لطفا منتظر باشید

شب سوم شنبه (21-10-1398)

(تهران دانشگاه امام صادق(ع))
جمادی الاول1441 ه.ق - دی1398 ه.ش
22.66 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

فوز عظیم، پاداش مؤمن واقعی

-شهدا مصداق بارز مؤمن واقعی

خداوند، خریدار جان و مال مردم مؤمن است که در عوض این جان و مال، جنت ویژه‌ای را به آنها عنایت کند. در آیه شریفه: «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»﴿التوبة، 111﴾ کار این مؤمنین را بیان می‌کند؛ «یَقتلون و یُقتلون»، با دشمنان خدا و دین و مردم وارد جنگ می‌شوند، از دشمن می‌کشند، عده‌ای از خودشان هم کشته می‌شوند. بعد می‌فرماید: این وعده‌ای که به آنها دادم در مقابل جان و مالشان، جنت است. این وعده را در تورات در انجیل و در قرآن دادم. «وَعْداً عَلَیهِ حَقًّا»﴿التوبة، 111﴾ وعده قابل‌تحقق. بعد هم احتمالاً به ارواح شهدای راه خود خطاب می‌کند که مژده باد به شما: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِکمُ اَلَّذِی بٰایعْتُمْ بِهِ»﴿التوبة، 111﴾ چه معامله بزرگی با خدا کردید! به خاطر این دادوستدتان مژده باد بر شما، چه را مژده باد؟ آن جنت را، آن جنتی که نصیب‌تان می‌شود. «ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ»﴿التوبة، 111﴾. حالا چیست که پروردگار عالم از آن جنت، تعبیر به فوز عظیم می‌کند؟ حداقل من این را نمی‌فهمم، نه اینکه درکش برایم مشکل باشد، نه غیرممکن است. 

 

اما آیه بعد، ویژگی‌های این مؤمنینی ابتدای آیه قبل بیان کرد که «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ»﴿التوبة، 111﴾ بیان می‌کند که نُه تا ویژگی است. معلوم می‌شود در هر کسی این نُه تا ویژگی باشد، مؤمن حقیقی، شایسته فوز عظیم و شایسته وعده قابل‌تحقق پروردگار است. البته فرصتی نیست برای توضیح این نُه‌تا ویژگی، ولی برای اینکه دل ما و جلسه، نورانیت بگیرد، آیه را می‌خوانم و یک کلمه‌اش را شرح می‌دهم. «اَلتّٰائِبُونَ اَلْعٰابِدُونَ اَلْحٰامِدُونَ اَلسّٰائِحُونَ اَلرّٰاکعُونَ اَلسّٰاجِدُونَ»﴿التوبة، 112﴾ چه ویژگی‌های مهمی «اَلْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنّٰاهُونَ عَنِ اَلْمُنْکرِ وَ اَلْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اَللّٰهِ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ»﴿التوبة، 112﴾ شما، الحمدلله -در حد خودتان-آگاه به قرآن هستید، «بشّر» خطاب به پیغمبر(ص) است، امر است و امر واجب است. به پیغمبر اکرم(ص) می‌گوید: بر وجود مبارک تو واجب است به مؤمنینی که این اوصاف را دارند، بشارت بدهی. اما ملاحظه می‌کنید که به چه بشارت بدهی را بیان نمی‌کند. اینجاست که پایان آیه دوم را با آیات دیگر قرآن باید معنا کرد. از آیات دیگر استفاده می‌شود، بشارت بدهد به آنها لقای من را، رحمت من را، مغفرت من را، رضوان من را و قرب من را. اینها را از آیات دیگر می‌شود به راحتی به‌دست آورد که مورد بشارت پروردگار چه حقایقی است. 

 

در جلسه قبل، اندکی «التائبون» معنا شد و کمی «حامدون». اما ببینیم عابدونش چیست؟ العابدون و التائبون و جملات بعد، تا آخر آیه، یعنی نُه بخشی که بیان کرده، تمامش اسم فاعل است، فعل مضارع نیست. تائب، عابد، سائح، راکع و ساجد، همگی بر وزن فاعل، تا آخرین جمله‌ آیه، «وَ اَلْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اَللّٰهِ» ﴿التوبة، 112﴾. اسم فاعل هم بر استمرار و هم بر ثبوت دلالت دارد؛ یعنی اینها اولاً، این نُه صفتشان تا لحظه آخر عمرشان استمرار دارد و در این نُه صفت هم ثابت‌قدم هستند، نمی‌لغزند. زمانه هرچه می‌خواهد باشد، حادثه هرچه می‌خواهد باشد، فساد هرچه می‌خواهد باشد، تحولات هرچه می‌خواهد باشد، ولی اینها به فرموده امیرالمؤمنین(ع)، «کالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّکهُ الْعَواصِفُ» هر بادی می‌خواهد بوزد، هر موجی می‌خواهد بیاید، هر طوفانی می‌خواهد بیاید. مگر بعد از مرگ پیغمبر(ص)، بدترین، شکننده‌ترین و خطرناک‌ترین طوفان شروع نشد و این طوفان تا زمان یزید اوج نگرفت؟! این هفتادودو نفر که از مریخ به کربلا نیامده بودند. این هفتادودو نفر، تعدادی‌شان زمان پیغمبر اسلام را درک کرده بودند. خود ابی‌عبدالله(ع) پنجاه‌وهفت سالش بود؛ ولی در این هفتادودو نفر هم هفتادساله، هفتادوپنج ساله و هشتاد ساله کسانی بودند که در احوالاتشان نوشته‌اند: وقتی از ابی‌عبدالله(ع) اجازه گرفتند بروند میدان، با دستمال نازک ابروهایشان را بالای پیشانی بستند که مانع دیدشان در جنگ نشود. اینها چرا در آن همه طوفان عوض نشدند؟ در طوفان طولانی پنجاه‌ساله که به قول ابی‌عبدالله(ع) در راه کربلا به فرزدق: «این حوادث، امت را به مشروب‌خواری، حرام‌خواری و بردن بیت‌المال و ملکیت دادن به بیت‌المال برای خودشان و خونریزی و فساد وادار کرد». و به فرموده امیرالمؤمنین(ع)، «امت را به فجور کشید، ولی در این طوفان عظیم گناه و فساد و فسق و فجور و حرام‌خواری و آدم‌کشی و قتل و غارت، اینها هر تک‌تک‌شان ولی‌الله ماندند و تحت تأثیر هیچ چیز قرار نگرفتند». این است که خدا درباره آنها با اسم فاعل صفاتشان را می‌گوید؛ یعنی این نُه برنامه در آنها دائمی و ثابت هم بود.

 

معنای عبد در بیان اهل دل

دومین ویژگی‌شان بعد از «التائبون»، العابدون بود. اهل دل- و به تعبیر حضرت امام(رضوان الله علیه)، اهل قلوب -یک طایفه‌ای هستند خیلی لطیف، با درک خیلی بالا، با چشم بینا، با دل بیدار، با تن بی‌قرار، و با هویت عرشی. اهل دل یا به تعبیر ایشان، اصحاب قلوب، درباره لغت عبد فرمودند: عبد از سه حرف ترکیب شده، «عین، با، دال» که هر کدام از این حروف اشاره به یک حقیقتی است. 

عین، اشاره به این است که عبد نسبت به حقایق؛ یعنی توحید، نبوت، امامت، احکام، حلال، حرام و قیامت عارف و عالم هستند. عین، علم، عالم. عرفان، عارف، شناخت درستی دارند. یک شناختی که از دست نمی‌دهند، از دست‌شان هم نمی‌شود گرفت. به قول راغب اصفهانی در کتاب المفرداتش، «این‌ها علم بی‌جهل دارند، علمشان قاتی تاریکی نیست که یک بخش از قلب‌شان یا عقل‌شان علم باشد، یک بخش دیگرش هم جهل باشد». شیطان و خدا، حق و باطل، نور و ظلمت در اینها با همدیگر نیست. یک حقیقت در آنهاست، نور. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «مؤمن در پنج نور می‌چرخد. یتقلب فی خمسه انوار؛ ورودش نور است، خروجش نور است، علمش نور است، کارش نور است». اینها با تاریکی سر و کار ندارند. خب، علمشان به پروردگار علم واقعی است، این علم را هم حالا از زمان پیغمبر(ص) به بعد از قرآن و رسول خدا و اهل‌بیت گرفته‌اند. این عرفان را فقط از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) گرفته‌اند. شما یک جمله دعای کمیل را به اینها بده، بگو برای من شرح بدهید. من این‌طور آدم‌ها را می‌شناختم؛ یعنی دارندگان چنین عرفان و علمی را دیده بودم.

 

-سختی تشخیص اهل دل

یکی‌شان یک‌بار ماه رمضان در جلسه بعد از نماز ظهر و عصر سخنرانی می‌کرد. کهنه‌پوش هم بود؛ یعنی آنهایی که او را نمی‌شناختند، شاید محل به او نمی‌گذاشتند، اعتنایی به او نمی‌کردند. آنهایی که او را می‌شناختند، کشته و مرده‌اش بودند. من هم یک مشتری‌اش بودم. یک ماه رمضان، ساعت یک می‌رفت منبر، نزدیک سه از منبر پایین می‌آمد؛ یعنی سی روز، سی‌تا دو ساعت، شصت ساعت. این بخش کمیل را برای مردم توضیح داد که دیوانه‌کننده بود! بعضی‌ها پای آن سخنرانی بی‌حال می‌شدند و سفر روحی به آنها دست می‌داد. «و بأسمائک التی ملئت ارکان کل شیء» فکر می‌کنم بعضی از شما در دانشگاه، در علوم اسلامی، علم فقه و اصول می‌خوانید. یک کتابی در توضیح کفایه آخوند، مرحوم آیت‌الله‌العظمی حکیم دارند که دو جلد است. کتاب بسیار محکمی است. مشکلات کفایه را ایشان خیلی خوب شرح داده. من آن وقتی که قم کفایه می‌خواندم، این دو جلد با من بود. در جلد اول، در باب اینکه یک لفظ حقیقت در یک معناست و مجاز در معانی دیگر، مرحوم آقای حکیم این مطلب را قبول نکرده، آدمِ کمی هم نبوده. ایشان سیزده جلد شرح بر عروةالوثقای آقا سید محمدکاظم دارد، بسیار قوی است؛ مستمسک عروة خواندنی است. در جلد اول، وقتی به بحث لفظ، در یک معنا حقیقت است و در دیگر معانی مجاز، می‌گوید: من قبول ندارم، یک لغت در همۀ معانی حقیقی است و معنی مجازی ندارد. می‌گوید: «عین» در چشم، حقیقی است. در کنیز حقیقی است. در چشمه حقیقی است. در طلا حقیقی است. بعد دلیل می‌آورد؛ دلیلش هم این است -نمی‌دانم بی‌واسطه ایشان نقل می‌کند یا باواسطه، این را من الآن تردید دارم-می‌گوید: آیت‌الله‌العظمی سید اسماعیل صدر نقل کرده‌اند -حالا برای خود ایشان، یا نه برای کسی و آقای حکیم از او شنیده بود-که من با پنج نفر از همدرسی‌هایم در سامرا، در حالی که هر شش‌تا مجتهد بودیم، مجتهد جامع‌الشرایط، یک روز با هم تصمیم گرفتیم، برویم خدمت آخوند ملا فتحعلی سلطان‌آبادی، از ایشان بخواهیم برای ما تفسیر قرآن بگوید. طلبه باید مفسر باشد، طلبه باید محقق باشد، طلبه باید مدقق باشد، طلبه باید در اصول و فقه و ادبیات و معانی بیان مجتهد باشد، صاحب‌نظر باشد؛ گفت: رفتیم خدمت آخوند ملا فتحعلی سلطان‌آبادی. شش‌تا مجتهد، سه چهارتایمان هم سید اولاد پیغمبر، از ایشان تقاضای درس تفسیر کردیم. نگویم چون مجتهدم دیگر قرآن برایم روشن است. نه، روشن نیست. فهم قرآن، خودش یک جهانی است، یک دنیایی است. فهم قرآن، کار کفایه خواندن و رسائل خواندن نیست. آنها درست است ورزش فکری به من می‌دهد؛ اما قرآن را با قرآن و اهل‌بیت و با هشت نُه‌تا رشته علم باید فهمید. آن هم باید ادب کرد به قرآن. باید بگویم احتمالاً، آیه این را می‌گوید. نه خیلی قوی و مطمئن بگویم همین که من می‌گویم، حرف آیه است. این احتمال را باید یادم نرود، چرا؟ به قول ابن‌سینا: «کلما قرأ سمعک فذره فی بقعه الامکان». خیلی سریع نظر نده، همین که من می‌گویم، همین است. بگذار زمان بگذرد، زمان با گذرش خیلی چیزها را روشن می‌کند و به تو نشان می‌دهد، نه! آن چیزی که فکر می‌کنی، نیستی.

 

هر روز این شخصیت بزرگ عالم اسلام (میرداماد) از منزلشان که می‌آمد برود مدرسه برای درس دادن، یا گاهی برود عالی‌قاپو که شاه را نصیحت کند، در دو سه‌تا قهوه‌خانه می‌آمد و می‌ایستاد یا می‌نشست یک مقدار با بنّاها، یک مقدار با کارگرها، یک مقدار با کبوتربازها، یک مقدار با لات‌ها خوش‌وبش می‌کرد. به شاه عباس خبر دادند که شأن این مرد الهی نیست در قهوه‌خانه‌ها بایستد و با چهارتا لات و چهارتا بنّا و چهارتا کارگر خوش‌وبش کند. اتفاقاً شأن عالم است که برود این کار را بکند. عالم داخل خانه‌اش بنشیند، لات‌ها که نمی‌آیند در بزنند و بگویند حضرت آقا ما لاتیم، ما را نصیحت کن. یا کبوترباز که نمی‌آید در خانه عالم، عالم باید برود بین مردم، عالم باید مثل پیغمبر(ص) «طبیبٌ دوارٌ بطبه» باشد. اثر هم می‌کند، چون تجربه پنجاه‌ساله من است، اثر عمیق می‌کند.

 

تجربه ارتباط با لات‌ها

من زمان شاه با همین لباس می‌رفتم داخل کاباره‌ها و مشروب‌فروشی‌ها، حرف می‌زدم با صاحب کاباره، با صاحب مشروب‌فروشی، با مشروب‌فروش‌ها در منطقه خودمان؛ هرچه لات بود، من با آنها رفیق بودم، هرچه چاقوکش بود. تمامشان هم عاقبت به خیر مردند. یعنی با همین رفاقت، یواش یواش آمدند پای منبر، یواش یواش ماه رمضان روزه گرفتند، محرّم و صفر گریه کردند، پول‌های مردم را پس دادند و با حال خوشی هم از دنیا رفتند. خیلی اثر دارد. خاطرات من را به زور از من گرفتند، من حاضر نبودم خاطرات بگویم، نمی‌خواستم کسی بداند که در دوره عمرم چه برنامه‌هایی داشته‌ام؛ ولی من را قانع کردند و گفتند بگو، شاید در آینده برای آیندگان، برای آن‌کسی که می‌خواهد طلبه شود، واعظ شود، پیش‌نماز شود، تاجر شود، سودمند باشد. گفتم: اگر دلیل‌تان این است، عیبی ندارد. نزدیک دوهزار صفحه است. آن بخش برخورد من با لات‌ها و چاقوکش‌ها خیلی خواندنی است. آدم می‌خواهد بنشیند زارزار گریه کند. مبادا قیامت آنها از من جلوتر باشند! این هم هست، می‌سوزد آدم که چرا یک لات گردن‌کلفت تهران که همه از اسم او می‌ترسیدند، روز پنجشنبه به من پیغام می‌دهد شب بیا تا ببینمت. من نرسیدم بروم، منبر داشتم، دیر شد. گفتیم: حالا فردا که جمعه است. آن وقت خانمش می‌گفت: دیشب شما که نرسیدید بیایید، ولی نزدیک دوازده شب، این آدمی که در گردن‌کلفتی در تهران تک بود و چقدر من با این نشست و برخاست داشتم و چقدر خوب شده بود و چقدر اهل گریه شده بود، می‌گفت: همسر من حدود یازده و نیم به من گفت: بیا بنشین ای زن؛ تا آقایم، مولایم ابی‌عبدالله نیاید، من جان نمی‌دهم. خیالت راحت باشد، من با دیدن او از دنیا می‌روم. حالا ما هم که باور نمی‌کردیم، خانمش می‌گفت. ولی می‌گفت: دو سه دقیقه مانده به دوازده، به زحمت دستش را روی تشک گذاشت، نیم‌خیز شد، اشکش ریخت و گفت: آمدی فدایت بشوم، السلام علیک یا ابا عبدالله، افتاد.

بروید بین مردم، شما دانشجوها، شما طلبه‌ها، شما روحانی‌ها، نترسید! برای خدا حرکت کنید. «أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ»﴿سبإ، 46﴾ به خدا قسم کار به نتیجه می‌رسد. من گاهی، اولین برخوردی که با لات‌ها داشتم، سه چهارتا فحش آبدار هم نثارم می‌کردند. تو دیگر چه کسی هستی، با این قیافه‌ات آمدی سراغ ما؟ می‌گفتم: من هم جزو خودتان هستم، اتفاقی رفتم در این لباس. حالا برویم خانه، من هم لباس‌هایم را درمی‌آورم، لباس‌های من هم می‌شود مثل شما.

 

واعظ، اگرچه امر به معروف واجب است/ طوری بکن که قلب گنهکار نشکند

شدنی است، ما ضد انقلاب کم نداریم، حرف‌های بیهوده هم به همه می‌گویند، از بالا به پایین. اما همین‌ها را می‌شود توبه داد، همین‌ها را می‌شود دل نرم کرد.

من به یکی‌شان برخوردم، گفت: من اصلاً نمی‌توانم این مسائل را باور کنم و به دلم هم نمی‌آید. مخصوصاً به من گفت: این خمس و سهم امام دیگر چیست که خدا به ما تحمیل کرده، به خدا چه ربطی دارد؟! من رفتم جان کَندم، حالا سر سال ده‌میلیون اضافه آوردم، خدا می‌گوید دومیلیونش را به من بده، برای چه؟ اما همین آدم، الآن آثار سجده به پیشانی‌اش است. همین آدم چهل شبانه‌روز در یکی از موکب‌های نرسیده به عراق در ایران، چهل شبانه‌روز با پای برهنه برای زوار ابی‌عبدالله (ع) می‌دود و با رفیق‌هایش روزی حدود پانزده‌هزار، هم صبح، غذای گرم می‌دهد، هم ظهر و هم شب. قسمتی‌اش را با پول جیب خودش، سر سال هم خمس و سهم امامش را دقیق حساب می‌کند و می‌دهد. چرا نمی‌شود؟ اگر نمی‌شد که خدا انبیا را مبعوث به رسالت نمی‌کرد.

 

شیوه مراسم توسل به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در تهران قدیم

خب، «عین» در عبدالله، العابدون یعنی عرفان رب، علم به قیامت. یک رسم خیلی عالی در تهران بود، از زمان بچگی من، یعنی از زمان چهار پنج سالگی‌ام، من این رسم را فهمیدم که پدرم هم صبح‌های جمعه انجام می‌داد. تهران تقریباً یک در میان، خانه‌ها روضه هفتگی و ماهانه داشتند. در این روضه‌های هفتگی و ماهانه سه جور آدم دعوت می‌کردند. خیلی کار جالبی بوده کارشان. یک روحانی که تخصص در مسئله‌گویی داشت و فقه بلد بود، ده دقیقه واجب‌ترین مسائل را برای زن و بچهٔ صاحبخانه و برای آنهایی که به عنوان روضه شرکت کرده بودند، بیان می‌کردند. روضه هم بلد نبود بخواند، متخصص مسئله بود. این یک علم، علم فقه انتقال می‌داد به خانه، به افراد خانه، به خانم‌هایی که شرکت در روضه داشتند. این علم را اگر کسی بلد نباشد، خیلی به نظر سخت می‌آید که عباداتش سالم انجام بگیرد، چون اگر کسی به اندازه خودش مسائل شرعی را بلد نباشد، ممکن است عمری نماز باطل بخواند، روزه باطل بگیرد، حج باطل برود. خیلی مهم بود طرح تهرانی‌های قدیم که یکی بیاید داخل خانه‌مان، همسایه‌هایمان هم بیایند، فقه یاد بگیرند تا عباداتشان صحیح انجام بگیرد. اما فرد دوم، روضه‌خوانی بود که شش هفت سال درس طلبگی خوانده بود، می‌آمد یک حدیث ناب، از مهم‌ترین کتاب‌هایمان -من یادم است، یا می‌گفت خصال یا می‌گفت کافی یا می‌گفت مجموعهٔ ورام یا می‌گفت وسائل‌الشیعه- یک روایت می‌خواند. روایت تربیتی-اخلاقی توضیح می‌داد. یک سلامی هم به ابی‌عبدالله می‌کرد و از صندلی می‌آمد پایین می‌رفت.

 

نفر سوم، یک مداح خوش صدای هنرمند، برای ذکر مصیبت. که خواندنش واقعاً اهل خانه را چنان برای ابی‌عبدالله (ع) به گریه می‌انداخت که گاهی صدای گریه تا داخل حیاط و داخل کوچه می‌آمد. حیف شد این جلسات جمع شد. ای کاش، دو مرتبه در این شهر، این جلسات برپا شود. البته من از دوستانتان شنیدم دارند طرح می‌دهند، در خانه‌ها با همین سه مرحله، این جلسات برپا شود. ظاهراً بیرون هم می‌توانید با آن بخشی که در این کار دارند زحمت می‌کشند تماس بگیرید و خانه‌هایتان را به نور فقه، به نور اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و به نور مصائب حضرت سیدالشهدا(ع) روشن کنید. 

 

شما بازارهای قدیم ایران را ببینید! چنین بازارهایی در هیچ کشوری نبوده، چقدر ایرانی‌ها بیدار بودند! مالکان بازارها و معمارها چقدر بیدار بودند! بازارهای قدیم مشهد -که البته همه افتاده جزء آستانه- بازار اصفهان، بازار تبریز، بازار شیراز، بازار کرمان شهید بزرگ سلیمانی و دیگر شهرهای بزرگ ایران. بازار سه واحد بود: مغازه برای تجارت، بخش بخش بازار مسجد برای عبادت. بخش‌بخش بازار دوتا سه‌تا حوزه علمیه برای معرفت. یعنی بازارهای ایران را پیچیده بودند به معرفت، به تجارت، به عبادت. مغازه، مسجد، مدرسه. شاید باورتان نشود، ولی من راست می‌گویم باورتان شود؛ مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مرحوم آیت‌الله‌العظمی آقا سید جمال‌الدین گلپایگانی، مرحوم آیت‌الله‌العظمی شیخ مرتضی طالقانی(یکی از شاگردهایش مرحوم استاد علامه جعفری بود)، شهید سید حسن مدرس، مرحوم ریزی، مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(به حق آیت‌ا‌لله‌العظمی بود)؛ اینها شاگردان مدرسه، صدر وسط بازار اصفهان بودند. یعنی این روحانی‌های باعظمت و اساتیدشان از سر بازار می‌آمدند، بروند مدرسه تاجرها با دیدن اینها که «النظر علی وجه العالم عباده» حظّ می‌کردند. هفت صبح هم تاجرها می‌آمدند در مدرسه، یک آخوند هنرمند هم حلال و حرام کسبی را یادشان می‌داد؛ یعنی بازار، مرکز معرفت، عبادت و بعد تجارت بود. شما آن وقت به دنیا نبودید. ما بازاری‌هایی در همین تهران داشتیم، در مسجد بازار، مرجع تقلید نماز می‌خوانده، بیشتر مساجد بازار، فقیه جامع‌الشرایط نماز می‌خوانده. اگر یک وقت این امام جماعت مریض بود، عذری داشت، سفر بود، تمام متدین‌های مسجد، یکی از تاجرهای صف اول را جای آن مرجع می‌گذاشتند و به او اقتدا می‌کردند؛ چون عادل و بامعرفت بودند.

«التائبون العابدون»؛ یعنی مؤمن، عبدالله است. عینش عرفان است، علم است. مؤمن حالی‌اش می‌شود، مؤمن باسواد است، مؤمن یافته‌های دانش و علم دارد.

 

معنای برّ در قرآن

«ب» اشاره به برّ است. مؤمن، عاشقانه نیکوکار است. برای معنای «برّ»، محبت بفرمایید زحمت بکشید، بعد از تمام شدن جلسه، سوره بقره آیه صدوهفتادوهفت را ببینید. پروردگار عالم، برّ را در آیه صدوهفتادوهفت معنی کرده. آیه غوغایی است که علامه طباطبایی در «المیزان» می‌فرماید: همه اسلام خدا در این آیه جمع است.

«دال» عبد هم به معنی دُنُوّ است. یعنی عب، مقرّب پروردگار است، العابدون. خب، انبیاء را خدا می‌خواهد در سوره انبیاء تعریف کند، ولی آخر آیه چقدر جالب است! «وَجَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَینٰا إِلَیهِمْ فِعْلَ اَلْخَیرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ اَلزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ»﴿الأنبیاء، 73﴾ انبیا بندگان من بودند، اگر انسان در چهارچوب آن نوع بندگی قرار بگیرد، یا پیغمبر می‌شود یا امام یا مؤمنی می‌شود که در این دو آیه سوره توبه، خداوند بیان کرده.

 

هفتادودو نفر عبدالله، ولی الله، مؤمن عالم مقرب به پروردگار که هفده نفرشان هم ریشه در وجود صدیقه کبری، فاطمه اطهر(س) داشتند؛ مردشان و زنشان. دختر پیغمبر (ص) چه جهانی بودی؟ چه دریایی از معرفت بودی؟ چه دریایی از برّ بودی که هنوز آثار برّت در همه جهان دیده می‌شود!

من آفریقای جنوبی بودم، یک روز یک سید پیش من آمد، ایرانی هم نبود، نه اینکه خیال کنید از ایران رفته بود آنجا، یک سید اولاد حضرت زهرا(س)، به من گفت: من یک خواهش از تو دارم. گفتم: از من خواهش نکن، به من دستور بده، امر کن، من لیاقت این را ندارم که از من خواهش کنی. حالا امرت را بگو! گفت: من امشب یک جلسه دارم، سیصد چهارصد نفر شیعه‌ای که دلت می‌خواهد، در این جلسه شرکت دارند. بیا امشب، شب جمعه است، برای ما کمیل بخوان. چه کمیلی هم شد! چه کار کردند این آفریقای جنوبی، شیعیانش. «إِنّٰا أَعْطَینٰاک اَلْکوْثَرَ»﴿الکوثر، 1﴾ دختر پیغمبرت! خیرت همه جا پخش است، برّت همه جا پخش است. همه جا، چه خیری از وجود تو، مثل حضرت مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله (ع) و زینب کبری(س)، چه خیری! آنهایی که عاشق امیرالمؤمنین(ع) بودند، که حضرت رضا(ع) می‌گوید: «بعد از وفات پیغمبر(ص) دوازده نفر بودند، بقیه، ارتد الناس، پشت به قرآن و دین کردند و رفتند».

 

روضه حضرت زهرا(س)

دوازده نفر محرم بودند، در محبت به امیرالمؤمنین(ع)، هیچ کدام را نمی‌توانست دعوت کند خانه، در همان خانه برای صدیقه کبری(س) قبر کَند، مظلومانه خودش و دوتا بچه‌اش باید همه کارها را می‌کردند. بچه بزرگش هم آن شب هفت سالش بود. در تاریخ هم سابقه ندارد که یک بدنی را سه‌تا امام معصوم غسل بدهند. قبر آماده است، خودش کنده، به بچه‌ها (حسن و حسین) فرمود: شما آب بیاورید، مادرتان به من وصیت کرده از زیر لباس غسلش بدهم، زهرا نمی‌خواست زخم‌های بدن و سیاهی‌های بدنش را علی و بچه‌هایش ببیند. سه نفری کمک کردند، بدن را غسل دادند. کسی که در هیچ جنگی به زانو نیامده بود، اظهار ناتوانی نکرده بود، واقعاً دید نمی‌تواند زهرا را دفن کند. دو رکعت نماز کنار قبر خواند. «وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ»﴿البقرة، 45﴾ بعد وارد قبر شد. با اینکه دید ناتوان است، ضعف شدیدی دارد، چطوری آن بدن را بلند کرد؟ امام صادق(ع) می‌فرمایند: «از بدن مادرم، غیر از پوست و استخوان چیزی نمانده بود». بدن را داخل قبر خواباند، بند کفن را باز کرد، باید اینها را انجام می‌داد، چاره‌ای نبود، یک مشت خاک نرم از داخل قبر زیر صورت سیلی‌خورده گذاشت. به نظرم می‌رسد می‌گویند، این‌طور حرف‌ها استحسان است، درست است عیبی ندارد. خودش که از داخل قبر نیامد بیرون، حسن و حسین آمدند، زیر بغلش را گرفتند، بابا را از داخل قبر بیرون آوردند. علی جان! شما صورت زهرا را روی خاک گذاشتی و بی‌طاقت شدی، زین‌العابدین می‌خواست صورت ابی‌عبدالله را روی خاک بگذارد، اما بابا سر در بدن نداشت. گلوی بریده را روی خاک گذاشت، نمی‌دانم خودش آمد بیرون یا بیابان‌نشین‌ها زیر بغلش را گرفتند؟! لحد چید، خاک ریخت، با کف دستش یک مقدار خاک را صاف کرد، با انگشت روی خاک نوشت: «یا اهل العالم! هذا قبر حسین بن علی بن ابی‌طالب، الذی قتلوه عطشانا».

 

تهران/ دانشگاه امام صادق (ع)/ فاطمیه 98/ جلسهٔ سوم

برچسب ها :