لطفا منتظر باشید

جلسه سوم دوشنبه (15-5-1397)

(مشهد حسینیه همدانی‌ها)
ذی القعده1439 ه.ق - مرداد1397 ه.ش
9.12 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

دشمنی شیاطین انسی و جنی با اهل ایمان

-دشمنی آشکار شیاطین انسی

کلام در مسئلهٔ بسیار باعظمت، مفید، ریشه‌دار و اساسی عبودیت بود. حقیقتی که 124هزار پیغمبر، دوازده امام، اولیای خدا و عالمان ربانی مبلِّغ آن بودند. مخالف عبودیت هم از ابتدا ابلیس بود و بعد از ابلیس هم شیاطین بودند. شیطان در قرآن کریم یادتان بماند، اسم عام و ابلیس اسم خاص است.

 

ابلیس یک نفر است؛ همانی است که قرآن مجید در سورهٔ بقره، درگیری او با پروردگار را نسبت به مسئلهٔ آدم(ع) نقل کرده است؛ اما شیطان عنوان هرکسی است که با خدا، فرهنگ خدا، بندگان خدا، بندگی، خوبی‌ها و فضایل اخلاقی دشمن است؛ حال می‌خواهد این شیطان از جنس انسان باشد، مثل فرعون‌های تاریخ، نمرودها، اموی‌ها، عباسی‌ها و در زمان ما هم، همین دولت‌های استعمارگر، خائن، ظالم، گمراه‌کننده، دروغ‌گو و توابعشان، اینها شیطان انسی‌اند و نسبت به خدا و دین و مردمی که به‌دنبال خدا هستند، حسودند و کینه و دشمنی دارند؛ چنان‌که پروردگار دشمنی آنها را علنی اعلام کردهاست: «إِنَّ اَلشَّیطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 5). یک دشمن پنهانی نیست، قرآن می‌گوید آشکار است؛ چون کارش گمراه‌کردن است و گمراه‌کردن در پنهان نیست. ابزار گمراه‌کردنشان هم الآن هزاران ماهواره و سایت و دستگاه‌های تبلیغاتی و قلم است و اعمالشان هم در دشمنی آشکار است.

 

-شیاطین جنی، دشمن پنهان

یک نوع شیطان هم قرآن مجید می‌فرماید جنی است؛ یعنی آنها را با چشم نمی‌بینید، اما آنها شما را می‌بینند و این دشمن پنهان، همین کافرانی هستند که در لباس جن آفریده شده‌اند؛ اگر بخواهید موضع جن را کاملاً بشناسید، می‌توانید همین امشب به سورهٔ مبارکهٔ جن مراجعه کنید. پروردگار در آنجا جن را به دو دسته تقسیم کرده است: مؤمن و کافر.

 

کافرانِ آنها با شما، با خدا و راه خدا دشمن‌اند و بالاخره به فرمودهٔ قرآن مجید، وسوسه‌گر هستند؛ یعنی مثل اینکه این توانمندی را دارند که خیالاتی را به قلب و فکر انسان بیندازند که این خیالات از این مانع شود که انسان دائم به یاد خدا باشد، دائم یاد حق باشد، دائم یاد انبیا باشد، دائم یاد عاقبت خودش و بهشت و جهنم باشد. آنها احتمالاً بیشتر از این قدرت ندارند، ولی شیاطین انسی -همین قدرت‌هایی که در دنیا خائن‌، ظالم‌، آدم‌کش‌، غارتگر و ستمکار هستند- بیشتر از شیاطین جنی قدرت دارند.

 

شیاطین، دشمن مشترک خدا و انسان

بنابراین مبلّغ این خط و جادهٔ عبودیت و بندگی خدا به‌معنی واقعی و نه بازیگری که تمام جوانب وجود انسان در اعتقاد، عمل، فکر و حرکت، بندهٔ خدا باشد، انبیای الهی، ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، اولیای خدا و عالمان ربانی بودند. شما ببینید چه کسانی در این ناحیه و چه کسانی در ناحیهٔ دشمنی هستند. قرآن این شیاطین را می‌فرماید «عَدُوّی»، نه فقط دشمن شما انسان‌ها هستند، بلکه دشمن منِ خدا هم هستند. «عَدُوّی» و «عَدُوّکم» یعنی دشمنی یک‌طرفه ندارند و دشمنی دوطرفه دارند؛ هم دشمن من و هم دشمن شما هستند.

 

یهودیان، دشمن شئون خدا

یهودیان در طول تاریخ یک گروه از شیاطین بودند که دشمن شئون خدا هستند. یک حرفشان در زمان پیغمبر(ص) این بود که ما خودمان پیغمبر داریم و به تو نیازی نداریم و از جبرئیل بدگویی می‌کردند که چرا به این پیغمبر نازل شد و وحی آورد؟! خدا در سورهٔ بقره می‌فرماید: «مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 98). اینها دشمن‌اند و حسادت دارند، ظرفیت ندارند، انسانیت و آدمیت ندارند. چرا خدا این‌قدر در قرآن اصرار دارد که دشمنان را به ما معرفی کند؟ برای اینکه ما اسیرشان نشویم و گیر آنها نیفتیم، ما را نبرند و مانع بین ما و پروردگار نشوند؛ چون اگر مانع شوند و ما هم این مانع را قبول کنیم، سعادت ابدی‌مان نابود است و شقاوت ابدی‌مان هم مُهر می‌خورد. همین این علتش است.

 

هشدار پیامبر(ص) به بنی‌هاشم

در قرآن مجید دقتی بکنیم و ببینیم اوّلین دستوری که خداوند به پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) راجع‌به اقوامش بعد از نبوت داده، چه بوده است؟ تا حالا فکر کرده‌اید؟ پیغمبر(ص) قبیلهٔ بزرگی در خانواده‌اش بود. تیرهٔ هاشمِ قبیلهٔ قریش در عرب، در فکر، شعر، مسافرت‌ها، تجارت و عظمت خانوادگی خیلی فوق‌العادگی داشتند. حالا خدا می‌خواهد به پیغمبر(ص) دستور بدهد که در برخورد با اقوامت در مسئلهٔ نبوت چطوری باید برخورد کنی. آیه خیلی مهم است! آیا پروردگار عالم برای جلب قریش فرمود بهشت را به آنها وعده بده؟ رضایت من را وعده بده؟ رشدشان را وعده بده، اگر دیندار شوند؟ نه؛ اوّلین حرفت با اقوامت این باشد: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک اَلْأَقْرَبِینَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 214)، قوم و عشیرهٔ خودت را هشدار بده که شما در معرض انواع دشمنانی هستید که هم روی فکرتان، هم روی قلبتان، هم روی بدنتان، هم روی خیالتان و هم روی اندیشه‌تان اثر می‌گذارند.

 

بستن راه شیطان، راهی برای بندگی

اگر انسان، هرکس می‌خواهد باشد(یک‌نفر، یک خانواده، یک عشیره، یک ملت یا یک جامعه)، تا راه شیطان را به‌طرف خودش نبندد، بنده نخواهد شد؛ چون نمی‌گذارند. راه را باید بست و راه هم دست خودمان است که ببندیم.

 

-راه ابی‌عبدالله(ع)، راه بندگی

راهش هم همانی است که ابی‌عبدالله(ع) از مدینه تا کربلا طی کرد، تا بعدازظهر عاشورا که شهید شد. شیاطین مدینه، شیاطین در راه، شیاطین مکه و شیاطینی که به کربلا آمده بودند، شما می‌توانید اینها را در تاریخ ببینید که چقدر این شیاطین با ابی‌عبدالله(ع) ملاقات داشتند. در مدینه که حتی ایشان را در یک جلسه در فرمانداری مدینه دعوت کردند که رفت، شیاطین در راه مدینه به مکه، شیاطینی که شش‌ماه در مکه با حضرت روبه‌رو بودند، شیاطین در راه مکه به کربلا و شیاطینی که سی‌هزار نفر یک‌جا در کربلا جمع بودند، همه هر نوع پیشنهادی به ابی‌عبدالله(ع) دادند، پیشنهاد تشویقی هم زیاد دادند و گفتند: آقا بیا با یزید بساز و هماهنگ بشو و کاری به کار یزید، یعنی شیطان بزرگ نداشته باش. این شیطان‌های مدینه، در راه مکه مدینه و مکه، مکه به کربلا و جوجه‌شیطان‌های آن شیطان اکبر در شام بودند. شما با یزید بیعت کن، سکوت کن و ایراد نگیر، جنگ نمی‌کنیم و نمی‌کشیم، زن و بچه‌ات به اسارت نمی‌روند و به عمرت خاتمه داده نمی‌شود. همه‌جا این پیشنهاد را به حضرت کردند که برای حفظ جانت، سلامتی‌ات، خانه‌ و باغت در مدینه‌، زن و بچه‌ات، اهل‌بیتت و برادرانت، بیعت و سکوت کن.

 

امام(ع) از مدینه تا کربلا، یعنی مدینه تا کربلا شش‌ماه طول کشید و از کربلا، روز دوم تا روز دهم چهار بعدازظهر که شهید شدند، این مسیر شش‌ماهه را در تمام ملاقات‌هایشان جواب دادند: «لا والله»، به پروردگار و به خدا سوگند! من زیر بار پیشنهادهای شما نمی‌روم و نرفت. این بستن راه شیطان است که اوّل باید راه او را بست.

 

-بستن راه شیطان، شعار همهٔ انبیای الهی

یک شعاری تمام انبیای خدا بی‌استثنا داشتند، حالا من نه زبان انبیا را بلدم و نه خوانده‌ام که زبان این شعار به‌صورت عبری چه بوده است! شعار معلوم است که چیست، زبان آن مشخص نیست که چه بوده است؟ زمان نوح(ع) یا زمان آدم(ع) چه بوده است؟ به هر زبانی که انبیا حرف می‌زدند، چون قرآن می‌گوید تمام انبیا را به زبان ملت خودشان مبعوث به رسالت کردم و این شعار تمام انبیا و همهٔ ائمه(علیهم‌السلام) بوده است: «لا اله الا الله»؛ اوّل راه شیطان را ببندید، «لا اله» چه جنی و چه انسی.

 

-پیروی از شیطان، مخرب ساختمان بندگی

آن‌کسی که در کلاس، دانشگاه، پارک، اتوبوس، هواپیما یا قطار بغل دست شما می‌نشیند و شما هم متوجه می‌شوید، شروع می‌کند و ضد انسانیت، ضد اخلاق، ضد دین، ضد خدا، ضد انبیا، ضد ائمه، ضد عالمان پاک و با شرایط و ربانی و ضد سعادتتان حرف می‌زند، او شیطان است، راهش را ببندید؛ یعنی مثل ابی‌عبدالله(ع) بگویید «لا والله». پیشنهادهای تو را راجع‌به اقتصاد قبول نمی‌کنم، راجع‌به شهوات قبول نمی‌کنم، راجع‌به هوای نفس قبول نمی‌کنم، راجع‌به لذت‌های حرام قبول نمی‌کنم، راجع‌به گناهان کبیره و صغیره قبول نمی‌کنم؛ اگر این کار را نمی‌کنیم، ما نمی‌توانیم بندهٔ واقعی بشویم؛ چراکه هرچه بندگی کنیم، ساختمان را بالا می‌آوریم، شیاطین یادمان می‌دهند و یک کارهایی می‌کنیم که ساختمان فرو می‌ریزد و نابود می‌شود.

 

-قرآن، پاسخ‌گوی تمام پرسش‌های انسان

خیلی دلم می‌خواست کل جوان‌های این کشور در حدی با آیات قرآن آشنا بودند، یعنی احدی در این پنجاه‌سال منبر به من مراجعه نکرده است که مشکل فکری و اعتقادی داشته باشد یا ایراد گرفته شود، مگر اینکه با آیات قرآن جواب دادم و قانع شده است. چه کسی با آیات قرآن قانع نمی‌شود؟ کافر؛ اگر انسان با آیات قرآن آشنا باشد، جواب کل سؤالات انسان در معارف، هستی، توحید و نبوت در قرآن است؛ اصلاً قرآن برای هدایت است، یعنی ما را به هر حقیقتی هدایت می‌کند و گیر نمی‌کنیم.

 

-سرانجام تسلیم‌شدن در برابر وسوسهٔ شیاطین

شما این آیه را در قرآن ببینید؛ در پایان بعضی از آیات دارد که پروردگار می‌فرماید کارکرد و عاقبت عدهٔ زیادی این می‌شود:  «هَباءً مَنْثُوراً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 23)، گرد و غبار پراکندهٔ در هوا می‌شود. چهل‌سال نماز خوانده و روزه گرفته، کار خیر کرده است، بعد شیاطین دور او را می‌گیرند و به یک سلسله کارها وسوسه‌اش می‌کنند که تمام ساختمان گذشتهٔ خوبی‌هایش را ویران می‌کنند. راه باید تا روز مرگ ما به روی شیاطین بسته باشد و بسته‌بودن راهش هم به همان سبکی است که ابی‌عبدالله(ع) عمل کرد: «لا والله»، به خدا سوگند! جوابتان را نمی‌دهم و پیشنهادهای شما را هم قبول نمی‌کنم؛ بعد آدم بندهٔ واقعی می‌شود.

بندهٔ واقعی آن‌کسی است که با دشمن خدا و خودش نسازد و ساخت‌وپاخت نکند؛ پشت سر امیرالمؤمنین(ع) نماز نخواند، بعد یواشکی برود و پلوی معاویه را بخورد. این‌طوری نباشد! قرآن مجید چقدر کلمهٔ خالص را با مشتقاتش ذکر کرده است، یعنی یک‌طرفه باشید. با خدا صاف باشید و کارتان با غیرخدا قاتی نشود.

 

مشرکین مکه و پیشنهاد آنها به پیامبر اکرم(ص)

سران مشرکین مکه ابوطالب(ع)، عموی پیغمبر(ص) را دعوت کردند و به ابوطالب(ع) گفتند: برادرزادهٔ تو با فرهنگ ما کاملاً مخالف است و هیچ‌چیز آن را قبول ندارد. بله، پیغمبر(ص) هیچ نقطه‌ای از نقاط شرک را قبول نداشت. هرچه به بت وابسته بود، چه زنده‌اش، چه بی‌جانش، یعنی چه بت‌هایی که در کعبه آویخته بودند و برایشان فرهنگ‌سازی کرده بودند و چه بت‌های زنده‌ای که سردمداران شرک در مکه بودند، هیچ‌چیز آن را قبول نداشتند.

 

گفتند: هیچ‌چیز فرهنگ ما را قبول ندارد، اخلاق ما را قبول ندارد، بت‌های ما را قبول ندارد؛ شما از قول ما به این برادرزاده‌ات بگو که اگر می‌خواهی با زیباترین دختر ازدواج کنی، ما به‌آسانی برای تو فراهم می‌کنیم که با زیباترین دختر عرب ازدواج کنی؛ هرچه پول می‌گویی، در اختیارت می‌گذاریم؛ ریاست قبایل عرب را برای تو فراهم می‌کنیم؛ اما دست از این تبلیغت بردار و «لا اله الا الله» را تبلیغ نکن، خدا را تبلیغ نکن، حلال و حرام را تبلیغ نکن، این آیات قرآن را برای مردم نخوان. ما این سه موضوع را برای تو به‌طور کامل فراهم می‌کنیم.

 

ابوطالب(ع) گفت: من پیغام شما را می‌برم و جوابش را می‌آورم. پیش پیغمبر اکرم(ص) آمد. پیغمبر(ص) در آن‌وقت چند ساله بودند؟ 43-44سال داشتند؛ چون سه‌سال تبلیغشان پنهانی بود، بعد خدا فرمود آشکار کن و این جریان باید برای 43-44 سالگی پیغمبر(ص) باشد؛ یعنی در اوج سلامت بدن و در اوج آرزوها. ابوطالب(ع) گفت: برادرزاده جان! سران شرک مرا دعوت کردند و این سه‌ پیشنهاد را دادند، من فقط به آنها گفتم که جوابش را می‌آورم.

 

تحقق عبادت به شرط دفع شیطان

عبادت به شرط دفع شیطان و به شرط اینکه ما بین خودمان و شیطان با «لا» سد بسازیم، تحقق پیدا می‌کند. «لا والله» سد توحیدی است و این قوی‌ترین سد است. «لا» یعنی عادت واقعی کنیم که به هر گمراه‌کننده و به هر گناهی بگوییم «لا»؛ هیچ‌جا هم ثواب «لا» بالاتر از اینجا نیست و هیچ‌جا ثواب «نه» گفتن بالاتر از این «نه» گفتن نیست، چون این «لا؛ نه» جنگ عجیبی است که پیغمبر اکرم(ص) از آن به جهاد اکبر تعبیر کرده‌اند. امیرالمؤمنین(ع) هم می‌فرمایند: اگر کسی در این «نه» گفتن‌ها بمیرد، «مات شهیداً».

 

کسی را به ربا، دزدی، غصب، ظلم و شرکت در کار ناباب دعوتش کردند، می‌خواهد بگوید نه، نه در دهانش است و هنوز «ه‍» را نگفته است که از دنیا می‌رود، «مات شهیداً». این کلام امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه» است.

 

-نگاهی به کتب «نهج‌البلاغه» و «صحیفهٔ سجادیه»

«نهج‌البلاغه» کتاب کمی نیست و دل ما بعد از قرآن به این کتاب گرم است، بعد از این کتاب هم دلمان به «صحیفهٔ سجادیهٔ» زین‌العابدین(ع) گرم است، بعد از این کتاب نیز دلمان به کتاب شریف «اصول کافی» خوش است. به حرم مشرف شدید، هم «نهج‌البلاغه» با ترجمهٔ خیلی روان و هم «صحیفهٔ سجادیه» در قفسه‌ها گذاشته‌اند. برادران و خواهران! ده دقیقه زیارت بخوانید، نیم‌ساعت یا سه‌ربع «نهج‌البلاغه» و «صحیفهٔ سجادیه» بخوانید. خوب هم چاپ کرده‌اند و همه‌جای حرم هم در دسترس است. این را یقین به شما بدهم که خواندن «نهج‌البلاغه» با ترجمهٔ روان و «صحیفهٔ سجادیه»، چون به‌دست‌آوردن علم است، یقیناً ثواب آن از زیارت بالاتر است.

 

شیخ صدوق دیگر آدم کمی نیست و یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های ماست، ایشان می‌فرماید: بزرگان دین ما(آنهایی که قبل از خودش بوده‌اند؛ حالا من بخواهم بشمارم، خیلی هستند) گفته‌اند: بالاترین عمل و پرثواب‌ترین عمل در شب نوزدهم، شب بیست‌و‌یکم و شب بیست‌وسوم ماه رمضان، طلب علم است. من برای اینکه به این مسئله عمل بکنم، در هر سه شب‌ احیا، سه‌ربع یا چهل‌دقیقه از مسائل مهم هدایتی نسبت به پروردگار عالم برای مردم می‌گویم که ثواب طلب علم آن شب، هم نصیب من بشود و هم نصیب آنهایی که احیا را گوش می‌دهند. این از قرآن بر سر گرفتن بالاتر است، از آن چهارده-پانزده‌تا «الهی»ها و «بک یا الله» هم حتماً بالاتر است. اینجا خیلی کار خوبی کردند که در کنار قرآن، «نهج‌البلاغه» و «صحیفهٔ سجادیه» هم در قفسه‌ها گذاشته‌اند. گذشتگان ما می‌گفتند «نهج‌البلاغه» برادر قرآن و «صحیفهٔ سجادیه» اُخت‌القرآن است.

 

شمایی که زن دارید یا شمایی که هنوز زن نگرفته‌اید، فهرست «صحیفهٔ سجادیه» را ببینید؛ «دعائهُ لوُلده علیهم ‌السلام؛ دعای زین‌العابدین برای بچه‌هایش، ببینید زین‌العابدین(ع) دربارهٔ بچه‌داری چه فرموده‌اند؟ با اشک چشم به پروردگار می‌گوید: «اصلحنی فی ذریتی»، خدایا! من طاقت اولاد بد ندارم، به من کمک بده، ذریه و اولاد مرا خوب و شایسته و صالح قرار بده. خیلی مهم است که یک امام معصوم اشک می‌ریزد و می‌گوید اولاد بد به من نده. این خیلی مهم است!

 

اینها در زیارت‌هایمان نیست، هست؟ مطالب «نهج‌البلاغه» که در زیارت‌هایمان نیست. در زیارت‌های ما یک مقدار سلام است، یک مقدار صلوات است، یک مقدار بیان جنایات دشمنان است و یک مقدار راهنمایی به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است؛ ولی «نهج‌البلاغه» جامع است، «صحیفهٔ سجادیه» یک فرهنگ کامل است.

 

-فضیلت دفع شیطان، بالاتر از عبادت

امیرمؤمنان(ع) در «نهج‌البلاغه» می‌گویند: آن‌کسی که می‌گوید «لا؛ نه» و در راه این «لا؛ نه» گفتن از دنیا برود، «مات شهیداً». این‌قدر دفع شیطان ارزش دارد که من در روایات پیغمبر(ص) دیدم فضیلت گناه‌نکردن و دفع شیطان، بالاتر از عبادت است؛ چون اگر موش در این دیگ شیر بیفتد، حتی یک فضله‌اش هم در دیگ شیر بیفتد، کل آن نجس می‌شود؛ اگر شیطان دائم به ما راه داشته باشد، ما دائم ساختمان عبادت می‌سازیم، او هم دائم بمباران و خرابش می‌کند. خیلی باید بیدار زندگی کرد.

 

حکایتی شنیدنی

استادی داشتم که او حمد و سوره‌ام را یادم داد. تقریباً هشت‌سال عمرم را با ایشان گذراندم. سال 38 بنا به درخواست خودش که من این درخواست را با دو گوش خودم گوش دادم و کسی برایم نقل نکرد، اعمال حجّش که تمام شد، در منا از دنیا رفت. ارتباطش با خدا خیلی شدید بود و خیلی هم دافعه‌اش نسبت به شیاطین قوی بود؛ یعنی از آن «لا»‌گویه‌های بسیار قوی بود و «نه» گفتنش به شیطان‌ها بسیار قوی بود؛ یعنی این سدّ «نه» برای او خیلی محکم ساخته شده و خدا هم به او کمک داده بود. من از سال 38 تا حالا به‌دنبال یک نفر مثل او می‌گردم، یا نیست یا پیدا نکرده‌ام!

 

خیلی چهرهٔ عجیبی بود و من از بس که مرگ او روی من اثر گذاشت، سالی یک‌بار، دوبار، دو سالی یک‌بار خوابش را می‌دیدم؛ با من تماس شدید می‌گرفت، صحبت می‌کرد، حرف می‌زد و راهنمایی می‌کرد. یک شب در خواب به او گفتم(می‌دانستم از دنیا رفته است): استاد! پسر آقا شیخ عباس قمی، صاحب کتاب «مفاتیح‌الجنان» برای خودم نقل کرد که وقتی پدرمان را در مقبرهٔ حاج‌میرزا حسین نوری، روبه‌روی ایوان طلای امیرالمؤمنین(ع) در نجف دفن کردیم(حالا این را من به استادم در خواب می‌گویم و می‌دانم هم از دنیا رفته است؛ البته قضایای دیگری هم دارم و از آن پسر دومش هم چیزهایی شنیده‌ام که آنها باشد، در این بحث نیست) و با مادرم به آمدیم، آن شب را خیلی گریه کردیم. خیلی خب چیز کمی از دستشان نرفته بود! آقا شیخ عباس گوهری بود، آقا شیخ عباس اهل توحید بود، آقا شیخ عباس بین خودش و شیاطین دیوار «لا؛ نه» را خیلی محکم ساخته بود که با تمام توپ و تانک‌های دشمن خراب نمی‌شد.

 

بعد از گریهٔ زیاد خوابمان برد، من بابا را خواب دیدم و کاملاً هم فهمیدم که مرده است، گفتم: پدر چه خبر از عالم برزخ؟ گفت: پسرم، از وقتی مرا دفن کردید تا الآن که به خوابت آمدم، در چهار-پنج ساعت، شش-هفت ساعت، ابی‌عبدالله(ع) سه‌بار به دیدنم آمده است. من این استادم را که در خواب دیدم، این داستان را در خواب برای او نقل کردم. حالا بیست‌سال قبل مرده بود، به او گفتم: استاد، این داستان را پسر حاج شیخ عباس برای من نقل کرد، شما در برزخ چه خبر؟ تکیه‌کلامش به من، «عزیزم» بود؛ به من گفت: عزیزم، درست درست است. امام حسین(ع) سه‌بار بعد از مرگ حاج شیخ عباس به دیدنش آمده است، ولی تا امروز صدبار من را پیش ابی‌عبدالله(ع) بردند.

 

تا آدم «لا» نگوید: «لا اله»، یعنی تا آدم شیاطین را رد نکند، ساختمان بندگی بالا نمی‌آید. هزارتا کلنگ برای خراب‌کردن بندگی در دستشان است؛ کلنگ اقتصاد، کلنگ سیاست، کلنگ حزبی، کلنگ دارودسته‌ای، کلنگ شهوت، کلنگ هوای نفس، کلنگ گناهان  کوچک و گناهان بزرگ؛ تا اینها را آدم نگوید «لا»، ساختمان بندگی به‌پا نمی‌شود.

 

ما را هم ای حسین، گدایی حساب کن

حرف امروزم تمام! چه بگویم؟

ما را هم ای حسین گدایی حساب کن؛ تو که حاضر شدی به‌خاطر آرام‌کردن یک بچهٔ سه‌ساله با سر بریده به دیدنش بروی، دیدن گدا نمی‌روی؟ دست بر سر گدا نمی‌کشی؟ ما را واقعاً بین این‌همه دشمن تنها می‌گذاری که هر بلایی بخواهند، بر سر ما بیاورند و هر گناهی را به ما تحمیل کنند؟ ما را هم ای حسین گدایی حساب کن.

اگر دست پدر بودی به دستم                  چرا اندر خرابه می‌نشستم

اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟              اگر غم اندکی بودی، چه بودی؟

به بالینم طبیبی یا حبیبی؟                     از این هر دو یکی بودی، چه بودی؟

اما هم طبیب برایت آمد و هم حبیب برایت آمد؛ سر بریده را بغل گرفتی و با آن دست کوچکت خون‌ها را از پیشانی بابا پاک کردی.

برچسب ها :