لطفا منتظر باشید

روز اول دوشنبه (9-12-1395)

(تهران ستاد کل نیروهای مسلح)
جمادی الاول1438 ه.ق - بهمن1395 ه.ش
4.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ ستاد نیروهای مسلّح/ دههٔ سوم جمادی‌الاوّل/ زمستان 1395هـ.ش.

سخنرانی اوّل

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

ریشهٔ لغوی کلمهٔ فاطمه سه‌حرفی است: «ف، طا و میم» که به‌صورت مصدر «فطم» می‌شود. لغت «فَطْم» که مصدرِ برای کلمهٔ فاطمه، فاطمیات، فاطمیون و دیگر مشتقاتش به‌معنای قطع‌کردن است، بریدن است، جداکردن است. اعراب وقتی همسرش کودک را از شیر می‌گیرد و بین کودک و سینهٔ مادر جدایی می‌افتد و قطع می‌شود، می‌گوید عمل «فطم» انجام گرفت؛ یعنی بچه را از شیر بریدند.

خب کلمه‌ای که به‌معنای قطع است، به‌معنای بریدن است، به‌معنای جداکردن است و نهایتاً به‌معنای تفرقه‌انداختن است، چرا این لغت، اسم دختر پیغمبر شده است و این مصدر «فطم» نسبت به وجود مبارک او چه معنایی دارد؟ در روایات شیعه معروف است که این نام‌گذاری از جانب وجود مقدس حضرت حق صورت گرفته است. اینکه خدا برای کسی نام‌گذاری کند، سابقه دارد و اوّلین انسانی را که از نوع ما آفرید، اسمش را خودش انتخاب کرد: «یا آدم اُسکن انت و زوجک الجنه». خب هم نامگذاری کرده و هم حقیقت جالبی را توجه داده که شروع زندگی آدم با دربه‌دری و بی‌خانگی و خانه‌به‌دوشی نبوده است. وقتی او را آفریدم، چند چیز را برای او در همان اوّلِ کار تأمین کردم که یکی فهم بود، علم بود. حالا که او را در زمین قرار می‌دهم و می‌خواهد زندگی کند، عالمانه زندگی کند. «و علّم آدم الاسماء کلها»، چون پروردگار از زندگی جاهلانه به‌شدت نفرت دارد که انسان دنبال فهم چگونه زیستن نرود و در نفهمی و در جهل و در تاریکی زندگی کند. خب یک چنین انسانی یقیناً چنانکه تجربه بشر ثابت کرده است، به اهداف مقدسی نمی‌رسد. در باغستان حیاتش هم هرچه خدا نهال ملکوتی مثل عقل، فطرت، روح و ارزش‌های اخلاقی کاشته است، خشک می‌شود؛ چون زندگی را نمی‌فهمد.

هر کاری که می‌کند، درحقیقت دارد اسید در پای شجرهٔ وجود خودش می‌ریزد و هیچ‌کس هم در کرهٔ زمین از زمان آدم تا حالا اعلام نکرده که گناهِ جهل باعث رشد است، باعث کمال است و درهای فیوضات را به روی آدم باز می‌کند. آخرهای کار گنهکاران، اگر پای درد و دلشان بنشینیم که من خیلی نشسته‌ام، به‌شدت از گذشتهٔ خود رنجیده هستند، ناراحت هستند. امور علمی که سبب ناراحتی نیست. امور عقلی که سبب ناراحتی نیست. اموری که هدف مثبت دارد، سبب عذاب وجدان نیست، سبب رنج درون نیست؛ بلکه آنها همه سبب آرامش هستند، سبب شادی هستند. آنها برای باغ وجود انسان روح و ریحان هستند و جنت نعیم هستند.

اما حرکاتی که بر اثر جهل -یا جهل درونی یا جهل عملی- انجام گرفته است، نهایتاً سبب رنجیدگی، عذاب درون، عذاب وجدان و در خیلی جاهای کرهٔ زمین سبب خودکشی و اختلال روانی می‌شود. اشتباه‌کار نمی‌تواند فشار را تحمل بکند، خودش را می‌کُشد و راحت شود. خودکشتن هم از گناهان کبیره است و اصلاً آدم را راحت نمی‌کند. این گناه، آدم را برای ابد گرفتار می‌کند؛ چون نجات از گناه با توبه است و آدمی که خودش را کشته، نیست که توبه کند و این گناه می‌ماند.

این آیات اوّل سورهٔ بقره راجع‌به حضرت آدم، درس‌های خیلی مهمی دارد که کمتر هم به آن توجه می‌شود و با ترجمه هم کار آدم به جایی نمی‌رسد. آیات را باید عبرتی و درسی نگاه کرد؛ برای یک زندگی پاک، برای یک زندگی سالم، برای یک زندگی بی‌دردسر، برای یک زندگی پر خیر. خدا در اوّل کار، مایه‌هایش را به آدم داد که اوّلینش علم بود؛ یعنی او را از جهل دور نگه داشت. «علم الآدم الاسماء کل‌ها»، خب بعد هم یک موجودی ساخته بود که برخلاف فرشتگان، غرایز مادّی در وجودش بود و یکی هم غریزهٔ جنسی بود. خدا برای غریزهٔ جنسیِ اوّلین نفر از نوع ما هم فکر خوبی کرد و برای او زن ساخت، «اِتَّقُوا رَبَّکمُ اَلَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالاً کثِیراً وَ نِسٰاءً» ﴿النساء، 1﴾، خیلی حرف حکیمانه‌ای است که پیغمبر می‌فرمایند: «النکاح سنتی فمن رغب ان سنتی فلیس منی»، حالا همهٔ امت که یوسف نیستند که در برخورد با زلیخاها معاذالله بگویند و بعد هم به‌خاطر اینکه نخواهند رابطهٔ نامشروع برقرار بکنند و برای پنج‌دقیقه لذتی که پس می‌زند، نُه سال زندان بروند؛ حالا کو جوانانی که در مقابل فشار غریزهٔ جنسی، حرف یوسف را بزنند و اگر هم پایش افتاد، نه سال زندان بروند! نداریم، نه در ما داریم و نه در گروه‌های دیگر، در ما هم پیدا نمی‌شود؛ لذا برای آدم تدارک همسر دید. این دوتا!

 سوم، تدارک مسکن دید. این خیلی باید قابل توجه دولت و حکومت باشد: فراهم‌آوردن ازدواج، مسکن و علم برای کل مردم. خیلی بامحبت می‌شود از بچهٔ هفت‌ساله‌اش تا پیرمرد نود‌ساله‌اش را در جامعه به عالم‌شدن تشویق کرد. یک علمش که واجب عینی است و کفایی نیست، کل باید این علم را فرا بگیرند و آن علمِ چگونه زیستن است که این علم، فقط در قرآن و روایات است و معلم دیگری ندارد؛ اگر داشت که از قرن هفدهم تا حالا که قرن بیست‌ویکم شروع شده، باید زندگی مردم کل آمریکا و اروپا نمودی از بهشت پروردگار بود. این‌همه فساد، قتل، جنایت و اینکه در روز روشن چراغ بردارند و در اروپا و آمریکا بگردند و آدم پیدا نکنند! می‌بینید که حتی حکومت‌هایشان و انتخابات رؤسای جمهورشان، وقتی که به ثمر می‌نشیند، همانی انتخاب می‌شود که مثل بقیهٔ ملت دچار جهل و انواع مفاسد است و آدم ندارند. این علمِ چگونه زیستن، کار قرآن و کار اهل‌بیت است و این باید یک مادهٔ درسی در آموزش و پرورش بشود؛ وگرنه ما بیاییم از طریق کانال آموزش و پرورش، شیمیست، فیزیک‌دان، ریاضی‌دان، منجم، مهندس و طبیب تحویل بدهیم، ولی علم چگونه زیستن را نداشته باشد که خب این خائن از آب درمی‌آید، اختلاس‌چی از آب درمی‌آید، دزد از آب درمی‌آید، جاسوسِ بیرون از آب درمی‌آید. اینکه علوم مادّی را بدرقه‌اش بکنیم و بگوییم در جامعه برو؛ خب در انتخابات هم باید همین‌ها را در آینده انتخاب کرد. حالا باز این چندسال، عده‌ای را داشتیم که علم دین را بلد بودند؛ البته غیر از بعضی‌هایشان که علم را داشتند و عمل نداشتند! این را خدا به آدم آموخت و به‌خاطر غریزه‌ای که به او داده بود، همسر برایش ساخت، مسکن هم به او داد، «اسکنانت و زوجک الجنة». «انزل» نگفت که بگوید منزل؛ بلکه گفت «اسکن»، یک خانه‌ای را دارم به تو می‌دهم که برای خودت و خانمت مایهٔ آرامش باشد و راحت باشی، دغدغه نداشته باشید که حالا سر برج اجاره‌اش را ندارم، چه‌کار بکنم؟ خانه‌به‌دوشم، چه‌کار بکنم؟ وقتی گرفتاری روحی و فکری دارم، نمی‌توانم یک زندگی آرام و خوبی داشته باشم. علم، ازدواج و مسکن.

این مسئولیتش به‌عهدهٔ دو نفر است: یکی ثروتمندان جامعه که ثروت پاک دارند و درونشان هم از بخل پاک است و یکی هم حکومت اسلامی. دراین‌زمینه هم باید روش خدا و روش پیغمبر اکرم را به‌کار بگیریم تا خیلی از مشکلات حل ‌شود. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «من تزوج فقد احرز نصف دینه»، ازدواج نصف آلودگی‌ها را کور می‌کند، بقیه‌اش هم باید خودِ آن خانم یا خودِ آن آقا در مقام حفظ خودشان بربیایند. خب خدا اوّلین بشر از نوع ما را نام‌گذاری کرد، همین‌طور مسیح نامی هست که خدا انتخاب کرده است: «إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکةُ یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ یبَشِّرُک بِکلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِیحُ» ﴿آل‌عمران، 45﴾، اصلاً بچه به‌دنیا نیامده بود، فقط خدا به مریم مژده داد که به تو مژده می‌دهم به یک مولودی که نام او مسیح است. خدا در اوائل سورهٔ مریم به زکریا فرمود: من پسری به تو به نام یحیی عنایت می‌کنم که قبل از این، چنین نامی را به کس دیگری نداده بودم؛ پس خیلی تعجب ندارد اگر روایات ما به ما بگویند که پیغمبر دختردار شد و خودش برای نام‌گذاری پیش‌قدم نشد، صبر کرد تا ببیند مالکش، مدبرش، معبودش، چه اسمی برای این بچه انتخاب می‌کند. امین وحی آمد و از جانب پروردگار گفت: اسم این دختر را فاطمه بگذار! سابقه هم داشت که حالا من سه موردش را از قرآن برایتان گفتم و شاید سابقه‌های دیگر هم از خدا داشته باشیم که انتخاب نام کرده است.

حالا خدا فاطمه را انتخاب کرد؛ فاطمه که از مادهٔ «فطم» است، به‌نظر ما معنی زیبایی ندارد، نه؟ جدایی، فراق، افتراق، بریدن، قطع‌کردن، خب این اسم با این معنا باید با مسمّا تطبیق بکند. لغت فاطمه، اسم هست و مسمّای لغت، صدیقهٔ کبری است؛ بین این فاطمه و این شخصی که مسمّای این اسم است، چه تناسبی وجود دارد؟ امام باقر سه‌تا معنا برای کلمهٔ فاطمه ذکر کرده‌اند که این سه‌تا معنا هم درس است؛ برای همه درس است، برای هر دخترداری، برای هر پدری، برای هر مادری که مواظبت بکند تا بچه‌اش مسمّای این حقایق در حدّ خودش بشود.

امام باقر می‌فرمایند: کلمهٔ فاطمه به‌معنای بریده‌بودن این انسان از هرگونه رجس است. ما در قرآن یک لغت رجس داریم و یک لغت نَجَس، اما لغت نَجِس نداریم. بله اگر انگشت خون بیاید، فقه می‌گوید نجِس شد و آب بکشید؛ یا اگر آلودگی‌های دیگر از یک حیوان، از یک انسان، بچه در بغل آدم است و آلودگی به لباس آدم ریخت، خب این را می‌گویند نجِس شد. اما نَجَس یعنی آلودگی باطنی و نه آلودگی ظاهری، «انما المشرکون نجَس»، کسانی که معبودی غیر از پروردگار را انتخاب کردند، حالا هر معبودی، معبود زنده مثل اوباما، مثل ترامپ که الآن هم به‌جای آن معبود عربستان و معبود این شیخ‌نشینان خلیج فارس و معبود خیلی از دولت‌هاست، اینها نجَس هستند؛ یعنی آل‌سعود نجَس هستند، بحرین و آن آل‌خلیفه نجَس هستند و همین‌طور این آل‌هایی که داریم، نجَس هستند. ظاهرشان که خیلی پاکیزه است، خیلی قشنگ است، خوب است، اما درون این لباس و مجسمه نجَس است، یعنی شرک است.

یک لغت داریم که رجس است؛ یعنی همهٔ آلودگی‌ها و انحرافات فکری، انحرافات قلبی، انحرافات روحی، نفسی. امام باقر می‌فرمایند: صدیقهٔ کبری را به این خاطر به فاطمه نام‌گذاری کردند که این انسان از ابتدا از تمام آلودگی‌های فکری، روحی و قلبی بریده رشد کرد، یعنی به شجرهٔ طیبهٔ او آفت رجس نزد، «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت»، این واقعاً مسئولیتش پای من است که از ابتدا بچه‌هایم را از انحراف فکری حفظ بکنم؛ حالا فیلم و همراه و واتس‌آپ و این حرف‌ها را هم که دیگر نمی‌شود از بچه‌ها گرفت؛ اما می‌شود بچه را واکسینه کرد و او را با انحرافات آشنا کرد. اگر با زیان‌های انحرافات آشنا بشود، تقریباً مصون می‌ماند.

یک وقتی من در یک شهری ده‌شب منبر می‌رفتم، کار جالبی از مردم دیدم. در آن منبر تا شب آخر، در حیاط آن مرکزی که منبر می‌رفتم، سیصد-چهارصدتا دیش ماهواره آوردند و روی هم ریختند؛ البته صاحبان آن مجلس هم جوایز خیلی خوبی به آنها دادند؛ سفر کربلا، مشهد، حالا چه شد که آوردند؟ اینها از طریق منبر به انحرافات ایجادکننده به‌وسیلهٔ ماهواره‌ها آگاه شدند و دیدند خودشان، زنشان، بچه‌شان، دامادشان، عروسشان واقعاً دارند ضرر می‌کنند. این دختر از ابتدا بریدهٔ از همهٔ رجس‌ها رشد کرد و نهایتاً دارای مقام عصمت بود. دارای مقام عصمت!

البته برای خانم‌ها شاید این حرف من خیلی سنگین باشد، اما خانم‌ها باید بزرگواری بکنند و بپذیرند. مقام عصمت یعنی مقامی که ذره‌ای رجس و انحراف در آن نبود. آن دو نفری که کارگردان بعد از مرگ پیغمبر شدند و آشوب‌هایی که در مدینه به‌پا شد و حملهٔ به خانه و حالا اهل‌سنّت می‌گویند آتش آوردند، هیزم آوردند تا درِ خانه را بسوزانند؛ اما نسوزاندند. اما بعضی از کتاب‌ها می‌گویند به آن چوب‌ها آتش زدند و در سوخت که بتوانند داخل بروند.

این دوتا بعد از این جریانات و بعد از اینکه صدیقهٔ کبری دیگر ازپا‌درآمده بود و نمی‌توانست از رختخواب دربیاید، امیرالمؤمنین را در کوچه دیدند و گفتند: ما می‌خواهیم به عیادت دختر پیغمبر بیاییم. فرمودند: باید از خودش بپرسم! کنار بستر آمدند، حالا اگر یک‌دهم این حوادث برای خانم‌های ما پیش بیاید، دیگر تا آخر عمر با طرف‌های حوادث، برادرشان باشد، دامادشان باشد، دایی‌شان باشد، به کل قطع رابطه می‌کنند و آنها را هم کافر می‌دانند. وقتی امیرالمؤمنین پیشنهاد آن دوتا را به صدیقهٔ کبری کرد، می‌دانید ایشان چه جوابی داد؟ چندتا خانم می‌توانند این تحمل را در امور مثبت کنار همسرشان داشته باشند؟ همین‌جوری که داشت ناله می‌کرد، از کوره در نرفت، عصبانی نشد، نگفت غلط کردند می‌خواهند عیادت من بیایند. به امیرالمؤمنین عرض کرد: «انا امتک»، من کنیز تو هستم، «والبیت بیتک»، خانه هم خانهٔ توست. علی‌جان، من در کنار تو رأیی ندارم و تو امام من هستی؛ اگر شما دلت می‌خواهد به عیادت من بیایند، بیایند و اگر شما دلت نمی‌خواهد، نیایند! این مقام عصمت است، مقام پاکی عام است، این یک معنای فاطمه است.

معنی دوم: این را من نمی‌فهمم! یعنی یک کیفیتی دارد که با این ابزارهای علمی و این چهارتا کلمه‌ای که ما در قم خوانده‌ایم، قابل درک نیست. امام باقر می‌فرمایند: «فاطمه، فطم»، یعنی بریدن! دوسال که از سینهٔ مادرش خدیجهٔ کبری شیر خورد، خدیجه او را از شیر نگرفت؛ بلکه پروردگار عالم، «فطمتها بالعلم»، زهرا را با دانش از شیر مادر گرفت؛ یعنی همهٔ وجود او را در دو سالگی دریای علم کرد که دیگر انصراف کامل از شیر مادر پیدا کرد؛ و سومین معنای بریدن، زهرا در روز قیامت می‌ایستد و مردم مؤمن، شیعه، پاکدلان امت، عزاداران ابی‌عبدالله را جدای از آتش نگه می‌دارد. این سه‌تا معنا.

پیغمبر در ده‌سالی که در مدینه بودند، یکبار چَکُش در را بلند نکردند تا روی میخ بزنند که بعد، از داخل خانه بگویند کیست! در نزد! در زدن پیغمبر به این صورت بود که در این ده‌سال می‌آمد و با یک دنیا وقار روبه‌روی درِ خانهٔ زهرا می‌ایستاد، برای این بود که به مدینه‌ای‌ها بفهماند این خانه و اهلش این‌قدر احترام دارند که نباید در زد! می‌ایستاد و می‌گفت: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه»، صدایش که بلند می‌شد، زهرا می‌دانست بابا آمده است، می‌آمد و در را باز می‌کرد. امام ششم می‌فرمایند: یک روز در را باز کردند و فرمودند: فاطمه‌جان، ناهار چه داریم بابا؟ گفت: آقا! ام ایمن یک مقدار آرد و روغن برایمان آورده است؛ یعنی پدرها گاهی در خانهٔ دخترهایتان بروید، یک ناهار پیش آنها بروید، یک شام پیش آنها بروید، این‌قدر کارزده نشوید که از زن و بچه غفلت بکنید! هفته‌ای یکبار بروید، خوشحال می‌شود، دعاگو می‌شود، محبتش افزوده می‌شود.

حضرت زهرا می‌گویند: پیغمبر آمدند و نشستند، امیرالمؤمنین، من، حسن و حسین روبرویشان نشستیم. امروز برخلاف همیشه که می‌آمدند، چهرهٔ تک‌تک ما را براندازی کردند، بعد بلند شدند و به گوشه اتاق رفتند، دو رکعت نماز خواندند، بعد از نماز زارزار گریه کردند. عظمت و اُبهتشان به ما میدان نمی‌داد که بپرسیم چه‌ شده است؟ ولی حسین من از جا بلند شد و رفت و کنار شانهٔ راست پیغمبر شروع به گریه کرد. این حدیث را من در کتب اهل‌سنّت هم دیده‌ام و خودمان هم داریم که پیغمبر، تنها جایی که تحمل نداشت، شنیدن گریهٔ ابی‌عبدالله بود. بچه‌های دیگر گریه می‌کردند، چیزی نمی‌گفتند؛ اما گاهی که از درِ خانهٔ زهرا رد می‌شدند و می‌دیدند صدای حسین می‌آید، می‌گفتند: فاطمه‌جان، این بچه را ساکت کن! من اذیت می‌شوم. تا دیدند حسین شروع به گریه کرد، دستشان را بردند و بغلش کردند، آوردند روی دامنشان نشاندند. حسین‌جان، چرا گریه می‌کنی؟ گفت: آقا من به گریهٔ شما گریه می‌کنم. مگر شما مهمانی نیامده‌اید، چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند: عزیزدلم، من امروز چهره‌های شما چهارتا را که ارزیابی می‌کردم و بعد از مرگ خودم را هم می‌دیدم. بعد از من، این مادرت زهرا را می‌بینی، صدای ناله‌اش بین در و دیوار بلند می‌شود. دارم برای آن حادثه‌ای که می‌خواهد پیش بیاید، گریه می‌کنم. حسین من، در شب ماه رمضان، سحر، در محراب، فرق پدرت را با شمشیر زهرآلود می‌شکافند، گریه می‌کنم. حسین من، بدن برادرت حسن را کنار حرم من مورد حمله قرار می‌دهند. خب هر سه مصیبت سنگین است! یک خانم جوانی را بین در و دیوار قراردادن تا بچه‌اش از بین برود و بدن آزرده شود، بعد دیگر در رختخواب بیفتد و بلند نشود، کشتن علی مصیبت کمی نیست! هدف قراردادن جنازهٔ امام مجتبی کم نیست! اینها را معمولی گفت و بعد صدا زد: «حسین من لا یومک یومک یا اباعبدالله». هیچ روزی مانند روز تو در این عالم نیست که در یک نصف روز، 72 تا را با تو در بین دو نهر آب با لب تشنه، سر از بدن جدا کنند و سرهای بریده‌تان را به نیزه بزنند، خیمه‌های زن و بچه‌ات را آتش بزنند، خواهران و زنان و دخترانت را به اسارت بگیرند.

برچسب ها :