لطفا منتظر باشید

سخنرانی استاد( پنجشنبه ) 5-10-1398

(تهران حسینیه هدایت)
ربیع الثانی1441 ه.ق - دی1398 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی‌القاسم محمد، صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سخن گفتن عاشق و معشوق

گاهی عاشق، با طرفِ محبت خودش صحبت می‌کند و طرف محبت، با این که می‌تواند با یک جمله جواب عاشق را بدهد اما حرفش را طولانی می‌کند، یقیناً اگر از او بپرسند این سوالِ عاشق که یک جمله جواب داشت، چرا طولانی جواب دادی؟ طرفِ محبتِ فهمیده می‌گوید: من کاری به پاسخ سوال عاشق نداشتم، دیدم معشوقم من را لایق دید تا با من حرف بزند، گرچه حرف او یک کلمه بود ولی من می‌خواستم جلسه‌ام با عاشق مقداری طولانی بشود، اصلش این بود نه پاسخ معشوق به عاشق.

 

الف) نوع اول سخن گفتن

در سوره مبارکه طه در اوایل سوره می‌خوانیم؛ وقتی موسی بن ‌عمران وارد وادی طور شد که آنجا برای او مهمانی خاصی بود، در آن مهمانی صدای او را شنید -از زمانی که در دربار فرعون بود، فرعون هزینه‌اش را می‌داد و بزرگ می‌شد، دلبسته به او بود- در این مهمانی خاص و خاص الخاص از موسی پرسید: «مَا تِلْكَ بِيَمينِكَ‏ يا مُوسى »؛ در دستت چیست؟ آن وقتی که این سوال از او شد، آنچه که در دست او بود قیمت مادی نداشت، ارزشی نداشت، از درختهای خشک مدین از شاخه‌ای، چوبی را کنده بود و آن را چوبدستی خودش کرده بود، اگر می‌خواست بفروشد هم نمی‌خریدند، چون مانند این چوبدستی در جنگل‌ها، بیابان‌ها و خانه‌ها زیاد بود. این که سؤال کرد در دستت چیست، می‌دانست که چیست دیگر، علم خدا که به یک چوب خشک بی‌ارزش می‌رسید، اما می‌خواست باب سخن را باز بکند و بعد حرفهای طرف محبتش را بشنود و ارزشی به این چوب خشک بدهد که مملکتی را با یک چوب متحول کند، این یکی از کارهای اوست.

 

-صلاح انسان در قلب او

به تعبیر پیغمبراکرم(ص) ما در سینه‌مان یک پاره گوشت داریم، «إنّ فی الإنسانِ مُضغَةٌ» این پاره گوشت حلالش الان در این گرانی اجناس چقدر می‌ارزد؟ حرامش را که کسی نمی‌خرد مگر اهل دل باشد، ولی پیغمبر(ص) در  این‌باره می‌فرماید: وقتی این پاره گوشت در دو انگشت رحمت و لطف خدا قرار بگیرد و یک بار زیر و رو بکند؛ همین پاره گوشت، یک خانه، محله، کشور و یک جهان را منقلب می‌کند. از این پاره گوشت چند هزار تا در کربلا بود که برای آن چند هزار تا درِ ورود به بدترین جای جهنم شد؛ با درِ دست که نرفتند، با در چشم و گوش که نرفتند.

 پیغمبر(ص) می‌فرماید:«إذا صَلَحَت، صَلُحَ الجَسدُ کُلُّهُ»، همه سلامت و صلاح انسان به این پاره گوشت است، اما همین پاره گوشت به همان شکل در سینه‌ای بود که نگذاشتند سالم بماند، با یک تیر سه شعبه پاره گوشت را زدند، اما ببینید همین دل در این پانزده قرن با عالم چه کار می‌کند، آینده و قیامت چه کار خواهد کرد!

 

خداوند فرمود: در دستت چیست؟ خدا که می‌داند چیست، پس چرا می‌پرسد؟ این پرسیدن خلاف حکمت نیست؟ نه، عاشق می‌خواهد با طرف محبتش درِ حرف زدن را باز کند، خب یک کلمه جوابش بود: عصا، ولی توضیح داد: این عصای من است، (همه را هم خدا می‌دانست، می‌دانست چه می‌خواهد جواب بدهد، اما چه باید کرد پای عشق در کار بود نه پای چوب، اگر پای عشق را بتوانم در کار بیاورم تردیدی ندارد -نهج البلاغه را نگاه بکنید، آنجایی که امیرالمؤمنین(ع) یک آیه سور نور را توضیح می‌دهد که « رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» با بقیه آیه «واقام الصلاه» و تا آخر در نهج البلاغه وقتی آیه را موشکافی می‌کند، می‌گوید: خدا بندگانی دارد که خودش از درون قلب این بندگان با آنها مناجات می‌کند! خیلی حرف است، خدایا ما که این حرفهای امیرالمؤمنین(ع) یا پیغمبر(ص) را نمی‌فهمیم، تو به ما بفهمان که از درون، با بنده‌ات مناجات می‌کنی، چه می‌گویی و چه حرفی می‌زنی؟ ما که نرسیدیم بفهمیم چه می‌گویی، اینقدر ما صدا در گوشمان است و صدا می‌شنویم که انگار نوبت به تو ندادیم، یک شب هم خودت با ما حرف بزن.

 

چه خوش است که یک شب بکشی هوا را// به خلوص خواهی ز خدا خدا را

بحضور خوانی ورقی ز قرآن // فکنی در آتش کتب ریا را

شود آنکه گاهی بدهند راهی// به حضور شاهی چون من گدا را

(شود که بله شدنی است من باید خودم را نشان بدهم)

طلبم رفیقی که دهد بشارت// به وصال یاری دل مبتلا را

گفت: این عصای چوبدستی است « أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها » یک جا که خسته می‌شوم می‌ایستم و به آن تکیه می‌کنم، « وَأَهُشُ‏ بِها عَلى‏ غَنَمي‏» گوسفندها را با آن می‌رانم «وَ لیَ فیها مآربُ اُخری» یک هدفهای دیگری هم من با این چوب دارم که بیان هم نکرد. اگر به موسی می‌گفتی: کلیم الله، جواب سوال خدا یک کلمه بود چرا اینقدر طولانی؟ می‌گوید: نمی‌دانید، اصلا بحث چوب در کار نبود، بحث دل در کار بود و دلدار، دلدار من را راه داده و ارزش برایم قائل شده و صدای خودش را دارد به من می‌رساند، چه کار کنم؟ این یک نوع سخن گفتن است.

 

ب) نوع دوم سخن گفتن

 این که سخن را معشوق شروع کند و نوبت به آدم ندهد و تا آخر فقط خودش حرف بزند، آن هم حرفهایی را بزند که با حرفهایی که موسی زده و جواب شنیده اصلا قابل مقایسه نباشد. به موسی گفت: « أَلْقِ‏ ما في‏ يَمينِكَ» چوب را بینداز، چوب تبدیل به یک اژدها شد، گفت: بردار برو با همین با فرعون مقابله کن، شکست هم می‌خورد و کارش هم تمام می‌شود. اما آنجایی که معشوق با عاشق شروع به حرف زدن کند و به معشوق زمان هم ندهد که حرف بزند و با حرفهایش بخواهد تمام وجود انسان را تبدیل به حقیقتی کند که این حقیقت همه ارزشها را بی‌دردسر و با صبر، انتقال به خودش بدهد و همه پستی‌ها را از خود میلیاردها فرسخ براند و دور کند، اصلا اجازه ندهد که به این حریم وارد بشوند پلیدی‌ها «لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیتِ» اصلاً من اجازه ورود به پلیدی برای حریم اهل‌بیت ندادم و نمی‌دهم، چون اینجا جای پلیدی نیست، اینجا جای و «یُطَهِّرَکُم تَطهیراً» جای طهارت کامل ظاهر و باطن و دنیایی و آخرتی است. 

 

از اینجا با همدیگر وارد اصل سخن می‌شویم، من تنها که نیستم، من با شما می‌توانم یک قدم بردارم، یعنی خداوند متعال از شما -این را باور بکنید، قدیم می‌گفتند با این حرفها داری هندوانه زیر بغل می‌گذاری، اینجا که روی منبر ابی‌عبدالله(ع) و شب جمعه جای خدعه و حیله و هندوانه زیر بغل گذاشتن نیست- این را باور بکنید، شاید خودتان حس نکنید ولی نوری از شما ساتع می‌شود، طلوع می‌کند و به من می‌رسد، این نور به من کمک می‌دهد که من چه انتخاب بکنم، و چه برای شما بگویم، نهایتا سخن می‌شود برای شما، اصل آن می‌شود شما، ریشه‌اش می‌شود شما و من یک خادم هستم که این نور شما که به صورت این سخنان برای من درمی‌آید را به خودتان برگردانم. 

 

مقام پیغمبر(ص)

این آیه را همه شما حفظ هستید «وَواعَدنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً»، سی شب از موسی(ع) وعده گرفتم به او گفتم دعوتت می‌کنم، بلند شو بیا، «و أتمَمناها بِعَشر» سی شب کم بود، ده شب هم اضافه کردم شد چهل شب، این برای موسی(ع)، با مقام کلیم اللهی. اما وقتی می‌خواهد پیغمبر(ص) را به ما معرفی کند، فقط یک شب، آن هم دعوتش نمی‌کند، پیغام نمی‌دهد امشب را مهمان خاص من هستی بلند شو بیا، نه «سُبحانَ الّذِی أسری بِعَبدِهِ» خودم او را پیش خودم آوردم، دعوتش نکردم، دعوت بین من و او نمی‌توانست فاصله باشد، اصلا او بامن حجابی نداشت که دعوتش بکنم، این کار را نمی‌خواهم، باید قدرت خودم به دنبالش می‌رفت و او را می‌آورد. در آخرین درجات ملکوت، همان یک شب هم بس بود که تمام فیوضاتم را به او انتقال بدهم. « أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ » بقیه آیات که تا کجا رفت در سوره نجم است «لِنُرِیَهُ مِن آیاتِنا » من همه فیوضاتم را، آیاتنا نه لنریکم نصفش را، همه آیات و فیوضاتم را آن یک شب می‌خواستم به او بدهم. عجب روح گسترده‌ای! چه ظرفیتی، چه احترامی که دعوتش نکرد، گفت خودم می‌آیم تو را می‌برم. 

اینجا پای همه عقل‌ها لنگ است. در آن یک شب عاشق با معشوق صحبت‌هایی دارد که باید این صحبت‌ها به مردم منتقل بشود تا مردم هم با تحقق این حرفها در وجود خودشان، هم امت واقعی او بشوند، هم در حد خودشان درِ تمام ظرفیت‌ها به رویشان باز بشود و هم در حد خودشان همه فیوضات الهیه نصیب‌شان بشود.

 

چند کلمه از آن حرفهایی که فقط عاشق حرف می‌زند و معشوق گوش بوده -وقتی برگشته همه این حرفها را اول برای دو نفر گفت، به به! این دو نفر چقدر ظرفیت بالایی داشتند، یکی از آن‌ها هفت، هشت ساله و یکی هم شانزده، هفده ساله است، آنها کل ظرفیت را داشتند؛ یکی امیرالمؤمنین(ع) بود یکی صدیقه‌کبری(س). اول کسی که در زمین این حرفها را شنیده این دو نفر بودند، آن وقت هم ازدواج نکرده بودند.

«یا احمد» چقدر نزدیک! نه یا رسول الله، نه یا نبی الله، نه یا رحمة الله. دیدید وقتی با شخصی صمیمی می‌شوید دیگر همه القاب را رها می‌کنید و اسمش را می‌برید، خیلی هم طرفتان محترم است ولی دیگر شما آن حد عالی احترام را در خودمانی شدن‌تان به او منتقل می‌کنید.

 

شنیدن دعوت حق برای امام‌حسین(ع)

 ابن‌عباس -ابن‌عباس آدم بزرگی است، هم اهل‌تسنن به روایاتش تکیه دارند و هم ما، شاگرد امیرالمؤمنین(ع) بود- می‌گوید: سالی که کربلا می‌خواست اتفاق بیفتد من مکه بودم، من برای حج کامل رفته بودم، ابی‌عبدالله(ع) عمره انجام داد و روز هشتم هم از مکه رفت، در طواف مستحب من شنیدم -این را اهل سنت هم نقل کردند- من با دو گوش خودم شنیدم، طرف را ندیدم، اما چه صدایی بود! 

چه خوش است صوت قرآن// ز تو دلربا شنیدن

(قاری که خیلی است ولی تو برای ما قرآن بخوان، تو با ما حرف بزن)

 خودم شنیدم در طواف مستحب گوینده گفت: هر کسی در این عالم می‌خواهد با شخص خدا بیعت کند، با حسین بیعت کند! اینجا دیگر نگفت سیدالشهدا، نگفت ابی‌عبدالله، گفت حسین، این حرف زدن دیگر آخرین مرحله عشق و عاشقی است.

 

سوال خداوند از پیغمبر(ص)

«يا أحمَدُ،هَل تَدري أيُّ عَيشٍ أهنى،وأيُّ حَياةٍ أبقى؟» احمدم، می‌دانی کدام زندگی در این عالم از زندگی‌های دیگر گواراتر و خوشمزه‌تر است، و چه حیاتی بقائش از هر بقایی بیشتر است و بقاء ابدی دارد، پرسیدند: کدام زندگی؟ چه ادبی کرد، جواب سوال را این‌گونه با دنیایی از ادب داد، «قال: اللهمّ لَا» آنی که در باطن علم تو است که برای من ظهور ندادی و من نمی‌دانم واقعا چه عیشی خوشمزه‌تر، گواراتر است و چه زندگی‌ای بقائش از همه زندگی‌ها قویتر است، نمی‌دانم، خداوند فرمود: خودم برایت بگویم حبیب من «أمّا العیش الهَنیءُ»، اینجا هم خیلی حرف هست، یک مقدار هم به ما فشار می‌آید، یعنی به خود من که خیلی فشار می‌آید، حالا کی به این نقطه برسیم این را باید بکشیم تا نمردیم و برسیم. «أَمَا العیشُ الهَنییءُ فَهُوَ الّذی لا یَفتُرُ صاحِبُهُ عَن ذِكري » گواراترین زندگی این است که دارنده آن زندگی از ذکر من کسل نشود. یک آیه هم برایتان از سوره انفال بخوانم «إنّما المؤمنونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ‏ قُلُوبُهُمْ » مؤمنان اینان هستند که وقتی ذکر من را می‌شنوند دلشان تکان می‌خورد، دل در برابر ذکر من آرام نیست، نیست، خب ذکر چیست؟

 

-معانی ذکر

 من هم در لغت دنبال ذکر رفتم و هم در روایات (که گواراترین زندگی آن است که دارنده‌اش از ذکر من خسته نشود)؛ 

 

الف) معنی اول ذکر

یک معنی ذکر قرآن مجید است: «إنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّکرَ».

 

ب) معنی دوم ذکر

یک معنی ذکر این است که آدم با هر کسی روبرو می‌شود، دو دقیقه، سه یا پنج دقیقه حرف خدا را بزند. خداوند این را به داوود(ع) فرمود: «داودُ حَبِّبنِی إلی خَلقی» من را محبوب مردم کن، داوود(ع) گفت: چه کار کنم که محبوب مردم بشوی؟ فرمود: نعمتهای من را، به داد رسیدن‌های من و حل مشکلاتشان را، اینها را بشین برایشان بگو، بگو خدا این است، آن وقت که در رحِم مادرت بودی و از همه جا در به رویت بسته بود، هیچکس نبود برای تو غذا بیاورد، پنجره‌، در و روزنه‌ای نبود، در آن تاریکی رحم «فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» خودم به تو غذا دادم، به‌ آن‌ها بگو اگر می‌خواهند قدر من را بدانند، اگر می‌خواهند کار من در حق خودشان را بدانند، (بعد هم الآن که می‌خواهید بخورید بلند می‌شوید به این طرف و آن طرف می‌دوید) برای پول گرو بردن و خریدن و خوردن، اما نزدیک دو سال خوابیده بودی و کاری نمی‌کردی، غذا به‌ تو دادم. خانمی را مأمور کردم، گفتم مهمان من نمی‌تواند به دنبال غذا برود، زبان ندارد دردش را بگوید، کاری نمی‌تواند بکند، در گهواره یا در رختخواب افتاده، بلند شو برو دو سال سینه به دهانش بگذار. خوابیده غذا بهتان دادم. و حتی مادرت که قبل از شوهر کردن ساعت ده صبح به زور از خواب بلند می‌شد و تا نصف شب یک نِقّی می‌کردی، الآن از خواب می‌پرد و می‌گوید: جانم عزیزم، چه شده؟ و بغلت می‌کرد.

خداوند به داوود فرمود: بگو خدا کیست، بگو دو سال خوابیده بودید غذایتان را می‌داد، چقدر حادثه برایتان پیش آمد که خبر ندارید من از وسط راه برگرداندم. تنهای تنها بودید، الآن چقدر یار، رفیق و قوم و خویش دارید، اینها را برایشان بگو، این هم یک معنی ذکر است.

 

ج) معنی سوم ذکر

معنی دیگر ذکر هم طبق روایات اصول کافی اهل‌بیت(ع) هستند؛ حسین ذکر الله است؛ علی ذکر الله است؛ فاطمه زهرا ذکر الله است. اینها با روایات سنددارِ قویِ غیرقابل تردید ذکر الله هستند.

 

د) معنی چهارم ذکر

یک ذکر هم همین اذکاری است که در قرآن است: «سبحان الله»، «لا اله الا الله»، «الحمدلله»، اینها در قرآن است که من به این ذکرها دل بدهم، وقتی بگویم «سبحان الله» بفهمم سبحان الله به این معنا است که از هر عیب و نقصی منزه است، پس این عیب‌هایی که من دارم برای کیست؟ برای خودم، این عیب‌ها را برطرف کنم در صافی و پاکی، بشوم همراه او همراز او این هم یک معنی ذکر است. 

البته این صحبت خیلی طولانی است، تفسیرش هم خیلی زمان می‌خواهد.

 

ه) معنی پنجم ذکر

 یک ذکر هم این است؛ ذکر عبد با الله، سخن گفتن با خدا، این خیلی ذکر زیبایی است، یک مقداری از ذکر عبد با الله را برایتان بخوانم:

« يَا إلهي ورَبّي وسَيِّدي ومَولايَ ، لِأَيِّ الاُمورِ إلَيكَ أشكوولِما مِنها أضِجُّ وأبكي لِأَليمِ العَذابِ وشِدَّتِهِ أم لِطولِ البَلاءِ ومُدَّتِهِ فَلَئِن صَيَّرتَني لِلعُقوباتِ مَعَ أعدائِكَ» کجا می‌خواهی من را ببری قیامت پیش چه کسانی می‌خواهی من را ببری،« فَلَئِن صَيَّرتَني لِلعُقوباتِ مَعَ أعدائِكَ ، وجَمَعتَ بَيني وبَينَ أهلِ بَلائِكَ » اینها را گویی تحمل کنم « وَفَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ‏ فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ‏... فَبِعِزَّتِكَ يا سَيِّدى وَمَوْلاىَ ِزَّتِكَ يا سَيِّدى وَمَوْلاىَ اُقْسِمُ صادِقاً لَئِنْ تَرَكْتَنى ناطِقاً لاَضِجَّنَّ اِلَيْكَ بَيْنَ اَهْلِها ضَجيجَ الاْمِلينَ ولاصْرُخَنَّ اِلَيْكَ صُراخَ الْمَسْتَصْرِخينَ وَلاََبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكاَّءَالْفاقِدينَ و لا نادِيَنَّكَ اَيْنَ كُنْتَ يا وَلِىَّ الْمُؤْمِنينَ يا غايَةَ امالِالْعارِفينَ ياغِياثَ الْمُسْتَغيثينَ.»

 

خودم دیدم که دلها مرده بودند// خودم دیدم همه افسرده بودند

خودم دیدم که گُلهاى نبوت// ز بى آبى همه پژمرده بودند

گُلی گُم کرده‌ام می‌جویم آن را// به هر گُل می‌رسم می‌بویم آن را

خودم دیدم که صحرا لاله‌گون بود// زمین از خون یاران غرقه خون بود 

خودم دیدم ز بالای بلندی// که محبوب خدا را سر بریدند

خودم دیدم که دشمن با همه کین// به سوی خیمه ما می‌دویدند

 گُلی گُم کرده‌ام می‌جویم آن را// به هر گُل می‌رسم میبویم آن را 

اگر پیدا کنم زیبا گُلم را// به آب دیدگان می‌شویم او را

 (تو تنها نیستی در شستن گُلت، با این همه اشکِ چشمِ امشب، دخترِ علی، یار داری، اینها هم چشمشان شعبه چشم تو است).

 

حسینیه هدایت جلسه اول/ جلسه ماهانه - دی ماه 98

برچسب ها :