جلسه بیست و یکم دوشنبه (6-3-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
کلمات الهی در عالم وجود همه موجودات او هستند. ما خیلی از موجودات عالم غیب خبر نداریم، در این عالم شهود موجودات الهی جانداران و نباتات و جمادات هستند، همۀ جانداران و نباتات و جمادات آنهایی که خارج از دایرۀ اختیار هستند خود پروردگار معنیشان کرده است، در این جانداران بدون اختیار و نباتات و جمادات برای نمونه یک دانه موجود وجود ندارد که به او بگویند موجود بیمعنایی است، هر کدامشان به تناسب وجود خودشان در این عالم خلقت معنا دارند.
معرفت اشیا و اجنّه
نظر قرآن درباره جمادات با نظر علم ـ علم بشری ـ صددرصد تفاوت دارد. جمادات حتی یک سنگریزه، یک اتم، یک عنصری که با میکروسکوپ قابل دیدن نیست از دیدگاه قرآن در حد ظرفیت وجودی خودشان هم شعور دارند و هم عبادت دارند. این بحث در قرآن گسترده است، عالمی است، داستانی است. جمادات عبادت دارند بهخاطر این است که معرفت دارند، باز هم عرض کنم در حد وجودی خودشان، نمیشود که یک عنصری معرفت به حق نداشته باشد و اهل عبادت و تسبیح باشد و حمد باشد.
در قرآن میخوانیم «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِه»(اسرا، 44) هیچ موجودی و شیئی در این عالم هستی وجود ندارد مگر این که اهل تسبیح و اهل حمد است. در سوره نور میفرماید: آنها اهل نماز ـ نماز خاص خودشان ـ هستند. آنان با ما حرف نمیزنند ببینیم از نظر معنوی در چه موقعیتی هستند؛ عرفانشان به پروردگار، تسبیحشان، حمدشان، نمازشان به چه کیفیت است. حدود پنجاه تا از این حیوانات و پرندگان را حضرت سیدالشهدا اسم میبرد و گفتارشان را با پروردگار ترجمه میکند که اینها با خدا چه میگویند. روایتش مفصل است و در کتابها ذکر شده است.
پس آنها معنی شدنشان همراه با خلقتشان است، زمان آفریده شدن معنی هم میشود. طبق آیات سورۀ جن که از سورههای مهم قرآن است و خواندنی است، جنّ که آفریده میشود خداوند او را در شعاع نبوت و توحید و بعد از بعثت پیغمبر طبق آن آیات در شعاع قرآن قرار میدهد، از بخشی از جن هم اسم میبرد که مؤمن هستند، عارف به حق هستند، موحد هستند، اهل قرآن هستند و حتی در نماز پیغمبر هم برای جماعت شرکت میکردند. اینها که در معرض نسیم توحید و نبوت و احکام الهی و قرآن هستند مکلف هستند به تکلیف واجب که خودشان را با توحید و رسالت و آیات در حد مسئولیت خودشان معنی کنند.
اثر تربیت پدر و مادر
یک موجود هم انسان است که وقتی آفریده میشود معنایی ندارد، یک بچهای که به دنیا میآید دربارهاش هیچ داوری نمیشود کرد که آیا این کافر است، این مشرک است، این مؤمن است، این فاسق است، این اهل بهشت است، این اهل جهنم است؟ اصلاً نمیشود داوری کرد، تنها داوری که میشود کرد این است که بگوییم از نظر مسائل معنوی بیرنگ است، فعلاً هیچ رنگی ندارد.
البته اینجا قرآن و روایات پای پدر و مادر را هم به میان میکشد، معارف الهی پای معلم و پای رفیق و از همه مهمتر پای خود انسان را به میان میکشد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «حق الوالد علی الولد» تو پدر هستی ولی فقط پدر جسم نیستی؛ شتر نر هم پدر جسم کره شتر است، الاغ نر هم پدر کره الاغ است. ای پدر! یادت نرود که تو پدر بدن تنها نیستی که برای بچهات وظیفهات فقط این باشد غذا آماده کنی، لباس آماده کنی، خانه آماده کنی، این معنی پدری نیست.
وظیفۀ اول؛ انتخاب نام نیکو برای فرزند
این گفتار نورانی امام در «نهجالبلاغه» است «حق الوالد علی الولد». این حق را امیرالمؤمنین(ع) نساخته، پیغمبر نساخته، زینالعابدین(ع) کل حقوق را مربوط به پروردگار میداند، سه تا حق عمدهاش را امیرالمؤمنین(ع) بیان میکند: «ان یحسن اسمه» الان در جامعه ما این حق بسیار ضعیف شده است، نام نیکو برای بچهاش انتخاب کند. نامی که خدا نیکو میداند، نامی که دین نیکو میداند، به حرفهای بیاهمیت قوم و خویشها و افراد دیگر هم گوش ندهد. حق نامگذاری در اختیار مادر بچه هم نیست که بگوید زنم گفته من هم چارهای نداشتم، تو نباید همسرت را بر امیرالمؤمنین(ع) و پیغمبر و خدا مقدم کنی.
اسم دختر را میگذارند «نازی». ما که یک مقدار به تاریخ یا به حیوانات وارد هستیم؛ یکی که کلمه نازی را پیشمان به زبان جاری کند، هم حزب نازی هیتلر به ذهنمان میآید و هم سگهای ولگرد را که نازی میگویند.
«حق الوالد علی الولد ان یحسن اسمه» بیژن، هوشنگ، برزو، جهانگیر، جهانشاه، سهراب، افراسیاب و رستم برای فرهنگ زرتشتیان است نه فرهنگ پیغمبر، این برای فرهنگ پیشدادیان است. اگر وجود آنان بوده و داستان سرایی نباشد این برای فرهنگ کسانی است که میگویند مقدسترین عنصر در عالم آتش است، ولی فرهنگ پیغمبر این است که مقدسترین حقیقت در این عالم پروردگار است.
آتش یک عنصری در اختیار همه است. یک عنصری هم در اختیار آتشنشانی هست به نام آب، یک عنصر سیال و روان ترکیبی از اکسیژن و هیدروژن که این آب بریزد روی آتش آن را فانی و نابود میکند، این چه وجود مقدسی است که با یک آب از بین میرود و پروندهاش از دنیا جمع میشود؟ این چه تقدسی است؟ (ملک تعالی و تقدس تو راست/ ما ـ همه موجودات ـ همه فانی بقا بس تو راست).
زنان نامآور تاریخ
انتخاب نام نیک، یک وظیفۀ پدر است. ما خیلی اسم برای دخترها داریم، هم در قرآن و هم در روایات است، اگر دلشان میخواهد پدرها یک اسم قرآنی انتخاب کنند «آسیه». دیشب در قرآن سر گرفتن گفتید «اللهم بحق هذا القران و بحق کل مؤمن مدحته فیه» یعنی پانصد میلیون شیعه دیشب گفتند خدایا به حق زن فرعون ما را راه بده، چرا اسم او روی دختر نباشد؟ چرا اسم «مریم» روی دختر نباشد؟
بیرون از قرآن هم زیباترین اسامی را داریم، این اسامی یادآور یک سلسله حقایق است که اگر دختر یا پسر در حدی خوب تربیت بشوند یک آگاهی اندکی هم از مصادیق این اسما داشته باشند، مثلاً یک آگاهی کمی دختر از آیات سوره آلعمران و مریم داشته باشد، پدر یا مادر وقتی صدایش میکنند: «مریم!» یاد عصمت آن زن میافتد، یاد معرفت آن زن میافتد، یاد قانت بودن آن زن میافتد، یاد این میافتد که فرشتگان با او صحبت کردند و او صدای فرشتگان را شنید؛ با اسمش شاد میشود. چه بسا که این اسم هم در قیامت در دادگاهش و در نجاتش اثر داشته باشد و دارد.
بیرون از قرآن چه اسمهایی داریم، مانند خدیجه که شخصیت بزرگی است. در زیارت وارث ابیعبدالله(ع) را به افرادی از مرد و زن که معرفی کردند یکیش ایشان است «السلام علیک یابن الخدیجة الکبری». اسم بالاتر که این نامگذاری کار پروردگار است «فاطمه»، این دیگر برای اداره آمار عربستان نیست، برای اداره آمار ملکوت است.
اسمهای دیگر هم داریم یادآور حقایق بسیار مهمی است مثل شجاعت، تهور، حوصله، صبر، عبادت، شکستن دشمن مانند «زینب» این اسم خیلی معنا دارد. در ایران رسم شده که اگر ما اسم دخترمان را بگذاریم زینب ستمکش بار میآید، کلمۀ زینب را اصلاً میفهمید یعنی چه؟ کجای این کلمه ستم در آن است؟ کجای این کلمه کشیدن بار ستم دارد؟ این نامی است که امیرالمؤمنین(ع) انتخاب کرده، بچه به دنیا آمد اسمش را گذاشت زینب یعنی زینت بابا «زین الاب»؛ یعنی یک بخش زیبایی جان و عقل من این دختر است. زینب خیلی نام پرمعنایی است. نه تا اسم صدیقه کبری دارد: فهیمه، محدثه، بتول، صدیقه، زکیه.
مردان نامآور تاریخ
اسمهای خیلی زیبایی هم در قرآن داریم برای پسرها که این نامها را خدا انتخاب کرده است. در سورۀ مریم است که به زکریا قبل از ولادت بچهاش میگوید: مژده به تو میدهم به فرزندی به نام «یحیی»، یعنی این نام را خود خدا برداشته که قبل از این اسم تا زمان آدم چنین اسمی در ملتها سابقه نداشته است. معلوم میشود این یک اسم خیلی بار معنوی دارد.
اسم یک مرد در قرآن «ابراهیم» است. وقتی آدم اسم ابراهیم را میشنود هزار نکته باریکتر ز مو به ذهن میخورد. ابراهیم چقدر هم وزنش زیباست، به ذهن آدم میخورد که این شخصیت با عظمت بتشکن تاریک است، یعنی ابراهیم بتها را در ظاهر تکهتکه کرد و ریخت روی زمین و مهمتر اینکه با دین حنیفش بتهای درون را از درون مردم بیرون کشید، درون مردم را از بتخانه بودن نجات داد.
«اسماعیل» یعنی موجودی که در چهارده سالگی صد درصد به مقام تسلیم رسیده بود. عرفای اسلامی میگویند برای سیر، سلوک و رشد هزار منزل قرار داده شده، همه را هم میشود طی کرد.
آخرین منزل سیر سلوک الی الله
نمیدانم کتابش را ترجمه کردند یا نه، در یک کتابی به نام «منازل السائرین» منزلهایی که سیرکنندگان به سوی حق باید طی بکنند، من این کتاب را خواندم و منازلش را دیدم. دیدم نه رفتم، اشتباه نشود، یک وقت من را پیش خودتان بزرگ نکنید، فقط خواندم، ولی خدا میداند در طی منازل من هنوز یک کودک هستم.
راه سلوک هزار منزل است، آخرین منزل یعنی نهصد و نود و نه تا را که اهل سلوک طی بکنند، آخرین منزل «تسلیم» است که خودت را در دست اراده خدا مانند مرده در دست غسال قرار بدهی، مرده دیگر از خودش هیچ کاری نمیکند، هر کاری هست غسال میکند؛ برمیگرداند طرف راست، طرف چپ، سرش را بلند میکند، آب سدر رویش میریزد، آب کافور رویش میریزد، آب خالص رویش میریزد، لباسهای خانه را از بدن میت درمیآورد، یک لنگ به او میبندند، یک پیراهنی آن هم خیاطی نمیکند با قیچی و چاقو پاره میکنند و میاندازد در گردن میت، یک پارچه را هم میاندازد روی تخت که سرتاپای میت را بپوشاند، مرده هم تسلیم است، یعنی زبان حالش این است که غسال هر کاری دلت میخواهد بکن.
آخرین منزل این است که من خودم را در دست ارادۀ خدا رها کنم که محبوب من هر تصمیمی داری بگیر، به هر طرف میخواهی من را بگردانی، هر پولی میخواهی بدهی، هر پولی میخواهی بگیری، جانم را میخواهی، زن و بچهام را میخواهی؛ من تسلیم صرف هستم و اصلاً حرفی با تو ندارم.
اگر آدم خبردار باشد و بچهاش هم خبر بکند که اسماعیل در سن چهارده سالگی هزار منزل را طی کرده بود. وقتی پدر که دومین پیغمبر اولوالعزم است به او گفت: «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُك»(صافات، 102) به من گفتند ببرمت در این مسجدالحرام کنار کعبه تو را قربانی بکنم، سرت را ببرّم، اسماعیل به پدر نگفت: ای بابا! من با این سن دو میلیون آرزو دارم ازدواج نکردم و کاسب نشدم؛ این مقام تسلیم است که گفت: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر» هر چه محبوبمان به تو دستور داده درجا عمل کن، خیالت هم از من راحت باشد «سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِين»(صافات، 102) من لب باز نمیکنم حرف بزنم.
مردان نامآور تاریخ
آدم اسم بچهاش را بگذارد اسماعیل، بعد هم یادش بدهد که اسماعیل چه کسی بوده، چه بوده و چه روحیهای داشته است. اینها اسمهای مردها در قرآن است. آدم اسم بچهاش را بگذارد «یوسف» یادآور خیلی حقایق است که عزیز دلم این اسمی که من رویت گذاشتم حالا که به تکلیف میرسی و وارد حوزه شهوت جنسی میشوی، هم اسمت یوسف هفت سال از چهارده پانزده سالگی تا بیست و یک سالگی در اتاق خلوت کنار بانوی کاخ، زن جوان خوشگل، پولدار، عشوهگر، طناز، خطرناک و شیطانصفت قرار گرفت. هفت سال هر چه التماسش کرد یک بار کنار من بخواب گفت «مَعاذَ اللَّه»(یوسف، 23) خدای من راضی نیست این کار را نمیکنم.
یوسف خیلی اسم زیبایی است، یادآور قهرمان شکست دادن به گرگ شهوت است، قهرمان شکست دادن آن زن کاخ، نه اینکه جوان است و کنار یک پارکی یک دختر دهاتی پوک به او بگوید جوان تلفنت را بده به من، این هم سریع تلفن بدهد و بعد دچار زنا و آلودگی و کثافتکاری و حیوانصفتی بشود؛ جوانم! پسرم! اسمت را گذاشتم یوسف، یوسف این است، برو سورۀ یوسف را پسرم بخوان، شانزده ویژگی خدا برای یوسف بیان کرده است.
داستان نامگذاری طولانی است، همین چند تا مثال بس است. نام نیک، یک حق فرزند بر عهدۀ پدر است، حق واجب است، شک هم نکنید، امر امیرالمؤمنین(ع) است «ان یحسن اسمه» که نام نیک برای دختر و پسرش انتخاب بکند.
وظیفۀ دوم؛ تعلیم قرآن
حق دوم «و ان یعلمه القرآن» بچه را با قرآن، روخوانی قرآن و معنی قرآن آشنا کند. اینقدر قرآن با ترجمههای خوب چاپ شده، کلاس قرآن هم که خیلی زیاد است، در همین محل هم پر است. ما هر سال ماه مبارک بیست و پنج شب حسینیۀ هدایت جلسه فقط قرآن داریم، قبل از افطار چهارصد پانصد نفر میآیند آشنا میشوند با قرآن و بعد هم میروند معنیش را خودشان میخوانند. این وظیفه دوم که خیلی مهم است «ان یعلمه القرآن».
وظیفۀ سوم؛ انتخاب جایگاه مناسب
وظیفه سوم این که بچه را دختر یا پسر در جای درستی بگذارد «ان یضعه موضعه»، از خانه که میخواهد برود بیرون از سن هفت سالگی جایش را دقت کند کجاست، معلمهایش چه کسانی هستند، مدیرش کیست، همکلاسیهایش چه کسانی هستند. ابتدا پدر مادر وظیفه دارند بچه را بهطرف معانی مثبت هدایت کنند؛ اسم، قرآن و محل تحصیل یا محل کار.
بعد بچه را دشمن عالم ربانی بار نیاورند، یعنی زن و شوهر، برادرزن، خواهرزن، در مهمانیها کنار همدیگر دریاوار روحانی واجد شرایط شیعه را فحش ندهند که بچه از همان بچگی از عالم اسلامی متنفر بشود. البته یاد بچه هم بدهند که عزیز دلم در علمای تاریخ بلعم باعورا هم بوده، در علمای تاریخ یحیی بن اکثم هم بوده، در علمای تاریخ شریح قاضی هم بوده، اینها را جزو عالمان حساب نکن.
خدا در قرآن گفته این عالمان سگِ زبان درار هستند، نه عالم و روحانی «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث»(اعراف، 176) او را کاری نداشته باشی مدام زبان درمیآورد، کاری هم داشته باشی باز هم زبان درمیآورد.
دخترم! پسرم! تفکیک کن و همه را به یک چشم نبین. همه را بلعم باعورا نبین، همه را یحیی بن اکثم نبین، همه را شریح قاضی نبین، همه را عالم بسیار باسوادی چون زُهَری نبین که امام در «تحفالعقول» به این زهری گفت آخوندهای مثل شما تابوت بنیامیه را به دوش کشیدند و سنگینی این حکومتهای ننگین را روی دوش مردم گذاشتید. اینها هم در تاریخ بودند اما آخوند ربانی هم همیشه بوده، الان هم هست، همه جا هم هست.
کمک استاد انصاریان به آخوند فقیر
به من گفتند یک روحانی خیلی وضع اقتصادیش بد است، پیشنماز نیست، منبر دعوتش نمیکنند، جایی را ندارد، به غربت است، از همه سختتر چهار تا هم دختر کوچک دارد. به کسی که خبر را داد گفتم: بین من و خدا، اگر اسم من را نمیبری من زندگیش را اداره کنم. گفت: نه نمیبرم. گفتم: شما میگویید اسم نمیبرم بعد به او میگویی امانت است به کسی نگویی، این کمک را فلانی داده، این تقلب را هم نکن. گفت: نه. گفتم: من پنجشنبهها خودم میآیم در مغازهات، نمیخواهد بیایی در خانهام، شماره حساب هم نمیخواهم.
پیغمبر میگوید: قدم برداری برای حل مشکل یک مؤمن محال است این قدم در صراط بلغزد، راحت از صراط رد میشوی. ما خیلی عامل برای قیامت داریم، عاملهای ارزان. پنجشنبهها من پول میدادم در مغازهاش مینشستم میرفت میداد و برمیگشت، او هم بعد از چند هفته گفته بود این پول برای کیست؟ گفته بود پول برای خودت است. گفت: باشد برای خودم ولی چه کسی این پول را میدهد؟ گفت: دیگر من پیش پروردگار معذورم اسمش را نمیبرم.
چند هفته گذشت، یک روز پنجشنبه پول را برد و برگشت و گفت: پول را پس بگیر. گفتم: نبود؟ گفت: چرا بود. گفتم: پس چرا این آخوند نگرفت؟ مردم میگویند لوله نفت زیر عبای آخوندهاست، عبای آخوندها اگر لوله در آن بود که خیابان را میگرفت، کدام لوله زیر عبایش است؟ چهار تا رفتند صندلی گرفتند وکیل و وزیر شدند، من نمیدانم و بدبین به هیچکس نیستم ولی مثلاً یک اشتباهی هم کردند آن یک اشتباه ملاک کوبیدن کل است؟ یکی وکیل و وزیر شده دلیل بر این است که همه آخوندها میلیاردر هستند؟
اگر این حرف من پخش بشود والله قسم در این صد ساله اخیر روزگاری وضع آخوندهایی که درسخوان هستند و درس میخوانند و فارغالتحصیل شدند و شغلی ندارند، از نظر اقتصادی بدترین روزگار آخوندی بوده است. زمان گذشته اینقدر آخوندها مشکل مادی نداشتند. آخوند در زمان آیتالله العظمی بروجردی زن و بچه داشت، کرایه خانه در قم داشت، بالاترین پولی که آقای بروجردی میداد پنجاه تومان بود، با همان یک ماه زندگی میکرد. الان خود دولت دیگران اعلام میکنند حتی مردمی که متوسط هستند آنها هم الان دچار مشکل معیشت هستند نه ضعیفان و فقیران.
چرا آن پول را نگرفت؟ گفت: من شام امشبم را که شب جمعه است و صبحانه و ناهار فردایم را و فردا شب را از پساندازهایم دارم، این پول به من و زنم و چهار تا دختر حرام است، برو به یک خانواده بده که نمیتوانند نان خالی بخرند، هفتۀ بعد هم خدا بزرگ است.
این است اسماعیل، ابراهیم، یوسف، یعقوب، موسی، عیسی، زکریا، یحیی، اینها اسمهای قرآنی است. این وظیفۀ واجب پدر است: اسم نیکو، تعلیم قرآن و جای نیکو گذاشتن؛ بعد از این سه مرحله بچه خودش مسئول میشود که خودش را معنی کند که بشود «کلمة الله».
من دیگر بیشتر توان ادامه دادن را ندارم، دیشب و امروز ظهر حسابی نیرو و جان من را گرفت. همین یکی دعا را دارم خدایا به حقیقت امیرالمؤمنین(ع) فردا شب همۀ ما، زن و بچههایمان، ملت، این مملکت را در احیایی که ائمه ما به این احیا نظر داشتند راه بده.