لطفا منتظر باشید

شب اول

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

در ده شب ایام اربعین روایتی را از وجود مبارک حضرت باقر و دنباله‌اش را از حضرت صادق علیه السلام مطرح کردم، در حقیقت روایت امام باقر سه مسئله رادر بر داشت فرزند بزرگوارشان امام صادق سه مسئله دیگر را دنباله روایت پدرشان نقل کردند، که روی هم رفته شش مسئله می‌شود. متن هر دو روایت را برایتان قرائت می‌کنم که به یادتان بیاید این بود که بعد از اینکه طوفان نوح به پایان رسید، و تمام آب‌های روی زمین یا منطقه نوح فرو نشست، خشک شد زمین، آسمان هم دیگر نبارید در یک آیه کوتاه پروردگار می‌فرماید وَ غِيضَ اَلْمٰاءُ ﴿هود، 44﴾، آبها همه فروکش کرد، قُضِيَ اَلْأَمْرُسفر کشتی روی آبهای آن زمان به پایان رسید، وَ اِسْتَوَتْ عَلَى اَلْجُودِيِّ، و کشتی روی کوه جودی قرار گرفت.

که به احتمال قوی دانشمندان می‌گویند این کوهی که کشتی نوح رویش فرود آمده کوه آرارات باشد، که یک طرفش در ترکیه است، یک طرفش هم در ارمنستان است، آن زمان هم یعنی قبل از اینکه ارمنستان مستقل بشود ارمنستان جزو خاک جماهیر شوروی بود، در مجله خواندم من در کاوش‌هایی که کردند یک پاره تخته‌ای را پیدا کردند از همان ‌جا، احتمال قوی دادند که برای کشتی نوح باشد بردند مسکو در همان زمان شوروی، دیدند که یک خطوطی روی این تخته نقش بسته، متخصصان خواننده خطوط قدیم را جمع کردند که بخوانند این چه متنی است، بالاخره متن خوانده شد و به روسی ترجمه شد و بعد هم به عربی و بعد هم در مجلات ایران به فارسی، در حدود پنجاه سال پیش، خط نوشته‌ها این بود که نوح به کشتی نوشته بود خدایا به حق پیغمبر اسلام، به حق علی، به حق فاطمه، به حق حسن، و به حق حسین سفر ما را روی این دریای آب به سلامت بدار. معلوم می‌شود که پروردگار عالم این پنج نفر را از نظر شخصیت و معنویت و عظمت به اولین پیغمبر اولوالعزمش نوح شناسانده البته قبل از نوح به پیغمبران قبل از او هم شناسانده بود، به انبیا بعد هم همینطور، امروز در کتاب‌های خیلی مهم‌مان مثل نور الثقلین که بسیار کتاب باارزشی است پنج جلد است، مقدمه این کتاب را هم مرحوم علامه طباطبایی صاحب المیزان نوشته خیلی از این کتاب تعریف کرده، تجلیل کرده، آنجا در روایتی دیدم که زکریای پیغمبر قبل از حضرت عیسی از خدا  درخواست می‌کند خدایا آن پنج نفری که پیش تو خیلی مقام دارند اینها را به من بشناسان، پروردگار هم اسم هر پنج تا را می‌گوید البته دنباله روایت مطالب خیلی مهمی بود که برای دهه عاشورا خیلی مناسب است. منظور همه انبیاء در مشکلات و در سختی‌ها خداوند متعال را به حرمت و شخصیت و عظمت این پنج نفر سوگند می‌دادند.

ما هم که این پنج نفر بدون هزینه و بدون خرج و مفت نصیبمان شده، یعنی از زمانی که از مادر متولد شدیم اسم این پنج نفر را شنیدیم تا الان، که در حدی با هر پنج تا آشنا هستیم اما اگر سوال بفرمایید بالاترین، بهترین، مفیدترین، توسل به این پنج نفر چیست؟ که آن نوع توسل پیش پروردگار به شدت با ارزش است، و حتی در سوره آل عمران آیه سی‌ام به بعد خدا به جامعه اسلامی می‌‌گوید اگر من را دوست دارید اگر خدا را دوست دارید این حرف پروردگار است، ان کنتم تحبون الله، اگر واقعا من را دوست دارید و در دوستی‌تان هم صادق هستید راست می‌گویید، و دلتان می‌خواهد من هم شما را دوست  داشته باشم که این محبت و دوستی بشود دو طرفه، چون محبت یک طرفه خیلی کاربرد ندارد من خدا را دوست داشته باشم اما خدا من را دوست نداشته باشد، من پیغمبر را دوست داشته باشم حضرت من را دوست نداشته باشد، خب این کاربردی ندارد این محبت یک طرفه، به هیچ عنوان.

مرحوم باباطاهر همدانی که در قرن چهارم زندگی می‌کرده، همه  مردم ایران او را به رباعیاتش می‌شناسند، ولی ما نه به رباعیاتش نمی‌شناسیم، ما به یک کتابی می‌شناسیم او را که به قلم خودش است، جملات کوتاهی دارد، در ابواب مختلف که فکر می‌کنم تا الان بیش از ده عالم بزرگ بر این کلمات قصار شرح زده است، یکی از آنهایی که کلمات قصار بابا را شرح کرده عین القضات همدانی است که خودش از عالمان و عارفان مشهور و آدم بسیار مایه‌داری بوده، یکی از آنهایی که  کلماتش را در قرن سیزدهم شرح کرده ملا سلطانعلی شاه گنابادی است، شرح‌های دیگر هم دارد نشان می‌دهد که باباطاهر فوق العاده آدم عالم، و آدم بینا و آدم بصیری بوده، ایشان می‌گوید چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی، که یک سر مهربونی دردسر بی، حالا در محبت‌های ظاهری هم کاملا پیداست این مسئله، فرض بکنید یک آقا پسری علاقه پیدا می‌کند به دختر خانمی می‌خواهد ازدواج بکند، نمی‌خواهد کار نامشروعی انجام بدهد حالا به قول خود بچه‌ها گاهی می‌آیند صحبت می‌کنند، می‌گویند ما عشقمان عشق پاکی است، حالا عشق پاک ولی دختر زیر بار نمی‌رود، و خدا  نکند که به پسر بگوید من دوستت ندارم نمی‌خواهمت، خب این دوستی یک طرفه چقدر مزاحم این جوان است، چقدر لطمه به خوابش، به دستگاه گوارشش به اعصابش می‌زند، به درسش، به کارش، به وقتش، به عمرش، درست است، چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی، که یک سر مهربونی دردسر بی، اگر لیلی دل شوریده‌ای داشت، دل مجنون از او شوریده‌تر بی، یعنی یک محبتی باید باشد که طرف مقابل هم آن محبت را داشته باشد، این دو تا محبت وقتی گره بخورد حالا چه محبت ظاهری باشد چه محبت معنوی باشد واقعا کار صورت می‌دهد برای انسان.

خب خدا می‌فرماید اگر من را دوست دارید، و دلتان می‌خواهد  من هم شما  را دوست  داشته باشم راهش  چیست؟ راه ایجاد محبت دو سر و عشق دو سر چیست؟ قرآن مجید می‌گوید اقتدای به پیغمبر، این راهش است، قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي ﴿آل‏عمران‏، 31﴾، اگر شما من را دوست دارید من خدا ولی اقتدای به پیغمبر در زندگیتان ندارید، نه زبانتان نه چشمتان، نه رفتارتان، نه کردارتان، نه اخلاقتان، نه لذت‌خواهی‌تان مانند پیغمبر نباشد خب من دوستتان ندارم، این متن آیه است چون من واقعا اصرار داشتم از اول جوانی‌ام که منبر در دو بخش قرآن و روایت تحویل مردم داده شود. چون صراط مستقیم الهی همین قرآن است و روایات اهل بیت، نجات در قیامت در سایه قرآن است و اهل بیت، داشتن یک زندگی راحت در همین دنیا در همین دوره و در همین زمان پرفساد فقط راهش قرآن است و اهل بیت.

شما فکر نکنید که  تمام مردم ایران گره به زندگی‌شان است، گرفتاری دارند، مشکلات دارند، رنج‌ها دارند، سختی‌ها دارند، خب من تمام ایران منبر رفتم، منبر هم می‌روم، با من هم خیلی راحت تماس می‌گیرند مردم پیر و جوان، شهری و دهاتی، امسال بعد از ماه رمضان سه شب در یک منطقه کوهستانی منبر داشتم خیلی هم گرم بود، واقعا آتش می‌بارید یک منطقه گرماخیز، تعدادی را من آنجا دیدم خیلی راحت بودند، پولدار حسابی هم نبودند، کشاورز بودند. وقتی احوالشان را می‌پرسیدم می‌گفتند از خدا طلبی نداریم، چرا طلب ندارید؟ می‌گفتند چون زن خوب، بچه خوب، دختر خوب، داماد خوب، عروس خوب و درآمد حلالی نصیبمان کرده، اینجا دیگر چه طلبی داریم از خدا و اینها آدم‌هایی بودند که من از بچه‌هایشان هم سوال می‌کردم می‌گفتند هشتاد سال است، هشتاد و پنج سال است اینها براساس قرآن و دستورات پیغمبر و اهل بیت زندگی کردند. واقعا امیر المومنین می‌فرماید مومن دو تا زندگی شاد دارد، دو تا بهشت دارد، یک زندگی شاد و بهشتش در این دنیاست، یک زندگی شاد و بهشتش در آن دنیاست، این زندگی شاد و بهشتش اینجا تمام می‌شود، آن زندگی شاد و بهشتش آنجا تمام نمی‌شود، به هیچ عنوان.

یک رفیق داشتم خودم که خیلی بهش علاقه داشتم  او هم به من علاقه داشت، علت علاقه من به او این بود که خیلی خوب قرآن و روایات را می‌فهمید البته خیلی زحمت‌ کشیده بود، و علاوه بر اینکه خوب می‌فهمید خوب هم بیان می‌کرد، این علت علاقه من به او بود، خب خیلی چیزها را هم من  از او یاد گرفتم، آدم باید قدرشناس اساتیدش باشد، انصاف داشته باشد، این آدم زن داشت و بچه هم داشت، چهار پنج تا پسر داشت دختر نداشت، اینقدر زندگی این آدم آرام بود، اینقدر راحت بود، خودش که تربیت شده قرآن و روایات بود، همسری هم که انتخاب کرده بود از همان قماش بود، بچه‌ها را هم از اول سعی کرده بود با محبت قرآنی و اهل بیتی بار بیاورد، واقعا هم بچه‌هایش خیلی بچه‌های خوبی بودند، این در آرامش خیلی آدم فوق العاده‌ای بود، یک روز زمستان برف بود سرد بود، یکی از دوستان دیگرش هوس می‌کند می‌رود دیدنش، می‌رود و در می‌زند و ایشان خودش می‌آید در را باز می‌کند هشتاد و دو سه سالش شده بود، می‌گوید آمدم دیدنت  کاری ندارم می‌گوید بیاید داخل کرسی گرم است، خودش بالای کرسی نشسته بود، این بنده خدا هم روبرویش می‌نشیند، بعد این بنده خدا صحبت مرگ را پیش می‌آورد که آره من از مرگ می‌ترسم، نگرانم، سخت است، غسل دادن و کفن کردن و بعد بردن در آن چاله و بعد در چاله را بستن و خاک روی آدم ریختن و هی نگرانی صحبت می‌کند، نگرانم، ناراحتم نمی‌دانم آن هم آدم متدینی بود، ایشان هم همه را گوش داد، بعد که حرف آن تمام شد گفت من هیچ کدام از حرفهایت را قبول ندارم، گفت آقا چطور قبول نداری؟ گفت خب قبول ندارم برای اینکه همه چیز را تو چسباندی به کلمه سختی، مرگ سخت است، غسل دادن سخت است، کفن کردنمان سخت است، در چاله قبر انداختن سخت است، گفت من که هیچ سختی از اینهایی که تو گفتی احساس نمی‌کنم نشانت هم می‌دهم که مردن عین آب خوردن است یا عین خواب رفتن است این شکلی، سرش را گذاشت روی کرسی و از دنیا رفت.

اگر کتابهای اهل دل را خوانده باشید که من زیاد خواندم آنها اسم این مرگ را گذاشتند موت اختیاری، یعنی خدا به بنده محبوبش اختیار مردنش را داده گفته هر وقت دلت می‌خواهد بمیری قصد کن بمیر، هر وقت دلت می‌خواهد، یکی از علمای بزرگ ما که به موت اختیاری مرد مرحوم سردار کابلی بود، این یک عالم برجسته‌ای بود کاظمین بزرگ شده بود، درس در نجف خوانده بود، بعد آمده بود مقیم کرمانشاه شده بود، آنجا زندگی می‌کرد.

ایشان یک روز می‌آید قم می‌رود دیدن مرحوم آیت الله العظمی حجت کوه کمره‌ای، که قبل از آمدن آیت الله بروجردی به قم با دو نفر دیگر از مراجع تقلید شیعه بودند، به ایشان می‌گوید که آقا می‌آیی دست در دست هم بگذاریم که هر کداممان هر روزی مردیم آن یکی هم بمیرد، که آنجا  از همان روز اول با هم باشیم، چون در روایات ما دارد اهل ایمان در عالم برزخ در محضر امیر المومنین دورهم جمع هستند با یک بدن مثالی، یعنی شکل همین بدن را دارند اما بدن وزنی ندارد، الان بدن ما وزن دارد اما آن بدن وزنی ندارد در روایات هم از این بدن اسم برده شده مثال یعنی شبیه همین بدن ولی سنگینی ندارد، در عالم برزخ، آیت الله حجت می‌گوید عیبی ندارد، مرحوم سردار کابلی برمی‌گردد کرمانشاه، دو سه ساعت بعد ساعت هشت صبح یک نفر می‌آید در اتاقش می‌گوید سردار رادیو دارد اعلام می‌کند آیت الله العظمی حجت از دنیا رفت، رادیو دستی هم می‌آورد پیچش را هم باز می‌کند و ایشان برای اینکه مطمئن بشود خبر را گوش می‌دهد، که گوینده رادیو شصت سال پیش دارد می‌گوید که آیت الله العظمی حجت از دنیا رفتند سردار به اینی که رادیو دستش بود می‌گوید من با ایشان قرار گذاشتم که هر کدام زودتر رفتیم بعدی هم برود ایشان زودتر رفت من هم الان می‌خواهم بروم و رو به قبله دراز کشید و از دنیا رفت، این دیگر همه مردم آن زمان کرمانشاه می‌دانستند من هم می‌دانستم این می‌شود موت اختیاری. ولی من به شما عرض بکنم تجربه حداقل پنجاه سال عمرم است، حالا بیست سالش را که بچه بودم و مدرسه بودم و بعد طلبه شدم و تا وارد جامعه شدم و با مردم سروکار پیدا کردم می‌توانم  تجربه پنجاه ساله را در یک کلمه خدمتتان تقدیم بکنم، که به سلامت زندگی کردن، راحت زندگی کردن، بی‌مشکلاتی که برای اهل گناه پیش می‌آید این را د قت داشته باشید زندگی کردن بدون دغدغه، بدون اضطراب، زندگی کردن، اینجا یک زندگی بهشت‌وار داشتن فقط در گرو اقتدای به قرآن و اهل بیت است، همینی که در سوره آل عمران و در سوره شوری هست.

آل عمران پیغمبر را می‌گوید سوره شوری اهل بیت را می‌گوید، قرآن یک مطلب را یک جا نمی‌گوید، مردم را دنبال مطلب می‌آورد، که خودشان در قرآن وارد شوند با قران سروکار داشته باشند، راحت دنیا، سلامت دنیا، خوب مردن در این دنیا، راحت مردن در این دنیا، در رخت مرگ خندان رفتن، این سفارش امیر المومنین به حضرت مجتبی است، خیلی سفارش جالبی است، می‌فرماید حسن جان یک جوری زندگی کن که روز مردنت خودت بخندی و بروی، آنهایی که می‌مانند برایت گریه کنند به گونه‌ای زندگی نکن که  روز مردنت از دست خودت گریان باشی و همه از مردنت خوشحال بشوند. این خیلی زندگی بدی است خیلی بد است که من گریان بمیرم از دست خودم، و دیگران بخندند که از دست من راحت شدند. ولی من روز مرگ خندان بمیرم دیگران از غصه از دست دادن من گریه کنند.

خب این راه محبت طرفینی است، یعنی من که می‌گویم  خدایا دوستت دارم دوستی خدا را هم نسبت به خودم باید داشته باشم، حسین جان من دوستت دارم، علی جان من دوستت دارم، باید دوستی آنها را هم با خودم داشته باشم راهش هم اقتدا کردن است، اقتدا کردن هم کار مشکلی نیست، حالا من یک روایت از پیغمبر تبرکا برایتان بخوانم، چون شبهای شنبه روز شنبه متعلق به وجود مقدس رسول خداست، یک روزی پیغمبر یک منبر پنج دقیقه رفتند،  پنج دقیقه، شاید هم کمتر حالا به نظر من که گوینده هستم از پنج دقیقه هم کمتر بوده، ولی اساس خوشبختی، سلامت، راحت زیستن، راحت مردن، راحت قیامت را در همین منبر پنج دقیقه کمتر از پنج دقیقه بیان کردند این هم معجزه انبیاء و ائمه است، که عالی‌ترین مسائل الهی و انسانی را  گاهی در یک خط بیان می‌کنند. در یک جمله بیان می‌کنند حالا اینی که می‌خوانم این منظورم نیست می‌خواهم بگویم در نیم خط گاهی اساس سعادت دنیا و آخرت را به ما  ارائه می‌دهند، این را مرحوم فیض کاشانی نقل می‌کند، فیض از علمای بزرگ  شیعه است، زندگی‌اش هم در کاشان بوده بالای چهارصد سال پیش، محل زندگی‌اش هم من رفتم دیدم، قبرش هم نزدیک همان منطقه زندگی‌اش است. چهارصد و پنجاه شصت سال پیش فکر کنید کاشان خانه‌هایش چطوری بوده، کوچه‌هایش چطوری بوده، خیابان به این معنا که نداشته، برق  که نداشته، لوله‌کشی آب که نبوده  کولر که نبوده، کولرگازی که نبوده ماشین که نبوده، از این خانه‌های گنبدی خشتی بوده که الان هم هست، ایشان با زن و بچه‌اش که خانمش هم به اصطلاح مادرخانمش تهرانی بوده مرحوم فیض، دختر صدر المتالهین شیرازی فیلسوف معروف است که زن او تهرانی بوده، یعنی مادرخانمش تهرانی بوده و این مادرزن چه دختری تربیت کرده، که سیصد سال از نسل این دختر پی در پی بدون قطع شدن عالم به وجود آمده سیصد سال. این مرد در آن خانه‌های کاه‌گلی، خشتی، من حالا به چاپ امروزش را بگویم به نوشته زمان خودش خب عدد کمتر است، قدیم کتابها را بزرگ و پرورق  می‌نوشتند اما الان همان‌ها اگر به چاپ زمان ما برگردانده شود که دارند برمی‌گردانند، در آن شهر، در آن خا نه‌های گلی، پانصد جلد کتاب علمی به تنهایی نوشته یعنی بدون کمک، الان که کتاب نوشتن کار فوق العاده‌ای نیست، الان یک لپ تاپ می‌گذارند جلویشان یک سی دی هم می‌دهند به لپ تاپ، ده هزار تا کتاب در آن است دکمه را می‌زنند هر چی می‌خواهد می‌آید، به هفت هشت تا می‌گویند یادداشت کن بده ما تنظیم بکنیم می‌شود یک کتاب، اما به تنهایی آدم بنشیند در شش ماه هفت ماه گرمای پنجاه درجه کتاب بنویسد کتابها هم همه ماندگار باشد و کتاب‌ها کاربردی باشد، یعنی ما خانه هیچ عالم شیعه در ایران، عراق، پاکستان، آفریقا نداریم که کتابها ی فیض نباشد، تفسیرش، محجة البیضاء، کتاب با عظمت وافی، کتاب علم الیقین، خیلی کتاب‌های فوق العاده‌ای ایشان نقل می‌کند یک مردی از راه رسید وارد مسجد شد، صاف آمد پیش پیغمبر، زانو زد، یک سوال فقط کرد خیلی سوال جالبی کرده  من که در دلم آفرین گفتم وقتی روایت را دیدم به این پابرهنه چادرنشین صحرایی، که چقدر عقلش خوب می‌رسیده که چی بپرسد، آخه گاهی پرسش‌ها قرآن می‌گوید آزاردهنده است، پیغمبران خدا را گاهی با سوالاتشان آزار می‌دادند، مثلا امیرالمومنین در کوفه منبر بودند مردم هم پای منبر نشسته بودند یک آدم احمق بلند شد گفت تو که علمت زیاد است تعداد موی سر و ریش من چند تاست؟ خب این سوال است؟ حالا امیرالمومنین هم بگوید به چه دردت می‌خورد که حالا در کله و صورت تو مثلا بیست هزار تا مو هست، امام فرمود من عدد موهای سرت و صورتت را می‌دانم اما الان بگویم چطوری می‌‌خواهی بشینی بشماری که بعد به  من بگویی باریک الله راست گفتی، ولی یک علامت بهت می‌دهم که می‌دانم یک دانه بچه در خانه داری یک دانه فقط که این بچه‌ات در آینده بیست سال بعد در آینده قاتل حسین من خواهد شد، چرا می‌پرسی مگر مرض داری؟ سوال بیجا برای چیست؟

اما سوال به جا، یک کتاب علم می‌شود، این پابرهنه چادرنشین زانو زد، به پیغمبر گفت ما السعادة؟ آقا به نظر شما خوشبختی چیست؟ واقعا حالا خوشبختی چیست؟ مثلا آدم یک چهل میلیارد دلار پول داشته باشد خوشبخت است؟ اگر این خوشبختی است که باید قارون هم خوشبخت بود و به عذاب خصم دچار نمی‌شد، پولش هم نتوانست نجاتش بدهد، صندلی خوشبختی است؟ اگر خوشبختی بود چرا فرعون صندلی نشین با یک لیوان آب دریای نیل خدا خفه‌اش کرد، چرا قدرتش کاری نتوانست بکند؟ چرا؟ خوشبختی است؟ یک مطلبی را برایتان بگویم فکر کنم تا حالا  نشنیده باشید خیلی قشنگ است، خیلی زیبا است،  به نظر من مطلب پرقیمتی است.

مجنون عرب بود، مجنون عامری از قبیله بنی عامر بود، خب در اشعار عربی و فارسی  شدیدا مشهور است به عشق لیلی و لیلی هم عاشق او، شنید لیلی مرده، سریع آمد، آمد و دید دفنش کردند، مادر لیلی به مجنون گفت خوب شد آمدی، لیلی یک وصیت‌نامه نوشته برای تو، خطاب به شخص تو، این وصیت‌نامه. مجنون وصیت‌نامه را گرفت و باز کرد نوشته بود من که  مردم و رفتم، دیگر هم زنده نمی‌شوم که من را ببینی، از چشم تو به کل غایب شدم اما سفارشم و وصیتم به تو این است دل در گرو معشوقی بگذار که از بین نرود، نابود نشود، از دستت نرود، داغدارش نشوی، عزادارش نشوی، دیوانه‌تر نشوی، بیابان‌گرد نشوی، از شدت ناراحتی خودکشی نکنی، اگر می‌خواهی دل بدهی دل در گرو یک محبوبی، یک معشوقی بگذار که ماندگار باشد و تغییر نکند، حالا  اگر من زنده بودم با تو بودم هشتاد سالم می‌شد دندان که نداشتم، استخوان‌های پشتم که خمیده بود، هر روز هی پیشت باید ناله می‌کردم آی کلیه‌ام، آی معده‌ام، آی سرم، آی دهانم، آی دستم، آی کمرم، آی مفصلم، قیافه‌ام که دیگر چشمم درست نمی‌دید و موهایم سفید شده بود و خیلی‌هایش هم ریخته بود و خودم هم که خیلی بی‌ریخت شده بودم ولی بیا از این به بعد دل به کسی بده که تغییر هم نکند، کیست آن؟ غیر از پروردگار عالم کسی نیست که. تغییر نکند. غیر از شئون پروردگار که انبیا و ائمه و قرآن هستند کسی دیگر نیست که تغییر نکند همه از دست رفتنی هستند غیر از اینها، اگر آدم دل به اینها بدهد اینها از دستش نمی‌روند.

خب یا رسول الله خوشبختی چیست؟ ببینید چه جواب کوتاهی پیغمبر داد و کامل، فرمود طول العمر فی عبادة الله،  بمانی و خدا را بنده باشی،  عمرت طولانی بشود زیاد در این دنیا بمانی چون دنیا  جای خیلی خوبی است، به نظر انبیاء به نظر ائمه طاهرین، کل دنیا امیرالمومنین می‌گوید خانه خداست کل، مسجد احباء الله، خب حالا در چهار دقیقه پنج دقیقه سخنرانی ، ای امت من شش تا مسئله را از من قبول بکنید بپذیرید من بهشت را برای شما قبول می‌کنم که بهتان بدهم دیگر ضامن بالاتر از پیغمبر می‌خواهید؟ چه ضامنی مثل پیغمبر  است؟ که وعده‌اش درست است، حرفش درست است، عملی است.

یک اذا حدثتم فلا تکذبوا، در حرف زدنتان دروغ نگویید، به هیچ کس دروغ نگویید به بچه‌تان، به زنتان، به پدر و مادرتان، به کاسب محلتان، به آنی که ازتان خرید می‌کند، اگر بالاتر به شهرتان، بالاتر و بالاتر به جامعه و به ملت‌تان دروغ نگویید، این یک.

و اذا وعدتم فلا تخلفوا، با هر کسی قرارداد بستید امضا کردید پیمان برقرار کردید همه مثبت‌ها، پیغمبر کاری به پیمان‌های حرام ندارد آنها که خود به خود بی‌پیمان است، پیمان‌ها تعهدات درست و اذا وعدتم فلا تخلفوا، زیر حرفتان نزنید، زیر امضایتان نزنید و اذا تمنتم فلا تخونوا، اگر امین خانواده و اقوام و اداره و مردم شدید خیانت نکنید، در امین بودنتان بمانید. و احفظوا فروجهم، پاکدامن در شهوت باشید، همتان غریزه جنسی دارید پیغمبر منکر این نیست ولی می‌گوید این غریزه را در حرام نبرید هزینه  کنید.

چقدر زیباست، و احفظوا فروجهم و غضوا ابصارکم، چشمتان را به نامحرم گره نزنید آخر به زنا کشیده می‌شود، آخر به ارتباط نامشروع کشیده می‌شوید، و کفوا ایدیکم و السنتکم عن الناس، با دست و زبان هیچ کسی را اذیت نکنید، نرنجانید، من شما را می‌برم بهشت، این را پیغمبر می‌فرماید.

خب متن روایت دهه اربعین خیلی سریع گفته بشود،  کشتی که روی زمین نشست پیاده شدند بعد از یک مدت کمی حضرت باقر می‌فرماید شیطان آمد پیش نوح، گفت که ای نوح به من حق داری، من می‌خواهم در حق تو حق‌شناسی بکنم، قدرشناسی بکنم، نوح گفت خدا نکند من به تو حق داشته باشم، من چه حقی به تو دارم؟ گفت نفرین کردی کل نابود شدند ما الان در استراحت هستیم هیچ کس نیست برویم گمراهش کنیم، جهنمی بکنیم اصلا بیکار بیکار شدیم و برای این حقی که به من پیدا کردی من می‌خواهم از این حق قدرشناسی بکنم سه تا چیز می‌خواهم بهت بگویم. گفت بگو.

البته در یک روایتی دارد امیرالمومنین فرمود تو می‌خواهی سه تا چیز به من بگویی؟ نمی‌خواهم بگویی برو، گوش نمی‌دهم، ولی امیرالمومنین می‌فرماید جبرئیل نازل شد گفت آقا خدا می‌گوید رد نکن حرف خوب می‌خواهد بزند یعنی حرف خوب هیچ کس را رد نکنید، زشت است، گفت بیا، بگو، امام باقر فرمود به نوح گفت سه جا کاملا مواظب خودت باش چون من در آن سه جا قدرت تسلطم بر ا نسان بالا می‌رود و می‌گیرمش، یک در هنگام قضاوت کردن می‌خواهی بین یک زن و شوهر، دو تا برادر، دو تا رفیق، پدر و مادر قضاوت می‌خواهی بکنی آنجا خیلی مواظب باش که یکی از لغزش‌گاه‌های خطرناک من که من هل می‌دهم برای جهنم که قضاوت نابجا بکنی و به ناحق به نفع طرف قضاوت بکنی این یک، مواظب باش در قضاوت کردن.

یکی هم با هیچ زنی در خلوت قرار نگیر که آنجا بزنگاه بسیار خطرناکی است، این دو. سوم عصبانی نشو، که در عصبانیت من جهنمی می‌کنم آدم عصبانی را، به همه چیز وادارش می‌کنم، چاقو بکشد، خنجر بکشد، تیغ بکشد، بکشد و بسوزاند عصبانی نشو. خواستی عصبانی بشوی یادت باشد که عصبانیت مرکب بردن به دوزخ است. امام صادق روایت را تکمیل کردند فرمودند سه جمله دیگر هم بهش گفت، گفت نوح طمعکار نشو، حریص نشو، پدرت آدم حرص زد که از بهشت بیرونش کردند، حسود هم نباش، چون حسد باعث شد قابیل هابیل را بکشد، تکبر هم نکن در مقابل خدا و عبادت خدا، من تکبر کردم بیرونم کردند ملعون شدم که ما ا زاین شش تا در آن دهه فقط عصبانیت را بحث کردیم، البته تمام نشد من به خواست خدا اگر زنده بمانم فردا شب به بعد موارد عصبانیت را از قرآن و روایات بسیار مهم برایتان بیان می‌کنم.

خب شب شنبه است ما جمعه را  گذراندیم که متعلق به امام زمان بود نمی‌دانم حادثه کربلا چه حادثه سختی بود، که بالای هزار و دویست سال است امام زمان هم شب و هم روز بر این حادثه گریه می‌کند، قسم هم خورده لاندبنک صباحا و مساءا، حسین جان به خدا قسم هم صبح برایت گریه می‌کنم هم شب برایت گریه می‌کنم، حسین جان اگر گریه‌ام تمام شود دیگر چشمم اشک نداشته باشد، من به جای اشک خون برایت گریه می‌کنم، یعنی آرام نمی‌گیرم، آرام نمی‌گیرم، من از یکی از مراجع بزرگ شنیدم که الان هم زنده است، در قم است، بالای هزار نفر می‌آیند درسش ایشان می‌فرمودند خود امام دوازدهم روز ظهورش را بهش خبر ندادند نمی‌داند کی است، ولی یک علامت بهش داده خدا و آن علامت این است پیراهنی که از ابی عبدالله غارت کردند دست ایشان است، این را زده بالا سرش، بهش گفتند ببین این پیراهن را، هر وقت دیدی خون تازه از این پیراهن بیرون آمد آن روز روز ظهور است.

 

 

 ...

برچسب ها :