لطفا منتظر باشید

جلسه دوم دوشنبه (8-7-1398)

(قم مسجد اعظم)
صفر1441 ه.ق - مهر1398 ه.ش
15.33 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

لزوم میزان‌‌گیری در زندگی

بدون به‌ کار گرفتن میزان، معیار و ترازو چیزی را نه به درستی می‌توان شناخت و نه درست و صحیح خود را نمایاند. انسان برای مستقیم بار آمدن، به میزان و معیار نیاز ضروری دارد. در ابتدای سورۀ مبارکۀ الرحمن سه بار کلمۀ «میزان» و یک بار کلمۀ «وزن» به کار گرفته شده است که دلیل بر ارزش و جایگاه میزان در زندگی مادی و معنوی انسان است. 

اروپا انسان را فریب داد، مدتی او را بدبخت اصالة العلم کرد. روزگاری او را بیچارۀ اصالة العقل کرد و بعد از مدتی او را اسیر اصالة الانسان ساخت. علمی که آن‌ها می‌گفتند، علم بشری و حسی بود که هر لحظه در حال تغییر است. عقلی که می‌گفتند، منظورشان فعالیت‌های مغزی بود که مغز را نیز مادی می‌دانستند. انسانی که آن‌ها می‌گویند، موجودی به تمام معنا بریده از حق است که بی‌‌قید و شرط اختیار انتخاب در دست خود اوست. 

در اولین باب کتاب شریف «کافی» می‌خوانیم که عقل هادی کامل نیست و اگر حجت‌های الهی در کنار عقل قرار نگیرند، عقل تنها انسان را سعادتمند نمی‌کند. خداوند عاشق مستقیم بار آمدن انسان است و به انحراف انسان هیچ رضایتی ندارد: ((لا يَرْضى لِعِبادِهِ اَلْكُفْرَ))[1] و ((إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ))[2] و ((لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ)).[3] او عاشق مستقیم بار آمدن انسان است و از هر نوع انحرافی در انسان نفرت دارد، لذا برای مستقیم بار آمدن انسان دو میزان، معیار و ترازو قرار داده است که انسان حالات قلب، خلقیات و اعمال و رفتارش را با این دو معیار میزان‌گیری و هماهنگ کند. قلب را بسنجد که آیا حالات درستی دارد یا حالاتش ابلیسی است؟! نشان می‌دهد که این قلب مریض است: ((فِي‌‌ قُلُوبِهِمْ‌‌ مَرَضٌ‌‌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً))[4] مرض بدون الف و لام، یعنی مرض سنگین، بیماری سخت و همه جانبه. نه قلب سلیم: ((يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلاّ مَنْ أَتَى اَللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ))[5] ضد مریض «سلیم» است یا به عنوان صفت مشبهه یا صیغۀ مبالغه. 

 

شناخت وضعیت جوارح و جوانح با میزان‌‌گیری

وقتی انسان خود را به این معیار (قرآن) ارائه کند، کاملاً نشانش می‌دهد که قلب در چه وضعی است. می‌فرماید «فی قلوبهم مرض»؛ اما این مرض را در آیات بعد باز می‌کند که این بیماری یا سایر بیماری‌ها چیست: ((ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ))[6] آیۀ عجیبی است. بعد از دیدن و شنیدن آیات و معجزات انبیا(علیهم السلام) «قست قلوبکم» این چه شقاوتی است که با دیدن آیات، معجزات و بیّنات دل‌تان سخت شد؟ این «بعد ذلک» جملۀ خیلی فوق العاده‌ای است، یعنی قبل از آمدن بیّنات، معجزات و آیات چه وضعی دارید که بعد از همۀ آن‌ها دل‌‌تان سخت شد: ((فَهیَ کَالحِجَارَة أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة)) مانند تکه سنگ. سنگی که تیشه به آن کار نمی‌کند. سنگی که شکل به خود نمی‌گیرد و نمی‌شکند یا اره نمی‌شود. بدتر از چنین سنگی است؛ چون پروردگار می‌فرماید وقتی نهرها از روی بعضی سنگ‌ها جاری می‌شود، ترک می‌خورند و آب بیرون می‌زند. بعضی از سنگ‌ها «من خشیت الله» از جای خود رها می‌شوند، مانند شهاب‌های آسمانی. ((وَ مَا اَللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ)) من بی‌خبر نیستم با قلب بدتر از سنگ‌تان چه می‌کنید. 

 

قرآن، میزانی الهی

وقتی انسان خلقیات خود را به کتاب خدا ارائه می‌کند، قرآن نشان می‌دهد که این انسان دچار گناهان بسیار سنگین اخلاقی است که یکی از این گناهان بس است تا او را دوزخی کند. آیۀ 180 سورۀ آل عمران را ببینید! خدا در این آیه چه چیزی مطرح می‌کند؟ آن‌هایی که من از احسان خودم به آن‌ها عطا کردم و به عطای من بخل ورزیدند: ((يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ)) فردای قیامت تمام این ثروت را به گردنبند فلزی آتشینی تبدیل می‌کنم و به گردن‌شان می‌اندازم که دیگر در نمی‌آید: ((سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ اَلْقِيامَة)). 

وقتی خودم را به قرآن ارائه کنم، ببینم بخیلم و (می‌دانم که) بخل آتش است یا حریصم و حرص آتش است، مغرور و ریاکارم و هر دو آتش هستند: ((لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ))[7] آن کسی که دلش می‌خواهد در دنیا و آخرت خوشبخت شود، این آتش‌‌ها را از وجود خویش می‌تکاند و خود را تصفیه می‌کند. در اعمال نیز همین طور. اگر به سراغ قرآن نروم، قلبم یقیناً منحرف می‌شود، در انحراف می‌ماند و اخلاقم سوء می‌شود، در سوء می‌ماند و اعمالم به حرام و کبائر آلوده می‌شوند. اما قرآن: ((إِنَّ هذَا اَلْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً))[8] اگر با قرآن هماهنگ شوم؛ اما اگر به سراغ قرآن نروم، این کبائر در من می‌مانند. این یک معیار بود.

 

میزان‌‌گیری با معیار اهل‌‌بیت(علیهم السلام)

معیار دوم پروردگار «اهل‌‌بیت(علیهم السلام)» هستند که در این زمینه نکاتی قابل توجه است. اول این‌که: ((لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَة حَسَنَة))[9] پیغمبر(ص) در ایمان، اخلاق و رفتارش یک معیار صددرصد حق است: ((لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اَللّهَ وَ اَلْيَوْمَ اَلآخِرَ وَ ذَكَرَ اَللّهَ كَثِيراً)) اگر کسی امید به خدا و قیامت آباد دارد و می‌خواهد در توجه پروردگار غرق شود، ایشان را سرمشق خود قرار بدهد و با او خودش را معیارگیری کند: ((أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ))[10] معیارهای خدا: قرآن، پیغمبر(ص) و فرمایشاتش و اولی‌الامر، هم خودشان و هم فرمایشات‌شان است. ما می‌دانیم که اگر به سراغ روایات نرویم، راه فهم بعضی از آیات قرآن به روی ما بسته و محال است به دست بیاوریم که فلان آیه چه می‌گوید.

 

مصادیق اهل‌‌بیت(علیهم السلام) طبق نقل اهل سنت

وقتی آیۀ اولی‌‌الامر نازل شد، بنا به نقل «شیخ سلیمان بلخی» حنفی سنی مسلک، در جلد اول «ینابیع المودۀ» با ذکر سند: جابر بن عبدالله انصاری(ره) خدمت پیغمبر(ص) آمد و عرض کرد: من منظور بخش آخر این آیه را نمی‌فهمم. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» را می‌فهمم، ولی «اولی‌الامر منکم» را نمی‌فهمم. حضرت فرمودند: ای جابر! اولی‌الامر دوازده نفر جانشینان من هستند. سپس حضرت یکی یکی را اسم برد. صاحب این کتاب نام هر دوازده نفر را نوشته است.[11] از امیرالمؤمنین تا وجود مبارک امام عصر(علیهم السلام) که معیار خدا هستند، هم روایات و فرمایشات‌شان میزان و معیار خداست و هم وجودشان.

 

لزوم شناخت و به‌‌کارگیری معیارهای الهی

مطلب خیلی قابل توجه این‌که ما این میزان‌‌های خدا را باید بشناسیم تا بتوانیم خود را با آن‌ها میزان‌گیری کنیم. این شناخت دو راه دارد: یا باید سال‌‌ها معارف الهیه خواند تا شخص بتواند نسخه را بفهمد و خود را علاج کند و یا ((فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ))[12] اگر نخواندی، برو از درس خوانده‌ها بپرس. برو خود را نشان بده تا آن‌ها بگویند که قلب، عمل و اخلاقت موافق قرآن است یا مخالف آن.

قرآن مجید و اهل‌‌بیت(علیهم السلام) یکی هستند و تمام نیکی‌ها را در این دو جمع‌اند، یعنی هم حسن فعلی دارند و هم حسن فاعلی؛ چون اگر فقط حسن فاعلی باشم، ولی حسن فعلی نداشته باشم، به جایی نمی‌رسم و بالعکس. در سورۀ نحل می‌‌فرماید: ((مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى)) این حسن فاعلی است؛ اما حسن فعلی ((فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياة طَيِّبَة وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ))[13] با قرآن و روایات، حسن فاعلی و فعلی را پیدا می‌کنیم و میوۀ وجودمان می‌رسد. وقتی میوۀ وجودم پخته شد و رسید، آن وقت لیاقت پیدا می‌کنم که در بازار قیامت این میوۀ رسیده را به پروردگار عرضه کنم؛ اما میوه‌های کال و نرسیده را داخل آتش می‌ریزند؛ چون به درد نمی‌خورد.

 

حکایت نجات جوان کافرِ دارای خصلت‌‌های نیک

نیکی‌ها برای ما چقدر ارزش دارند که قابل ارزیابی نیست؟ دورنمای این ارزش‌ها را در آیات و روایات می‌توانیم ببینیم. امام باقر(ع) می‌فرمایند:[14] جنگی اتفاق افتاد که پیروزی با مسلمان‌ها بود و عده‌ای از کفار اسیر شدند. آن‌ها را به مدینه آوردند. پیغمبر(ص) برای آزادی اسرا شرط گذاشته بود که یا ده مسلمان بی‌سواد را باسواد کنید یا مسلمان شوید و یا خودتان را از ما بخرید؛ چون شما جنگ را به ما تحمیل کرده و روی دست ما خرج گذاشته‌‌اید و هزینه بر عهدۀ ما قرار داده‌‌اید، پس باید تاوانش را بدهید. نمی‌شود که به ما حمله کنید، ما را زخمی نموده یا بکشید، بعد وقتی عده‌ای از شما اسیر شدند، از شما پذیرایی کنیم و بگوییم مهم نیست. اگر به بی‌سوادان ما علم بیاموزید یا مسلمان شوید و یا فدیه بدهید، آزاد می‌شوید. 

چند نفر مغرور متکبر گفتند: نه درس می‌دهیم، نه مسلمان می‌شویم و نه فدیه می‌دهیم. (پیغمبر(ص)) به حکم پروردگار شروع از بین بردن این زباله‌ها کردند. نوبت به جوانی رسید، جبرئیل(ع) به رسول خدا(ص) عرض کرد: یا رسول‌الله! این جوان را نکش و آزادش کن. حضرت مطیع صِرف پروردگار بود، یعنی در رأس گروه: ((وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا))[15] قرار دارد. پیغمبر(ص) به آن جوان فرمودند: تو آزادی. گفت: من که نه فدیه دادم، نه مسلمان شدم و نه به کسی درس دادم، برای چه مرا آزاد کردی؟ فرمود: پروردگار به من حکم کرد که آزادت کنم. این تصمیم خودم نبود و من مطیع صرف او هستم. پرسید: چرا پروردگارت مرا آزاد کرد؟ فرمود: خداوند به وسیلۀ جبرئیل(ع) به من پیغام داد که در تو پنج خصلت نیک وجود دارد، به خاطر آن نیکی‌ها فرمود آزادت کنم. گرچه ظرف نجس است، ولی مظروف پر از پنج خصلت پاک است. می‌ارزد که ظرف نجس را نگهدارم، بگویم برو که این مظروف کار کند؛ یکی: «الغیرة الشدیدة علی حرمک».

وقتی من بچه بودم، لات‌های تهران می‌گفتند این آدم ناموس‌پرست است. نه این‌که دختر و همسرش را عبادت می‌‌کند، بلکه ناموس‌پرست یعنی به شدت مواظب همسر و دخترانش است تا به گونه‌ای بار بیایند که چشم نجسی آن‌ها را دنبال نکند. به گونه‌ای لباس بپوشند که چشم ناپاکی به آن‌ها دوخته نشود. به گونه‌ای بار بیایند که هیکل، وجود و حرکات‌شان تحریک شهوات نکند. اگر این‌‌ها مواظبت می‌شد، درهای زنا و طلاق بسته می‌شد. خیلی از کلیددارها نمی‌دانند که منشأ و منبع فساد از کجاست. چرا قدیم این‌قدر طلاق نبود؟ چرا قدیم این‌قدر زنا نبود؟ چرا قدیم این‌قدر خودکشی نبود؟ از وقتی که غرب زنان را نیمه عریان از داخل خانه‌های مسلمان‌ها بیرون ریخت و وارد آموزشگاه‌ها، دانشگاه‌ها، قطارها، هواپیماها، پارک‌ها و خیابان‌ها کرد، سیل فساد، طلاق و خودکشی نیز راه افتاد. اگر دختران و زنان مسلمین بر معیار قرآن از خانه بیرون می‌رفتند، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. یکی از دخترانی که پروردگار از او به زن تعبیر می‌کند، یعنی از دختری گذشته و تماماً عقل و کرامت است، گرچه هنوز شوهر نکرده، (دختر حضرت شعیب(ع) است که) از خانه به اجازۀ پدر بیرون می‌آید و سر چاه‌های آب مدین می‌‌رود تا به موسی بن عمران(ع) بگوید که پدرم تو را می‌خواهد، به خانۀ ما بیا. قرآن می‌فرماید: ((تَمْشِي عَلَى اِسْتِحْياءٍ))[16] این خانم وقتی به حضرت موسی(ع) رسید، هنگام راه رفتن همۀ وجودش حیا بود. 

اگر زنان این طور بیرون می‌آمدند، این سیل‌های خطرناک دوزخی در جامعه راه نمی‌افتاد. هنوز هم دارند امروز و فردا می‌کنند که ببینیم چگونه باید جلوی این نیمه عریانی را گرفت. چهل سال است دارند می‌گویند ببینیم با چه قاعده و قانونی یا با چه رفتاری؟ هیچ کاری هم نشده است، هیچ کاری. رضاخان با شمشیر و بی‌حجابی دین را نابود کرد، زنا و طلاق را با بی‌حجابی رواج داد، نه با اسلحه. غرب می‌گوید زنان نیمه عریان بیرون بروند؛ چون با این کار دین، حیا و اخلاق نابود شده، طلاق و زنا زیاد می‌شود. فقط همین کار را بکنید! این‌‌ها را در گزارشات غربی‌ها دیده‌‌ام و بیهوده نمی‌گویم. در نوشته‌های خودشان موجود است. 

فرمود: خدا به من خبر داده است که تو نسبت به ناموست غیرت داری. دوم: «و سخی» خدا به من خبر داده است که دست به جیبی، خودت تنها نمی‌خوری، بلکه دوست داری هرچه داری، با بقیه بخوری. سوم: «و حُسن الخُلق» خدا به من خبر داده است که تو اخلاق نیکی داری، فروتن، متواضع و نرم هستی، خودبین نیستی، دوز و کلک نداری، اهل فریب‌کاری نیستی. چهارم: «و صدق اللّسان» خدا به من خبر داده است که زبانت پاک است، راست می‌گویی. پنجم: «و الشَّجاعة» خدا به من خبر داده است که تو نترس هستی. زبون و ضعیف نیستی. شجاع، پردل و قوی هستی. به این خاطر فرموده: حیف است، این جوان را نکش. گرچه برخی ظرف‌‌ها نجس‌اند؛ اما تمام مظروف‌ها که نجس نیستند. 

فرمود: برو (آزادی). عرض کرد: نمی‌روم. دنبالۀ این داستان نیز از امام ششم(ع) است. فرمود: می‌خواهی چه‌کار کنی؟ عرضه داشت: مرا مسلمان کن. حیف هست که من شما را رها کنم و بروم. حیف است این خدایی که تو گفتی، رها کنم و بروم. نمی‌روم. اسلام را به او ارائه کردند، مسلمان شد. سپس فرمود: اکنون می‌خواهی بروی، برو. گفت: نمی‌روم. فرمود برای چه نمی‌روی، مسئله که حل شد؟ عرض کرد: شما دعا کنید در جنگ بعدی خدا شهادت در راهش را نصیبم کند. امام صادق(ع) می‌فرمایند که او در جنگ بعدی شهید شد. 

این نیکی‌هاست که ثمر به بار می‌آورند. اگر به وسیلۀ میزان‌گیری با قرآن و روایات، در وجود انسان کامل شوند، طبق سورۀ یونس، انسان از اولیای الهی می‌شود. 

بیا تا دست از این عالم بداریم*** بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم*** بیا تا تخم نکویی را بکاریم

بیا تا همچو مردان ره حق*** سراندازی کنیم و سر نخاریم

بیا تا از فراق کوی محبوب*** چو ابر نوبهاران خون بباریم

 

روضۀ غربت امام سجاد(ع) در شام

پیرمرد شست‌وشوی مغزی داده شده بود. در غفلت کامل و در حیوانیت اخلاقی و عملی در شهر شام کنار مرکب زین العابدین(ع) آمد و ناسزا گفت و خدا را بر کشته شدن آن‌ها ستایش کرد. امام چهارم(ع) حرف‌هایش را گوش داد. وقتی تمام شد و دیگر بد و ناسزا نداشت بگوید، خیلی آرام و بامحبت فرمود: «هل قرأتَ القرآن» یکه خورد؛ تو قرآن ما را از کجا می‌شناسی؟ فرمود: آیا این آیه را خوانده‌‌ای: ((وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبى حَقَّهُ))؟[17] عرض کرد: آری، خوانده‌‌ام. فرمود: آیا این آیه را نیز خوانده‌‌ای: ((وَ اِعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ))؟[18] فرمود: این آیه را خوانده‌‌ای: ((قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّة فِي اَلْقُرْبى))؟[19] یا این آیه را: ((إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ))؟[20] صدا زد: جوان، آیات را ادامه نده. تمام این آیات در حق پیغمبر(ص) و اهل‌‌بیت(علیهم السلام) نازل شده است. فرمود: پیرمرد! مگر پیغمبر(ص) شما غیر از ما اهل‌‌بیتی دارد؟ عرض کرد: خاک بر دهانم، مگر تو چه کسی هستی؟ فرمود: من علی بن الحسین(علیهما السلام) هستم. با خودش گفت: خدا کند حسین پسر فاطمه(علیهما السلام) نباشد. عرض کرد: آقا! کدام حسین را می‌گویید؟ فرمود: فرزند علی و زهرا(علیهما السلام) را می‌گویم. پیرمرد بر سرش زد و گفت: آقا! پدرت کجاست؟ فرمود: با ما هم‌سفر است. سرت را بلند کن، ببین سر پدرم بالای نیزه است. پیرمرد میان مردم رفت، فریاد می‌‌زد: مردم! سنگ و چوب نزنید، شادی نکنید. این‌‌ها جگرگوشه‌های پیغمبر(ص) و زهرا(س) هستند.

اللهمّ اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حقٌّ علینا. اللهمّ اهلک اعدائنا، وَانصُر جیوشنا، و أیِّد وَاحفَظ امام زماننا، وَاجعل عاقبة امرنا خیراً.

 


[1]. زمر: 7.
[2]. ص: 87.
[3]. تکویر: 28.
[4]. بقره: 10.
[5]. شعراء: 88-89.
[6]. بقره: 74.
[7]. تکویر: 28.
[8]. اسراء: 9.
[9]. احزاب: 21.
[10]. نساء: 59.
[11]. آیت الله صافی گلپایگانی باب اول از کتاب «منتخب الاثر» را به این حدیث اختصاص داده است. مجموع نقل‌های این حدیث به ۱۴۸ نقل می‌رسد. بر اساس جمع‌آوری این کتاب، ۱۷ نفر از صحابه این حدیث را با عبارت‌های مختلف و نزدیک به هم از پیامبر اسلام(ص) نقل کرده‌اند.
[12]. نحل: 43.
[13]. همان: 97.
[14]. متن حدیث این است: «حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِيُّ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ اَلْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: أُتِيَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِأُسَارَى فَأَمَرَ بِقَتْلِهِمْ وَ خَلَّى رَجُلاً مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ اَلرَّجُلُ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ كَيْفَ أَطْلَقْتَ عَنِّي مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اَللَّهِ جَلَّ جَلاَلُهُ أَنَّ فِيكَ خَمْسَ خِصَالٍ يُحِبُّهَا اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَلْغَيْرَةَ اَلشَّدِيدَةَ عَلَى حَرَمِكَ وَ اَلسَّخَاءَ وَ حُسْنَ اَلْخُلُقِ وَ صِدْقَ اَللِّسَانِ وَ اَلشَّجَاعَةَ فَلَمَّا سَمِعَهَا اَلرَّجُلُ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلاَمُهُ وَ قَاتَلَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قِتَالاً شَدِيداً حَتَّى اُسْتُشْهِدَ» خصال، ج 1، ص 282.
[15]. بقره: 285.
[16]. قصص: 25.
[17]. اسراء: 26.
[18]. انفال: 41.
[19]. شوری: 23.
[20]. احزاب: 33.

برچسب ها :