جلسه پنجم چهارشنبه (17-5-1397)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- عباد حقیقی خداوند
- یادی از یک دوست
- -اعتراف به اشتباه، دلیل تواضع و پاکی باطن
- -زجر و ناراحتی اهل ایمان از لغزش خود
- توقع خیر داشتن از عبدالله
- روش برخوردی قرآن با گرفتاران
- چهار شخص معتمد برای حل مشکل در کلام رسول خدا(ص)
- الف) عربی شریف و اصیل
- ب) انسان کریم و بخشنده
- ج) انسان خوشرو
- د) حافظ قرآن
- دو واقعیت در انتظار عبادالرحمن در قیامت
- الف) رضایتالله
- ب) جنتالله
- منّتگذاشتن و بیرحمی اهل شرّ
- سرانجام عبد نبودن در آیات قرآن
- الف) گرفتار در زنجیر گناهان
- ب) بستن مجرمین با غل و زنجیر بههم
- ج)پیراهنی متعفن و آتشزا
- کلام پایانی، سفارش حضرت رضا(ع) به گریهٔ بر امام حسین(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
عباد حقیقی خداوند
این مسئله یقینی است و تاریخ بشر هم از زمان آدم(ع) تا الآن ثابت کرده است که اگر انسان بندهٔ پروردگار مهربان عالم نباشد، بندهٔ غیرخدا خواهد بود؛ بندهٔ مجموعهٔ خواستههای نامشروع خودش، بندهٔ مال، بندهٔ شکم، بندهٔ شهوت، بندهٔ مرد و زن. در بندگی خدا خیر از وجود انسان میجوشد. بیش از پانصد آیه در قرآن دربارهٔ انبیای الهی هست، شما ده آیهاش را ببینید و دقت کنید و ببینید چگونه مثل چشمهٔ ایام بهار از وجود انبیا خیر میجوشیده است. دو آیه از این پانصد آیه در سورهٔ آلعمران و انعام دربارهٔ پیغمبر اسلام(ص) است و بسیاری هم در سورهٔ هود، سورهٔ بقره، سورهٔ انبیاء، سورهٔ شعراء، سورهٔ قصص، سورهٔ نمل و دیگر سورههاست؛ اما اگر انسان بندهٔ غیر باشد، بر ضد بندگان خدا از وجودش شرّ میبارد.
رسول خدا(ص) دربارهٔ بندگان واقعی خدا یک روایت دارند و به قول خودشان، این روایت به زبان آسان است، اما در عمل سنگین است؛ یعنی از هر ده نفر، هشت نفر اینطور نیستند. روایت مفصّل است و روایت را هم مرحوم کلینی در جلد دوم «اصول کافی» نقل میکند؛ البته دیگران هم نقل کردهاند و من این روایت را در چند کتاب دیدهام که حضرت میفرمایند: «الخیرُ منه مأمول» از کسی که واقعاً بندهٔ خداست، فقط توقع خیر داشته باشید، «و الشرّ منه مأمون» و از کسی که بندهٔ خداست، خیالتان راحت باشد که ضربهای از او به شما نمیخورد.
یادی از یک دوست
یک رفیق داشتم، او برایم تعریف کرد و گفت؛ اینکه برای من تعریف کرد، سیسال با او در ارتباط بودم و جداً از اولیای خدا بود. من به خودش نگفتم که به تو در قیامت امید شفاعت دارم. در این سیسالی که با او بودم، گاهی که پنج شب، ده شب یا شش شب با او در جایی بودم، دو ساعت به اذان صبح مانده، من که شاهد حالش بودم، به او غبطه میخوردم. گریه که میکرد، انگار جوان بیستسالهاش جلوی چشمش مرده است! اینطور خدا را باور داشت و در آن دو ساعت سحری انگار خدا را میدید. حرفزدنش با پروردگار عاشقانه بود و خیلیوقتها هم شبهای جمعه در کمیل کنار من بود. یادم هست چندبار در «یا رب» «یارب»های اوّل و دوم و سوم به او گفتم که تو زودتر از من از دنیا میروی، در آنجا به یاد من باش، برای من دعا کن و از خدا بخواه که من هم وقتی آمدم، کنار تو و امثال تو باشم. دهسال قبل از دنیا رفت. من خیلی منبر ختم بلد نیستم، ولی به خانوادهاش گفتم کسی را برای منبر دعوت نکنید. اگرچه آن منبر هم منبر نشد، چون من از اوّل منبر تا آخر منبر نمیتوانستم خودم را از گریه نگه دارم. میخواستم چند فراز از خطبهٔ متقین را توضیح بدهم که به مردم بگویم ایشان مصداق این فرازها بوده است، اما گریه مهلتم نداد و نشد.
-اعتراف به اشتباه، دلیل تواضع و پاکی باطن
این دوستم میگفت: من با یکی رفیق بودم و خیلی هم رفیق بودیم، او برای من نقل کرد که من در جوانیام با تقصیر از خودم، در گوش خانمم یک سیلی زدم، ولی من مقصر بودم. این من مقصر بودم، دلیل بر تواضع و پاکی باطن است؛ چون میدانید خیلیها در خیلی چیزها مقصرند و سعیشان این است که تقصیر را گردن یکی دیگر بیندازند؛ حتی گاهی این اخلاق بد در حدی است که پیشامدهایی در زندگیشان پیش میآید که تلخ است، بهعهدهٔ خدا میاندازند و این خیلی اخلاق زشتی است.
-زجر و ناراحتی اهل ایمان از لغزش خود
گفت: من مقصر بودم، اشتباه کردم و تقصیر داشتم. بهخاطر آن یک سیلی که به همسرم زدم، او را به حج بردم و در پایان حج به او گفتم که آن سیلی را ببخش. گفت :من از تو دلگیری ندارم. گفتم: اینجا مسجدالحرام است، در محضر خدا با دلت بگو خدایا! این آدم مقصر را بخشیدم. عمره بردم، همین کار را کردم؛ چند بار مشهد آوردم، همین عذرخواهی را کردم؛ کربلا بردم، همین عذرخواهی را کردم. این داستان مؤمن است! از یک لغزش خود زجر میکشد، لذت نمیبرد و خوشحال نیست از گناهی که مرتکب شده است. شاخوشانه نمیکشد و شرّ ندارد.
توقع خیر داشتن از عبدالله
«الخیر منه مأمول و الشرّ منه مأمون»؛ أمل یعنی توقع، آرزو و خواسته. کسی را دیدید و شناختید که واقعاً عبدالله است، هر خیری را از او توقع داشته باشید؛ اگر هم کسی به او مراجعه میکند، مشکلی دارد و میداند که نمیتواند مشکل او را حل کند، اینقدر با چهرهٔ زیبا و کلام زیبا با او برخورد میکند که طرف از غصه درمیآید. این یک دستور قرآنی است که خدا به پیغمبر اکرم(ص) داده است. بالاخره پیغمبر(ص) در دنیا بود و دنیا بالا و پایین دارد، پستی و بلندی دارد، دار و نداری دارد، سختی و راحتی دارد و انبیا هم در همین حوزه بودند.
میگوید اگر مشکلداری پیش تو آمد و دردش را گفت، اما نتوانستی حل کنی، یعنی یقین داشتی نمیتوانی حل کنی؛ اگر پولی است و پولش را نداری، اگر با نوعی از قدرت باید حل شود و قدرتش را نداری؛ اگر باید به دیگران بگویی، جا ندارد که به دیگران بگویی تا حل کنند. او را با روی خوش و زبان نرم قانعش کن، با او زیبا سخن بگو و بگو عالم دست خداست، ما همه بندهٔ خداییم و همهچیز به ارادهٔ او بستگی دارد. امروز ندارم، خدا فردا به من عنایت میکند، بیا تا مشکلت را حل کنم. نمیتوانم آقا، برو، نمیشود، به من مراجعه نکن، اینها از اخلاق مؤمن نیست!
روش برخوردی قرآن با گرفتاران
یکنفر مشکل اقتصادی پیدا کرده بود؛ آخر اینهایی که مشکل اقتصادی پیدا میکنند و عبدالله هستند، تا جایی که امکان دارد، به کسی مراجعه نمیکنند و میگویند حالا شاید دری به تخته خورد، عنایت و لطفی شد و مشکل حل شد؛ ولی وقتی ببینند مشکل حل نمیشود، اجازه دارند که مراجعه کنند. بالاخره قرآن مجید عناوینی بهعنوان فقیر، مسکین، مشکلدار، سائل و محروم دارد. اینها را برای ما گفته است؛ اگر سائل به ما مراجعه کرد، یعنی خدا اجازه داده است که برو و دردت را بگو، به من هم گفته اگر میتوانی حل کن و اگر نمیتوانی، به دیگری بگو تا حل کند؛ نمیتوانی، دلش را خوش کن و با روی باز با او برخورد کن. این عناوین در قرآن است.
چهار شخص معتمد برای حل مشکل در کلام رسول خدا(ص)
الف) عربی شریف و اصیل
حالا شخصی مشکل پیدا کرده است و چارهای ندید جز اینکه خدمت وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) در مدینه بیاید. سلام کرد و نشست. ظاهراً سن او یکخرده بالا بود و پیغمبر(ص) را دیده بود، گفت: یابنرسولالله! من از جدتان پیغمبر(ص) شنیدم که اگر مشکل داری، پیش یکی از این چهار نفر ببر: عربی شریف، نه آدم پست. خیلی مهم است که آدم دردش را به چه کسی بگوید! عربی شریف، یعنی یک انسان. نمیتوانست به ایران بیاید. از مدینه میخواست به ایران بیاید که پولدار بود و دیگر مشکلدار نبود. در همان حوزه مشکل را مراجعه کرده بود. عربی شریف، یعنی اصیل و ریشهدار که به او مراجعه کن.
ب) انسان کریم و بخشنده
رجلٌ کریم؛ به انسانی که دستِ دهنده دارد.
ج) انسان خوشرو
به کسی که خوشروست و تلخ نیست، بلد است چطوری با تو حرف بزند.
د) حافظ قرآن
به کسی که حافظ قرآن است، به نظر مرد عرب، آنکسی که حافظ قرآن است، مسائل الهی و خواستههای پروردگار را میداند. یک خواستهٔ پروردگار، این است که سائل و محروم و مشکلدار را رد نکن؛ اگر میتوانی، کارش را حل کن. من دیدم که این چهار مسئله در تو یکنفر جمع است؛ هم عرب شریفی، هم رجل کریمی، هم حافظ قرآنی و هم خوشرویی. امام(ع) فرمودند: هرچه مشکل داری، بگو که من میتوانم حل کنم. این بندهٔ خداست.
دو جمله است، یادتان میماند: «الخیر منه مأمول و الشرّ منه مأمون»، از آنکسی که عبدالله است، توقع خیر داشته باش و خود را از ضرر و شرّ و آزار و اذیت او در امان بدان؛ چون اهل آزار رساندن و شرّ نیست.
دو واقعیت در انتظار عبادالرحمن در قیامت
راه چنین آدمی به دو واقعیت در قیامت کاملاً باز است؛ باز طبق آیات قرآن راه او به دو واقعیت در قیامت باز باز است و هیچ مانعی در مسیرش نیست. از وقت مرگش تا روز قیامت در کنار این دو حقیقت است. آیاتی که این دو واقعیت را میگوید، بخشی در سورهٔ توبه است(میتوانید ببینید) و بخشی در سورهٔ آلعمران است(آنجا هم میتوانید ببینید).
الف) رضایتالله
یک واقعیت رضایتالله است؛ مگر میشود کسی عبدالله باشد و پروردگار از او راضی نباشد؟ «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 119). این اعلام پروردگار است، مگر میشود اعلام خدا را باور نکرد ؟این اعلام اعلام یقینی، قطعی و حتمی است.
ب) جنتالله
یکی هم جنتالله است؛ شما این آیه را چقدر در قرآن میبینید: «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا»(سورهٔ مائده، آیهٔ 119). برای چه کسانی است؟ اوّل آیاتی را که «جَنَّاتٌ» در آخر آن است، ببینید. برای چه کسانی است؟ «عبادالله»، «عبادالرحمن»؛ اینها عناوین قرآن کریم است.
منّتگذاشتن و بیرحمی اهل شرّ
آنکسی که بندهٔ خدا نیست، توقع خیر از او نداشته باش. اهل خیر نیست، اهل خیر بهمعنی واقعی نیست؛ اگر هم کار خیری کند، میخواهد ده دفعه منّت بگذارد. آن دیگر خیر نیست. اهل خیر نیست که از او توقع خیر واقعی داشته باشید. تا دلت بخواهد، اهل شرّ هم هست و هیچ رحمی هم ندارد که این برادرم است، این مادرم است، این خواهرم است، این داماد برادرم است، این هممحلهای است، این همشهریام است. رعایت هیچچیز را نمیکند. حالا این شعر را نمیدانم درست است یا نه، ولی بهنظر خودم که درست نیست. من زیاد از کنار عقرب رد شدهام، ولی میگفتند:
نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است
ولی خدا نیشزدن بیهوده به کسی را در طبیعت عقرب قرار نداده است، مگر احساس خطر کند و من هم برای ایجاد خطر برای او آماده شدهام که به من زخم بزند؛ ولی آنکسی که بندهٔ خدا نیست، انگار طبعش این است که شرّ بزند و اگر نزند، شب خوابش نمیبرد.
من شنیدم، اما نمیدانم کجاست؛ باید جایی نوشته باشند که نقل میکنند. کسی بعد از کشتهشدن شمر به دست مختار، خواب او را دید و گفت: اگر خدا زندهات کند و به دنیا بیایی، چهکار میکنی؟ گفت: به کربلا میروم و سر حسین را از بدن جدا میکنم. این شرّ دارد، یعنی آنکسی که بندهٔ خدا نیست، شرّ دارد.
سرانجام عبد نبودن در آیات قرآن
حالا عنایت کنید تا من دربارهٔ اینهایی که بندهٔ خدا نیستند و بنده هم نمیشوند و وارد قیامت میشوند، سه آیه در محضر حضرت رضا(ع) بخوانم که یک داستانی هم این سه آیه دارد و من داستانش را بگویم. اوّل هم داستان پدر این علیبنفضیل را میگویم که این آیهٔ اولی از این سه آیه را نزدیک چاه زمزم شنید.
میگویند: علیبنفضیل پسر فضیل عیاض از پدرش زاهدتر، عارفتر، بندهتر و باحالتر بود. این را مرحوم آیتالله العظمی سید محمدباقر روضاتی در این کتاب بسیار مهم «روضاتالجنات» هشتجلدیاش، هم دربارهٔ فضیل و هم دربارهٔ علی علیبنفضیل نوشته است. دربارهٔ فضیل نوشته است که من داستانش را میخواهم بهعنوان کسی برایتان بگویم که عبد خدا نبوده است و داستان پسرش هم بهعنوان کسی که عبد خدا نبوده است و چه مشکلی در قیامت خواهد داشت.
الف) گرفتار در زنجیر گناهان
فضیل شاگردی درسخوان دارد که مورد علاقهٔ فضیل است. او مریض شد و به حال مرگ افتاد، استاد بالای سرش آمد و شروع به خواندن سورهٔ مبارکهٔ یس کرد، شاگرد هم ناله زد و گفت نخوان! تا شروع کرد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ × يس × وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ»(سورهٔ یس، آیات 1-2). با ناراحتی گفت نخوان. گفت: باشد؛ پس حالا که نزدیک مرگت است و در احتضاری، بگو «لا اله الا الله» و بمیر. گفت: من از این جمله بدم میآید و نمیگویم؛ و مُرد. خیلی برای فضیل تعجبآور بود که نگذاشت سورهٔ «یس» را بخواند، به او میگویم «لا اله الا الله» بگو، میگوید من از این کلمه بدم میآید، اصلاً حرفش را نزن!
وقتی مُرد، از بالای سرش بلند شد و به خانه آمد، دیگر فضیل از خانه بیرون نیامد تا وقتی که در عالم خواب قیامت را دید. در آنجا شاگردش را دید که به زنجیر کشیدهاند و به جهنم میبرند. این خواب راستی است. حالا مسئلهٔ زنجیر در قطعهٔ دومِ آیهٔ اوّل از سه آیه مطرح است. اجازه گرفت و گفت: میشود من با این شاگردم صحبت کنم؟ گفتند: بله، او را نگه داشتند. گفت: وقتی محتضر بودی و داشتی در کام مرگ میافتادی، من میخواستم بالای سرت «یس» بخوانم، اما تو نگذاشتی؛ خواستم «لا اله الا الله» را به تو تلقین کنم، گفتی بدم میآید. چهچیزی آن شاخه و ریشهٔ ارتباط تو را با پروردگار از جا کَند؟ گفت: سه چیز.
برادران! پای همهٔ خوبیهای ما ارّه و تیشه هست و باید مواظب باشیم که این ارّه تکان نخورد و تیشه بلند نشود؛ اگر ارّه تکان بخورد، شاخهٔ خوبی را میبرّد و اگر تیشه بلند شود، از ریشه میکَند. این را باید بیدار و بینا باشیم، مواظب باشیم.
گفت: من گرفتار سه گناه بودم؛ اگر بندهٔ واقعی خدا بودی که گرفتار این سه گناه نبودی. متأسفانه هر سه گناهش هم در جامعهٔ ما موج میزند و کم نیست.
گناه اوّل، خوشم میآمد که دو بههمزنی کنم؛ سخنچین بودم و بین زن و شوهر، بین دو برادر، بین دو شریک، بین دو رفیق، بین دو عالم بهم میزدم. دو بههمزنی، جمع بههمزنی، خانواده بههمزنی گناه کمی است؟ آدم بین دو نفر را بههم بزند و در دل هر دو ایجاد کینه کند، عوارض زیادی هم بهوجود بیاید، خانوادهها همه با هم دشمن شوند، خیلی گناه سنگینی است!
گناه دومم که مرا به اینجا کشاند، حسادت بود. تحمل نعمتهای پروردگار را بر دیگران نداشتم.
گناه سومم این بود که یک بیماری گرفته بودم، پیش دکتری رفتم و به من گفت باید چندوقت به چندوقت یک لیوان مشروب الکلی بخوری.
-اخلاق خدایی عباد خدا
عباد خدا اهل اتصالدادن هستند، نه اینکه دو بههمزنی کنند. بین آنهایی که مشکل ایجاد شده است، مشکل را برطرف میکنند. امیرالمؤمنین(ع) ده دقیقه، یکربع به شهادتشان مانده بود، به کل فرزندانشان که بالای سرشان بودند، فرمودند: «صلاح ذات البین افضل من عامة الصلاة و صیام»، بین دو نفر -یک زن و شوهر، دو خانواده، دو برادر- را آشتی بدهید، از همهٔ نماز و روزههایتان در پروندهتان برتر است. حل اختلاف اینقدر مهم است! «صلاح ذات البین افضل من عامة الصلاة و صیام»، این یک کار مؤمن است.
حسود هم نیست؛ نعمت خدا را به هرکس میبیند و میگوید: «وَ قٰالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک اَلَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَی وَ عَلیٰ وٰالِدَی»(سورهٔ نمل، آیهٔ 19)، خدایا توفیق شکر نعمتی را که به خودم و دیگران دادهای، به من عنایت کن. این متن دوبار در قرآن است: یکی در سورهٔ نمل و یکی هم در سورهٔ دیگر. این اخلاق عباد خداست: نعمتی که به من دادی، توفیق بده تا شکر کنم و نعمتی که به دیگران دادهای، توفیق بده تا شکر آنها را هم من انجام بدهم.
مؤمن و عبد خدا حرامخور هم که نیست؛ میگویند مؤمن شراب نمیخورد. مؤمن اصلاً به خیالش نمیآید که شراب بخورد.
ب) بستن مجرمین با غل و زنجیر بههم
علیبنفضیل که مرحوم صاحب «روضات» نوشته است از پدر زاهدتر، متدینتر و خداییتر بود. او در مسجدالحرام نزدیک چاه زمزم آمده بود، دید که یک قاری نشسته است و آیات 49-51 سورهٔ ابراهیم را میخواند و در حال است. این جوان هم این آیهٔ اوّل را شنید: «وَ تَرَی اَلْمُجْرِمِینَ یوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی اَلْأَصْفٰادِ»(سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 49)، پیغمبر من، در روز قیامت با چشمت میبینی که تمام مجرمین را با همدیگر به زنجیر بستهاند؛ نه یک نفر را به یک زنجیر، بلکه جمع مجرمین را با همدیگر به زنجیر بستهاند. آدم خیلی سختی میکشد!
یکوقت به خود آدم دستبند میزنند، خب یک نفر هستیم، اما یکوقت سیتا را ردیف میکنند و همه را با همدیگر به زنجیر میبندند. به پیغمبر میگوید: در قیامت میبینی آنهایی که بندهٔ من نبودند، با همدیگر به زنجیر، آنهم سخت و نه زنجیر شل، آنها را سخت بستهاند. علیبنفضیل این آیه را شنید، یک نعره زد و روی زمین افتاد. بالای سرش آمدند و فکر کردند بیهوش شده، اما دیدند از دنیا رفته است. وقتی دل آماده باشد، چشم باطن هم وقتی باز باشد، انسان در حدّ خودش از آیات اثر برمیدارد. یکی اثر توبهکنندگی برمیدارد، یکی اثر پشیمانی برمیدارد و آنکسی هم که خیلی ردهٔ بالاست، با شنیدن آیه از دنیا میرود.
ج)پیراهنی متعفن و آتشزا
اما آیهٔ بعد: «سَرٰابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ»0سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 50)، پیراهنی که تن مجرمین است، از مادهٔ قطران است که یک مادهٔ بسیار متعفن و بدبوست و بهمحض اینکه این ماده نزدیک آتش بیاید، آتش میگیرد. این پیراهن هم وقتی در جهنم آتش بگیرد، همیشه آتش است و از بدن آنهایی که بندهٔ شهوت، پول، ثروت، صندلی و بندهٔ فرعون و یزید بودند، دیگر در نمیآورند.
اینها را آدم باور کند، چه حالی پیدا میکند؟ هوا 48 درجه میشود، به ملت خوزستان میگویند از خانه بیرون نیایید، ادارهها تعطیل میشود، یعنی تحملش را ندارید. امیرالمؤمنین(ع) میگویند: آتش جهنم آتشی است که کل آسمانها و زمین تحمل کشیدنش را ندارند. «وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ»، قیافهشان را آتش میپوشاند. این برای آنهایی که بندهٔ خدا نیستند.
کلام پایانی، سفارش حضرت رضا(ع) به گریهٔ بر امام حسین(ع)
ائمهٔ ما از جمله حضرت رضا(ع) صبحها قرآن میخواندند. دربارهٔ حضرت سجاد(ع) هم نوشتهاند، امام هشتم هم همینطور، به آیات عذاب که میرسیدند، جوری گریه میکردند که آنهایی که از داخل کوچه رد میشدند، صدای گریهشان را میشنیدند. حالا امام هشتم به این سه آیهٔ سورهٔ ابراهیم که میرسیده، چطوری گریه میکرده و ناله میزده است که صدایش را میشنیدند؟ صدای نالهاش را در قرآنخواندنش میشنیدند، اوّل محرّم هم که میشد، هرکس از در خانهٔ حضرت رد میشد، میدید صدای حضرت رضا(ع) مثل مادر داغدیده میآید.
روز اوّل محرم بود، وقتی پسرش شَبیب خدمت حضرت آمد، امام(ع) فرمودند: «یا بن شبیب، ان کنت باکی علی شیءٍ» اگر بنا باشد بر چیزی گریه کنی، برای مردن پدرت، مادرت، برادرت، همسرت یا فرزندت، «فابکی للحسین» برای آنها گریه نکن و برای حسین ما گریه کن.
بعد حضرت تعریف میکند که من خیلی تحملش را ندارم تا جملات حضرت را دقیق معنی کنم که با خیمههای ما چهکار کردند، با زنان و دختران ما چه برخوردی کردند. من طاقتش را ندارم که یک جملهاش را معنی کنم! امام میفرمایند: پسر شبیب! ما را در کربلا ذلیل کردند. فکر میکنید آسان است؟ عزیزی را خار کنند، آسان است؟ پسر شبیب! چقدر بیرحمی کردند که جلوی چشم خواهر و دختر و بچههای کوچک، سر ابیعبدالله(ع) را به نیزه زدند. استاد مرا خدا رحمت کند، میگفت: آنوقت که بلندگو و تلفن نبود، برای اینکه به سیهزار نفر خبر بدهند کشته شد، به نیزهدار گفتند سر را به نیزه بزن و در لشکر بگرد. نیزهدار میگوید: من شروع به گشتن کردم، دیدم صدای زیادی از پشت سرم میآید، برگشتم و دیدم که یکمُشت دختر و بچه ناله میزنند و بابایشان را صدا میزنند.