لطفا منتظر باشید

سخنرانی استاد حسین انصاریان

(تهران حسینیه هدایت)
جمادی الثانی1438 ه.ق - اسفند1395 ه.ش
5.46 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ویژه برنامهٔ شهادت حضرت فاطمه(س)/ زمستان 1395هـ.ش.

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

به‌خاطر بیم از تمام‌شدن فرصت عمرم، تک سخنرانی‌های بسیار مهمی را در رابطهٔ با اهل‌بیت و امروز برای صدیقهٔ کبری تدارک دیدم که شاید بتوانم گوشه‌ای از حق عظیم این بزرگواران را ادا کنم. ابتدا شخصیت عظیم و ملکوتی حضرت را از یک روایت بی‌نظیری که فرات کوفی در شانزده قرن قبل یا دوازده قرن قبل در تفسیرش نقل می‌کند، بدون توضیح عرض می‌کنم و بعد از این روایت، دو مطلب برایتان می‌گویم: یکی دربارهٔ جوهرهٔ جسم صدیقهٔ کبری که این جوهرهٔ جسمی در کل عالم، فقط برای ایشان اتفاق افتاده و یکی هم دربارهٔ جوهرهٔ روحی صدیقهٔ کبری که بعد از ترکیب این روح با آن جسم، یک موجودی به‌وجود آمد که در عالم خلقت، در حد سعهٔ وجودی خودش، تک موجود شد.

اما روایتی که فرات نقل می‌کند! گویندهٔ روایت و ناقل روایت، پسرعموی پیغمبر اسلام است، یعنی جزء خانواده است. ایشان می‌گوید: یک روز پیغمبر به زیارت زهرا آمد، این با تعبیرات دیگر فرق می‌کند! «دخل علی فاطمه»، لفظ «دخل» با «علی» که ترکیب بشود، به‌معنای واردشدن نیست که آمد و در خانه را دق‌الباب کرد، در را باز کردند و پیغمبر وارد شد. کلمهٔ «دخل» با «علی» یعنی زیارت؛ پیغمبر اسلام به‌عنوان عبادت، به‌عنوان تقرب به پروردگار، به زیارت زهرا آمد. عبادت پیغمبر و کیفیتش را چه کسی می‌فهمد؟ خدا و علی و فاطمه، مایهٔ این عبادت را که برای تقرب به حضرت حق است، چه کسی می‌فهمد؟ خودِ خدا و پیغمبر.

وقتی نشست، این یک مطلب را گفت و بلند شد و رفت. «اذا استقر اولیاء الله فی الجنه»، فاطمهٔ من، وقتی در قیامت، تمام اولیای الهی در بهشت مستقر شدند و دیگر کسی بیرون نمانده است، «زارک آدم و من دونه من النبیین»، آدم و تمام انبیا در بهشت به زیارت تو می‌آیند. آدم مات می‌ماند! یعنی صدیقهٔ کبری مثلاً در بهشت باید بگوید خدایا من می‌خواهم آن جد ریشه‌ای‌ام ابراهیم را ببینم، می‌خواهم اسماعیل را ببینم، می‌خواهم آن جد ریشه‌ایِ مادرم هاجر را ببینم؛ ولی پروردگار عالم به زهرا می‌گوید: بنشین، تمام انبیا مأمور هستند که به دست‌بوسی تو، به زیارت تو بیایند، «اذا استقر اولیاء الله فی الجنه زارک آدم و من دونه من النبیین»، برای چه به زیارتش می‌آیند؟ چون از آدم تا مسیح، زهرا را ندیده بودند و در بهشت برای درک عظمت معنوی صدیقهٔ کبری به زیارت می‌آیند، زانوی احترام به زمین بهشت می‌زنند که زهرا را به آن شکل واقعی و ملکوتی و الهی ببینند. دیدنِ بدن که کار مهمی نیست، صحبت از این انسان است که کل انبیا در بهشت که هیچ‌چیزی کم ندارند، انگار زیارت زهرا را کم دارند، مشتاق‌اند ایشان را زیارت کنند. این شخصیت زهراست!

بیچاره مردم مدینه، بدبخت مردم مدینه، پَست مردم مدینه، نامرد و بی‌مروتْ مردم مدینه، شقی حیواناتِ شهرِ مدینه که به شکل آدمیزاد بودند. نعمتی را خدا در این شهر گذاشته که 124 هزار پیغمبر در قیامت برای زیارتش می‌آیند، شما آتش به خانه‌اش می‌برید که اهلش را بسوزانید! صحبت سوزاندن چهارتا تکه چوب نبود، در روایاتشان هست که به او گفتند: می‌دانی این درِ خانهٔ کیست؟ گفت: کیست؟ گفتند: «فاطمه»، گفت: «و ان»، باشد، مگر فاطمه کیست؟ گفتند: علی در این خانه است. گفت: «و ان»، مگر علی کیست؟ گفتند: خب چهارتا بچه کوچک در این خانه هست. گفت: «و ان»، باشد! دیگر نفهم‌تر، شقی‌تر پست‌تر، ناجوانمردتر، بدبخت‌تر و حیوان‌صفت‌تر از مردم آن روزِ این شهر در دنیا بود؟

به امام صادق عرض کرد: من می‌خواهم تمام زندگی‌ام را بِکِشم و به مکه ببرم، فرمودند: نرو، در شهر خودتان باش. مردم مکه شر هستند، آنها را دیده‌اید که شر هستند! گفت: آقا شما خانه‌تان مدینه است، پس زندگی‌ام را جمع کنم و مدینه بیایم. فرمودند: نیا، مردم مدینه شرتر از مردم مکه هستند. اینجا نیا!

خب خلقت جسم: ما با تکیهٔ به قرآن باید حرف بزنیم. «ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب»، خدا می‌فرماید: جوهرهٔ خلقت آدم، خاکِ روی زمین است. این متن قرآن است، من جوهرهٔ خلقت آدم را از جهان دیگر نیاورده‌ام. عیسی که از مریم پاک‌دامنی که شوهر نکرده بود، به معجزهٔ من به‌دنیا آمد، جوهرهٔ خلقت روح‌الله مسیح از همین خاک زمین است. در قرآن خطاب به کل انسان‌هاست: «منها خلقناکم»، ضمیر «ها» به تراب(خاک) برمی‌گردد. کل شما انسان‌ها را از خاک آفریدند و جوهرهٔ خلقتتان خاک است؛ کل یعنی جوهرهٔ خلقت نوح، ادریس، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، ادریس، یونس، ذوالکفل، لوط، زکریا، یحیی و مسیح از خاک است. چیزی که هست، اینها جوهرهٔ خلقت خودشان را -که خاک بود- قدرشناسی کردند و آمدند در این جوهرهٔ خاکی، تمام شجره‌های ارزشی را کاشتند و آنچه از این خاک درآمد، اعتقاد حقه بود، عمل صالح بود، اخلاق حسنه بود. این قدردانی از این جوهرهٔ خاکی است.

البته یک عده‌ای هم از این جوهرهٔ جسمشان سپاس‌گزاری نکردند و آمدند در جای‌جای این خاک، در چشم، در گوش، در زبان، در دست، در شکم، در غریزهٔ جنسی، در قدم، هم گناه کبیره و هم گناه صغیره کاشتند و کافر، مشرک، منافق، لائیک، ظالم، خائن متجاوز شدند؛ اما آنهایی که حقایق را در این جوهرهٔ خاکی جسم کاشتند، چشمشان خدابین شد، گوششان حق‌شنو شد، زبانشان حق‌گو شد، دست و پایشان در خدمت عبادت و خلق شد، شکمشان هم جای لقمهٔ نورانی پاک و حلال شد و قدردانی کردند.

اما جوهرهٔ جسم زهرا: جوهرهٔ جسمش با جوهرهٔ جسم کل انسان‌ها از مرد و زن، «من الاولین و الآخرین» فرق دارد. خدا جوهرهٔ جسم همین یک نفر را را به این صورت آفرید. من به‌خاطر اینکه طولانی نشود، بیست‌تا کتاب را چشم‌پوشی کردم که بنویسم. حداقل دوازده‌تا برای اهل‌سنّت و شش-هفت تا هم برای خودمان است. دو تا از کتاب‌های اهل‌سنت را نوشته‌ام: یکی الدرالمنثور است که تفسیر است. این الدرالمنثور بسیار تفسیر مهمی در اهل‌سنت است و ما هم خیلی از این تفسیر استفاده کردیم؛ جلد چهار، صفحهٔ 153، این یک کتابشان است؛ یک کتاب هم دارند که نزدیک سی جلدی است به اسم المعجم‌الکبری و نویسنده‌اش طبرانی است، جلد 22 صفحهٔ 401؛ از تفسیرهای خودمان، تفسیر عیاشی است که علمای ما می‌گویند روایاتش از کافی مستندتر است، جلد دوم صفحهٔ 212؛ تفسیر قمی، جلد یک، صفحهٔ 365؛ «کان رسول الله یکثر تقبیل فاطمه»، «کان» فعل ماضی است و «یکثر» فعل مضارع است. ادبیات عرب می‌گوید: فعل ماضی و مضارع که ترکیب شود، ماضی استمراری می‌شود و معنی‌اش این است: از وقتی زهرا به‌دنیا آمد، تا روز دوشنبه که پیغمبر ازدنیا رفت، دائم آمد، یا دست زهرا یا پیشانی‌اش یا صورتش را بوسید و کل این هجده‌سال عمر که حضرت صدیقه داشتند، پیغمبر ایشان را می‌بوسیدند. بوسیدن پیغمبر بوسیدن معصوم است؛ یعنی عبادت و معصوم کار غیر عبادتی نمی‌کند! اگر می‌آمد، خم می‌شد و دست زهرا را می‌بوسید، به نیت عبادت‌الله می‌بوسید.

«فانکرت ذلک عائشه»، عایشه که این برخورد پیغمبر را با زهرا دید، ایراد گرفت و گفت: چه خبر است؟ خیلی از پدرها دختر دارند و این کارها را با دخترشان نمی‌کنند! این‌قدر احترام و تعظیم و جلوی پایش بلند شو و بوسیدن دست و پیشانی و صورت! چه‌کار می‌کنی؟ «فقال رسول الله: یا عائشه»، این را دیگر اهل‌تسنن هم نقل کردند و من از ده‌تا کتابشان، دوتا را اسم بردم. این روایت را قبول کرده‌اند و می‌گویند جزء روایات صحیح است و قابل رد نیست! «یا عائشه، انی لما اسری بی الی السماء»، وقتی من را در شب معراج به مقامات بالای هستی بردند، «دخلت الجنه»، یکی از جاهایی که به من اجازه دادند تا وارد بشوم، بهشت بود. جبرئیل همسفر من در بهشت بود، «فادنانی جبرئیل من شجرة طوبی»، اسم شجرهٔ طوبی در روایاتمان زیاد برده شده و شما در مسائل ماه شعبان در مفاتیح می‌توانید تمام ویژگی‌های شجرهٔ طوبی را ببینید. در هشت بهشت پروردگار، درختی مهم‌تر و پربارتر از شجرهٔ طوبی نیست و شاخه‌های این شجره، هم در خانهٔ همهٔ انبیا و هم در خانهٔ ائمه است. این شجرهٔ طوبی است. جبرئیل مرا برد نزدیک این درخت برد، «و ناولنی من ثمارها»، جبرئیل خودش، میوه‌اش را کَند و خودش در دهان من گذاشت. من میوه را خوردم، «فاکلت فحول الله ذلک ماءا فی زهری»، بعد از یکی دو سه‌ساعت، این میوه‌ای که جبرئیل از شجرهٔ طوبی در دهان من گذاشت، خدا نتیجه‌اش را به آب حیات تبدیل کرد،، «فحول الله ذلک ماء فی زهری»، در وجود من، کلمهٔ «ماء» در روایت، «الف» و «لام» ندارد و معنی‌اش این است که خدا با قدرت خودش، یک آب بسیار باعظمتی را از آن میوه‌ای که از شجرهٔ طوبی خوردم، در وجود من ایجاد کرد. «ماء فلما هبطت الی الارض»، سفر معراج تمام شد و من به زمین آمدم. به من امر کردند که امشب را پیش خدیجه برو! من پیش خدیجه رفتم، «فحملت بفاطمه»، از نتیجهٔ آن میوه که یک آب باعظمت حیات شد، همان شب و در برگشت از سفر معراج، خدیجه به فاطمه حامله شد. جوهرهٔ بدن زهرا از کجاست؟ درخت طوبی؛ یعنی مردم، خدا برای ساختن فاطمه از زمین خاک برنداشت؛ چون این خاک لیاقت ساخت زهرا را نداشت، اما لیاقت ساخت انبیا، اولیا و همهٔ مردان و زنان عالم را داشت. و بعد فرمودند: «عائشه فما قبلتها قدت»، یکبار زهرا را نبوسیدم، «الا وجدت رائحة شجرة طوبی منها»، مگر هربار بوی آن درخت طوبی در بهشت را از او استشمام کردم.

برادران و خواهران! اگر کسی عطر بزند، اگر کسی یک گل بسیار خوشبو را به لباسش بچسباند، بوی عطر و بوی گل در خود عطر و گل حبس می‌ماند یا پخش می‌شود؟ خب معلوم است بو پخش می‌شود! این بویی که صدیقهٔ کبری از شجرهٔ طوبی گرفت، این بو پخش شد، یعنی جریان پیدا کرد. به چه کسی؟ به حضرت مجتبی و ابی‌عبدالله؛ این بو از ابی‌عبدالله پخش شد، جریان پیدا کرد و به دیگری رسید که بنی‌اسد در شب دفنِ 72 نفر گفتند: آقا، جنازهٔ قطعه‌قطعه و زخمی و خون‌آلود که نباید بوی عطر بدهد. اما ما در این بیابان بوی خوشی را استشمام می‌کنیم. این برای کیست؟ فرمودند: دنبال من بیایید! آنها را کنار بدن غلام سیاه آورد، این برای این است؛ چون بابایم وقتی بالای سرش آمد، درجا دستش را به‌طرف خدا برداشت و گفت: «اللهم طیب ریحه»، این بو، بوی حسین است. این بو، بوی بهشت است. کارخانهٔ تولید این بو که این‌همه عطر را تولید کرده، صدیقهٔ کبری است. شما نصیبی از آن بو دارید یا نه؟ اگر الآن یک‌ذره شامه‌مان را باز کنند، ما از بوی عطر اینجا که از خودمان است، مست می‌کنیم. اگر شامه را باز کنند!

روایت در کتاب مجموعهٔ ورام است. این را لطفاً دقت کنید! امام صادق می‌فرمایند: دستم در دست پدرم، امام باقر بود و وارد حرم پیغمبر شدیم. جمعیت موج می‌زد، اما پدرم به هیچ‌کس محل نگذاشتند. من دیدم پدرم مدام دارند می‌روند، دارند می‌روند، به یک نقطه‌ای در حرم رسیدیم، «فاذا اناس من اصحابه»، ناگهان پدرم چندتا شیعه را دیدند، بالای سر اینها آمدند و ایستادند، «فسلم علیهم»، به این چند‌تا شیعه سلام کردند. من همین قطعهٔ روایت را می‌خوانم. ائمهٔ ما خیلی کم قسم می‌خوردند، مگر یک جایی که یک مسئلهٔ مهمی اقتضای قسم بکند. «فسلم علیهم»، به این چندتا شیعه سلام کردند و فرمودند: «والله»، قسم جلاله است و حدیث در کتاب کمی نیست! من در کتاب‌هایی که دیده‌ام، عاشق این مجموعهٔ ورام هستم؛ از بس مطالب الهی و ملکوتی در آن موج می‌زد. به این چند‌تا شیعه فرمودند: «والله انی احب ریحکم و ارواحکم و الله»، عاشق بوی شما هستم! امام باقر خیلی صاف، با این روایات و با کمک روایات دیگر به این شیعه‌ها می‌خواست بگوید که شما بوی مادرم را می‌دهید؛ چون او مرکز بو است، او منبع بو است، او کارخانهٔ مولّد این بوست و اصل این بو هم پروردگار است. خدا این بو را به شجرهٔ طوبی داد و اگر خدا این بو را نمی‌داد، درخت بو نداشت. گل بوی خود را از کجا آورده است؟ از خدا، «الذی احسن کل شیء خلقه»، وگرنه ما خودمان به خودمان باشیم که بویی نداریم. ما خودمان بویی نداریم و بو گرفته‌ایم و خیلی قیمت داریم!

 شبی در محفلی با آه و سوزی

 شنیدستم که پیر پاره‌دوزی

 چنین می‌گفت با پیر عجوزی

 گلی خوشبوی در حمام روزی

 رسید از دست محبوبی به دستم

 گرفتم آن گل و کردم خمیری

 خمیری نرم و تازه چون حریری

 معطر بود و خوب و دلپذیری

 بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟

که از بوی دل آویز تو مستم

همه گل‌های عالم را آزمودم

 ندیدم چون تو و عبرت نمودم

 چو گِل بشنفت این گفت و شنودم

 بگفتا من گِلی ناچیز بودم

 «ما از مادر که به‌دنیا آمدیم، چه کسی بودیم؟».

 بگفتا من گِلی ناچیز بودم

 ولکن مدتی با گُل نشستم.

 

برچسب ها :