جلسه هفتم جمعه (19-5-1397)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- «عین» عبد، یعنی عرفان ربّ
- بهترین راه شناخت خداوند در قرآن
- -توجه قلبی به معنای نام «الله»
- -دلگرمی به غیر خدا، دروغی بزرگ
- -توکل بندگان حقیقی در مشکلات بر خدا
- -دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
- -هدف تربیتی خدا از تذکر زندگی انبیا
- -وعدهٔ قطعی پروردگار به بندگان
- -نگاه امیرمؤمنان(ع) به حقایق هستی
- -استقامت و صبر، گونهای از عبادت
- بیارتباط بودن مشکلسازی انسان برای خودش با خدا
- -متعهد نبودن انسان بیدین
- -اطاعت از امام معصوم، سودمند برای همه
- -شتابزدگی جوانان در کارها
- -نپرسیدن، عامل شکست جوانان
- -برتری اخلاق ایمانی به اخلاق اجتماعی
- -حکایتی کوتاه و مجتهدی بزرگ
- -توصیهای به جوانان
- -هر دعایی مستجاب نمیشود، حتی در مسجدالحرام
- مشکل اندک و گذرای دنیا و بیتابی بندگان
- طفل شیرخوار ابیعبدالله(ع) و اوج بیرحمی دشمن
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
«عین» عبد، یعنی عرفان ربّ
اهل نظر فرمودهاند کلمهٔ عبد که در قرآن مجید، روایات و دعاها زیاد بهکار گرفته شده، مرکب از سه حرف است: «عین، باء، دال». میفرمایند هر حرفی به حقیقتی اشاره دارد که لازم است انسان آن حقایق را بشناسد، چون مفید است، راهنما و راهگشاست. اهل نظر میفرمایند: «عین» آن به عرفان ربّ و به فارسی، یعنی شناخت پروردگار اشاره دارد. کلمهٔ عرفان یعنی شناخت، فهم و دانستن.
بهترین راه شناخت خداوند در قرآن
چگونه پروردگار را بشناسیم؟ چقدر زیبا راهنمایی کردهاند! گفتهاند بهترین راه شناخت خداوند، فهم آیات مربوط به خداوند است. آیات مربوط به خداوند در قرآن، نزدیک دوهزار آیه است. خداوند مهربان گاهی خودش را با صفاتش شناسانده و معرفی کرده است. شما میخواهید نماز را شروع کنید، با بیان صفات خدا شروع میکنید و در تکبیرةالإحرام میگویید «الله»، یکبار هم در «بسم الله» میگویید «الله»، یکبار هم در «بسم الله» میگویید «رحمان» و یکبار هم میگویید «رحیم». دوبار در اوّل نماز، «الله» میگویید، یکبار «رحمان» و یکبار «رحیم» میگویید.
-توجه قلبی به معنای نام «الله»
اهل نظر میگویند: این را با قلبتان هم بگویید و فقط با زبان نگویید. چگونه با قلبتان بگویید؟ میگویند که «الله» اسم ذات است، یعنی وجود مقدسی که مستجمع جمیع صفات کمال است، وجود مقدسی است که هیچچیزی از ارزشها و کمالات کم ندارد و تمام ارزشها و کمالات نزد اوست. این خداست و اگر توجه قلبی به این معنا داشته باشید، بعد از خدا پیش چه کسی میخواهی بروی که نمونهٔ خدا باشد؟ نمونهاش که وجود ندارد، «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»(سورهٔ شوری، آیهٔ 11). این در قرآن است: او تک و یگانه است، نمونه ندارد . غیر وجود مقدس او مادون و پایینتر از اوست که علاوهبر پایینتر بودن، مخلوق هم هست.
-دلگرمی به غیر خدا، دروغی بزرگ
شما زندگیات را پیش غیر او جهت بدهی، آن غیر میخواهد برای تو چهکار بکند؟ چه حقایقی را میتواند در عالم هستی بهطرف تو جهت بدهد؟ هیچچیز؛ خیلی عجیب است که وقتی دل به معنای «الله» توجه کند، انسان تا آخر عمرش از شرک و کفر راحت راحت زندگی میکند؛ چون با فهم این حقیقت نمیتواند بگوید این کار، این دوتا کار یا این چهارتا کار از دست خدا برنمیآید، پس سر بر آستان غیر او بگذارم که از دست او برمیآید. این یک دروغ است و عاقل هم به هیچ عنوان متوسل به دروغ نمیشود؛ نه اینکه متوسل نمیشود، اصلاً دلگرمیاش نسبت به پروردگار عالم سرد نمیشود و دائم در حال تکیه و اعتماد به پروردگار مهربان عالم است.
-توکل بندگان حقیقی در مشکلات بر خدا
با مشکلات چهکار میکند؟ اینگونه انسانها خودشان(این را دقت بفرمایید، خیلی مهم است) نسبت به خودشان مشکلساز نیستند؛ یعنی هیچ دری را به روی خودشان نمیبندند و راهی را برای هجوم مشکلات بهسوی خودشان باز نمیکنند، ولی چون در دنیا زندگی میکنند، آدمهای احمق، نفهم، جاهل، بیدین، ضعیفالایمان، متکبر، مغرور، خائن و آدمهای ظالم برای اینها مشکل ایجاد میکنند. وقتی آنها را به تور مشکلات انداختند، چهکار میکنند؟ قرآن مجید میگوید: «وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیتَوَکلِ اَلْمُؤْمِنُونَ»(سورهٔ آلعمران» آیهٔ 122)؛ آیهٔ دیگر دارد: «وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیتَوَکلِ اَلْمُتَوَکلُونَ»(سورهٔ إبراهیم، آیهٔ 12).
-دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
اهل نظر میگویند: وجود مقدس او که قدرت بینهایت است، میتواند ما را از مشکلات نجات دهد؛ وعدهٔ نجات هم داده است، وعدهاش را هم تخلف نمیکند و به ما هم اعلام کرده که مشکل پیش میآید، اما «إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً»(سورهٔ شرح، آیهٔ 6). برای اینکه ما دلمان قوی باشد، یکبار دیگر بعد از این آیه میگوید: «فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً»(سورهٔ شرح، آیهٔ 5).
مگر نوح(ع) را نجات نداد؟ مگر ابراهیم(ع) را نجات نداد؟ مگر موسی و عیسی(علیهماالسلام) را نجات نداد؟ برای چه اینها را در قرآن به رخ ما میکشد؟ برای اینکه به قول سعدی:
سعدیا سیل فنا گر بکند خانهٔ عمر××××××××× دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
-هدف تربیتی خدا از تذکر زندگی انبیا
این تذکرات نسبت به زندگی انبیا برای این است که ما را با حوصله، با تحمل و صابر بار بیاورد و بدانیم مشکلاتی که دیگران برای ما ساختهاند، اگر ما پیش او بمانیم و برای حل مشکل به دامن دشمن پناه نبریم و دین خودمان را ندهیم که راحتی بگیریم، مشکل را حل میکند. هیچ عجله نکنید! تمام انبیا همینگونه زندگی کردند، اما یک پیغمبر از کنار خدا برای حل مشکلی که دیگران ایجاد کرده بودند، فرار نکرد و عجول هم نبودند؛ مثل بعضی از ما نبودند که حل مشکل را در یک شب انتظار داشته باشند. هیچکدام آنها اینطور نبودند.
-وعدهٔ قطعی پروردگار به بندگان
پروردگار عالم وعدهٔ حتمی و قطعی داده است که من خیر دنیا و آخرت شما را تأمین میکنم. در قرآن هم از اولیائش نقل کرده است که شعار آنها در قلبشان همیشه این بود: وجود مقدس پروردگار ما عطاکنندهٔ همهٔ خوبیها در دنیا و آخرت است، لذا همیشه میگفتند: «رَبَّنٰا آتِنٰا فِی اَلدُّنْیٰا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 201). کار و مشکلشان هم حل میشد. بنا نیست مشکل در دنیا بماند و مشکل ماندنی طبق آیات قرآن و روایات، مشکل آخرت است.
-نگاه امیرمؤمنان(ع) به حقایق هستی
شما دعای کمیل را دقت کنید؛ امیرالمؤمنین(ع) کتاب علم خداست. امیرالمؤمنین(ع) میدیده و میگفتهاند، نه اینکه میگفته و بعداً میدیدهاند. اوّل حقایق را میدیدند، بعد میگفتند؛ یعنی اهل اِخبار از حقایقی بودند که حقایق را میدیدند. وقتی من میخواهم نسبت به خودم یا مراجعهکننده حرف بزنم، میگویم انشاءالله درست میشود؛ اما امیرالمؤمنین(ع) درستبودنش را میدیدند که من خبر نداشتم، بعد به من خبر میدادند. این نگاه حضرت به حقایق بود، نه اینکه صبر کند تا حقیقت چهرهاش را نشان بدهد و بعد به مردم بگوید این است. میدیدند، بعد خبر میدادند.
-استقامت و صبر، گونهای از عبادت
شما خطبههای «نهجالبلاغه» را ببینید؛ آنجا که از انبیای خدا صحبت میکند، گرفتاریهای انبیا را که بیان میکند، آسودگی انبیا را هم بیان میکند و کاملاً نشان میدهد که انبیا در خوبیهای دنیا و آخرت غرق بودند؛ مشکلاتی که برایشان میساختند، آن مشکلات را هم با عبادت با آن برخورد میکردند. استقامت یک نوع عبادت بود، صبر یک نوع عبادت بود، عجلهنکردن یک نوع عبادت بود، ماندن پیش خدا، «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا»(سورهٔ أحقاف، آیهٔ 13)، یک نوع عبادت بود؛ لذا به ما فرمودهاند: شتابزدگی، شتابورزیدن و عجله از شیطان است؛ اما حلم، صبر، تحمل و بردباری از «الله» است. عجله نداشته باشید!
بیارتباط بودن مشکلسازی انسان برای خودش با خدا
این خیلی جالب است؛ اگر خودتان برای خودتان مشکل ساختید، این یک بحث دیگری است. خودت برای خودت مشکل ساختهای و مشکل را به خودت تحمیل کردهای که این کاری به پروردگار ندارد. یک نمونهاش را برایتان بگویم که خیلی جالب است!
-متعهد نبودن انسان بیدین
یکی از فرزندان امام صادق(ع) به محضر پدر آمد و گفت: من یک سرمایهٔ پولی دارم و میخواهم این را با فلانکس شریک شوم؛ مثلاً میگویند آدم زرنگی است و کاسبی خوب بلد است، خوب میتواند پول را به استفاده برساند و از پول پول تولید کند. حضرت فرمودند: پسرم! با این آدم شریک نشو؛ او در بین مردم مشهور است و شهرتش هم بیخودی نیست. آخر یکوقت شهرتی هست که ریشه ندارد و ساختهاند؛ اگر اینطور بود، امام صادق(ع) میفرمودند ساختگی است و عیبی ندارد، به سراغش برو؛ اما حضرت میدانستند که این شهرت، شهرت درستی است و دروغ نیست. فرمودند: این شخص مشهور به شرابخواری است و به آدم شرابخوار هم هیچ اعتمادی نیست. چرا هیچ اعتمادی نیست؟ پیغمبر(ص) میفرمایند: به او زن ندهید، اعتمادی به او نیست؛ پول به دستش ندهید، اعتمادی به او نیست ؛امانت به او ندهید، اعتمادی به او نیست. چرا به شرابخوار اعتماد نیست؟ چون دین ندارد و در «اصول کافی» است: «من لا دین له لا عهد له» آنکسی که دین ندارد، هیچ تعهدی ندارد. نمونهٔ روشنش در زمان شما هم این حیوان وحشی آمریکا، یعنی ترامپ است. ببینید همهٔ دنیا میگویند هیچ تعهدی به هیچچیز ندارد، چون دین ندارد.
-اطاعت از امام معصوم، سودمند برای همه
با این شراکت نکن؛ حالا آدم حرف امام را گوش بدهد، خوب است یا بد؟ حرف یک صادق مُصَدّقی را گوش بدهد، سود دارد یا ضرر؟ حرف یک انسانی را گوش بدهد که عقل مجسم، اندیشهٔ مجسم، فکر مجسم، ایمان مجسم و تقوای مجسم است، خوب است یا بد؟ عُقَلا میگویند حداقل احتمال بده که اگر به حرفش گوش ندهی، ضرر کنی؛ اگر میخواهی یقین هم نکنی. این احتمال که خوب، مثبت و درست است.
مدتی گذشت، پیش پدرش امام صادق(ع) آمد و گفت: یابنرسولالله، پدرجان! کل پولم رفت؛ حالا من چند سال باید جان بِکَنم تا دوباره این سرمایه را بهدست بیاورم. میخواستی به حرف پدرت، حالا امام نه، معصوم نه، تو که میدانستی پدرت پدر دلسوزی است، آدم باید به حرف دلسوز بینظر گوش بدهد. پدرت که این پول را برای خودش نمیخواست، پدرت که نظر منفی نداشت، پدرت روی محبتش، عقلش، اندیشهاش، عصمتش، درستیاش و پاکیاش گفت با این آدم شریک نشو.
-شتابزدگی جوانان در کارها
جوانها یکخرده عجولاند و گاهی پیش خودشان میگویند که پدرم بهاندازهٔ من حالیاش نیست و گاهی میگویند من بهتر از پدرم میفهمم؛ اما امیرالمؤمنین(ع) یک جمله دارند که چقدر خوب است نسل جوان همیشه این جمله را بهکار بگیرد. حضرت میفرمایند: آنچه از علم، فهم و دانایی بهتر است، تجربه است؛ چون آدم باتجربه رودخانه را رد شده است و میداند آدم را آب میبرد یا نمیبرد؛ آدم باتجربه این جاده را رفته است و میداند در این جاده چاه دارد، شیر دارد، مار دارد، عقرب دارد، خرس دارد، خوک دارد، خطر دارد؛ اما حالا من در دانشگاه درس خواندهام و جغرافیا بلد هستم، میگویم من دههزار جادهٔ کویری و کوهستانی ایران را میدانم. تو اینها را بر روی کاغذ میدانی که این علم است؛ ولی پدرت که مناطق ایران را میشناسد، آن تجربه است که از علم بهتر است؛ یعنی آدم را خیلی بهتر راهنمایی میکند. حداقل پدرت که یک پدر باتجربهای بود، حالا امام صادق نه، گوش میدادی. خیلی بامحبت به او فرمودند: من که تو را راهنمایی کردم و گفتم پولت را دست مشروبخوار نده؛ او هم خورده و برده است.
-نپرسیدن، عامل شکست جوانان
بیشتر جوانهایی که شکست میخورند، برای نپرسیدن آنهاست؛ چون میگویند میدانم! اگر میدانستی که پروردگار در قرآن بهصورت امر واجب نمیفرمود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکرِ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 43)، از آدمهای دانا بپرسید. بیشتر مردم هم به روایات آگاه نیستند؛ مثلاً ما یک روایت از امام عسکری(ع) داریم که میفرمایند: در زمانی که بیشتر مردم رو به بیدینی هستند و رعایت مسائل الهی را مثل الآن نمیکنند، اعتماد نکنید؛ اما زبانبازها اعتماد افراد را جلب میکنند و تا اینها چشمشان باز میشود، میبینند دومیلیارد، سهمیلیارد، دهمیلیارد، بیستمیلیارد یا صدمیلیارد سرشان کلاه رفته است و قابلجبران هم نیست؛ یا باید خودشان را پنهان کنند یا خودکشی کنند یا یکجوری از کشور فرار کنند و راه دیگری ندارند. حالا که این دو-سه نفر سرش را صد میلیارد کلاه گذاشتهاند و با زبانبازی از او چک و سفته گرفتهاند، بعد پولی در مقابل این امضا نبوده است؛ حالا شکایت کردهاند و قاضی هم میگوید: آقا سند دادهای و صدمیلیارد بدهکاری. هرچه خون گریه میکنی که این صوری بوده، این امانت بوده، این برای تجارت بوده است، قاضی طبق دین میگوید به من ربطی ندارد که چه بوده و چه نبوده است، اما اسلام میگوید امضا دادهای و بدهکاری، پول مردم را بده. بیشتر مواقع قابلاثبات نیست، لذا اسلام به قاضی میگوید تو براساس سند و مدرک، شاهد معتبر و بیّنه حکم بده و او هم حکم میدهد. صاحب چک و سفته هم بیرون میآید و میگوید این قاضیها را میبینی، یک جو دین ندارند؛ مرا محکوم کردند. قاضی از کجا بفهمد که تو کلاه سرت رفته است؟ قاضی میگوید تو وارد تجارت شدهای و این هم امضایت، این هم چک تو، این هم سفتهات. او دین دارد، تو به دین عمل نکردهای و مشورت نکردهای، از بزرگترها نپرسیدهای و اعتماد هم کردهای؛ آنهم در روزگاری که امام عسکری(ع) میفرمایند اعتماد نکن.
-برتری اخلاق ایمانی به اخلاق اجتماعی
آن مرد سرمایهٔ پسر امام صادق(ع) را خورد؛ مشروبخوار بود دیگر و تعهدی نداشت. آدمهای بیدین به هیچچیز متعهد نیستند. گاهی هم گولخوردهها میگویند آقا، نماز نمیخواند، روزه نمیگیرد، هفتهای یکبار هم یک لیوان مشروب میخورد، اما اینقدر آدم خوب و خوشاخلاقی است و از این متدینهای ما بهتر است؛ بیحجاب است، اما از صدتا چادری ما بهتر است. این حرف را نگو! بگذار یکخرده با او حرکت کنی، ببین پولت را میخورد؟ آن بیحجاب هم صدتا بلا سرت درمیآورد که یکدانهاش به فکر صدتا چادری هم نمیآید.
بیدین تعهد ندارد، اما مردم مینشینند و تعریف میکنند، میگویند آدم حظ میکند! اینقدر خوشخنده، خوشاخلاق و نرم است؛ اما فلانی نماز میخواند، نمیشود او را با دهمَن عسل خورد؛ فلانی روزه میگیرد، نمیشود با او حرف زد. حالا نمیشود او را با دهمَن عسل خورد، نمیشود با او حرف زد، اما مال مردمخور که نیست! دزد که نیست! کلاهبردار که نیست! اسم آن اخلاقی که او دارد، اخلاق جنتلمنی است، نه اخلاق ایمانی. من بیست کشور اروپایی را دیدهام، کشور هلند بدترین و پرفسادترین کشور اروپاییهاست. آنجا را من دیدهام، سوئیس، آلمان، نروژ، سوئد، ایتالیا، انگلیس و فنلاند را دیدهام. تقریباً شرق و غرب اروپا را دیدهام و اینجاها همه به منبر رفتهام. من اهل گردش نیستم و بالذتترین گردش من، دعای کمیل، عرفه و احیا و این است که نیمساعت میآیم و روبهروی شما مینشینم حرف خدا را و با شما میزنم. این گردش من است و پنجاهسال است که هیچ سفری را برای گردش نرفتهام.
-حکایتی کوتاه و مجتهدی بزرگ
هرکسی یک گردشی برای خودش دارد؛ من زیاد به خدمت آیتاللهالعظمی گلپایگانی میرفتم و به من خیلی محبت داشتند. یکوقتی به مشهد آمده بودند تا یکماه بمانند. آنسال هم مشهد مثل قم بود، 45 درجه، هوا گرم و آتش میبارید، کولر گازی هم نبود. خدمت ایشان آمدند و گفتند: آقا، بیرون مشهد شاندیز، طرقبه یک منطقهٔ خیلی خوش آبوهوایی بهنام کاهو اَبَر ده هست، اجازه میدهید در آنجا یک خانه بگیریم و شما را ده-پانزده روز به آنجا ببریم؟ هرکس هم با شما کار دارد، میگوییم آنجا بیاید تا هوا بشکند. فرمود: خجالت میکشم زیارتم را با سیاحت و لذتِ هواخوری قاتی کنم. نه نمیآیم و نرفت.
-توصیهای به جوانان
وضع آدم به کلاس ایمان و اندیشهاش بستگی دارد. شما جوانها سعی کنید با آدمهایی همسخن شوید که قابلاعتماد و عاقل هستند، فکر و تجربه دارند. نمیگویم رفیق باشید، بلکه بروید و از تجربهٔ عمرشان استفاده کنید. این عبادت است! همهٔ لحظات آدم متفکر و متدین در عبادت است.
-هر دعایی مستجاب نمیشود، حتی در مسجدالحرام
مشروبخوار پول را خورد و امام صادق(ع) هم هیچ کاری برای بچهاش نکرد؛ چون دزد از قفس پریده و رفته بود. حالا سر چندتا را کلاه گذاشته بود، معلوم نیست. روایت دارد که حضرت صادق(ع) در آن سال به مکه مشرّف شدند. همه میدانید، میگویند دعا در مسجدالحرام مستجاب است و میگویند در سفر اوّل که چشمت به کعبه افتاد، بخواه، عطا میکنند؛ دعا کن، مستجاب میکنند.
مال ازدستداده با پدر طواف میکند و دیگر هیچجا بهتر از مَطاف و هیچجا بهتر از کنار بیت نیست و وعده هم دادهاند که دعا در آنجا مستجاب است، اما این حرفها مطلق است؟ یعنی اگر من در کنار کعبه بایستم و از ساعت هشت شب تا اذان صبح اشک بریزم و به پروردگار بگویم: «هذا بلدک» مکه شهر توست، «و الحرم حرمک» حرم هم که حرم توست، «و البیت بیتک» خانه هم که خانهٔ توست و این هم گلوی من؛ صدای داوود(ع) را به من بده! صدا که به تو دادهاند، دیگر دو صدا که نمیدهند. آیا این دعا مستجاب است؟ نه، مستجاب نمیشود.
یا سه روز در مکه روزه بگیر، هر روز زیر ناودان طلا برو و زار زار گریه کن و بگو اینجا نمیگویم، پنج-شش روز دیگر که سوار هواپیما شدم و به تهران، شیراز، اصفهان رفتم، ثروت قارون را به من بده. این دعا مستجاب است؟ نه، مستجاب نمیشود.
یا نه، هر شب بنشین و خودت برای خودت روضهٔ ابیعبدالله(ع) بخوان. گریهٔ برای امام حسین(ع) هم که خیلی قیمت دارد، عبادت هم بکن، دعا هم بخوان و بعد به پروردگار بگو خوشگلی یوسف(ع) را به من بده. آیا میدهد؟ نه، نمیدهد.
میخواهی دعا بخوانی، به تو یاد دادهاند؛ برای طواف که داخل میروی، هر هفتبار این دعا را بگو: «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 201)، به تو میدهند. ما یکخرده در فهم دین هم اشتباه داریم و اگر آن اشتباهها را نداشته باشیم، به دین و مسائل دین، دعاها و پروردگار بدبین نمیشویم.
کنار پدرش امام صادق آمد و گفت: یابنرسولالله! اینجا مگر کنار خانهٔ خدا نیست؟ فرمودند: چرا هست. عرض کرد: شما امام معصوم نیستید؟ فرمودند: چرا هستم. گفت: دعا کنید تا آن مالی که از من بردهاند، به من برگردد. فرمودند: این دعا مستجاب نمیشود و من دعا نمیکنم، چون قبلاً به تو گفته بود کهم پولت را به مشروبخوار نده. مشکل تو با دعا حل نمیشود، بلکه تو باید در این مشکل بمانی تا کمکم پولی گیر تو بیاید و دوباره چرخ زندگیات را بچرخانی. من دعا هم کنم، خدا اینطور دعاها را مستجاب نمیکند. خدا که ننشسته تا هرچه من بگویم، بگوید چشم! قانون و راه و برنامه دارد.
مشکل اندک و گذرای دنیا و بیتابی بندگان
به اوّل سخن برگردم؛ عبد سه حرف دارد: «عین، با، دال». اهل دل میگویند هر حرفی به حقیقتی اشاره دارد و فلش و جهت آن بهسوی یک حقیقت است. «عین» آن به عرفان رب اشاره است؛ یعنی اوّل خدا را بشناس، بعد که خدا را شناختی، با خیال راحت زندگی میکنی و مشکل هم که برای تو میسازند، دینت را با شناخت خدا از دست نمیدهی و به او تکیه میکنی. او فرموده است: «إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً» و دوباره «فإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یسْراً». دیگر عجول و شتابزده هم نخواهی بود، گول هم نخواهی خورد و برای حل مشکل و راحتشدنت به دامن بیگانه و ضدّ خدا هم متوسل نخواهی شد.
یکخرده تحمل باید کرد، مشکل دنیا ماندگار نیست. امیرالمؤمنین(ع) میدیدند و میگفتند: «و هو بلاء قلیل مکثه یسیر بقاؤه قصیر مدتُه»، این مشکل دنیا قلیل است، نمیماند و زود رد میشود، تو عجله نکن. این یک راه برای شناخت خدا، حالا چند راه دیگر دارد که برای دوستانی خواهم گفت که فردا هم هستند، پسفردا هم هستند، اگر به لطف خدا زنده بودم.
طفل شیرخوار ابیعبدالله(ع) و اوج بیرحمی دشمن
بزرگتر که در خانوادهٔ آدم میمیرد، آدم میگوید داغ دیدم و ناراحتم، اسلام هم به او اجازه میدهد که گریه کند. پیغمبر(ص) هم داغ دید و گریه کرد؛ اما کوچکتر، صغیر و شیرخوار که در خانواده میمیرد، آدم دلش میسوزد. ابیعبدالله(ع) این حرف را در کنار این 71 نفر نگفت که دلم سوخت، اما وقتی تیر سه شعبه به گلوی ششماهه رسید، این حرف ابیعبدالله(ع) است:
یا للهف نفسی علی رضیع×××××××××ثانی فطمته السهام قبل الفسادی
خیلی شعری دلسوزی است! در نیمبیت اوّل میگوید: خدایا دلم برای این بچه آتش گرفت؛ و در بیت دوم میگوید: هر بچهای را که مادرش میخواهد از شیر بگیرد، چهار روز، پنج روز، شش روز، بهانه برای او درست میکند و راه برایش باز میکند تا بچه از شیر خوردن بیفتد، اما بچهٔ من دیگر بهانه نمیخواست و تیر سه شعبه یکجا بچهٔ من را از شیر مادر گرفت.
بچه را زیر عبا گرفت و برگشت، اما با چه حالی برگشت! خیلی دلش میخواست مادر بچه بچه را نبیند، لذا در کنار خیمه رباب(س) را صدا نزد و خواهر را صدا زد. وقتی زینب کبری(س) بیرون آمد، این بچهٔ خونآلود را به بغل خواهر داد و خودش روی خاک نشست و صدا زد: خدایا این مردم به کوچک و بزرگ من رحم نکردند.