روز ششم چهارشنبه (26-10-1397)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- خصوصیت دعوت حق پروردگار
- الف) حیات طیبه، نتیجهٔ قبول دعوت حق
- ب) تباهی و گمراهی، سرانجام نپذیرفتن دعوت حق
- تساوی مرد و زن در پاداش روز قیامت
- -همسران پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) در بهشت
- -مردان بهشتی در بهترین و زیباترین شکل
- -حورالعین بهشتی، چونان لؤلؤیی در صدف
- -کشف باارزش عالم سنّی در قرآن
- ارزیابی و قیمتگذاری خداوند بر انسانها
- کلام آخر
- -تواضع و احترام خاص حضرت زهرا(س) به امیرالمؤمنین(ع)
- -دعای امام حسین(ع) برای غلام سیاهچهره
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
خصوصیت دعوت حق پروردگار
الف) حیات طیبه، نتیجهٔ قبول دعوت حق
دعوت پروردگار دارای دو خصوصیت است: یکی اینکه دعوت وجود مقدس او حق است. دعوت حق به دعوتی گفته میشود که اگر شنونده این دعوت را اجابت و قبول کند، یقیناً خیر دنیا و آخرت او تأمین است. نتیجهٔ دعوت حق، این است که انسان به تعبیر خود قرآن، حیات طیبه پیدا میکند(آیهٔ شریفه در سورهٔ نحل است). مدت عمرش که در دنیا تمام میشود، به پاداشی میرسد(دنبالهٔ آیه است) که این پاداش براساس بهترین عملی ارزیابی میشود که در دورهٔ عمر انجام داده است؛ مثلاً اگر در هفتادسال عمر تکلیفش یک نماز –یک نماز صبح، یک نماز ظهر و عصر، یک نماز مغرب و عشا- خوانده است، پروردگار عالم ارزش آن یک نماز -دو رکعت، سه رکعت- را ملاک ارزشگذاری هفتاد سال عمر نمازش قرار میدهد؛ یک روزه یا یک واجب دیگر هم همینطور. چنین چیزی اصلاً در عالم، جز از طرف پروردگار سابقه ندارد. حالا من یک مثال برایتان میآورم که بیشتر به عظمت کار خدا، رحمت و احسان خدا پی ببرید.
-عظمت رحمت و احسان خداوند
یکی اعلام میکند که من بیست قطعه زمین در تهران دارم که زمینها هم هزار متری است. دو سه قطعهاش در راه بهشت زهرا و دو سه قطعهاش در منطقهٔ دوازده، چند قطعهاش در منطقهٔ زعفرانیه و کامرانیه است. حالا وضع در تهران یا شهرها اینطوری پیش آمده است که هیچ هم خوب نیست. یکی میگوید زمینهایی که در راه بهشت زهرا داری، متری چند است؟ میگوید دو میلیون تومان؛ در منطقهٔ دوازده، پنج میلیون تومان؛ در کامرانیه و زعفرانیه، دیروز رانندهای که به آنجا مسافر میبرد و میآورد، به من میگفت زمین در بعضی از نقطههای اینجا متری سیمیلیون تومان، یعنی اندازهٔ یک قبر است. این قیمتها را به مشتری میدهد و مشتری میگوید: مِلاک خریدچند قطعه زمین در بهشت زهرا و چند قطعه زمین در میدان شوش و خیابان خراسان تو را همان متری سیمیلیون تومان زمینهای کامرانیهات قرار میدهم و همه را متری سیمیلیون به تو میدهم.
-عمل صالح از منظر قرآن
بخش دوم آیهٔ شریفه سورهٔ نحل، میخواهد این را بگوید که مثلاً یک نماز یا دهسال نماز داری، هر نمازت یکمیلیون؛ یک نمازهایی داری که هشت نه سال داشتهای، آنهم دانهای دو میلیون؛ اما یک نماز در این هفتادساله خواندهای، یکدانهاش صدمیلیون است و من همهٔ نمازهایت را به قیمت صدمیلیون میخرم. این متن آیه است؛ حالا آیه را من بخوانم: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 97)، کسی که کار شایسته انجام بدهد، حالا این کار شایستهاش عبادات یا کارهای خیر است؛ مثلاً به دو یتیم رسیدگی کرده است، در خرید چند جهیزیه شرکت کرده است، بدهی بدهکاری را پرداخت کرده است که نمیتوانسته بدهد، خانهٔ کسی را تعمیر کرده که قدرت تعمیرش را نداشته است، پول بیمارستان مریضی را داده است که عمل کرده و نمیتوانسته بدهد؛ قرآن این مجموعه را عمل صالح میگوید.
ب) تباهی و گمراهی، سرانجام نپذیرفتن دعوت حق
ما که دیگر سندی بالاتر از قرآن نداریم! به قول خود پروردگار، اگر کسی قرآن را قبول نکند، سخن بعد از قرآن چیست که میخواهد قبول کند؟ خدا سؤال میکند: «فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 32). بعد از حق، بعد از این قرآن، بعد از نبوت، بعد از امامت و بعد از توحید چیست که اگر اینها را قبول نکنی، به سراغ قبول آنها بروی؟ خود پروردگار که علمش بینهایت است و ظاهر و باطن همهٔ حقایق را میداند، جواب میدهد و میفرماید: «فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاٰلُ»، اگر اینها را قبول نکنی و بهدنبال هر چیز دیگری بروی که قبول کنی، تباهی، گمراهی، فساد و بدبختی است.
حالا من نمونهٔ روشنش را بگویم و بعضی از شما پیرمردها یادتان است. کسی امیرالمؤمنین را بگذارد و بگوید نمیخواهم، بعد برای قبول کردن شخص دیگر برود؛ آن شخص دیگر چه کسی است که میخواهد او را قبول کند؟ در زمان ما، لنین، مارکس، استالین، دکارت یا کانت است؛ این چهرههای معروف دنیا که برای غرب و برای شرق هستند. چه کسی را میخواهد قبول کند؟ اگر کسی بخواهد عظمت، عفت، کرامت، شایستگی و مقام عصمت حضرت صدیقهٔ کبری(س) را قبول نکند و بگوید نه، نمیخواهم قبول کنم؛ حتی زیرمجموعهها را هم قبول نکند و بگوید مریم(س) را نمیخواهم قبول کنم، خدیجه(س) را نمیخواهم قبول کنم، زینب کبری(س) را نمیخواهم قبول کنم. نمیخواهم اینها را در خانوادهام بهعنوان الگو، سرمشق و معلم قبول کنم؛ قرآن میگوید اینها را قبول نکنی، بالاخره باید عدهای را قبول کنی و وجودت بیقبول که نمیماند! باید دخترهای نیمهعریان واشنگتن، تلاویو، لندن و... را قبول کنی. بعد از حق چیست که میخواهی قبول کنی؟ اگر بخواهی پول کسب حلال را قبول نکنی، چهچیزی را میخواهی بعد از آن قبول کنی؟ یا باید پول دزدی یا رشوه یا ربا یا غصب یا همین اختلاسهایی را قبول کنی که الحمدلله هر روز داریم و دیگر نباید منتظر بمانیم ده ماه بگذرد تا تلویزیون اعلام کند که یکی در روز روشن، مثلاً یکمیلیارد دلار دزدید! اگر میخواهی به حقوق خودت قانع نباشی و این حقوق و درآمد حلال خودت را قبول نکنی، چه چیزی را باید قبول کنی؟ باید دزدی و غصب را قبول کنی.
-حکایتی شنیدنی و قابلتأمل
خودم در روایات دیدم که امیرالمؤمنین(ع) بهدنبال کاری از محلّی رد میشدند، چشم آن حضرت در آن محل به مسجدی افتاد. علی(ع) هم که عاشق عبادت و عاشق خداست، گفت: حالا به کسی قول ندادهام که منتظرم باشد و من بهدنبال کاری میروم، حالا به این مسجد رسیدهام؛ داخل این مسجد بروم و دو رکعت نماز بخوانم. کسی آنجا ایستاده بود، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: این اسب من را نگه میداری تا دو رکعت نماز بخوانم و بیایم؟ گفت: بله فدایتان بشوم! چرا نگه نمیدارم، من نوکر شما هستم. حضرت میفرمایند: اسب را به دستش دادم، به مسجد رفتم و نماز خواندم، آمدم. چه آدم بدبختی است! اسب را برنداشته بود، دهنهٔ اسب را باز کرده و آن را برده بود. بیرون آمدم و دیدم اسب هست، اما دهنهاش نیست. گفتم اسب بیدهنه که نمیشود، بازار هم نزدیک است، فعلاً بروم و دهنهای برای این اسب بخرم، بعد به سراغ کارم بروم.
به مغازهٔ سَرّاجی آمدند و فرمودند: یک دهنه برای این اسب به من بده، چند است؟ گفت: دو دینار! امام فرمودند: این دو دینار(دینار گرانتر از درهم بود. درهم را از نقره و دینار را از طلا میساختند؛ البته نه طلای 24 عیار، فلزی بود که طلا قاتی آن داشت و یکخرده پول گرانتری بود). بعد دهنه را بستند، و میخواستند حرکت کنند که یکی دمِ بازار به حضرت گفت: چه خبر، به بازار آمدهای! فرمودند: گذرم به مسجدی افتاد، رفتم تا دو رکعت نماز بخوانم، به آقایی گفتم این اسب ما را میپایی که آن را نبرند؟ من بروم و نماز بخوانم، بیایم؛ آمدم، دیدم دهنهٔ اسب را باز کرده و برده است. به بازار آمدم تا یک دهنه بخرم.
حالا اینجای روایت جالب است! حضرت فرمودند: من هیچوقت کار مفت از کسی نمیخواهم و آدمی نیستم که مردم را به بیگاری بگیرم. بیگاری لغت ایرانی است، یعنی برایم کار کند و من هم مفت خود بدانم، بگویم خداحافظ شما! من وقتی به این مرد گفتم اسب من را میپایی و او گفت بله، خودم نیّت کردم نمازم را که خواندم، دو دینار به او بدهم. دو دینار مال به این پاکی و حلالی، آنهم از دست وجود مبارک مولیالموحدین(ع) و شخصیت سوم عالم بعد از خدا و پیغمبر(ص)! مال به این حلالی و پاکی و خوبی که چهبسا در زندگیات برکاتی میآورد که خودت متحیر بمانی. این مال حلال را قبول نکردی، چهچیزی بعد از مال حلال گیر تو آمد؟ مال حرام! یعنی جنس مردم را بدون رضایت مردم بردهای و فروختهای. چند؟ دو درهم!
-نظر رحمت و برکت خداوند بر مال حلال و پاک
تو الآن در این بانک، در آن بانک یا در آن شرکت، مثلاً صد میلیارد دزدیدی؛ پیغمبر(ص) میفرمایند: این صد میلیاردی که برداشتی و فرار کردی و پس هم ندادی، اتفاقاً میزان این صد میلیارد در قیامت برای تو پاداش گذاشته شده بود که آن را از دست دادی و پول نجس حرامی را به جای آن پاداش الهی برداشتی. حالا همهاش را که نخوردی، مُشتی را هم که از چنگ تو درآوردند و بقیهاش را نداشتی و گفتند ده بیست سال به زندان برو، در قیامت هم باید به جهنم بروی. پیغمبر(ص) میفرمایند: کسی که یک درهم مال حرام به دست بیاورد و به خانه ببرد، تا زمانی که این یک درهم حرام -حالا یا خودش یا خرید پردهای، پیراهنی و پارچهای شده است- در این خانه باشد، خدا نظر رحمت به آن خانه نخواهد کرد.
تساوی مرد و زن در پاداش روز قیامت
آیا میارزد که آدم حق را رها کند و به دنبال باطل برود؟ آیا میارزد که آدم حق را رها کند و بهدنبال تباهی برود؟ آیا میارزد که آدم این دو رکعت نماز صبح، نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا را رها کند و بگوید نمیخواهم نماز بخوانم و این مزدی که خدا در این آیهٔ سورهٔ نحل بیان کرده است، از دست بدهد؟ من دو رکعت نماز باارزشت را که در تمام عمرت مثل این نماز نداشتی، این را ملاک مزد دادن به کل نمازهایت قرار میدهم. حالا آیه را گوش بدهید: «مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثیٰ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 97)، کسی که عمل صالحی را انجام بدهد(عمل صالح را توضیح دادم که عبادات و کل کارهای خیر است)، در پیشگاه من فرقی نمیکند که این عمل صالح را مرد یا زن انجام داده است؛ یعنی ارزش عمل صالح زن هم مانند عمل صالح مرد است و پروردگار در روز قیامت پاداش عمل را تقسیم نمیکند و بگوید چون تو مرد هستی، ده میلیارد و چون تو زن هستی، سه میلیارد است. ارزش عمل مرد عمل زن در پیشگاه خدا مساوی است.
-همسران پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) در بهشت
پیغمبر(ص) جملهای دارند که مرحوم صدوق -رئیس محدثین شیعه- نقل میکند. ایشان میفرمایند: خدیجه(س) با اینکه خیلی سال هم با پیغمبر(ص) نبود و قبل از هجرت پیغمبر(ص) از دنیا رفت، در روز قیامت همسر من در بهشت است. مقام رسول خدا(ص) در بهشت کجاست؟ این خانم چهکار کرده که خداوند متعال در قیامت میگوید تو کنار حبیبم باش؟! و بعد در روایت دارد که همسر امیرالمؤمنین(ع) هم در قیامت، فاطمهٔ زهرا(س) است.
-مردان بهشتی در بهترین و زیباترین شکل
این نکته را من الآن یادم نیست، یک مفسّر سنّی کشف کرده است. حالا سنّی است که باشد؛ ولی نکتهاش خیلی باارزش و خیلی پرقیمت است! همهٔ شیعیان جهان باید به این عالم سنّی بگویند بارکالله! خیلی کشف زیبایی است! میگوید: شما در قرآن مجید، مثلاً در سورهٔ واقعه یا الرحمن، این سورههایی که خدا نعمتهای بهشت -خوراکی، پوشاکی و زینت- را بیان کرده است؛ اینها همه در قرآن است که لباس بهشتیها ابریشم خالص سبز نازک و ستبر یعنی یک کمی درشتبافتتر است و در دست بهشتیها، «أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ»(سورهٔ کهف، آیهٔ 31)، دستبند طلاست. در دنیا به مردها گفتهاند که انگشتر طلا دست نکنند، گردنبند طلا نیندازند و دستبند طلا در دست نکنند؛ اینها خیلی آدم را دلربا میکند! من روی منبر بنشینم، مچم پیدا شود و چهارسانتیمتر النگوی طلا در دستم باشد یا پنج انگشتر طلا در دستم باشد یا یک گردنبند زیبای طلا داشته باشم، خیلی جلب توجه میکند؛ چون اینها فرمان مرا در دنیا قبول کردند و گفتند خدا فرموده استعمال طلا برای مرد حرام است، نمیخواهیم؛ حالا داخل بهشت، دستبندهایی از طلا به دستشان میکنند و جلوهای پیدا میکنند که حورالعین پیش اینها به التماس میافتند؛ از بس قیافه و زینتهای بدن شوهرهایشان خوشگل است! یعنی به جای اینکه مردها بهدنبال حورالعین بدوند، حورالعین بهدنبال مردها میدود. به این قیافههایتان نگاه نکنید، خدا همه را قیامت عوض میکند؛ یعنی مردان بهشتی در قیامت به زیباترین شکل درمیآیند.
در شهر خیلی بزرگی به منبر میرفتم؛ هر روز میدیدم پیرمردی که فکر کنم زغالفروش هم بود، میآمد و چهارتا بعد از افرادی مینشست که به دیوار تکیه داده بودند، در روضه هم خیلی گریه میکرد. من یک روز بعد از منبر نشستم، این پیرمرد جلویم آمد و نشست، سلام کرد. هنوز گریه میکرد، گفت: من و زنم را میگذارند که در قیامت با هم در بهشت باشیم؟ معلوم بود که خیلی زنش را دوست دارد! هشتادساله بود، حتماً زنش هم 75ساله بود. زن 75ساله که ریخت و قیافه ندارد! زانودرد و کمردرد و پادرد هم دارد، دندانها هم ریخته است؛ ولی اینقدر زنش را دوست داشت که گفت در قیامت، من را با زنم داخل بهشت راه میدهند یا نه؟ گفتم: هر دوی شما را راه نمیدهند! گفت: من آدم بدی نیستم، همهٔ نمازهایم را خواندهام و روزههایم را گرفتهام. گفتم(حالا گریه میکرد و من میخواستم او را از گریه دربیاورم): به خانه و کنار زنت برو، دوتاییتان در آینه نگاه کنید و خودتان را ببینید؛ آخر بهشت جای این ریخت است؟ بهشت جای آن زن با آن ریخت است؟ گفت: پس تکلیف ما چه میشود؟ گفتم: طبق قرآن، تو و زنت را به خوشگلترین صورت درمیآورند، بعد شما را به بهشت میبرند. بندهٔ خدا گریهاش بند آمد.
-حورالعین بهشتی، چونان لؤلؤیی در صدف
حالا آن چیزی که این عالم سنی کشف کرده و همهٔ شیعه باید به او بگویند بارکالله! من تفسیرش را دارم؛ در جلد دهم «روحالبیان» و برای قرن یازدهم است. این تفسیر در ترکیه هم نوشته شده است، خیلی عالی است و من اصلاً حرف به این پرقیمتی کم دیدهام. یک سنّی میگوید: تمام سورههایی که خدا نعمتهای مهم بهشت را شمرده، یکی از نعمتها حورالعین است؛ البته در قرآن «الف» و «لام» ندارد و ما حورالعین میگوییم. قرآن میگوید: «وَ حُورٌ عِینٌ × کأَمْثٰالِ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمَکنُونِ» (سورهٔ واقعه، آیات 22-23﴾. این خانمهای بهشت مثل لؤلؤ در صدف هستند؛ انگار خدا اینها را که ساخته، از چشم هیزی پنهان نگه داشته است که آنها را فقط شوهران بهشتی ببینند و با شوهران بهشتی هم همسن و سال هستند. سن تمام بهشتیها بین 20-25 سال است، هیچ وقت یک حورالعین چهلساله را به آنها نمیدهند. قرآن میگوید تمام بهشتیها -شوهر و زن- همسن هستند.
-کشف باارزش عالم سنّی در قرآن
همهٔ سورههایی که صحبت حور عین یا به تعبیر ما ایرانیها حورالعین است، میگوید: تنها سورهای که نعمتهای مهم بهشت و بهترین نعمتها -بهترین چشمههای آب، درختان، خوراکی، لباس و دستبند- را شمرده، سورهٔ انسان است: «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یکُنْ شَیئاً مَذْکوراً»( سورهٔ إنسان، آیهٔ 1). تمام نعمتهای بهشت، نعمتهایی که به اصطلاح در رأس است، در این سوره شمرده و فقط از حورالعین اسم نبرده است؛ تعجب نکنید! خدا یادش نرفته که حورالعین هم یکی از بهترین و لذیذترین نعمت بهشت است؛ چون این آیات در سورهٔ انسان هست: «وَ یطْعِمُونَ اَلطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتِیماً وَ أَسِیراً × إِنَّمٰا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اَللّٰهِ لاٰ نُرِیدُ مِنْکمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکوراً»(سورهٔ ﴿إنسان، آیات 8-9) و در این آیات مسئلهٔ انفاق به یتیم و اسیر بهوسیلهٔ علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهمالسلام) مطرح است، خدا به احترام زهرا(س)، اسم حورالعین را نبرده است. حورالعین چیست؟! خدا با بودن فاطمهٔ زهرا(س)، از آن زنها اسم نمیبرد و شوهر و همسر این خانم هم در قیامت، فقط و فقط امیرالمؤمنین(ع) است. این کشف این سنّی است که میگوید همهٔ سورههایی که نعمتها ازجمله حورالعین را شمرده، در این سوره اسم حورالعین را به احترام صدیقهٔ کبری(س) نیاورده است.
ارزیابی و قیمتگذاری خداوند بر انسانها
برای چه بحث را به اینجا رساندم؟ یادتان هست که چه گفتم؟ قرآن که میگوید: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 32)، اگر حق و قرآن را نخواهی، گیر مانیفستِ لنین و استالین و کتابهای کارل مارکس صهیونیسم میافتی؛ اگر علی(ع) را نخواهی، گیر چه کسی میافتی؟ آنهایی که علی(ع) را در مدینه نخواستند، بعد از علی(ع) گیر چه کسی افتادند؟ حالا من روی منبر خیلی باز نکنم؛ اما جلالالدین در این کتاب مثنویاش میگوید: یک روستایی برای ادارهٔ امور زندگیاش یک گاو داشت که روزی هفت هشت ده کیلو شیر میداد؛ همین را ماست، کره دوغ و کشک میکرد و میفروخت، زندگیاش را اداره میکرد. هر شب هم(آنوقت که برق نبود) عادت داشت از داخل اتاقش درمیآمد و نصفه شب به داخل طویله میرفت، برای این گاو آب میگذاشت و کاه و یونجه میریخت، یکخرده هم دست به گردهٔ این گاو و سر و گردنش میکشید که خارش نداشته باشد.
شبی طبق عادت هر شب خود بلند شد و داخل طویله آمد، کاه و یونجه ریخت و آب گذاشت، شروع به دست کشیدن کرد؛ اما تاریک بود و نمیدید. شیری داخل طویله آمده و گاو جوان را خورده بود، دیده بود جای گرمی است و خوابیده بود. همینطوری که مرد دهاتی روی شیر دست میکشید، او پیش خودش گفت: بیچاره اگر روشن بود و من را میدیدی، از ترس خود به آن طرف دنیا فرار میکردی؛ اما نمیدانی من چه کسی هستم! من یک درنده هستم! جلالالدین تا اینجا را میگوید و بعد به این شکل ادامه میدهد:
تو به تاریکی علی را دیدهای××××××××زان سبب غیری بر او بگزیدهای
اگر تو علی را علی میدیدی، بعد از مرگ پیغمبر(ص) بهسراغ اینهمه گاو نمیرفتی! تو انسان کامل و جامع را نفهمیدی، بهدنبال حیوان درنده و گاو رفتی که نه علم داشته، نه عقل داشته، نه تقوا داشته و نه فضیلت داشته است. قرآن این را میگوید: اگر حق را که زهراست، قبول نکنید و زیرمجموعهٔ شخصیتهای فاطمی -خدیجه، زینب کبری و مریم(علیهمالسلام)- را هم قبول نکنید، بعد از اینها گیر چهکسی میافتید؟ خیال میکنید گیر بهتر از اینها میافتید؟ از نظر شکل، قیافه، لباس و مد گیر دخترهای واشنگتن و تلاویو و لندن و جاهای دیگر میافتید! کسی که زهرا(س) را بهعنوان انسان کامل قبول نداشته باشد، گیر همین بدبختهای پَست دوزخی میافتد.
دعوت خدا حق است: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 14)؛ اگر من این دعوت را قبول نکنم، گیر چهکسی میافتم؟«فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ» گیر گمراهی و گیر شقاوت میافتم. اینطور نیست که قرآن یا خدا یا پیغمبران یا ائمه را رها کنم، گیر بهتر از آنها بیفتم؛ گیر کسانی میافتم که دنیا و آخرتم را بر باد میدهند. این را به آنهایی میگویم که مثل شما نیستند؛ اهل نماز، اهل خدا، اهل دین و اهل پاکی نیستند و نمیخواهند هم باشند. خدا اینها را که در سورهٔ اعراف ارزیابی و قیمتگذاری میکند، میگوید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ یفْقَهُونَ بِهٰا»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 179)، درِ فهم خودشان را بستهاند و نمیخواهند حق را بفهمند، «وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ یسْمَعُونَ بِهٰا» نمیخواهند حق را بشنوند، «وَ لَهُمْ أَعْینٌ لاٰ یبْصِرُونَ بِهٰا» نمیخواهند حق را ببینند؛ حالا میخواهم اینها را قیمتگذاری کنم(خدا میگوید که بندههایش را میشناسد): «أُولٰئِک کالْأَنْعٰامِ» قیمت اینها بهاندازهٔ گاو، شتر، الاغ و خرس است؛ بعد خدا میگوید: نه! آنها سر جای خودشان قیمت دارند، «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» اینها اصلاً یک پاپاسی قیمت ندارند.
کلام آخر
-تواضع و احترام خاص حضرت زهرا(س) به امیرالمؤمنین(ع)
بعد از مرگ پیغمبر(ص) چه کردند؟! من خیلی سختم است که آن را هضم کنم. صدیقهٔ کبری(س) با بدن مجروح، پهلوشکسته و بازو بر اثر غلاف شمشیر ورم کرده، محسنش کشته شده، داغ پیغمبر(ص) در جوانی خمیدهاش کرده و در خانه افتاده است؛ امام صادق(ع) میفرمایند: این روزهای آخر گریه میکرد، اما جوهرهٔ صدا برای او نمانده بود. این خیلی عجیب است که امیرالمؤمنین(ع) یکبار مطلبی را به او پیشنهاد کرد(در سندهای خیلی مهم ماست) و اجازه خواست. خیلی حرف است که امام معصوم از زهرا(س) اجازه میگیرد که این کار بشود یا نشود! به علی(ع) گفت: «یا علی، البیت بیتک» خانه خانهٔ توست، از من اجازه میگیری؟ نگفت من همسر تو هستم، از ادب در مقابل امام گفت: «و انا اَمَتُک» من کنیز تو هستم.
-دعای امام حسین(ع) برای غلام سیاهچهره
همه با همدیگر از اینجا به کربلا برویم؛ گفت: حسینجان! من سیاهچهرهام و قیافهٔ قشنگی ندارم. خون من خون معمولی است؛ یعنی من از شما اجازه میخواهم که بروم و جانم را فدایت کنم. اجازه میدهی؟ میخواهم دلتان به ابیعبدالله(ع) گرم شود؛ امام حسینی که با غلام سیاهش با لباس کهنه اینطور رفتار میکند، با شما در قیامت چطور رفتار میکند؟! به او اجازه داد و رفت. جنگ است و تیرباران و سنگباران است، از اسب به زمین افتاد؛ اصلاً در خیالش نمیگذشت که ابیعبدالله(ع) بالای سرش بیاید! پیش خودش میگفت: من چه کسی هستم، من چه هستم؟! اگر امام حسین(ع) بالای سر شهدا آمده، بالای سر علیاکبر، قاسم، حبیب، مسلمبنعوسجه و بُریر آمده است؛ من چه کسی هستم؟! همینطوری که در درد و خونش میغلتید و چشمهایش هم پر از خاک و خون بود، حس کرد که یکی سرش را با دو دست از روی زمین بلند کرد، روی دامنش گذاشت و خون و خاک چشمش را با آستینش پاک کرد؛ ابیعبدالله(ع) را دید که بالای سرش نشسته است. حالا اینها که طبیعی و اخلاق ابیعبدالله(ع) است؛ نوشتهاند: تا جان داد، ابیعبدالله(ع) صورتش را روی زمین گذاشت، دو دستش را به دو طرف بدن گذاشت و خم شد، صورت روی صورت این غلام سیاه گذاشت و گفت: «اللهم بیض وجهه».
حسینجان! ما هم میتوانیم این توقع را از تو داشته باشیم که وقت مرگ، برزخ و قیامت به ما نظر بیندازی؟ امام جواب میدهد: بله، کاملاً میتوانید این توقع را از من داشته باشید. او آقا و کریم عالم است.
تهران/ مسجد رسول اکرم(ص)/ دههٔ اوّل جمادیالاولی/ زمستان1397ه.ش./ سخنرانی ششم