لطفا منتظر باشید

پنج شنبه (17-8-1397)

(تهران حسینیه هدایت)
صفر1440 ه.ق - آبان1397 ه.ش
11.43 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

تعریف اهل سلوک از عالم هستی

یک مطلب مهمی را اهل دل، اهل خدا، اهل سلوک و به قول قرآن مجید آنهایی که پروردگار عالم برایشان نور قرار داده «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً»(انعام، 122) دربارۀ عالم هستی دارند؛ با دقت عقلی و فکری و عرفانی ـ عرفان اهل‌بیت ـ می‌شود باور کرد آن حرف را و آن این است که می‌گویند: همۀ هستی تجلی اسما و صفات پروردگار است، از کوچک‌ترین ذره تا بزرگ‌ترین موجود، هر چه که هست اگر مورد دقت قرار بگیرد در او علم خدا، عدل خدا، لطف خدا، رحمت خدا، ارادۀ خدا و فعل خدا را می‌توان دید.

اگر تجلی این اسما و صفات نبود، پس این موجود چگونه به وجود آمده؟ یک موجودی که همۀ وجود و هویتش عالمانه است، حکیمانه است، سراسر نظم است، لطف است، رحمت است؛ به غیر از اینها به وجود آمده؟ به چه دلیلی؟ چیزی که همۀ هویتش نشان دهندۀ علم است، رحمت است، کرم است، عدل است، لطف است، احسان است، کجا قابل انکار است؟ یقیناً کل هستی با همۀ موجوداتش جلوۀ اسما و صفات یک نفر است، در خودش بی‌نهایت است، در موجودات در حدود وجودشان است. مطلب آنان هم قابل تماشاست، قابل دیدن است، راهی برای انکار ندارد.

من در نوشته‌های این‌گونه افراد دیدم که بهترین تعریف دربارۀ عالم هستی این است که هستی تجلی است. من از آیات و روایات هم در این زمینه برای اثبات گفتارشان استفاده کردم. می‌آییم سراغ این مسئله که کل موجودات تک‌تک یک حدود وجودی دارند، یک سعۀ وجودی دارند، این حدود و سعۀ وجودی هم بر اساس همان علم است، همان اراده است، همان حکمت است.

یک حرف جالبی کنار این حرف می‌زنند. اگر تفاوتی در حدود وجود موجودات و سعۀ وجودشان نباشد، همۀ انواع یکی بودند بدون اینکه با هم فرق داشته باشند، آن وقت همۀ انسان‌ها یکی بودند؛ همۀ انسان‌ها اگر یکی بودند و یک نوع خواسته در انسان‌ها بود بر اساس تقاضای خلقتشان، همه می‌خواستند بنا باشند، همه می‌خواستند عطار باشند، همه می‌خواستند راننده باشند، همه می‌خواستند بی‌سواد باشند.

 

دلیل اختلاف در خلقت انسان‌ها

 قرآن مجید اختلاف در حدود وجود موجودات را حتی در زبان و در رنگ از نشانه‌های خدا می‌داند «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُم»(روم، 22) شما فکر کنید این اختلاف نبود، این اختلاف حکیمانه، یعنی تفاوت حکیمانه همۀ ما انسان‌ها از زمان آدم تا قیامت نبود و همه یک شکل بودیم، یک رنگ بودیم، یک زبان بودیم، یک قد بودیم، یک ظرفیت بودیم؛ اگر بنا بود همۀ انواع تک باشند، ما فقط درخت سیب داشتیم و هیچ درخت دیگری نداشتیم، کرۀ زمین یک حیوان داشت و با تکثیر همان، انواع حیوانات دیگر نبودند و یک نوع بود؛ در این تفاوت خلقت و حدود مخلوقات کاملاً آدم توحید و علم و اراده و قدرت پروردگار عالم را تماشا می‌کند.

انسان نتیجۀ همۀ این واقعیات را که به او برسد، زبان ایراد و اشکالش بسته می‌شود، چون می‌بیند حریم مقدس او و پیشگاه مقدس او اصلاً جای ایراد ندارد؛ لذا شما همۀ انبیا و ائمه و اولیای الهی را از نظر حال، تسلیم پروردگار می‌بینید، یعنی راجع‌به نوع خلقتش، تفاوت در مخلوقاتش، تفاوت در سعۀ وجود موجوداتش، تمام عمر ساکت بودند و یکی از ایشان چرا نگفت. چرا این سیاه است؟ چرا این سفید است؟ چرا این زرد است؟ چرا این زبانش این‌گونه است؟ چرا قدش این‌گونه است؟ آنان با چشمی که نگاه می‌کردند، در وجود هر موجودی اسمای فعلی و صفات فعلی وجود مقدس او را می‌دیدند و می‌گفتند همه مملوک یک مالک هستند و مالک عالم بلد بوده چگونه خلق کند، در چه جایگاهی قرارشان بدهد و چگونه اداره‌شان کند.

امام روز عاشورا با همین چشم همه چیز را نگاه کرد که گفت: «رضی بقضائک»، یعنی اصلاً‌ کار تو جای ایراد ندارد هر پیش‌آمدی که شده کار تو، رقم تو، قضای تو و طرح تو اصلاً ایراد ندارد؛ این عین ایمان است، این عین توحید است. اگر او لطف کند و ما دارای چنین چشم و نگاهی شویم که همۀ خلقت تجلی اوست.

 

نور و حجاب آدمی

تجلی یعنی نور و روشنایی، موجودات عالم از این مسئله استثنا هستند غیر از انسان، موجودات عالم اصلاً نور وجود خودشان را در حجاب نمی‌برند، از اول نور هستند و جلوه هستند تا وقتی از دنیا بیرون می‌روند، فقط یک عده‌ای از انسان‌ها هستند که نور خودشان را نمی‌توانند نابود کنند، نمی‌توانند ریشه‌کن کنند، لذا در جهنم که می‌روند بر اساس آن نور حرف می‌زنند.

اگر حرف آنان بر اساس آن تاریکی عارضی باشد، حرف‌های عوضی است؛ چون تاریکی عارضی است، مثل سرماخوردگی. سرماخوردگی جزء بافت خلقت ما نیست، هوا سرد می‌شود، بد می‌شود و من مواظبت نمی‌کنم، سرماخوردگی می‌آید سراغم، بعد دکتر به من کمک می‌کند این سرماخوردگی را فراری می‌دهم، با یک آمپول با دوتا قرص می‌گوید گمشو، سرماخوردگی هم می‌رود، اما آن چیزی که ذاتی است فراری نیست.

 

تجلی اسما و صفات خدا

کل خلقت که یکی هم ما هستیم، تجلی اسما و صفات اوست. به اندازۀ سعۀ وجودی خودمان تجلی اوییم، ولی ما می‌توانیم یک پرده بین خود و خدا بیاندازیم که پشت این پردۀ تاریک هر بازیگری را داشته باشیم، همین پرده را که با توبه کنار بزنیم دوباره نور ظهور کند، دیگر ما بازیگری نداریم، دیگر قاتل نیستیم، می‌آییم و ناصر می‌شویم.

صبح عاشورا قاتلم اما وقتی می‌آیم توبه می‌کنم می‌شوم ناصر، «السلام علیکم یا انصار ابی‌عبدالله». صبح قاتل بودم اما قاتل بودنم عارضی بوده، ذاتی نبوده، اگر قاتل بودنم ذاتی بود می‌ماند و رد نمی‌شد، اما همۀ آنهایی که عارض می‌شود رد شدنی است، این را ما فقط گرفتارشیم که خودمان را تاریک می‌کنیم، نه اینکه ذات را تاریک کنیم در تاریکی قرار می‌دهیم. «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ»(انعام، 122) ما در تاریکی فرو می‌رویم نه اینکه ما را تاریک خلق کرده‌اند، ولی این تاریکی عارضی است، رد می‌شود، خودم باید پا پیش بگذارم ردش کنم.

این واقعاً یک بحث گستردۀ خیلی خوشمزه و با لذت است که با یک مجلس و دو مجلس و یک دهه و دو دهه به سرانجام نمی‌رسد، کلیاتی از این مطلب بسیار مهم بود. حالا بر اساس قرآن و روایات دنبال کنیم ببینیم وجود چه کسی در این عالم از نظر سعه و گستردگی بی‌نظیر بوده؟ به بدن نگاه نکنید، هشتاد هفتاد نود کیلو است، این انسان نیست، مرکب است نه انسان.

هیچ‌کس نگفته «هذا الجسم انسان»، همه گفتند «الانسان حیوان»، حیوان نه به معنی حیوانات، به معنی موجود حیات دار و زنده. کلمۀ حیوان را خدا در قرآن دربارۀ آخرت دارد «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان»(عنکبوت، 64) آخرت حیوان است، معنی این نیست که آخرت شیر است، شتر است.

 

دلیل سجدۀ ملائک به آدم

«الانسان حیوان»، انسان یک موجود زندۀ ناطق است. این ناطق هم به معنی نطق با زبان نیست، این نطق را که حیوانات هم دارند، یعنی دارندۀ نفس قدسیۀ ناطقۀ الهیۀ ملکوتیه؛ دلیلش هم قرآن است که به ملائکه نمی‌گوید به این بدنی که ساختم و جلویتان افتاده سجده کنید، بدن که لیاقت ندارد به آن سجده کنند، به پنجاه شصت کیلو خاک که تبدیلش کرده به اعضا و جوارح و رگ و پی و برایش قلب درست کرده، نگفت به این سجده کنید، این مرکب است، این چیزی نیست جز یک ترکیبی از عناصر خاک و ماده که همین ترکیب را در وجود شتر و گاو و قاطر و پلنگ و شیر هم به کار برده است

خداوند به ملائکه فرمود: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين»(حجر، 29) منتظر باشید وقتی که از دم الهی خودم نفخه... من درک نمی‌کنم و نمی‌دانم نفخه یعنی چه، با اینکه در آیات قرآن هم خیلی زحمت کشیدم، باز این نکات را نفهمیدم، بین خدا و بین انسان نفخه چیست؟ البته لغت «نفخه» از نظر فارسی معلوم است که یعنی دم، ولی این نفخه‌ای که خدا می‌گوید و مخصوص خودش است، خودش می‌داند چیست. خدا که فوت ندارد، خدا که ماده نیست، این دم یعنی چه؟ ما متوجه نمی‌شویم، من متوجه نمی‌شوم، اما خدا می‌گوید دمیدم.

یک دورنمایی از دمیدن می‌شود تصور کرد؛ زمانی که روح از جانب خودم، نه روح خودم را، «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» از جانب حی بودن خودم، من در او دمیدم، «فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين» آن نفخۀ ملکوتی الهی عرشی غیبی که در این بدن دمیده شد، سجده کنید. بدن که لیاقت این را ندارد فرشتگان الهی در برابرش سجده کنند، بدن که خیلی بوده، چرا خدا نگفت برای آنها سجده کنید؟ عظمت انسان اصلاً به بدن نیست.

 

تفاوت واژه‌های بشر و انسان در قرآن

بنا به حکمت خودش که اصلاً جای ایراد نیست، بنا به حکمت خودش چه وجودی را آنچنان با سعه قرار داده که تمام عالم هستی پیش سعۀ وجودی او یک نقطه است. این را من می‌توانم ثابت کنم. سعۀ وجودی، وجودی نه جسمی، جسمی که همین جسم ماست «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم»(کهف، 110) خدا نگفته «انسانٌ»، کلمۀ بشر در قرآن مجید بیشتر در آنجایی که می‌خواسته جسم را خلق کند آمده «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين»(ص، 71) می‌خواهم از خاک بشر درست کنم، نمی‌گوید انسان، کلمۀ انسان را اینجا نمی‌آورد، اما جاهایی که مسئله معنوی است، روحی است، ملکوتی است، عرشی است، آنجا صحبت از انسان است نه از بشر.

همۀ آیات را ببینید، همۀ آیات (یا ایها الانسان) نه (یا ایها البشر) در همین زمینه‌هاست. «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيم»(انفطار، 6)، «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيه»(انشقاق، 6)، «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِه»(عبس، 24) نظر یعنی نگاه با عقل، هر کجا پای معنویت در کار است کلمۀ «انسان» به کار گرفته شده، هر کجا هم صحبت بدن است کلمۀ «بشر».

 

سعۀ وجودی در انسان

شما بدن را نگاه نکنید، به بدن که سعۀ وجودی نباید داد، مثلاً باید بدن اندازۀ یک استان بود یا اندازۀ یک ستاره یا کرۀ ماه؛ اما این خیلی عجیب است که پروردگار بالاترین سعۀ وجودی را که آفرینش در برابرش یک نقطه است، در یک بدن جا داده است. این که چطور جایش داده نمی‌دانم، شما اقیانوس کبیر را می‌توانید داخل یک لیوان جای دهید؟ نمی‌شود، از نظر قواعد مادی این امکان وجود ندارد. خداوند چیزی که به نظر ما می‌آید امکان تحقق ندارد، تحققش داد.

می‌شود یک انسان، یک موجود زنده، حتی یک نبات، یک گیاه بدون نر و ماده به وجود بیاید؟ نه، اما این نه را پروردگار شکسته و به وجود آورد. یک انسان، آدم اولیه را بدون پدر و مادر به وجود آورد، در مسیر خلقت انسان عیسی را هم بدون داشتن پدر به وجود آورد.

 ما در کمیل می‌خوانیم، محبوبمان یادمان داده، «فانک فعال لما تشاء» هر کاری بخواهی بکنی می‌توانی، یعنی تو در چهارچوب هیچ قانونی حبس نیستی. قانون این است که یک مولودی باید دو طرف داشته باشد، نر و ماده؛ ولی تو حبس در این قانون نیستی، اگر بخواهی یک موجودی را با یک طرف به وجود بیاوری، می‌آوری. تمام زنده‌ها و تمام نباتات اولشان بدون دو طرف به وجود آمده، اگر این نباشد که کل نباتات و گیاهان باید ازلی باشند که نبودند، اولیه آنها را بدون نر و ماده به وجود آورد. دانۀ سیب، گردو، بادام، گوسفند را اینها اول اولیشان نر و ماده نداشتند، نبودند آنها به وجود آورد.

 

پیامبر، تجلی خداوند

تعجبی ندارد اگر سعۀ وجودی کسی را که آفرینش در مقابل او یک نقطه است، در یک بدن قرار بدهد. این دارندۀ سعۀ وجودی بی‌نظیر که اینجا باید گفت تجلی کامل اسما و صفات است، ولی ما این‌طور نیستیم، ما تجلی هستیم، تجلی تام نیستیم؛ ولی وجود مقدس او تجلی کامل اسما و صفات است و بعضی از این اسما و صفات را در قرآن با صیغۀ مبالغه گفته، یعنی در آن حد نهایی جلوه است.

«حَرِيصٌ عَلَيْكُم»(توبه، 128) پیغمبر من نسبت به شما در نهایت طمع و حرص است که نگذارد شما جهنمی شوید. حرصی که او می‌زند در این مرحله غیر از حرص شماست، شما حرص پول دارید، حرص صندلی دارید، بعضی‌ها حرص شهوت دارید؛ ولی او «حَرِيصٌ عَلَيْكُم» به شدت در نهایت حرص است که نگذارد شما گمراه شوید. «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ» رئوف اسم خداست، «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيم» هر دو صیغۀ مبالغه است، با بقیۀ حقایقی که در اوست او تجلی تام اسما و صفات حق است، ذره‌ای در این تجلی کم ندارد.

 

اهل‌بیت، تجلی پیامبر

ایشان در ذهنتان باشد، اگر گریه نکنید سکوت کنید من مطلب را به آخر برسانم، چون خودم را امروز داخل یک جاده‌ای انداختم که بسیار پیچ و خم دارد و به شدت ظریف است. پیامبر تجلی تام اسما و صفات است، او که از دنیا رفت ـ بیست و هشت صفر ـ آیا بعد از او چنان سعۀ وجودی که او را تجلی تام اسما و صفات قرار بدهد بود؟

روایت می‌خوانم، خوب عنایت کنید «انا و علیٌ من نورٍ واحد»، «انا و علی من شجرة واحده»، اینها را پیغمبر گفته که ما نسبت به ائمه و اهل‌بیت نلغزیم «حسینٌ منی و انا من حسین» دیگر اینجا فرقی که نیست، این که خیلی حرف صاف است، «حسینٌ منی و انا من حسین» یعنی بعد از من این دوازده نفر با مادرشان تجلی جامع اسما و صفات حق هستند.

یک چیزی بگویم لطفاً اگر کسی شنید مارک کفر به من نزند، به خدا من کافر نیستم، مسلمانم، مؤمنم، قبول دارم خدا و قرآن و قیامت را، این هم از تنگی قافیه است که این‌طور جمله‌بندی می‌کنم. کسی که فاطمه را ببیند، علی را ببیند، حسین را ببیند، حضرت رضا را ببیند، پیغمبر را دیده بی‌فرق و هر کس پیغمبر را ببیند طبق گفتۀ خودش «من رآنی فقد رأی الحق» هر کس من را ببیند خدا را دیده. خدا دیدنی است؟ بله، در جلوۀ کامل اسما و صفاتش دیدنی است. ذات خدا دیدنی نیست ولی کسانی را قرار داده بین خودش و ما که اگر نمی‌توانیم خودش را ببینیم آنها را ببینیم، انگار خودش را دیدیم.

 

شیعیان، تجلی اهل‌بیت

این دو موضوع پیغمبر و اهل‌بیت. با سعۀ وجودی اینجا می‌آید پایین‌تر، برای رسول خدا و صدیقۀ کبری و ائمۀ طاهرین یک سعه است، همۀ آنان امامت دارند، همۀ آنان ولایت کلیۀ مطلقۀ الهیه دارند، همه در سعۀ وجود یکی هستند «کلهم من نورٍ واحد» یا «کلنا من نورٍ‌ واحد» این یک بخش و یک نور ولی در چهارده چراغ یک نور است، یک سعۀ وجودی است ولی در چهارده مرتبه.

دیگر کجا پروردگار تجلی کرده؟ این تجلی در طول تجلی او به پیغمبر و ائمه است نه در عرض، این هم از «اصول کافی» و روایات مختلف بشنوید، پروردگار با اسما و صفاتش در طول ما بعد از اینها دیگر جای دیگر خبری نیست، یقین بدانید بعد از ما پروردگار با اسما و صفاتش در حد وجودی آنها و سعۀ ظرفیتی آنها در شیعیان ما تجلی کرده است.

از قول امام صادق(ع) بشنوید «شیعتنا منا»، همانی که گفت «حسینٌ منی و انا من حسین» این را همه نقل کردند که «شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا» وقتی خدا ما چهارده‌تا را خلق کرد، از گل ما که اضافه آمد «خلقوا من فاضل طینتنا» از اضافۀ گل ما شیعیان ما را خلق کرد، «و عُجنوا بماء ولایتنا» آن خاک اضافی را که می‌خواست گل کند با آب ولایت ما گل کرد و شیعه را ساخت.

یک جمله از حضرت رضا(ع) می‌گویم که این خیلی عجیب است، ای کاش فرصت بود و من این را می‌توانستم توضیح دهم، این را صدوق در عصر غیبت صغری هزار و دویست سال پیش نقل می‌کند. پدر صدوق وکیل امام عسکری(ع) بود، یعنی صدوق وصل به زمان ائمه است. ایشان نقل می‌کند: «قال الرضا علیه السلام شیعتنا ینظرون بنور الله» شیعیان ما هر چه را نگاه می‌کنند با کمک نور خدا نگاه می‌کنند؛ لذا اهل توحید درست هستند، اهل نبوت هستند، اهل امامت هستند، اهل گریه هستند، اهل عزاداری هستند، چون با نور خدا نگاه کردند و یافته‌اند و پذیرفتند.

«شیعتنا ینظرون بنور الله» این «ب» در ادبیات عرب «ب» استعانت است، یعنی شیعیان ما که شیعه شدند با کمک نور خدا حقایق را دیدند و پذیرفتند، دیدند حق است. اگر شما به نور خدا نگاه نکرده بودید که الان پیوندتان با ترامپ بود، پیوندتان با بنی‌امیه بود، به جای توحید پیوندتان با بت بود، چه کمکی خدا به شما کرده نمی‌شود ارزیابی کرد.

 

سوگواره

حسین جان! ای کاش به دهۀ عاشورایت نزدیک بودیم، حالا یازده ماه دیگر باید زندگی کنیم تا دوباره عاشورایت را ببینیم. بر اساس گفتار امام هشتم «شیعتنا ینظرون بنور الله» اگر عاشورایت را ندیدیم، در این یازده ما بعضی از ما مردیم، غصه ندارد؛ بر اساس این روایت خودت را می‌بینیم، چون وقتی ما با نور خدا نگاه می‌کنیم تو را می‌بینیم، امام هشتم را می‌بینیم، پیغمبر را می‌بینیم. «شیعتنا ینظرون بنور الله» این همیشه یادتان باشد و مواظب باشید که این نور را در حجاب تاریکی فرو نبرید، حجاب این نور هم فقط گناه است، سعی کنید این نور پشت تاریکی قرار نگیرد.

همه می‌خوانند، من هم حرف همه را بخوانم که امروز سر پدر در دامن پسر بود (پس بیامد شاه معشوق الست/ بر سر نعش علی اکبر نشست/ سر نهادش بر سر زانوی ناز/ گفت که ای بالیده سرو سرفراز/ ای درخشان اختر برج شرف/ بابا چون شدی تیر حوادث را هدف/ ـ بابا با یک تیر که می‌شد تو را بکشند چرا سرتا پای بدنت را تیرباران کردند ـ ای ز طرف خالی جای تو/ یک دفعۀ دیگر خیز تا بینم قد و بالای تو/ این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ خیز بابا تا از این صحرا رویم/ نک به سوی خیمۀ لیلا رویم/ این‌قدر بابا دلم را خون مکن/ زادۀ لیلا مرا محزون مکن).

اهل‌بیت دیدند مادر داخل خیمه دعا می‌کند، خدایی که اسماعیل را به هاجر برگرداندی، یوسف را به یعقوب برگرداندی، من مادرم یک بار دیگر عزیزم را به من بگردان. آمدند گفتند: دیگر دعا نکن، دعایت مستجاب شد، بابایش بدن قطعه قطعه‌اش را می‌آورد.

 

 

تهران/ حسینیه هدایت/ صفر 97/ شهادت امام رضا

 

برچسب ها :