لطفا منتظر باشید

روز اول جمعه (21-10-1397)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
جمادی الاول1440 ه.ق - دی1397 ه.ش
11.33 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

نیازمندی جسمی و روحی بشر به تغذیه

-نیاز انسان به تغذیه، راهی برای تداوم حیات

کیفیت آفرینش‌ تمام موجودات زنده به‌گونه‌ای است که برای حفظ حیات‌ و ادامهٔ زندگی‌شان تا وقتی که بناست در دنیا باشند، نیازمند تغذیه هستند. موجود زنده‌ای در عالم نیست که بدون ارتباط با سفرهٔ غذا(هر غذایی مخصوص اوست) و با آن غذا زندگی کند. آیه‌ای در قرآن مجید است که البته این آیه پاسخ به کافران در رابطهٔ با انبیاست که می‌گفتند اگر شما پیغمبرید، چرا غذا می‌خورید؟ فکر می‌کردند اگر کسی دارای مقام خاصی باشد، نباید به غذا نیاز داشته باشد. پروردگار جواب می‌دهد: «وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ یأْکلُونَ اَلطَّعٰامَ»(سورهٔ أنبیاء، آیهٔ 8)، ما بدن اینها را بدون نیاز به غذا خلق نکرده‌ایم. پروردگار عالم نیاز همهٔ موجودات زنده را هم به طعام تأمین کرده است. در سورهٔ لقمان می‌خوانیم: «وَ أَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 20). ما نعمت‌های آشکاری را در این عالم برای شما قرار دادیم. این یک بخش از مطلب بود که بدن‌ تمام موجودات زنده نیازمند طعام است و این نیاز را هم پروردگار عالم تأمین کرده است.

-نیاز روح به طعام، امری ضروری

انسان غیر از اینکه بدن نیازمند به غذا دارد، روح و عقل نیازمند به غذا هم دارد؛ یعنی این‌طور نیست که جسم نیازمند طعام باشد، ولی روح و عقل دو ناحیه‌ای باشند که از زمان تولد سیر ساخته شده باشند. این دو ناحیه هم به‌گونه‌ای آفریده شده‌اند که نیازمند طعام هستند. طعام عقل و روح، معرفت و دانش و علم است؛ اگر این نیاز نبود، یعنی اگر ارواح و عقول از اوّل سیر آفریده شده بودند، دیگر در این کرهٔ زمین از روزگاران قدیم تا حالا، مکتب‌خانه، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، علم و معلم معنا نداشت؛ چون کسی در وجود خودش احساس نیاز به معرفت، دانایی و علم پیدا نمی‌کرد.

 

دو رشته از فهم و معرفت بشری

الف) معرفت مادی

همهٔ کرهٔ زمین در حد خودشان به‌دنبال فهم و معرفت هستند؛ چیزی که هست، این معرفت به فرمودهٔ قرآن مجید، دو رشته دارد: یک معرفت، معرفت مادی است که این معرفت را تمام مردم دنیا دارند؛ یعنی چگونه خریدوفروش، کسب و تجارت، دادوستد و مبادلهٔ جنس با پول، پول با جنس، جنس با جنس کنند. همه این معرفت را در حدّ خودشان دارند؛ ولی این معرفت به قول قرآن کریم، فقط دنیای شما را در حدّ کوشش و زحمت و فعالیت‌تان تأمین می‌کند.

ب) معرفت معنوی و دینی

معرفت دوم معرفت معنوی و دینی، تکلیف‌شناسی و وظیفه‌شناسی است؛ البته کلاس این معرفت در یک روزگاری، صُحُف ابراهیم(ع)، کتاب نوح(ع)، کتاب موسی(ع) یا کتاب مسیح(ع) بوده است. پروردگار عالم از این کتاب‌ها به نور و هدایت تعبیر می‌کند. نور یعنی شما با این کتاب‌ها از تاریکی‌های جهل، ظلم و خراب‌کاری در زندگی درمی‌آیید. این هدایت شما را به تمام وظایفی راهنمایی می‌کند که پروردگار عالم بر عهده‌تان گذاشته است.

 

قرآن مجید، کلاس معرفتی برای مردم عالم

وقتی قرآن مجید نازل شد، این کتاب برای تمام مردم عالم کلاس معرفت شد: «وَ أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174). یقیناً بشر بدون این کتاب در تاریکی خواهد بود، نه در تاریکی نسبت به امور دنیایش. همه آن معرفت مادی را دارند؛ درمی‌آورند، می‌خورند، می‌پوشند، بهره‌وری دارند و زندگی می‌کنند. این معرفت را در تاریکی نیستند و مسیر برایشان روشن و معلوم است که اسم آن را در روزگار ما -چه در غرب و چه در شرق- علم‌الاقتصاد، یعنی معرفت به زندگی مادی گذاشته‌اند. این‌قدر هم بشر در این معرفت کار کرده و زحمت کشیده که هم تا اعماق دریا، هم فضا و هم جهان بالا را در حدی را در اختیار گرفته است.

معرفت مادی را دارند، جهل به امور مادی هم ندارند؛ اما معرفت معنوی در بین مردم عالم نیست یا خیلی کم است. در آنهایی که نیست، کافر و مشرک‌اند؛ اما در آنهایی که کم است، پیغمبر(ص) می‌فرمایند مؤمن ضعیف و ناتوان هستند؛ یعنی مؤمنی که راه می‌رود، اما به مقصد نمی‌رسد؛ حرکت دارد و سود زیادی نصیبش نمی‌شود که به آخرت چنین افرادی خیلی اطمینان نیست. همان تعبیر پیغمبر اکرم(ص) که مؤمن ضعیف است.

-حقیقت معنایی مؤمن ضعیف

مؤمن ضعیف و ناتوان یعنی چه؟ یعنی خیلی وقت‌ها واجبات الهیه را ترک می‌کند و دردش هم نمی‌آید؛ خیلی وقت‌ها به گناهان آلوده است و دردش نمی‌آید؛ یعنی درد خلأ بندگی خدا را حس نمی‌کند. این افراد را دیده‌اید و می‌بینید، می‌گوید مهم نیست! چون حس نمی‌کند؛ عیبی ندارد، طوری نیست، یک شب است، دو شب است، یک‌بار است، ده‌بار است؛ یعنی دائم گرفتار بلای سنگین ترک عبادت است، ولی این درد را حس نمی‌کند. پیغمبر(ص) به این ضعیف می‌گویند که مرتب هم دچار گناه است، ولی درد زهر گناه را حس نمی‌کند و برعکس، می‌گوید امشب عجب خوش بودیم! عجب کار با لذتی بود! به قول قرآن مجید، هیچ دردی را در مال و تمتعات بدنی حس نمی‌کند، گناه و معصیت می‌کند، مال مردم را می‌خورد و نمی‌گوید من خدا را قبول ندارم؛ حتی گاهی هم برای خدا تعیین تکلیف می‌کند و می‌گوید می‌بخشد! خودش تعیین تکلیف می‌کند؛ یعنی به سراغ معرفت دینی نمی‌رود که بخشش، رحمت و لطف پروردگار کجا تجلی می‌کند.

-بی‌نیازی خدا به عبادت و ترک گناه انسان

یک‌نفر به ابوذر گفت: ابوذر! ما را این‌قدر به خدا، قیامت و معارف توجه می‌دهید که مثلاً ما نسبت به خیلی از کارها پایبندی پیدا کنیم؛ اما این‌طور که شما می‌گویید، نیست. «فَأینَ رَحْمَتُ الله» پس رحمت خدا چه می‌شود؟ این خدایی که به ما معرفی می‌کنید و می‌گویید نظم در زندگی، عبادت و ترک گناه می‌خواهد، همه‌اش هم به خیر خودمان است؛ چون از عبادت مردم عالم که چیزی گیر خدا نمی‌آید. این کلام امیرالمؤمنین(ع) است: «لأنه لا تنفعه طاعة من اطاعه» طاعت اطاعت‌کنندگان برای خدا سودی ندارد، چون خدا محتاج نیست؛ اگر خداوند متعال نیازمند بود، می‌گفتیم از عبادت کم نگذارید که از خدا کم می‌آید. پروردگار نیازمند نیست، پس ما چرا باید عبادت کنیم؟ ما به عبادت نیاز داریم که آرام زندگی کنیم: «أَلاٰ بِذِکرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 28). ما به عبادت نیاز داریم که عبادت جلوی ما را از ظلم و ستم، بدکاری و مال مردم‌خوری بگیرد: «إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکرِ»( ﴿سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 45). ما چرا باید عبادت کنیم؟ به عبادت نیازمندیم؛ چرا باید گناه را ترک کنیم؟ به ترک گناه نیاز داریم.

-جبران‌ناپذیری ضرر گناه

حالا اگر گناه را ترک نکنیم، به قول امیرالمؤمنین(ع) کل دنیا گناهکار بشوند، «و لا تضره معصیة مَن عصاه» گناه مردم دنیا هیچ ضرری به خدا نمی‌زند. به چه کسی ضرر می‌زند؟ به خود گناهکار؛ بالاخره گناه که ضرر دارد، ندارد؟! مردم باید خیلی از گناهان را از دکترها بپرسند که ضرر دارد یا ندارد؛ مثلاً خوردن خَمر به فرمودهٔ قرآن: کلمهٔ خمر در قرآن مجید و در فرمایشات پیغمبر(ص) است. خمر که لغت عربی است، یعنی مست‌کننده. چیزی که مردم بخورند، رابطه‌شان با عقل‌ آنها می‌برّد و در عالم مستی، هر کاری که دلشان بخواهد، بدون ارزیابی می‌کنند و نمی‌فهمند؛ هر قمه‌ای می‌کشند و نمی‌فهمند؛ هر چاقویی می‌کشند و نمی‌فهمند؛ هر آتش‌سوزی ایجاد می‌کنند و نمی‌فهمند.

-حکایتی آشنا از ضرر مستی بر انسان

گاهی ضرر مستی واقعاً قابل‌جبران نیست. مادر ناصر قاجار و آقاخان نوری که تمام مدارکش هست، تابع صرف و صد درصد سفارت انگلیس در تهران بوده و همیشه کارت حمایت انگلیس در جیبش بوده است. در تاریخ هم هست که وقتی خواست نخست‌وزیر بشود، ناصر قاجار به او گفت: آن کارتت را بده! تو باید از تابعیت انگلیس دربیایی. حالا آن انسان نادان را ببینید که تابع انگلیس را نخست‌وزیر می‌کند و کل این مملکت را به‌ دست او می‌دهد!

مادر شاه و آقاخان نوری و چند نفر از درباری‌ها به اضافهٔ سفیر انگلیس و سفیر روس، گروهی را برای کشتن امیرکبیر تشکیل دادند. امیرکبیر سه‌سال و چندماه در این مملکت نخست‌وزیر بوده است؛ انگلیس‌ها(من نوشته‌شان را دیده‌ام و این متن را در خانه دارم) بعد از مدت‌ها که آن سه‌سال وزارت امیر را ارزیابی کردند،نوشته‌اند: اگر امیرکبیر را نکشته بودیم، ایران از صدسال اقتصاد و از صدسال صنعت ژاپن جلوتر بود. حالا باید به خواست انگلیس، روس و مادر ناصر قاجار کشته شود که جلوی مفت‌خوری‌اش را گرفته و اینکه هر روز این زن دستش را در بیت‌المال بکند، هرچه حق مردم بود و دلش می‌خواهد، بردارد و برود، قطع کرده بود. مفت‌خوری درباری‌ها را قطع کرده و همهٔ پول‌ها را به آباد کردن مملکت برگردانده بود. حالا کشتن او امضا می‌خواهد، چطوری باید از شاه امضا گرفت؟ شاه امضا نمی‌دهد و این گروه او را به کاشان تبعید کردند؛ ولی می‌دانند اگر زنده بماند، بعد از مدتی ناصر قاجار می‌فهمد آقاخان نوری که نخست‌وزیر شده، مملکت را به مرز بربادرفتن برده است، امیر را باید برگرداند تا کار را اصلاح کند؛ می‌دانند اگر زنده باشد، باید برگردد و می‌دانند ناصرالدین‌شاه به کشتن امیر راضی نمی‌شود. حالا باید چه‌کار کرد؟

در جلسه‌ای که تشکیل شد(همهٔ سندهایش در همین کتابخانهٔ مجلس در بهارستان هست)، تصمیم‌ این جمع بر این شد که یک شب در سرحال بودن ناصرالدین‌شاه، سرحال بودن جلسهٔ دربار، سرحال بودن مهمانی و سرحال بودن سر سفره، بهترین مشروب مست‌کننده را که در آن زمان طبق نوشته‌ها مشروب «خُلَّر» ساخت شیراز بوده است، به او بدهند تا بخورد، مست که کرد، ورقه را به او بدهند تا امضا کند. ورقهٔ قتل امیر را در حالت مستی به او دادند و امضا کرد. یکی دو روز بعد فهمید که چه امضایی از او گرفته‌اند! امضا هم به کاشان و باغ فین رفته است. دو سه‌تا را مأمور کرد که سریع بروید و ورقه را بگیرید. پیکِ سریع‌تر از طرف این جمع رفت که تا ورقهٔ دوم به شما نرسیده است، امیر را بکشید و وقتی ورقهٔ دوم را رساندند، امیر کشته شده بود. با یک شب مستی و یک امضا دادن، سند ذلت این ملت و خرابی این مملکت امضا شد. این را یقین بدانید(چون من به تاریخ ایران خیلی واردم) که تا الآن -حدود 150 سال از کشته شدن امیر گذشته است- ضررهای کشته شدنش جبران نشده است.

-فهم معارف الهی، نجات‌بخش بشر از آتش دوزخ

اینکه خدا می‌گوید حرام است، بفهم برای چه می‌گوید حرام است! این یک علت حرام بودنش؛ آدم در مستی کارهایی می‌کند که گاهی به ضرر یک مملکت است و بعد هم جبران نمی‌شود. گاهی آدم زنش یا برادرش را در مستی می‌کشد، خانه‌اش را آتش می‌زند، مملکتی را به باد می‌دهد یا یک امضای ظالمانه می‌کند. گناه ضرر دارد، ضررش برای چه کسی است؟ برای پروردگار است؟ مثلاً همهٔ مردم مشروب بخورند، مست شوند و عربده بکشند، چه ضرری برای خدا دارد؟ همهٔ مردم عابد و زاهد شوند، چه سودی برای خدا دارد؟ عبادت منفعت دارد، ولی برای عبادت‌کننده است؛ گناه ضرر دارد، ولی برای گناهکار است. ما نیازمند عبادت هستیم؛ چون روح، عقل، باطن و جنبهٔ دوم ما، یعنی غیر جسم ما نیازمند عبادت و ترک گناه است.

اینکه من اصلاً هیچ عبادتی نکنم، هیچ کار خیری نکنم و از معرفت عمل دینی برکنار باشم، در تاریکی می‌مانم و کار این تاریکی هم در دنیا تمام نمی‌شود، به آخرت می‌کشد و آخرت هم در تاریکی دوزخ هستم: «فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 42-43). کل جهنم هم تاریک است. مردم فکر می‌کنند در این هفت طبقه که این‌همه آتش روشن است، روشنایی هم هست؛ اما آتش جهنم روشنایی ندارد. «فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ» نه روشنایی دارد، نه خنکی دارد و نه خاموش می‌شود. این عاقبت تاریکی در دنیا برای کسی که کاسب تاریکی بوده است.

 

قرآن مجید، سفرهٔ مو‌عظه‌ای از جانب خداوند بر بندگان

وقتی قرآن مجید نازل شد، پیغمبر اکرم(ص) یک تعبیر خیلی زیبایی از قرآن دارند؛ ما می‌گوییم سفرهٔ صبحانه، سفرهٔ ناهار، سفرهٔ شام. این سفره چه‌کار می‌کند؟ حیات ما را تأمین می‌کند، بدن ما را تأمین می‌کند، سلامت ما را تأمین می‌کند، ادامهٔ حیات ما را تأمین می‌کند. قرآن که نازل شد، پیغمبر(ص) فرمودند: «القرآن مأدبة الله». «مأدبه» لغت عربی، یعنی سفره؛ قرآن سفرهٔ خداست.

شما می‌توانید این سفره را با سفرهٔ صبحانه، ناهار یا شام مقایسه کنید؟ سفرهٔ دنیا دنیای ما را می‌چرخاند و این سفره خیر دنیا و آخرت، و سعادت ابد ما را تأمین می‌کند. این سفره ما را محبوب خدا قرار می‌دهد و رحمت خدا را به ما می‌رساند. این آیه را عنایت کنید که در سورهٔ یونس است؛ چون این سفره برای کل مردم عالم است، می‌گوید «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ»، «یٰا أَیهَا الَّذین آمَنوا» نمی‌گوید. گاهی سفره مخصوص مردم مؤمن است، می‌گوید «یٰا أَیهَا الَّذین آمَنوا»؛ اما در اینجا که سفره در ارتباط با تک‌تک مرد و زن عالم است، می‌فرماید: «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی اَلصُّدُورِ وَ هُدی وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 57). خیلی آیهٔ جالبی است! مردم، برای شما موعظه آمده؛ از کجا آمده است؟ وحی است، مأدبه است، سفره است. این سفرهٔ موعظه از جانب خدا آمده است.

 

سفرهٔ خداوند، شفا‌دهندهٔ بیماری‌های روحی و فکری بشر

«وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی اَلصُّدُورِ» غذای این سفره هم تمام بیماری‌های فکری و روحی شما را علاج می‌کند؛ یعنی شما را از همهٔ شک‌ها، وسوسه‌ها، خیالات بد و واهی، توهمات و رذایل اخلاقی مثل بخل، حسد، کینه و ریا معالجه می‌کند. غذای این سفره معالجه‌کننده است: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 82) کلمهٔ شفا یعنی درمان‌کننده؛ اگر از این سفره استفاده نکنید، این بیماری‌ها به شما مسلط می‌شود و کار را به جایی می‌رساند که دیگر از این بیماری‌ها نجات پیدا نمی‌کنید. همهٔ این بیماری‌ها را با خودتان برمی‌دارید و به آخرت می‌آورید، از دل تمام این بیماری‌ها شعله‌های جهنم بیرون می‌زند. به مردم می‌گوید: «فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 24). وقود یعنی آتش‌گیره؛ به زغال‌سنگ، گاز و نفت، وقود می‌گویند. قرآن می‌گوید خود انسان آتش‌گیرهٔ دوزخ است؛ یعنی این گوشت و پوست و استخوان ما تولید آتش نمی‌کند، بلکه بدی‌هایی که فراهم می‌کنیم و در ما می‌ماند، تولید آتش می‌کند. خیلی از مردم وقتی در روز قیامت وارد محشر می‌شوند، می‌بینند خودشان هیزم جهنم هستند و آتش جهنم خودشان هستند.

حالا یک سفره برایتان از طرف پروردگارتان آمده که درمان‌کنندهٔ دردهای اخلاقی و بیماری‌های فکری است و این سفره شما را به همهٔ خوبی‌ها، خیرها، سعادت، آبادی دنیا و آخرت، مغفرت پروردگار، احسان خدا، بهشت خدا و رحمت خدا هدایت می‌کند. آیا می‌توانیم بگوییم به این سفره نیازی نداریم؟ وقتی می‌توانیم بگوییم که بگوییم به غذا، خورشید، هوا، آب، نان، میوه‌ و سبزیجات، هیچ نیازی نداریم و همین‌طوری زنده‌ایم. نمی‌توانیم بگوییم! وقتی نمی‌توانیم بگوییم به غذای بدنی نیاز نداریم، نمی‌توانیم هم بگوییم به غذای روحی، فکری، روانی، باطنی و معنوی نیاز نداریم.

-ولایت، نعمتی کامل و ابدی در سفرهٔ خداوند

«القرآن مأدبة الله» قرآن سفرهٔ پروردگار است و همه‌چیز هم سر این سفره هست. خود پروردگار می‌فرماید این سفره کامل است و هیچ‌چیز کم ندارد. در سورهٔ لقمان می‌گوید، در سورهٔ مائده هم می‌فرماید: «أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی»(سورهٔ مائده، آیهٔ 3)؛ هم این سفره و هم این نعمتی که برایتان قرار داده‌ام، کامل است. دیگر این شمایید و این سفره، سفره هم تا ابتدای برپاشدن قیامت باز است و به روی کسی بسته نمی‌شود، از جلوی کسی هم جمع نمی‌کنند. این سفره در کربلا هم باز بود؛ اما سی‌هزار نفر سر این سفره بودند و تغذیه نکردند، قاتل و کشنده و ظالم شدند. یک‌نفر در آن روز از از غذای توبهٔ این سفره تغذیه کرد(یک غذای این سفره توبه است)، آن‌هم حربن‌یزید ریاحی بود که از توبهٔ این سفره استفاده کرد. حالا چندمیلیون شیعه به کربلا که می‌رود، سر قبرش می‌رود و برای شهدا که زیارت می‌خوانند، وجود مبارک حربن‌یزید هم در کلی این زیارت است: «السلام علیکم یا اولیاء الله و احباء».

حربن‌یزید غذای توبه‌ را از این سفره خورد؛ همین یک غذا را ببینید که با او چه‌کار کرد! حالا آدم غذای نمازش را هم بخورد، غذای روزه‌اش را هم بخورد، غذای خداشناسی‌اش را هم بخورد، غذای پیغمبرشناسی‌اش را هم بخورد، همانی می‌شود که عرفای شیعه می‌گویند؛ یعنی «انسان کامل» یا «انسان عین» یا «عین انسان» می‌شود. اینها سه تعبیر است، ولی هر سه یک معنا دارد. در هر صورت، بعد از نماز به ما وعده داده‌اند که دعا مستجاب است و یکی از جاهایی که دعا مستجاب است، بعد از نماز است. یادتان باشد یا هر وقت یادتان آمد، بعد از نمازهایتان دعا کنید که خودتان، زن و بچه‌تان و نسلتان از این سفرهٔ پهن محروم نشوید. این دعا را داشته باشید که آدم سر سفرهٔ قرآن گرسنه و تشنه نماند و از غذاهای این سفره بهره ببرد.

 

کلام آخر؛ درگذر ای دوست گناه مرا

اسم حر را بردم، حرف را تمام کنم؛ حکیم باسوادی این حرف‌هایش را با ابی‌عبدالله(ع)، همین «هل لی من توبه» را به شعر درآورده است. همین‌طوری که می‌رود و از دور هم چشمش به خورشید عالم‌تاب ابی‌عبدالله(ع) افتاد، به خودش دل‌گرمی می‌دهد:

لطف الهی به منِ خوار و زار×××××××××××نیز امید است دهد لطف یار

یک نظر، آن دلبر مه‌وش کند×××××××عاقبتِ کار مرا خوش کند

«می‌روم، اما گدای یک نگاه ابی‌عبدالله(ع) هستم».

درگذرد از گنهم لطف دوست×××××××××لطفْ چنین پُر گنهی را نکوست

درگذر ای دوست گناه مرا××××××××صبح کن این شام سیاه مرا

بر دلم افروز تو نور یقین××××××××با همه اخیار کنم هم‌نشین

من تا ساعتی قبل هم‌نشین عمرسعد، شمر، یزید و خولی بودم؛ اما حالا که آمده‌ام، نیازمندی‌ام را حس می‌کنم. از حالا به بعد می‌خواهم هم‌نشین علی‌اکبر، قمر‌بنی‌هاشم، حبیب، مسلم و زهیر و بریر شوم. شما ببینید یک غذای این سفره با حر چه‌کار کرده است! امام با یک دنیا محبت به او فرمودند: سرت را بلند کن، اینجا جای شرمساری و پایین انداختن سر نیست. بعد هم گفت: حسین جان، نمی‌خواهم بمانم؛ به من اجازه بده تا به میدان بروم. امام فرمودند: حر، شما مهمان ما هستی؛ البته ما آب برای پذیرایی‌ات نداریم، ولی عجله‌ای هم نداشته باش. گفت: حسین جان، من از همه دیرتر آمده‌ام، باید از همه زودتر بروم. اصلاً یک‌ذره در دل خودش این نظر را نداشت که حالا من از اسب افتادم، ابی‌عبدالله(ع) بالای سرم بیاید. باورش نمی‌شد! می‌گفت من تازه‌ام، جدیدم، گنهکارِ تائبم، من کجا و ابی‌عبدالله(ع)! یک‌مرتبه دید سرش را از روی خاک برداشت و روی دامن گذاشت. حر خیلی خوشحال بود که سرش به دامن ابی‌عبدالله(ع) است؛ ولی ما گریه می‌کنیم برای آن وقتی که ابی‌عبدالله(ع) از ذوالجناح افتاد؛ کسی نبود سرش را بلند کند...

 

تهران/ مسجد رسول اکرم(ص)/ دههٔ اوّل جمادی‌الاولی/ زمستان1397ه‍.ش./ سخنرانی اوّل 

برچسب ها :