لطفا منتظر باشید

شب پنجم پنجشنبه ( 5-11-1396)

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
12.7 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

تعبیر از زشتی‌های اخلاقی به حیوانات

کتابی داریم که شاید نزدیک هشتصد یا نهصدسال از تألیف آن گذشته است. کل کتاب به زبان عربی و نویسنده‌اش هم یکی از علمای بزرگ شهر نیشابور است. این کتاب که کاملاً اخلاقی است، روایات بسیار پرارزشی را از پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در رابطهٔ با زیبایی‌ها و زشتی‌های اخلاق نقل می‌کند. یک روایت از حضرت زین‌العابدین(ع) است که حضرت مردم را از نظر زشتی‌های اخلاق به چند صنف و طایفه تقسیم کرده‌اند. البته مسائلی که حضرت در این روایت دارند، در رابطهٔ با نگاه مردم به حیوانات است. حضرت چندتا از زشتی‌های اخلاقی را از نگاهِ مردم بیان کرده‌ و هر کدام از این زشتی‌ها را به یک حیوان تعبیر کرده‌اند تا مردم خیال نکنند زشتی‌های اخلاق به سودشان است.؛چراکه نمی‌‌تواند چیزی در پیشگاه پروردگار بد باشد و خوبی داشته باشد. 

 

باور شیعه به ذاتی‌بودن تمام خوبی‌ها و بدی‌ها

البته شیعه از نظر علمی اعتقاد دارد که تمام خوبی‌ها و بدی‌ها ذاتی هستند و قراردادی و اعتباری نیستند؛ یعنی کسی نگفته ای مردم، کبر بد است و بعداً کبر بد شده باشد. کسی این را اعتبار نکرده و مُهر بدی روی آن نزده است؛ حالا قبل از اینکه کسی اعتبار کرده باشد، کبر خوب بوده و حالا چون شخص عاقل، فهمیده و عالمی گفته کبر بد است، کبر بد شده باشد. اعتقاد شیعه براساس آیات قرآن و روایات، این است که زشتی‌ها ذاتاً بد هستند و خدا هم اسم بدی را روی آنها نگذاشته است؛ نه اینکه خدا فرموده باشد حسد بد است، پس بد است. حسد بد است و خدا در ردهٔ بدی‌های اخلاقی معرفی کرده است. 

 

این یک فرق اساسی بین ما و مذهب اشاعره (مذهب درصد بالایی از اهل‌سنت) است. آنها می‌گویند که بدی‌ها را نسبت به زشتی‌ها اعتبار کرده‌اند؛ چون به قول خودشان، خدا گفته حسد بد است، پس بد است و اگر نگفته بود بد است، بد نبود. این گفتهٔ آنها عقلی، علمی و فلسفی نیست. درحالی‌که تعبیر علمی‌ شیعه با تکیه بر قرآن و روایات، این است که ما حُسن و قبح را ذاتی می‌دانیم. 

 

-قرارداد و امر اعتباری، قابل‌فسخ و به‌هم‌زدن

البته خیلی از مسائل هم مثل نکاح، اعتباری هستند. پسر جوان و دختر خانمی که نامحرم هستند، شارع مقدس گفته اگر این عقد را با نیت و درست بین این دو بخوانید، اینها مَحرم می‌شوند. این عقد یک قرارداد اعتباری است. قرارداد و امر اعتباری قابل به‌هم‌زدن است. آیا می‌توان عقد را قطع کرد؟ بله می‌‌توان قطع کرد؛ پروردگار مسئله‌ای به‌نام طلاق، یعنی جدایی و آزادشدن قرار داده است که اگر آن مسئله با شرایط خاصش انجام بگیرد، عقد می‌بُرّد و این زن و شوهر که کاملاً به هم مَحرم بودند، حالا کاملاً نامحرم می‌شوند. 

 

یا آدم جنسی را ده‌میلیون تومان معامله می‌کند، بعد پشیمان می‌شود و نمی‌خواهد. پیغمبر(ص) به فروشنده می‌گویند: قرارداد و به‌هم‌خوردنش را آسان قبول کن تا مردم اذیت نشوند. روزیِ تو را خدا می‌دهد، او معاملهٔ خرید را به‌هم‌زده، پس اخلاقاً دلش را نسوزان؛ شاید به پولش نیاز داشته باشد. 

پس می‌توان قراردادهای اقتصادی را به‌هم زد، حتی قراردادهای سیاسی را هم می‌توان به‌هم زد. قرآن مجید در اوّل سورهٔ توبه می‌گوید: قراردادی که بین پیغمبر و مشرکین بوده و مشرکین به تعهدشان عمل نکردند، خدا اعلام کرد که باطل است. 

اما کبر زشت است، آیا کسی می‌تواند زشتی را از روی کبر بردارد؟ آیا کسی می‌تواند زشتی را از روی ظلم بردارد؟ آیا کسی می‌تواند زشتی را از روی خیانت، تجاوز، جنایت، ستم و حرص بردارد؟ کسی نمی‌تواند بردارد. 

 

خوبی‌ها هم همین‌طور هستند؛ بسیاری از خوبی‌ها ذاتاً خوب است، نه اینکه چون خدا فرمان داده که عمل بکنید، خوب شده است. قبل از اینکه پروردگار فرمانی صادر بکند، عدالت حُسن بود و وقتی هم بشر را خلق نکرده بود، عدالت حُسن بود. حالا هم که خلق کرده، عدالت حُسن است و بعد از به‌هم‌خوردن عالم و برپاشدن قیامت هم عدالت حُسن است. به این حُسن ذاتی می‌گویند، ولی غیر از ذاتیات، بقیه را «اعتباریات» می‌گویند. الآن شما یک چک‌پول صدهزار تومانی را به بانک می‌بَرید و می‌گویید این را برای من خُرد کن. این چک یک ورقه است، آیا ارزش برای خود این ورقه است؟ هیچ‌جای دنیا یک تکه کاغذ سبکی که دو طرفش چاپ خورده، ارزش صدهزار تومان ندارد. پس چرا الآن می‌گویند صدهزار تومان، بانک هم قبول می‌کند و خردش هم می‌کند؟ چون بانک مرکزی این یک تکه کاغذ را براساس پشتوانهٔ طلا و نقره به‌عنوان پول برای خریدوفروش معتبر دانسته است. خود کاغذ یک کاغذ اعتباری است و ارزش برای خود کاغذ نیست، بلکه ارزش برای اعتبار آن پشتوانه است؛ ولی حسنات و زشتی‌های اخلاقی، خوبی‌ها و بدی‌هایش پشتوانه‌ای ندارند و ذاتاً آنچه جزء حسنات اخلاقی است، خوب است؛ آنچه هم جزء رذایل اخلاقی است، زشت است.

 

نیروی اختیار مردم در انتخاب فرهنگ بنی‌امیه

حالا به‌سراغ آن روایت برویم؛ امام چهارم در زمان اوج بنی‌امیه زندگی می‌کردند؛ یعنی تمام کشور، خزانه، قوانین و جریانات کشور به دست بنی‌امیه بود، 99 درصد مردم هم به فرهنگ بنی‌امیه آلوده بودند و تحت‌تأثیر تبلیغات بنی‌امیه بودند. یکی از کارهای بنی‌امیه هم این بوده که خوبی‌ها را پنهان کند و از مردم بگیرد، بدی‌ها را جایگزین خوبی‌ها کند که در این کار هم موفق بودند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: علت موفقیتشان هم این بود که مردم خودشان را در اختیار این فرهنگ قرار دادند؛ وگرنه اگر مردم خودشان را در اختیار این فرهنگ قرار نمی‌دادند، بنی‌امیه محال بود که تسلط پیدا بکند. همهٔ مردم از نظر عملی و اخلاقی نیروی بنی‌امیه شدند و آنهایی هم که نشدند، خیلی کم بودند و امام معصوم نمی‌توانستند اهداف الهی را با نیروی کم در جامعه تحقق بدهند. 

 

خود زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند: از مدینه تا مکه (من جادهٔ قدیم آن را در حج سال پنجاه رفته بودم. جادهٔ باریک و خرابی بود که پیچ‌وخم هم زیاد داشت. من آن‌وقت سؤال کردم، می‌گفتند نود فرسخ است. بعد اتوبان شد و جاده را کوتاه کردند و ماشین‌ها خیلی خوب شد)، نود فرسخ، هرچه روستا و چادرنشین زندگی می‌کند، کسانی که ما اهل‌بیت را در طول این نود فرسخ دوست داشته باشند و بخواهند، به بیست نفر نمی‌رسیدند. در حقیقت، همهٔ مردم با اختیار خودشان تابع فرهنگ بنی‌امیه شده بودند و این‌جور نیست که در قیامت، ملت به مردم بگویند همهٔ تقصیرها گردن معاویه و یزید است یا اینکه همهٔ تقصیرها گردن پدرم یا استادم است و گمراهی من به خودم مربوط نیست. خدا این را نمی‌پذیرد، چون ما در انتخاب آزاد هستیم. 

 

آزادی و اختیار انسان در انتخاب راه

وقتی خدا ما را آزاد آفریده و قدرت انتخاب هم به ما داده است، اگر انتخاب زشت داشته باشیم، نمی‌توانیم در قیامت به خدا بقبولانیم که زشت‌شدن من تقصیر من نیست و تقصیر پدر، مادر، زن یا شوهرم است. قرآن می‌فرماید: «وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْریٰ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 18) من پروندهٔ کسی را به گردن کس دیگری نمی‌اندازم. من به تو قدرت داده بودم، حالا پدرت، مادرت، دامادت، عروست، همسرت، شوهرت یا پسرت، تو را به زشتی دعوت کرد، اما بر تو تسلط نداشت که گردن آزادی‌ات را بگیرد، آن را بکِشد و تو را بالاجبار وارد زشتی‌ها کند؛ نه شیاطین، نه مردم، نه ملائکه و نه جن، چنین تسلطی بر تو ندارند. تو فقط می‌توانستی در برابر دعوت به زشتی‌ها، به دعوت‌کننده بگویی که دعوتت را قبول نمی‌کنم و زشتی را نمی‌خواهم؛ نهایتاً می‌گفت حالا که نمی‌خواهی، تو را به زندان می‌اندازم. 

 

-زندانی‌شدن انبیا برای نپذیرفتن دعوت زشتی‌ها

خیلی از انبیا را به زندان انداختند، چون گفتند نمی‌خواهیم. معروف‌ترین پیغمبری که حدود نه‌سال یا هفت‌سال با تفاوت تاریخ به زندان افتاد (قرآن مجید هم می‌گوید به زندان افتاد، اما مدتش را نمی‌گوید)، حضرت یوسف(ع) بود. چرا به زندان افتاد؟ از قیافهٔ او بدشان می‌آمد؟ او که زیباترین قیافهٔ جهان بوده است! آیا ظلمی کرده بود که به زندان انداختند؟ او که معصوم بود، پس چرا به زندان انداختند؟ چون زن جوانِ زیبای قدرتمندی که زن نخست‌وزیر مملکت بود، او را به زنای با خودش دعوت کرد و او هم گفت نمی‌خواهم! زن گفت تو را به زندان می‌اندازم، گفت: هر کاری دلت می‌خواهد، بکن. آدم نه‌سال به زندان می‌رود که دعوت زشت‌ها را قبول نکند. خدا این نه‌سال را قبول دارد و به پایت حساب می‌کند؛ اما اینکه در قیامت بگویی زن خوشگلی بود و من هم کپسول شهوت بودم، گفت دست بده، من هم دست دادم. تقصیر خوشگلی، صدا، دعوت، طنازی و غمزهٔ او بود. قرآن می‌گوید که من اصلاً این را قبول نمی‌کنم. شما در مقابل دعوت زشت‌های عالم هستید، ولی این قدرت را دارید که بگویید نه، من دعوتت را قبول نمی‌کنم. 

 

پس اینکه تقصیرها را به گردن دشمن، شیطان، جن، پدرت و مادرت یا کس دیگری بیندازی، عاقلانه نیست. من تو را در قیامت، چون فرق علی(ع) را شکافته‌ای و مثلاً بگویی فلان زن به من گفت (اگر داستانش راست باشد) اگر عاشق من هستی، مهریهٔ من این است که علی را بکشی. حالا فردا ابن‌ملجم قاتل‌بودنش را به گردن آن خانم بیندازد (البته اگر از نظر تاریخی راست باشد)، خدا قبول نمی‌کند که علی(ع) کشته بشود و ابن‌ملجم هم در قیامت تبرئه بشود. خدا قبول بکند که آن زن زیبا مقصر بوده است. او دعوت کرد، می‌خواستی قبول نکنی؛ چون انسان اراده و اختیار دارد.

 

جوانی که معتاد می‌شود، واقعاً معتادش کرده‌اند یا خودش معتاد شده است؟ معتادش نکرده‌اند، این حرف دروغ است! او به دست خودش معتاد شده است. روز اوّلی که یک مادهٔ دودی سبکی، فرض کنید قلیان یا سیگار را به او تعارف کردند؛ پروردگار در قرآن می‌گوید: دود جزء خبائث است و من بشر را نیافریدم تا دود بخورد، پس «كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 172) از پاکیزه‌ها و غذاهای دلپذیرِ طبع‌پسند بخورید. در هیچ‌جای قرآن نگفته خوردن دود آزاد است. دود جزء خبائث است و ضرر دارد. حالا بگویم معتادش کرده‌اند، واقعاً حرف دروغی است و راستش این است که خودش معتاد شد؛ یعنی قبول کرد که معتاد بشود، نه اینکه معتادش کرده‌اند. این «معتادش کرده‌اند» حرف راستی نیست؛ معتاد شد، یعنی خودش انتخاب و قبول کرد، دود را در گلو بُرد، فردا هم دوباره بُرد، دید یک دفعه درستش نمی‌کند و دو دفعه کرد، چهار دفعه کرد، دید دیگر قلیان فایده ندارد و سیگار کشید. آن‌هم دید فایده ندارد، به‌سراغ حشیش رفت. این هم فایده نداشت و به‌سراغ هروئین رفت، بعد هم به جهنم رفت؛ چون بدن سالم، عقل سالم و سلول‌های سالمی را به نابودی کشید. 

 

مِلک مِلک خدا بود و مِلک خودش نبود. خودش که خودش را خلق نکرده بود و مخلوق بود. بدن، گلو، ریه، کلیه، معده، قیافه، همگی امانت الهی هستند و خودش قبول کرد. شروع به ضربه‌زدن به این بدن و ساختمان با کلنگ دود کرد تا به شیشه و هروئین و مواد دیگر رسید و تخریب کرد و از استفاده‌کردن و استفاده‌دادن انداخت. از کجا می‌داند که وقتی پرونده‌اش را در قیامت جلوی او باز کردند، به او نگویند تو می‌توانستی انیشتین، ابن‌سینا، کُخ، کارل یا دانشمندی مثل کپرنیک در ایران بشوی و این در پروندهٔ رشد تو بوده است؛ ولی جناب‌عالی معتاد شدی، نه اینکه معتادت کرده‌اند! غلط کرد کسی که بتواند تو را معتاد کند. من چندبار در قرآنم اعلام کرده‌ام: «إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 65؛ سورهٔ حجر، آیهٔ 42) هیچ دشمنی بر بندگان من تسلط ندارد و دشمن فقط می‌تواند دعوت کند؛ اما اینکه آزادی‌ات را سلب کرده و تو را معتاد بکند، این دروغ است. تو قبول کردی که معتاد بشوی، حالا جواب یک ملت را بده؛ چون تو هفتادمیلیون نفر را از یک ابن‌سینا شدن، آیت‌الله‌العظمی بروجردی شدن، سعدی و حافظ شدن، محروم کرده‌ای و باید جواب بدهی. من تو را آفریده بودم که هم سود کنی و هم سود برسانی؛ اما سود که نرساندی، مرتب در وجود خودت ضرر داخل کردی و بدن، عقل و روح را متلاشی کردی. حالا هیزم جهنم شدی.

 

پذیرفته‌نشدن عذر کسی در روز قیامت

خدا کراراً در قرآن فرموده است که من عذر کسی را در قیامت قبول نمی‌کنم، زشتی‌ات را به گردن کسی نینداز؛ نگو مرا مشروب‌خور کردند، بگو دعوتم کردند که مشروب بخورم؛ می‌توانستم بگویم نمی‌خورم، اما خوردم و مشروب‌خور شدم! نگو مرا گول زدند، ثروتمند بودم و گفتند این‌همه مالیات و بیمه می‌گیرند و هر روز یک بازی سرت درمی‌آورند، کارخانه را دومیلیارد تومان بفروش و پولش را یک‌جا یواشکی بگذار. ما هم کمک می‌کنیم، صدمیلیون، دویست‌میلیون یا پانصد‌میلیون، به قول مردم نزول، اما صحیحش رباست. نازل یعنی کم‌شدن و ربا یعنی زیادشدن. یک‌ساله دویست‌میلیون بده و 220 میلیون بگیر، اسم آن بیست‌میلیون، ربا و اضافه‌شدن است؛ اما اگر من به کسی صدمیلیون قرض بدهم و بگویم بین خود‌مان سند امضا بشود، تو یک‌سال دیگر 95 میلیون به من برگردان، پنج‌میلیونش هم برای تو یک عبادت و کاری بسیار عالی است. نزول ثواب دارد و آدم را به بهشت می‌برد؛ چون از پول خودت کم کرده و به پول مشکل‌دار اضافه کرده‌ای. درحالی‌که ربا یعنی هم پولت را گرفته‌ای و هم خون طرف را مکیده‌ای، یک خون به پول اضافه کرده‌ای. وقتی فردای قیامت رباخور به خدا بگوید مرا رباخور کردند، خدا هم می‌گوید خودت رباخور شدی؛ چون کسی قدرت نداشت که تو را رباخور کند. من چه تسلطی به کسی داده بودم که بتواند بر تو مسلط بشود و تو را رباخور بکند؟ تو خودت رباخور شدی! من این «شدی» را از یک آیهٔ قرآن برایتان بگویم؛ خیلی زیباست! پروردگار در سورهٔ بقره می‌فرماید: به ملائکه گفتم به آدم سجده کنید. این سجده امر خداست و عیبی ندارد. اگر خدا امر نکند و من به اعلی‌حضرتی، بوش، اوباما یا این ترامپ سجده کنم، کفر است؛ اما اگر خودِ پروردگار امر بکند که به مخلوقِ اول من از این جنس سجده کن، این عبادت خداست. این نیست که من به آدم سجده کرده‌ام، بلکه اطاعت امر کرده‌ام. همهٔ ملائکه سجده کردند، «إِلّا إِبليسَ أَبىٰ وَاستَكبَرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34) فقط ابلیس روی‌گردان شد، شانه بالا انداخت و گفت: من اهل سجده نیستم. «وَكانَ مِنَ الكافِرينَ» «کَانَ» فعل ماضی عربی است. آدم از پیکرهٔ آیه می‌فهمد که این «کَانَ» از افعال ناقص عربی است و معنی ماضی نمی‌دهد که خدا بگوید «وَكانَ مِنَ الكافِرين» ابلیس از کافران بود. این «کَانَ» به‌معنای «صار» است؛ یعنی ابلیس از کافران شد، نه اینکه کسی کافرش کرد. کافر نبود، اما شد. کسی رباخور را رباخور نکرده و خودش رباخور شد. کسی زناکار را زناکار نکرده، چون زور کسی نمی‌رسد و خودش زناکار شد. کسی مشروب‌خور را مشروب‌خور نکرد و خودش مشروب‌خور شد. کسی فرعون را فرعون به‌وجود نیاورد و خودش فرعون شد.

 

وظیفۀ انبیا، ابلاغ خوبی‌ها و بدی‌ها بر مردم

این حرف قرآن است! خوبی‌ها هم همین‌طور است؛ ما فقط در خوبی‌ها هدایت می‌شویم. رسول خدا(ص) می‌گویند که خوبی‌ها این است، اما زور رسول خدا(ص) به ما نمی‌رسد که ما را نیکوکار کند و این فشار و زور را ندارد. قرآن می‌گوید: «لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ»(سورهٔ غاشیه، آیهٔ 22) حبیب من، تو بر بندگان من مسلّط نیستی که بندگانم را خوب کنی. در آیهٔ دیگری هم می‌فرماید: «مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 99) وظیفه‌ای برعهدهٔ تو نیست، جز اینکه دین مرا به مردم ابلاغ بکنی. حالا پیغمبر(ص) یک سلسله از بدی‌ها را ابلاغ می‌کند، کنارش هم نهی می‌گذارد و می‌گوید حرام است، مرتکب نشوید. حضرت هیچ‌وقت نگفته‌اند کسی شما را به ارتکاب واندارد، بلکه می‌گویند «اِجْتَنِبُوا» کناره‌گیری کنید یا انجام ندهید.

 

ضمانت‌نامۀ بهشت با قبول شش خصلت

حالا من نمونه‌ای از روایت‌های اخلاقی حضرت را برایتان بگویم؛ چه روایت زیبایی است! در این روایت، تلویحاً به شش خوبی اشاره شده است؛ اما رسول خدا(ص) این قدرت را ندارند که ما را به این شش خوبی وادار کنند. ایشان تنها شش خوبی را ابلاغ می‌کنند و من خودم انجام می‌دهم، بعد می‌گویند: «تَقَبَّلُوا لِی بِسِتٍّ أَتَقَبَّلُ لَکُمْ بِالْجَنَّةِ» شما شش خصلت را از من قبول کنید، من نمی‌توانم به گردن شما بار بکنم. من فقط اعلام می‌کنم و شما قبول کنید؛ اگر شما این شش خصلت را قبول کردید، من هم بهشت را برای شما قبول می‌کنم. اینجا هیچ زوری در کار نیست. در ذهن مبارک شماست که پیغمبر(ص) قوی‌ترین موجود الهی بوده و قوی‌ترین روح و عقل را داشته است؛ ولی این قدرت قدرتی نبوده که بر ما تسلط پیدا بکند، بلکه قدرت در وجود خودشان بوده و کار می‌کرده است.

 

امت من، این شش خصلت را از من بپذیرید، یعنی من زورم نمی‌رسد که شما را در این شش خصلت بکشم؛ چون کلمهٔ قبول (تَقَبَّلُوا لِی) هم دارد، کنار من بیایید و قبول بکنید. باز هم می‌گویم که من زورم به شما نمی‌رسد! در دلم قند آب نکنم و بگویم همهٔ گناهانم را در قیامت به گردن آنهایی می‌اندازم که مرا به گناه کشیدند؛ چون قرآن می‌گوید: اصلاً من این حرف را قبول نمی‌کنم. نگو که مرا به گناه کشیدند، بلکه بگو خودم به گناه کشیده شدم. «من را به گناه کشیدند»، حرف غلطی است! شما شش خصلت را قبول بکنید، من هم بهشت را برای شما قبول می‌کنم:

 

الف) راست‌گویی به خودتان و دیگران

«إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلاَ تَكْذِبُوا»، آدم‌های راست‌گویی باشید و به خودتان راست بگویید. به پروردگار، زن و بچه‌تان، به مردم در خریدوفروش‌هایتان راست بگویید. در مشهد به مغازهٔ کاسبی رفتم. اولین‌بار بود که می‌رفتم. او مرا در تلویزیون دیده بود و شناخت، اما من او را ندیده بودم. کسی به من گفته بود که او آدم سالمی است، اگر می‌خواهی خرید بکنی، پیش او برو. وقتی من وارد شدم، سلام‌وعلیک خیلی گرمی با من کرد و گفت: جنس می‌خواهی؟ گفتم: آری. گفت: این چهارپنج نفر نوبتشان جلوتر از توست، لطفاً روی چهارپایه بنشین. من به نوبت به اینها جنس بدهم تا نوبت شما بشود. گفتم: حق همین است! من هیچ‌وقت و در هیچ کجا، نه نانوایی، نه عطاری و نه بقالی از وجود خودم برای جلوانداختن کارم سوءاستفاده نکرده‌ام. در محلهٔ خودمان، خیلی‌ها مرا در نانوایی می‌بینند، نوبتم نیست و ده‌نفر جلوتر از من هستند، خوب است؛ همان ده‌نفر که جلوتر از من هستند، من یک فرصت نیم‌ساعته دارم، یک دفعه برای چهار نفر منبر می‌روم یا دو نفر سؤال می‌کنند، یکی مسئله می‌پرسد تا نوبتم بشود. اصلاً همهٔ ما باید این‌گونه باشیم!

 

-جذب رزق با خوبی‌های اخلاقی

این مرد هم گفت: بنشینید تا نوبت شما بشود. حالا هفت‌هشت چیز در آنجا دیدم که همه‌اش خوبی بود، اینها بماند! پیرزن قدخمیده‌ای مشتری پنجم یا ششمی بود، وقتی نوبتش شد، به او گفت: مادر، چه می‌خواهی؟ خیلی هم برخورد خوبی داشت! من روایتی از پیغمبر(ص) دیدم که فرموده بودند: «حُسْنُ الأَخْلاقِ یُدِرُّ الْأرْزاقَ» خوبی‌های اخلاقی، مثل مهربانی، لبخند، احوالپرسی، شادبودن و احترام‌گذاشتن به مشتری، رزق را از طرف خدا می‌کِشد. مردم دوست دارند که کاسب محل لبخند داشته و شاد باشد، در خریدوفروش هم انصاف داشته باشد. وقتی بشناسند، ده‌نفر از او خرید می‌کنند و یک نفر از بقال آن‌طرفی خرید می‌کند. حالا به مردم می‌گویی که چرا از آنجا نمی‌خری، اینجا شلوغ است! می‌گوید: خوشم نمی‌آید، بدخُلق و بدنگاه است. بداخلاقی رزق را کم می‌کند؛ پیغمبر(ص) می‌گویند که زیبایی‌های اخلاقی رزق را از طرف مقدرات می‌کِشد. این درست هم هست.

 

-اعتماد سخت در روزگار کنونی

نوبت پیرزن شد، کاسب گفت: مادر، چه می‌خواهی؟ گفت: شیرخِشت می‌خواهم. شیرخشت یک‌نوع گیاه دارویی است. قدیم‌ها شیرخشت در خانه‌ها بود و رسم بود که به بچه‌ها می‌دادند و جنبهٔ دارویی داشت. گفت: چه نوع شیرخشتی می‌خواهی؟ پیرزن هشتاد‌سال داشت، دیگر در داروهای گیاهی تجربه دارد. شش بچه زاییده و ده نوه بزرگ کرده است؛ گفت: از این شیرخشت می‌خواهم. عجب شیرخشت تمیزی است! واقعاً هم تمیز بود. مرد گفت: چه نوعی می‌خواهی؟ پیرزن گفت: شیرخشت هندی می‌خواهم. گفت: این شیرخشت به این خوشگلی ایرانی است. پیرزن گفت: نمی‌خواهم! گفت: ممنون و متشکر، به سلامت. پیرزن گفت: از کجا شیرخشت هندی بخرم؟ گفت: نمی‌دانم. این «نمی‌دانم» خیلی معنی داشت؛ یعنی مردم دیگر آن دین و ایمان قدیم را ندارند و ممکن است مغازهٔ بغلی بروی و شیرخشت را ببینی، تا ببیند تو پیرزن هستی و بگویی شیرخشت کجاست، بگوید صد درصد برای هند است، درحالی‌که برای بیرجند است. گفت: نمی‌دانم. چرا من یک زن یا پیرزن را به مغازه‌ای هدایت بکنم که به تقوا و ایمان او اعتماد ندارم؟! چرا باید کشور ما این‌جور شده باشد که دیگر هیچ‌کس به هیچ‌کس اعتماد نداشته باشد؟ چرا به اینجا رسیده‌ایم که یکی از ما پول قرض می‌خواهد، ما داریم و از ترس اینکه پس ندهد، نمی‌دهیم؟ چرا یکی وقتی می‌خواهد برای پسرش زن بگیرد، می‌رود و در تهران، قم یا نجف می‌گردد، چهار‌تا عارف و آدم ملکوتی پیدا کند و ده‌تا استخاره می‌کند که این دختر را برای پسرش بگیرد یا دخترش را به این پسر شوهر بدهد. استخاره هم حالا خوب می‌آید، اما پدر و مادر در ترس هستند. چرا این‌جوری شده است؟

 

-ازبین‌رفتن زیبایی‌های اخلاقی در جامعه

من وقتی بچه بودم، با خانواده‌ام به شهرهایی می‌رفتم (الآن دیگر این مسائل نیست)، مردم شب‌ها که می‌خواستند جنس‌ها را در مغازه بیاورند، یک‌ساعت باید سبدهای ده‌کیلویی و پنج‌کیلویی می‌آوردند که سخت بود. یک‌ بِرِزِنت روی جنس‌های بیرون می‌کشیدند و درِ مغازه هم باز بود، به خانه‌شان می‌رفتند و صبح می‌آمدند؛ اما یک‌نفر رد نمی‌شد که به جنس مردم ناخونک بزند. الآن دزدها سه قفل الکترونیکی را باز می‌کنند و صندوق را با سی‌کیلو طلا روی کولشان می‌اندازند و به‌راحتی می‌برند. چرا به جایی رسیده‌ایم که درِ کرکرهٔ گران، قفل گران و الکترونیکی، بعد با کلانتری باید بروند و واببندند که ما آژیر گذاشتیم و این تلفن‌ ماست، به مأمورهایتان بگویید که اگر شب تا صبح در خیابان می‌گردند، مواظب باشند، ما شیرینی‌شان را هم می‌دهیم. چرا باید این‌قدر خرج روی دوش ما ملت گذاشته بشود؟ مگر ما بیشتر از یک ناهار، صبحانه، شام، خانه، ماشین و لباس می‌خواهیم؟ بَرج‌هایمان که خیلی بیشتر از اصل کاری خودمان است. چرا این‌جوری شده است؟

 

ب) عمل به وعده و امین بودن

اخلاق و زیبایی‌های اخلاق از بین رفته و زشتی‌های اخلاق حاکم شده است. دروغ نگویید، یعنی راست بگویید. همچنین به وعده‌تان عمل بکنید و امین همهٔ باشید. این سه‌تا، اما سه‌تای دیگر مانده است. این شش‌تا را از من قبول بکنید تا من بهشت را برای شما قبول بکنم. این خیلی حرف است! یعنی من زورم به شما نمی‌رسد که شما را بکِشم و به بهشت ببرم. من راهنمایی می‌کنم و می‌گویم جاده این است، خودتان باید به بهشت بروید و من نمی‌توانم شما را هُل بدهم.

 

ج) حفظ چشم از دزدی ناموس مردم

چهارم، چشمتان را از دزدی ناموس مردم حفظ بکنید؛ حالا این صورت زیباست، زیبا باشد! برای شوهرش، پدر و مادرش زیباست؛ او ناموس مردم است و باید چشمتان را حفظ بکنید. برای اینکه وقتی چشم ببیند و در دیدن بایستد، هزارجور وسوسه و هیجان نسبت به ناموس مردم ایجاد می‌کند. همهٔ ما این را می‌دانیم، پس چشمتان را حفظ بکنید. 

 

د) حفظ زبان از بدگویی

پنجم، زبانتان را هم حفظ بکنید و به کسی بد نگویید؛ غیبت نکنید، تهمت نزنید، شایعه‌پراکنی نکنید. 

 

ه‍) حفظ دست و قدرت بیان از ضربۀ به مردم

ششم، دست و قدرت بیان خودتان را از ضربه‌زدن به مردم حفظ بکنید. 

نماز و روزه در هیچ‌کدام از این شش خصلت نیست. نماز و روزه پروندهٔ فقهی است و این خصلت‌ها پروندهٔ اخلاقی است. شب دوم هم برایتان گفتم که اسلام ترکیبی از ایمان، اخلاق عمل است. اگر این شش‌تا را داشته باشیم، البته نه اینکه فقط همین‌ها ما را به بهشت می‌برد، بلکه باید این شش‌تا را در پروندهٔ اخلاقی‌ام داشته باشیم. 

 

دعوت انسان به بدی‌ها و خوبی‌ها

امشب، بخصوص با آن آیه‌ای که دربارهٔ سجدهٔ ملائکه و روی‌گردانی ابلیس خواندم، این مطلب مهم برایتان ثابت شد که هر کسی در قیامت به بهشت برود، خودش رفته و کسی او را هُل نداده است؛ هر کسی هم به جهنم برود، خودش رفته و کسی او را هل نداده است. من نمی‌‌توانم بهشت‌رفتنم را به گردن کس دیگری بگذارم؛ بلکه کس دیگری مرا به بهشت دعوت کرده است. یکی خداست که مرا دعوت کرده و گفته به بهشت برو؛ یکی هم پیغمبر و ائمه دعوت کرده‌اند. آن‌که به جهنم می‌رود، کسی او را هُل نداده و فقط رفیق‌ها و دوستانش (دختر، پسر، مرد، رباخور) دعوتش کرده‌اند که بیا و به جهنم برو، او هم گفته چشم، چه‌کار بکنم تا به جهنم بروم؟ آنها هم گفته‌اند زنا کن، ربا بخور! ذات این دعوت، همین است؛ آشکار نمی‌کنند که بگویند ما تو را دعوت می‌کنیم تا به جهنم بروی. آدم را به کارهایی دعوت می‌کنند که او هم گوش می‌دهد و جهنمی می‌شود، نه اینکه به جهنم می‌برند؛ چون کسی زورش نمی‌رسد که ما را به جهنم ببرد.

برچسب ها :