لطفا منتظر باشید

سخنرانی حضرت استاد حسین انصاریان

(تهران حسینیه هدایت)
جمادی الثانی1437 ه.ق - اسفند1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

«بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در شروع مطلب و ادامه مطلب به نظر مبارکتان نرسد که من خارج از تناسب روز دارم صحبت می‌کنم. دو مقدمه قرآنی است که همه ما را لطف خداوند این دو مقدمه قرآنی به شخصیت الهی و ملکوتی و بی‌‌نظیر صدیقه کبری سلام الله علیها می‌رساند.

این دو مقدمه قرآنی دو سوره قرآن است که  کل آن هم باید خوانده شود اما سوره اول، به طور یقین چیزی در  این عالم خلقت در رابطه با انسان، با ارزش‌تر، پرقیمت‌تر، سودمندتر از دین الهی که انسان آراسته به آن باشد نیست.

وقتی آدم آراسته به دین می‌شود قرآن مجید او را نامگذاری می‌کند به مومن، خود پروردگار کلمه مومن را در آیات قرآن توضیح داده است، در آیات زیادی،  مومن یعنی یک خداباور خالص، که در کنار خداباوری هیچ چیز با توحیدش مخلوط نیست.

قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ ﴿الأنعام‏، 91﴾، فقط خدا، مومن یعنی قیامت‌باور، چجور قیامت را باور دارد مومن؟ در سوره انبیا می‌خوانیم وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً خود من ترازوهای سنجش اعمال را فقط براساس عدالت، نه افراط، نه تفریط، برپا می‌کنم.

در آن محشر فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً به یک نفر اندک ظلمی در بررسی اعمالش نخواهد شد، خدا مثل من عصبانی نمی‌شود که من بیش از حد جرم طرف جریمه‌اش کنم، او عادل است، اما چگونه بررسی می‌کنند وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اگر عمل به وزن یک دانه ارزن باشد، أَتَيْنٰا بِهٰا می‌آورند در محشر، با به هم خوردن آسمان‌ها و زمین و تغییر اوضاع فیزیکی جهان، آن عمل به وزن دانه ارزن گم نمی‌شود می‌آورند.

اما بندگان من وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ  ﴿الأنبياء، 47﴾، بس‌تان باشد که حسابگر آن عمل به وزن دانه ارزن خودم هستم، که حالا حساب کار خودتان را بکنید، آخر کار کارتان می‌افتد دست خودم، من هم خدای عادل هستم، مومن به این کیفیت قیامت را باور دارد. من خیلی‌ها را می‌شناختم در این پنجاه سالی که بین مردم بودم، پیشامدهای مالی و مقامی زیادی برایشان شد، خیلی راحت رد کردند. و بعد با من که حرف می‌زدند می‌گفتند ما این جمله را من زیاد شنیدم از آنها، گرده جواب دادن قیامت را نداریم. اینجور قیامت را باور کرده بودند.

یک خانمی از نزدیکانم سی سال از عمرم را دیدم یا کمتر، دوازده شب بیدار می‌شد تا اذان صبح مثل مادر داغدیده در نماز گریه می‌کرد، من شبهایی که خانه‌اش بود چون محرمم بود خوابم نمی‌برد، چهار ساعت پنج ساعت گریه، یک بار بهش گفتم چرا اینقدر گریه می‌کنی؟ گفت می‌ترسم خوب شوهرداری نکرده باشم، با اینکه خیلی خوب شوهرداری کرد، و می‌ترسم یک وقت که نمی‌دانم سه تا عروسم یکیشان دو تایشان از من نگرانی پیدا کرده باشند، من سی سال است دارم گریه می‌کنم من را ببخشد خدا، اسلام هم اینجوری زن تربیت می‌کند.

غیر از اینکه اینها خداباور هستند و قیامت‌باورند، اهل عمل هم هستند، هم از تمام حرام‌های خدا کنارند، هم با تمام واجبات الهی پیوند قلبی غیر باز شدن خوردند، این مومن است.

خب این مومن چقدر احترام دارد؟ خدا درباره این بنده  مومنش می‌فرماید من اهان مومنا فقد اهاننی، هر کسی مومنی را خوار بکند، توهین بکند، سبک بکند، به من خدا اهانت کرده این مومن چقدر می‌ارزد؟ پیغمبر می‌فرماید در کتابهای مهم روایتی‌مان است، ان المومن عندالله افضل من ملک مقرب و ما من شیء احب الی الله من مومن تائب و ما شیء احب الی الله افضل عند الله من المومن، مومن از کل فرشتگان مقرب بالاتر است. برای اینکه کاری که مومن می‌کند فرشته نمی‌کند چون فرشته ابزارش را ندارد.

مومن سفره هر گناهی برایش باز است، دیروز هم باز بود قرن گذشته  هم باز بود، تا زمان آدم هم باز بود، کشش غرائز جنسی و شکمی هم بسیار پرقدرت ولی مومن همیشه می‌گفت و می‌گوید نمی‌خواهم محبوبم من را سر سفره گناه ببیند. چون همیشه که  من با گناه نیستم اما من همیشه با خدا هستم، خدا الان با من است، دم مرگ هم با من است برزخ هم با من است، قیامت هم با من است نمی‌خواهم. این مومن.

خب چرا اینقدر می‌ارزد مومن؟ حالا ارزشهایش را که بیان کردم اصلا آدم را  گیج می‌کند مثلا وقت مردن مومن، من از تنگی قافیه حدیث اصول کافی راا ینجوری معنی می‌کنم، قافیه تنگ است، یکی از  مراجع بزرگ به من گفت فوت کرده، گفت تو چهل سال سی سال است منبر می‌روی این روایت راچطوری معنی می‌کنی؟ گفتم آقا قافیه این روایت خیلی تنگ است، اصلا شعرش را نمی‌شود سرود.

که پروردگار می‌فرماید فقط تنگی قافیه من را مجبور می‌کند لفظش را بگویم، هیچ زمانی من خدا در عملی که  می‌خواهم انجام بدهم برایم سخت‌تر و مردّدآورتر از این زمان پیش نمی‌آید که می‌خواهم مومنی را قبض روح کنم او از مردن رنجیده است، من هم رنجش را نمی‌خواهم ببینم اما چاره‌ای هم نیست باید روحش را بگیرم.

یک خرده تنگ‌تر معنی کنم مردن مومن برای من خدا سخت است، انگار خودش دارد داغ می‌بیند، حالا می‌خواهد بمیرد، به ملک الموت می‌گوید که عین اب شفیق، پدری که در اوج مهربانی به بچه‌اش است برو بالای سرش سلام کن، بگو آمدم ببرمت اجازه می‌دهی اگر گفت ببر بیاور، اگر اجازه نداد برگرد تا وقت دیگر.

وقتی هم در قبر می‌خوابانند و در را می‌بندند و می‌روند به بدن کاری ندارد خدا، به روح مومن می‌گوید به روح مومن، بنده من همه  گذاشتند و رفتند، خب آره دیگر باید بروند زن و بچه که نمی‌توانند بیایند در قبر، داماد و عروس که نمی‌توانند بیایند در قبر گذاشتند و رفتند، احساس تنهایی نکنی خودم تا قیامت مونست هستم، حالا معنی مونس بودن خدا چیست اصلا مست می‌کند آدم، تا قلب آدم سنگ‌کوب می‌شود اگر حالیمان بکنند که خدا بخواهد با بنده‌اش انس بگیرد.

می‌خواهم بروم با یکی انس بگیرم می‌گویند برای چی می‌روی؟ می‌گویم می‌بینمش شاد می‌شوم، غم و غصه‌هایم برطرف می‌شود، آرامش پیدا می‌کنم، راحت می‌شوم، به خودش قسم در این بازار دنیا جوان‌ها که نور چشم من هستید آقای من هستید، خانم‌ها که خواهر و مادر من هستید، دختر من هستید، برادرها هیچ زندگی با صرفه‌تر سودمندتر، از زندگی کردن کنار خدا نیست. غوغا می‌کند در حق آدم.

 زکریا ابن آدم قم است قبرش، به حضرت رضا نوشت حالا که آمدید ایران رفتید مرو، به من اجازه بدهیددست زن و بچه‌ام را بگیرم بیایم مرو هر روز ببینم شما را من عاشق شما اهل بیت هستم، امام هم در جوابش نوشت یک شب از قم بیرون نیا، هر چی بلا می‌خواهد به آن شهر نازل شود خدا به احترام تو برمی‌گرداند می‌خواهی بیایی پیش من چی کار؟ بمان که با بودن تو مردم قم راحت باشند، عذاب نبینند، بلا نبینند، صاعقه نبینند زلزله نبینند. این مومن است.

تا اینجا مطلب معلوم شد؟ حالا سوره اولی را بخوانم، بسم الله الرحمن الرحیم، آن سال‌هایی که با هم ماه رمضان اینجا بودیم من نود جلسه راجع به بسم الله الرحمن الرحیم صحبت کردم، وای این خدا چه خدایی است، کنار این خدا چقدر آدم تحمل پیدا می‌کند چقدر، به خدا قسم اینی که می‌گویم یک حقیقتی است که لمسش کردم، یکی بود من محرم سرّ او بودم، همه چیزش پیش من بود، صندوق بودم برایش، همه چیزش. هر سرّی داشت می‌آمد می‌گفت دلم را دارد می‌پکاند گوش بده برایت بگویم، خب بگو، هنوز هم آن صندوق درش بسته است و محفوظ است.

گفت فلانی سی سال است با خانمم ازدواج کردم، برای یک بار در این سی سال احساس محبت برای او برایم نیامده اصلا هیچ دوستش ندارم، ولی زن خوبی است، چرا ماندم این سی سال، جوری با او رفتار کردم که اگر تو بروی پیشش بگویی رفتار شوهرت با تو چطور است، می‌گوید شوهر من از مجنون عاشق‌تر است به من، می‌گفت چنان فضای عشقی برایش درست کردم کیف می‌کند از زندگی‌اش، گفتم چرا این کار را کردی؟ گفت گدای مزد خدا هستم، ندار هستم با این کار دارم قیامتم را آباد می‌کنم. کنار خدا چنان آدم حوصله پیدا می‌کند، بردباری پیدا می‌کند، حال پیدا می‌کند، آرامش پیدا می‌کند که حساب ندارد.

بسم الله الرحمن الرحیم اذا جاء نصر الله، فقط الفاظ سوره را دقت کنید، می‌خواهم با سوره دوم بهت‌زده بشوید خودم که عقلم در سوره دوم دیوانه شد. اذا جاء نصر الله، حبیب من زمانی که یاری من خدا به تو برسد، تو یک آدمی بودی یتیم بودی، تحقیرت می‌کردند، تحویلت نمی‌گرفتند، تو یک آدمی بودی که وقتی مبعوث به رسالتت کردم هجوم بهت خیلی شدید شد، مجنون است، ساحر است، کذاب است، دیوانه است، بافنده است، این ارتباط مخفی با یهود و نصاری دارد آنها یادش می‌دهند این می‌آید حرفهای آنها را برای ما می‌زند. قران این اساطیر الاولین است تمامش افسانه‌های پیشینیان است.

دشمن علیه تو غوغا کرد، اما من اراده کردم یاری‌ام را به تو برسانم تو که تک و تنها بودی، الان آمدی مدینه دینت پخش شده، جمعیتت زیاد شده، حالا دوباره می‌خواهم بهت یاری برسانم، نصر الله خدا، خدا یار آدم بشود خیلی زندگی عالی است خیلی.

یک کسی با یک خرده گیس بلند زمان رضاخان از تقریبا اول خیابان انقلاب تا تجریش دو طرفش بیابان بود من یادم است، بیابان خالی، یک کسی اهل حال، نشسته بود بغل جوی آبی که از قنا‌ت‌های شمران آب می‌آمد نشسته بود صفا کند، یک سرهنگ مغرور متکبر زمان رضاخان این با اسب آمد رد بشود سیگارش رسیده بود به ته سیگار، ته سیگار را انداخت روی سر این مرد، موها شروع کرد جلز و ولز کردن، یک کسی آنطرف‌تر گفت سرت دارد می‌سوزد، گفت این سر صاحب دارد، یک چهار پنج قدم پایین‌تر اسب این سرهنگ متکبر سکندری خورد سرهنگ افتاد اسب افتاد رویش درجا مرد به آن طرف گفت نگفتم این سر صاحب دارد.

اینجوری یاری می‌رساند، بپائید کسی کنارمان اشکش درنیاید، بپائید خدا کسی را علیه ما یاری نکند ریشه‌مان را می‌کند، إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ  ﴿النصر، 1﴾ وقتی که در تمام جنگ‌هایی که دارد پیش می‌آید پیروزی بهت بدهم، یاریت کنم و یاری من تو را بدرقه کند تا به پیروزی برسی، وَ رَأَيْتَ اَلنّٰاسَ آن وقتی که یاری‌ام و پیروزی‌ام آمد ببینی يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اَللّٰهِ أَفْوٰاجاً  ﴿النصر، 2﴾ نه یک نفر، نه دو نفر، گروه گروه وارد دین خدا می‌شوند. یاریم که آمد یک، اصلا بهت‌آور است باز هم می‌گویم بهت‌آور است، یاری‌ام که آمد پیروزی‌ام که آمد یدخلون فی دین الله افواجا دسته دسته مردم مسلمان شدند، یک وظیفه یک دانه در مقابل یاری و پیروزی و دسته دسته مومن شدن آن هم ایمان باآن ارزشهایی که اول منبر شنیدید.

یک وظیفه داری، که این وظیفه را به یکی دیگر گره بزنی، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اِسْتَغْفِرْهُ یاری که آمد، پیروزی که آمد، یدخلون فی دین الله افواجا که آمد فقط بگو سبحان الله و الحمدلله، پشتش هم بگو خدایا من را بیامرز، همین من چیز دیگری از تو نمی‌خواهم، یعنی برای سپاس یاری من، پیروزی من، یدخلون فی دین الله افواجا فقط بگو سبحان الله فسبح بحمد الحمدلله، بعد هم بگوخدایا من گدای آمرزشت هستم من را بیامرز إِنَّهُ كٰانَ تَوّٰاباً  ﴿النصر، 3﴾ پرونده آیه بسته شد.

چی بهت دادند؟ نصرت، فتح، گروه گروه مومن شدن، اگر بخواهی تلافی این سه تا برنامه را بکنی فسبح بحمد ربک و استغفره، گذشت کن. این آینده خبر دادن است، اذا یعنی هنوز پیروزی نیامده فتح نیامده، یاری نیامده یدخلون هم نیامده، اذا بر سر فعلی که می‌آید جاء ماضی است، تبدیلش می‌کند به مضارع، دارد خدا برای پیغمبرش آینده را می‌گوید آینده یاری من می‌آید، پیروزی در جنگ‌‌ها می‌آید، یدخلون فی دین الله افواجا می‌آید.

تلافی این سه تا لطف من فسبح بحمد ربک و استغفره، این تمام است، حالا سوره دوم.

باریک الله حافظ خوب حالیت می‌شده که در دریافت بعضی از حقایق دادت درآمده، عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو، دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست، هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد، در خرابات بگویید که هشیار کجاست، ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی، ساقی اذا جاء نصر الله، مطرب خوشحالی، پیروزی‌های جنگ، ساقی و مطرب و می ظرف وجود مردم که پر از دین می‌شود یدخلون فی دین الله افواجا، کار کامل نیست حبیب من. ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی، عیش بی‌یار مهیا می‌شود یار کجاست.

حالاآن یاری که می‌گویی کجاست خبر آمدنش را می‌خواهم بهت بدهم، بسم الله الرحمن الرحیم، إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ اَلْكَوْثَرَ  ﴿الكوثر، 1﴾ کلمه کوثر یعنی چی؟ خب در دل خودش که معنی‌اش هست کثر، حالا آورده یک واو بهش رسانده کثرت کوثر، کاف و ث و ر و ت که هست کثرت، کثرة حالا برگردانده لغت را کرده کوثر، خب چرا لغت را  کوثر کرده؟ یعنی حبیب من یک خیر بسیار فراوان، دائمی، جاری، تمام نشدنی تا ابد می‌خواهم بهت بدهم این معنی کوثر است. این معنی هم والله بالله برای من نیست اینقدر کتابهای علمی لغت نوشته شده آنجا را هم ببینید که حرف من را باور بکنید، خیر کثیر یعنی بی‌عدد، کوثر، تعیین عدد که نکرده، خیر کثیر از سه به بالا، تا چه عددی؟ نگفته، جاری دائمی، ابدی، به ابدی ابدیت، بعد هم می‌گوید انا نمی‌گوید انا، یعنی خدا می‌گوید با همه وجودم در این کار عطا کردن کوثر آمدم، انا نمی‌گوید إنا، یعنی با الوهیتم، با ربوبیتم، با حکمتم با علمم، با اراده‌ام، با رحمتم از همه صفاتم گرفتم برای این کوثر که بهت بدهم یعنی از همه صفاتم مایه گرفتم.

من غلط می‌کنم بگویم امروز این مرد الهی زنش مرده، زن ما می‌میرد، زن یعنی چی؟ زنش مرده یعنی چی؟ اصلا این شهادت و رفتن صدیقه کبری را کسی در قلب امیرالمومنین نمی‌تواند ارزیابی کند. غم از همه روانشناسان بپرسید تمام شدنی است، یک ماه است دو ماه است، ده ماه است، یک سال است تمام می‌شود، غم که رنگ ابدیت ندارد، اما سر قبر پیغمبر گفت غم من دیگر تمام شدنی نیست.

خب انا اعطیناک الکوثر، این اعطیناک الکوثر در کل قرآن تکرار نشده، یک بار آمده همین جا. زهرا هم وزن ندارد که یک جای دیگر قرآن هم یک چیز دیگر را می‌گفت اعطیناک، در دریای نورش همین یک دانه گوهر تک بوده که یک بار در قرآن می‌گوید انا اعطیناک، اصلا دیگر تکرار ندارد در قرآن، بعد هم ائمه ما گفتند دنبال درک کل مقام مادر ما نگردید، مادر ما در انسان‌ها لیلة القدر در ماه رمضان است، اگر شب قدر را توانستی بگویی کدام شب است، می‌توانی زهرا را بفهمی.

انا اعطیناک الکوثر، دوباره برگردیم به سوره قبلی عجب خوشمزه است، یاری هم که آمد، پیروزی‌ها که آمد، مردم دسته دسته وارد دین شدند بگو سبحان الله و الحمدلله، همین. اما وقتی زهرا به دنیا آمد فَصَلِّ لِرَبِّكَ تلافی‌اش سبحان الله نیست حبیب من، سبحان الله تلافی آن سه تا کار است، تلافی این یک کار این است که شخص خودت وارد نماز بشوی که عبادت جامع است، پیشانی روی خاک بگذاری در دو رکعت نماز چهار بار که خدایا ممنونم که زهرا را به من دادی با نماز بیا تشکر کن از وجود زهرا، با تسبیح نه. تسبیح را که بعد از یاری و پیروزی و یدخلون یک تسبیح بردار صد دفعه بگو سبحان الله.

اما یک دانه از آن نمازهایی که تو می‌خوانی، آن را بیاور که ببین من در حقت چه کار کردم. به نماز تنها هم تلافی نکن کار را وَ اِنْحَرْ  ﴿الكوثر، 2﴾، قربانی بیاور برای من، آن هم نه  گوسفند، نه بز، شتر قربانی کن. پای این بچه خون بریز فدیه بده برای این بچه.

خب جلوتر نمی‌توانم بروم حالیم هم نمی‌شود، یک سفارش پیغمبر را هم به امیرالمومنین بگویم و پرونده را  کم کم رها بکنیم چون جمع نمی‌شود کرد، علی جان اگر فاطمه امری به تو کرد بر تو واجب است آن امر را اطاعت کنی، چرا؟ چون امر فاطمه امرالله است، دیوانه می‌شود آدم.

 

 

برچسب ها :