و قريب به حضرت است و ذوق انس حضرت باقى است ، در حال كه از مادر جدا مى شود مى گريد و هر ساعت كه شوق حضرت غالب مى شود فرياد و زارى از وى برمى آيد و از رنج مفارقت قرار نمى تواند گرفت ، هر لحظه او را به چيزى ديگر مناسب نظر حسّ او و خوش آمد طبع او مشغول مى كنند تا آن عالم را فراموش كند و به اين عالم انس گيرد و چون لحظه اى فروگذارند پيل را ياد آيد از هندوستان ، باز سر به گريه و زارى گذارد .اين معنى در شب زياده اتفاق افتد ؛ زيرا كه در روز نظر او به محسوسات مى افتد و به آن ها مشغول مى شود و در شب ، مشغولى كم تر و گريه و زارى بيش تر باشد . باز مادر مهربان پستان در دهان طفل بنهد ، ذوق شير به كام او برساند تا به تدريج انس با شير گيرد و انس اصلى را فراموش كند ، تا به حدّ بلوغ رسيدن ، كار او انس گرفتن است با عالم محسوس و فراموش كردن عالم غيب و از اينجاست كه بچه هر حيوانى به اندك روزگارى پرورش يابد و به مصالح خويش قيام تواند نمود . به خلاف انسان كه پانزده سال به حدّ بلوغ رسد و به چهل سال به كمال خود رسد و جثّه تمام كند و قوّت گيرد ؛ زيرا كه آدمى بچه را با عالم ديگر انس است و ذوق مشرب غيب يافته است و بار فراق آن عالم بر جان اوست ، با اين عالم آشنا نمى تواند شد و خوى اين عالم را نمى تواند گرفت ، الاّ به روزگار دراز تا به تدريج خو از عالم علوى باز كند و به اسفل پيوند نمايد ، تا يك جهت اين عالم شود .تا در اورنگ غيب و شهادت باشد ، نشو و نما زياد نكند و به كمال جسمانيّات خود نرسد . چون از آن عالم به كلّى فراموشى به هم رسانيد و جثّه قوّه گرفت ، چه حيله و مكر در جذب منافع و دفع مضرّات بكند كه هيچ حيوان و شيطان به او نرسد .اما حيوانات چون از عالم ديگر خبر ندارند و يك جهت از اين عالمند ، جملگى همّت بر مصالح خود صرف مى كنند و به شهوت تمام به استيفاى لذّات حسّى مشغول مى شوند ، زود پرورش مى يابند و به كمال خود مى رسند .غرض آن كه روح انسانى بعد از حجب روحانى و جسمانى كه از تعلّق قالب و عبور بر ملك و ملكوت حاصل كرده است ، هر حركت فعلى و قولى كه از ظاهر و باطن او بر مقتضاى طبع پديد آيد ، جمله موجب حجب و بُعد مى شود از عالم غيب تا هم چو بى خبر مى گردد كه اگر هزار مخبر صادق القول خبر بدهد كه تو وقتى در اين عالم بوده اى ، او قبول نمى كند و بدان ايمان نمى آورد !! اما طايفه اى كه منظور نظر عنايت بوده اند و اثر آن انس كه با حضرت يافته بودند باقى دارند ، اگرچه به عقل خود نداند كه وقتى به عالم ديگر بوده اند ولكن چون مخبر صادق القول بگويد ، اثر نور صدق آن مخبر و اثر آن انس كه در دل مستمع باقى است ، به يكديگر پيوندند و هر دو دست در گردن يكديگر درآرند ؛ زيرا كه هر دو از يك ولايت اند ، يكديگر را بشناسند ، اثر آن موافقت به دل ها برسد ، جمله در حال اقرار كنند و بالجمله هركه را از آن انس كه تخم ايمان است چيزى باقى است، زود ايمان تواند آورد و هركه را از آن انس در دل باقى نيست ، هرگز ايمان نتواند آورد : سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ . بى ترديد كسانى كه [ به خدا و آياتش ] كافر شدند براى آنان يكسان است چه [ از عذاب ]بيمشان دهى يا بيمشان ندهى ، ايمان نمى آورند .
و بعضى سالكان را در اثناى سلوك حجب از پيش نظر بردارند تا جمله مقامات روحانى وجسمانى كه بر آن عبور كرده اند باز بينند . به قول عارف عادل ، مرحوم الهى قمشه
گشايى يك حجاب اى شاهد يكتا چه خواهد شد * به مستان مى دهى زان نرگس شهلا چه خواهد شد
به معشوقى گر افتد ديده عاشق چها گردد به مخمورى رسديك جرعه زان صهبا چه خواهد شد هزاران بنده آلوده عصيان چه من دارى گر افتد هم نگاه رحمتت بر ما چه خواهد شد
گناهانم اگر در پرده رحمت بپوشانى نسازى نسازى زشتكارى از كرم رسوا چه خواهد شد
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان