
طلاق در ميان ملتها

هر ملت و قومى با گفتن الفاظى يا با بستن قراردادى معين، پيوند ازدواج ميان زن و مرد برقرار مىكند، و براى گسستن آن پيوند نيز الفاظى به كار مىبرد كه از آن تعبير به طلاق و جدائى مىنمايد.
طلاق در روم و يونان
در ميان روميان و يونانيان حق طلاق با مرد بود و او به آسانى و بدون سبب مىتوانست همسرش را طلاق دهد، و اگر زن نازا و عقيم بود رها كردنش براى مرد به آسانى صورت مىگرفت، چنانچه شوهر بر زن ستم روا مىداشت وى مىتوانست از دادگاه تقاضاى طلاق كند، و گاهى جدائى با رضايت طرفين انجام مىگرفت، ولى زن و شوهر ملزم بودند در حضور صاحب منصب عالى رتبه رسماً رضايت خود را نسبت به طلاق اعلام كنند.
طلاق در هند
چون رابطه زن و شوهر در ميان هندىها بر پايهى عشق و محبت بود، پيوند ميان آن دو به راحتى قطع نمىشد، ولى شوهر مىتوانست همسرش را به دليل آلوده دامنى طلاق دهد، اما زن نمىتوانست بدون هيچ علتى از شوهرش طلاق بگيرد.
زن اگر مشروب مىخورد، يا بيمار، سركش، اسرافكار، يا پرخاشگر مىشد، مرد مىتوانست بدون اين كه او را طلاق دهد همسر ديگرى بگيرد.
طلاق در بابل و قانون حمورابى
در ميان بابلىها و در قانون حمورابى، مرد مىتوانست زنش را طلاق دهد، ولى ملزم بود جهازيهى زن را به وى بازگرداند. و چگونگى طلاق به اين صورت بود كه، مرد به زنش مىگفت: «تو زن من نيستى» ولى زن حق نداشت به شوهرش بگويد: «تو شوهر من نيستى» و اگر چنين جملهاى به او مىگفت، مجازاتش اين بود كه او را در آب غرق كند!!
نازائى و زناى زن، و ناسازگارى با شوهر و بد اداره كردن خانه از امورى كه طلاق را مجاز مىساخت. اگر زنى در كار نگاهدارى خانه دقت نمىكرد، و ولگردى و دورهگردى مىنمود، و از كارهاى خانه غيبت مىورزيد و در بند كودكانش نبود، شوهر حق داشت آن زن را در آب غرق كند!!
حمورابى در مورد زنى كه متهم به همخوابى با مرد اجنبى شده مىگويد: اگر زنى انگشتنما شود كه با مردى خوابيده و آن دو را در يك بستر گرفته باشند، بر آن زن لازم است، براى حفظ شرف و آبروى شوهرش خود را در رودخانه غرق كند!!
به طور كلى وضع زن در بابل به مراتب بدتر از وضع زن در مصر و وضعى كه زنان رومى پس از آن پيدا كردند مىبود، ولى از وضع زن در يونان قديم يا در اروپاى قرون وسطى بدتر نبود.
طلاق در مصرىها
تا روزگار سلسلههائى كه انحطاط مصر با آن سلسلهها آغاز شده طلاق بسيار كم صورت مىگرفت، هر گاه زن به زنا آلوده مىشد شوهر مىتوانست بدون هيچ حقى او را از خانه خود بيرون كند، ولى اگر به علتى ديگر او را طلاق مىگفت ناچار بود بخش بزرگى از املاك خانواده را به او بدهد.
طلاق در چينىها
شوهر در چين مىتوانست زن را به هر بهانهاى از جمله نازائى تا پرحرفى طلاق دهد، زن حق درخواست طلاق نداشت، فقط مىتوانست به قهر از شوهر روى گردانده به خانهى پدرىاش باز گردد، ولى اين مسئله به ندرت اتفاق مىافتاد.
به طور كلى طلاق به فراوانى روى نمىداد، زيرا از طرفى زن پس از طلاق به وضع بدى دچار مىشد، و از طرف ديگر چينيان كه مردمى فيلسوف مآبند تحمل مشقات زناشوئى را لازم مىدانند. «1»
طلاق در ايران گذشته و آئين زرتشت
مرد و زن ايران قديم، در جدائى از يكديگر مطلق العنان نبودند، مرد به دليل عقيم بودن زن، و فاسد بودن اخلاقش و اعمال خلاف عفتى كه مرتكب مىشده و ايام قاعدگى را از مرد پنهان نگاه مىداشته و پرداختن به جادوگرى، و ترك دين زرتشتى و امثال اينها مىتوانست به دادگاه مراجعه كند و در صورت اثبات مدعايش به حكم دادگاه زن را طلاق بدهد و تمام اموال و حقوق زن را نيز به او بپردازد، و زن نيز در صورت ناتوان بودن مرد از عمل جنسى، عدم پرداخت نفقه زوجه، بد رفتارى، و ستم شوهر، غيبت و زناى او، و ترك ديانت زرتشتى مىتوانست با نظر دادگاه از مرد جدا شود و از اموال و حقوق خود بگذرد.
طلاق در آئين يهود
در فرهنگ يهود گرچه مرد حق دارد همسرش را حتى در غير موارد ضرور مثل خيانت، و عدم تمكين و نازائى و نظاير اينها طلاق دهد، لكن در غير موارد ضرور، مكروه است اقدام به طلاق نمايد.
«در سِفْر تثنيه» باب 24 آيات 1 تا 4 چنين آمده: چون كسى زنى گرفته به نكاح خود درآورده اگر در نظر او پسند نيايد، از اين كه چيزى ناشايسته در او بيابد آنگاه طلاق نامه نوشته به دستش دهد و او را از خانهاش رها كند و از خانه او روانه شده برود و زن ديگرى گردد و اگر شوهر دوم نيز او را مكروه دارد و طلاق نامه نوشته به دستش دهد و او را از خانهاش رها كند و يا اگر شوهرى ديگر كه او را به زنى گرفته بميرد، شوهر اول كه او را رها كرده بود نمىتواند دوباره او را به نكاح خود درآورد!
طلاق در فرهنگ مسيحيت
در انجيل مرقس باب 10 آيه 2 آمده است:
هر كه زن خود را طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند، بر حق وى زنا كرده باشد، و اگر زن از شوهر خود جدا شود و منكوحه ديگرى گردد مرتكب زنا شود.!
در انجيل لوقا باب 16 آيه 8 نيز آمده است:
هر كه زن خود را طلاق دهد و ديگرى را نكاح كند زانى بوده و هر كه مطلقه مردى را به نكاح خويش درآورد زنا كرده است.
از اين دو آيه به طور مطلق فهميده مىشود كه طلاق و ازدواج مجدد چه از ناحيه مرد و چه از جانب زن حرام است و بر اساس ظهور دو آيه اكثر ارباب كليسا طلاق زن را به طور كلى جائز ندانسته و حرام مىدانند، و آخرين علاجى كه بخاطر عدم ادامه زندگى ارائه كردهاند متاركه به مدت سه سال، سپس بازگشت به زندگى مشترك است. كه اين شيوه در ميان اكثر آنان معمول بوده است، ولى با توجه به آيات 31- 33 باب پنجم انجيل متى كه چنين آمده است و گفته شده: «هر كه از زن خود مفارقت جويد، نامه به او بدهد» ولى من به شما مىگويم: «هر كس به غير علت زنا زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او مىباشد و هر كه زن مطلقه را نكاح كند زنا كرده باشد»
برخى ديگر طلاق را در صورت زناى محصنه زن، جائز دانسته و در غير اين صورت آن را حرام مىدانند. لكن اين ممنوعيت كلى طلاق و يا ممنوعيت در غير از صورت زناى محصنه زن، در كشورهاى اروپائى و مسيحى نشين مقدس باقى نماند و نهايتاً طلاق در همه يا بيشتر آن كشورها موكول به رضايت طرفين و يا ميل يكى از آنان گرديد، نهايت آن كه جهت تنظيم و نسق داشتن كارها آن را به نظر دادگاههاى تشريفاتى موكول كردند كه لازم است براى آگاهى بيشتر به كتب مربوطه رجوع شود.
طلاق در عرب پيش از اسلام
با توجه به اين كه زن در ميان عربهاى روزگار جاهليت ارزشى نداشته، تا جائى كه زنده به گور كردن دختران در ميان آنان يك سنت پسنديده به شمار مىرفته از اين رو مرد در ميان عربها همه كاره و فعال ما يشاء بوده، طلاق نيز در اختيار او قرار داشت كه به صورتهاى گوناگون زير اقدام به طلاق و متاركه با زن مىنمود:
طلاق كنائى
گاهى مرد با زنش قهر مىكرد و تنها به سفر مىرفت و يا خيمه و رختخوابش را از زن جدا مىنمود و به اين وسيله به او مىفهمانيد كه ديگر حاضر نيست با او زندگى كند، و او نيز لازم بود به خانواده و قبيله خود برگردد.
اين نوع از طلاق را طلاق كنائى مىگفتند كه چنين طلاقى در اسلام مردود شناخته شد.
طلاق صريح
طلاق رسمى عربهاى جاهلى با تعبيراتى از قبيل: «الحقى باهلك فتعود طالقاً، حبلك على غاربك، انت نحلى كهذا البعير،» اجراء و اعلام ميشد و متاركه صورت مىگرفت.
ظهار
از جمله راههاى متاركه زن و مرد در ميان عربهاى جاهلى چنين بود كه مرد به همسرش مىگفت: «ظهرك كظهر امى» پشت تو مانند پشت مادر من است، پس از اين تعبير، ديگر زن بر مرد حلال نبود و بايد دنبال كارش و به خانه اقوامش مىرفت.
ايلاء
از طرق ديگر متاركه ايلاء بود كه مرد سوگند ياد مىكرد كه ديگر با همسرش همبستر نشود و به اين وسيله زن را در مضيقه قرار مىداد و به او زيان مىزد.
لعان
هر گاه مرد، زن را متهم به زنا مىكرد، و يا فرزندش را از خود نمىدانست، حق داشتند يكديگر را لعن كنند و بر يكديگر حرام دائم گردند.
امّا اسلام شايستهترين راهها را دربارهى طلاق و ملحقات آن تشريع كرد، و بر طلاق جاهليت اولى و جاهليت اين قرن خط بطلان كشيد، و همه ملتها را از اينگونه طلاقها كه جز ستم بر زن نيست بر حذر داشت.
طلاق بر اساس فرهنگ اسلام
اسلام نه مانند ارباب كليسا طلاق را ممنوع كرد كه در صورت ناسازگارى، فساد اخلاقى، عدم تمكين، عقيم بودن و نظائر اينها زن و مرد نتوانند از هم جدا شوند و ناچار يك عمر بسوزند و بسازند، و يا دست به سوى اعمال نامشروع دراز كنند، بلكه در امثال موارد ياد شده اجازه داده از هم جدا شوند و در فكر زندگى جديدى باشند.
و نه مانند جوامع آزاد كنونى اجازه مىدهد، زن و مرد بدون جهت از يكديگر جدا شوند، كانون خانواده را متلاشى و فرزندان را بىسرپرست رها كنند.
در مورد اول از رسول اسلام روايت شده است:
«خمس لا يستجاب لهم، رجل جعل بيده طلاق امرأته و هى تؤذيه، و عنده ما يعطيها و لم يخل سبيلها:» «2»
پنج گروهاند كه دعاى آنان مستجاب نمىشود: يكى از آنان مردى است كه خداوند اختيار طلاق زنش را به او سپرده، در حالى كه زنش او را آزار مىدهد، و او مىتواند مهر و نفقه زن را بپردازد و وى را رها كند، ولى رهايش نمىكند و فقط به دعا مىپردازد تا خدا برايش كارى بكند!
و نيز در اين زمينه وليد بن صبيح مىگويد: امام صادق (ع) فرمود:
«ثلاث ترد عليهم دعوتهم: احدهم رجل يدعو على امرأته و هى له ظالمة فيقال له: الم نجعل امرها بيدك؟» «3»
سه طايفهاند كه دعاى آنان پذيرفته نمىشود: يكى از آنان مردى است كه بر ضد زنش دعا مىكند در حالى كه زن نسبت به او ستمكار است، به او گفته مىشود: آيا اختيار طلاق را به تو ندادهام؟
از اين دو روايت به خوبى فهميده مىشود، در صورت ناسازگارى و عدم انجام تكاليف مقرره از ناحيه زن، مرد حق دارد به جاى دعا و توسل به امور معنوى از وسائل قانونى استفاده كرده خود را از پنجهى چنين زن نابكارى رها سازد.
و در مورد دوم نيز از حضرت صادق (ع) روايت شده است:
«بلغ النبى ان ابا ايوب يريد ان يطلق امرأته فقال رسول الله: ان طلاق ام ايوب لحوب:» «4»
به پيامبر خبر رسيد كه ابو ايوب قصد دارد زنش را طلاق دهد، چون رسول خدا همسر او را به نيكى مىشناخت فرمود: طلاق ام ايوب گناه است.
و حضرت باقر (ع) فرمود: پيامبر به مردى برخورد و از او پرسيد، با همسرت چه كردى؟ گفت: او را طلاق دادم، حضرت فرمود: بدون اين كه كار بدى از او سر زده باشد گفت: آرى، حضرت باقر فرمود: آن مرد پس از مدتى ازدواج كرد، پيامبر به او برخورد و از او پرسيد ازدواج كردى؟ گفت: آرى، پس از مدتى از او پرسيد زنت را چه كردى؟ گفت: طلاق دادم، حضرت فرمود: بدون اين كه كار بدى كرده باشد؟ گفت آرى، سپس آن مرد تجديد فراش كرد، پيامبر بار سوم به او برخورد و پرسيد با اين همسرت چه كردى؟ گفت: طلاقش دادم، حضرت فرمود: بدون اين كه كار بدى كرده باشد؟ گفت: آرى! حضرت فرمود: خداوند دشمن مىدارد، يا لعنت مىكند هر زن و مردى كه مرتب زن و مرد عوض مىكنند. «5»
از اين دو روايت نيز به خوبى فهميده مىشود كه زن طلاق دادن بدون جهت گناه و حتى عاملش مورد لعنت خداست.
--------------------------------------------------------
(1)- تاريخ تمدن ويل دورانت ج 1 مشرق زمين گاهواره تمدن.
(2)- وسائل ج 22 ص 11.
(3)- وسائل ج 22 ص 11.
(4)- كافى ج 6 ص 55.
(5)- كافى ج 6، ص 55.
برگرفته از کتاب تفسیر حکیم، نوشته استاد حسین انصاریان