لطفا منتظر باشید

سخنرانی استاد حسین انصاریان

(تهران حسینیه هدایت)
جمادی الثانی1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
15.14 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

تکلیف به قدر توانایی

شناخت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) از سه راه میسر است: یکی از طریق قرآن کریم است؛ اگر کسی عمق این آیه سوره مبارکه احزاب را بفهمد، اهل‌بیت را در حدّ چهارچوب دنیا شناخته و پروردگار وجود آخرتی‌شان را در قیامت به اهل محشر می‌شناساند. قبل از اینکه آیه را قرائت کنم(همه آیه را می‌دانید)، باید به این معنا توجه کرد که طبق آیات، مخصوصاً آیات سوره آل‌عمران، اعراف، انعام و شعراء، کلید سعادت دنیا و آخرت انسان به آنها سپرده شده، با اقتدای به آنها در حدّ خودمان، چون قرآن به ما اطمینان داده که اضافه از شما نمی‌خواهم: «لاٰ یکلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وسع‌ها»﴿البقرة، 286﴾. به من می‌گوید صدقه بده، می‌گویم این مقدارم می‌رسد، می‌گوید قبول؛ در قرآن امر می‌کند: «تَعٰاوَنُوا عَلَی اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْویٰ»﴿المائدة، 2﴾ می‌گویم این مقدارم می‌رسد، می‌گوید قبول است. برای اینکه به سعادت دنیا و آخرت برسم، می‌گویم: این مقدار توان اقتدا کردن دارم و بیشتر ندارم. کریم که پیش گدا دست درخواست دراز نمی‌کند! می‌گویم همین مقدار را دارم، می‌گوید قبول است. 

این‌طور که روایاتمان می‌گویند، به‌اندازه یک بند به اینها اتصال داشته باش، اهل نجات هستی. این خیلی مهم است که ما را با این مقدار توان استطاعت وسع پذیرفته. مواردش در روایات و آیات خیلی زیاد است. من یک آیه بخوانم که شاید شما در قرائت قرآن به این آیه برخوردید و دقت نکردید. خیلی آیه فوق‌العاده‌ای است! می‌گوید: «وَ مَنْ یعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ»﴿النساء، 124﴾ خیلی آیات دارد: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ»﴿البقرة، 277﴾ اما در این آیه دارد: «وَ مَنْ یعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ»﴿النساء، 124﴾. همه مفسرین قرآن می‌دانستند و می‌دانند که این «مِن» در ادبیات عرب، «مِن» تبعیضیه است و در آیه این‌طوری معنی می‌شود: کسی که مقداری عمل صالح داشته باشد، حالا اگر همه را ندارد، قبول است.

 

عنایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به شیعیان

-نظری به آیه مباهله

یکی به امام هشتم گفت: بعضی از شیعیان لغزش‌هایی دارند، می‌توانیم به اینها بگوییم فاسق؟ فرمودند: نخیر، شیعیان ما فاسق نیستند. یک‌خرده کم‌کار هستند، ولی ما قبولشان داریم. به امام هشتم گفت: آقا! من را دعا کنید. فرمودند: کل شیعیان در محضر ما اهل‌بیت هستند و ما هم دائم دعا می‌کنیم؛ اگر دعایتان نکنیم که رفتید و اگر به شما نظر نداشته باشیم، تمام است کارتان. اهل‌بیت (علیهم‌السلام) سبب سعادت شما هستند. شما بگو انبیای دیگر چه نقشی دارند؟ وجود انبیای دیگر در اهل‌بیت تجلی دارد. دلیلش هم می‌خواهید، از قرآن برایتان بخوانم؛ بعداً هم از همین علمای بزرگواری که در جلسه هستند، بپرسید در آیه مباهله: «فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ» ﴿آل‌عمران، 61﴾، «أبناء» از نظر ادبی چیست؟ جمع مذکر است؛ «نساء» چیست؟ جمع است؛ «أنفس» چیست؟ جمع است. دوباره برمی‌گردیم به اول آیه؛ این «نا» در «أبناءنا»، چیست؟ «أبناء» جداست، بعد خدا چسبانده به «نا»؛ نساء، جداست، خدا چسبانده به «نا»؛ «أنفس» جداست، چسبانده به «نا». این «نا» چیست؟ این هم ضمیر جمع است. «ابناء» که اسم جمع است، چسبیده به ضمیر جمع و شده «أبناءنا»؛ کلمه «نساء» جمع است، چسبیده به ضمیر جمع و شده «نساءنا»؛ لغت «أنفس» جمع است، چسبیده به «نا» که آن هم جمع است. سؤال کنید که اضافه شدن جمع به جمع چه معنی می‌دهد؟ یعنی پروردگار «ابناء» جمع را اضافه کرده به ضمیر جمع؟! همه جواب می‌دهند: جمله افاده عام می‌کند و فارسی‌اش این می‌شود: «ابناءنا» یعنی کل فرزندان، «نساءنا» یعنی کل زنان، «انفسنا» یعنی کل افراد. مگر آیه جمع نیست؟ جمع به جمع اضافه نشده؟ پس چرا تمام کتاب‌های غیرشیعه نوشته‌اند: روز مباهله، پیغمبر(ص) به جای جمع، دو نفر فرزند را برد؟ مگر از قول خدا به نصارای نجران، با این ترکیب نگفته: کل فرزندان؟ پس چرا وقتی آمد، یک زن با او بود؟ خدا به او وعده داد که به اینها بگو کل زنانمان؛ چرا وقتی آمد، یک مرد با او بود؟ شما با منبر و قرآن و روایت آشنا هستید؛ خدا می‌خواست به مردم، تا روز قیامت بگوید: حسن و حسین به‌تنهایی، کل نسل عالم هستند؛ زهرا به‌تنهایی، کل زنان عالم از آدم تا قیامت است؛ علی به‌تنهایی، کل مردان عالم است. پس شما انبیا را باید در وجود این پنج‌تا در تجلی ببینید.

اما روایات غیرشیعه هم نقل کرده که پیغمبر روی منبر نشسته بودند و گفتند: یکی دارد می‌آید که کل علم آدم در اوست، «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا»﴿البقرة، 31﴾؛ یکی دارد می‌آید که بردباری نوح در اوست؛ یکی دارد می‌آید که خُلَّت ابراهیم با اوست؛ همین‌طور یکی دارد می‌آید، یکی دارد می‌آید، تا اینکه گفتند: و مردم! آمد آن‌کسی که انبیا در او جمع هستند. همه برگشتند طرف در ورودی مسجد، دیدند یک نفر دارد می‌آید، آن‌هم در 25-26 سالگی که امیرالمؤمنین است. 

 

-درک عمق آیه تطهیر، نشان‌دهنده حقیقت خلقت اهل‌بیت

حالا آیه را ببینید؛ درک عمقش نشان می‌دهد اینها چه کسانی هستند: «إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ»﴿الأحزاب، 33﴾ اراده هم اراده تکوینی؛ اگر اراده اراده تشریعی باشد، با یک آفتابه آب هم کار به سامان می‌رسد. آن اراده، اراده تشریعی است؛ یعنی مطهّرات عالم هرچه هست(خاک، آب، خورشید، باد)، در عالم تشریع هیچ‌کاره هستند. این اراده طهارت، اراده تکوینی است؛ یعنی من وقتی می‌خواستم اینها را خلق کنم، اراده‌ام بر این تعلق گرفت که راه تمام آلودگی‌های فکری، عقلی، نفسی، روحی و بدنی را به روی اینها ببندم. پایان آیه هم می‌فرماید: «وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً» ﴿الأحزاب، 33﴾. فاعل «یطهرکم» خداست و «تطهیراً» مفعول مطلق است؛ یعنی چه؟ می‌دانید چه طهارتی دارند اینها؟ نمی‌دانیم! این مفعول مطلقی است که دلالت بر تعظیم و تفخیم دارد.

 

-برکات وجودی اهل‌بیت(ع)

شنیدید که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: ما را به دنیا چه؟ جای ما اینجا نبوده و ما جای دیگری بودیم.

مرغ باغ ملکوتم نی‌ام از عالم خاک/ آدم آورد در این دیر خرابات

«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود»؛ ما اصلاً اهل اینجا نیستیم، حالا برای چه خدا ما را آورد اینجا؟ خیلی عجیب است! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: به خاطر اینکه شما جهنمی نشوید، و گرنه ما کاری دیگر اینجا نداشتیم. چه‌کار داشتیم؟ هم‌وزن شما هستیم! هم‌فکر شما هستیم! هم‌روح شما هستیم! ما را آوردند اینجا و به ما هم تکلیف کردند که نگذارید اینها گمراه شوند. هرچه هم برایتان سنگین بود، حادثه و تلخی دیدید، بندگان من را رها نکنید. این دیگر چه نوع محبتی است؟! یکی به آدم بد می‌گوید، آدم دلش چرکین می‌شود؛ حرف آدم را گوش نمی‌دهد، آدم ناراحت می‌شود؛ این چه محبتی است؟! 

واقعاً چیست که سیزده سال غرق انواع بلاها در مکه بود و من خیلی طاقت ندارم بعضی‌هایش را برایتان بگویم. واقعاً خیلی سخت است! نوشته‌اند: می‌آمد مسجدالحرام، در حجر اسماعیل و مقام ابراهیم، می‌گفت خدایا من را ببخش. در تفسیر سوره فرقان است این داستان. از سجده سرش را بلند می‌کرد، غرق در خدا بود؛ این مکه‌ای‌ها می‌آمدند روبه‌رویش، دهانشان را پر از تف می‌کردند و می‌انداختند به صورتش. گاهی در کوچه(دیدید که عبای عربی، بندی کنار دو طرفش دارد)، آن را می‌کشیدند تا پوست گردن کنده می‌شد. گاهی مشت‌هایشان را پر از سنگ می‌کردند و حمله می‌کردند. به خانه می‌آمد، بچه سه‌چهار ساله‌اش حضرت زهرا، ساق پای بابا را پانسمان می‌کرد. کسی را نداشت! ابوطالب مرده بود، خدیجه هم از دنیا رفته بود و پرستارش همین یک بچه بود. یک‌خرده که به بدن بابا می‌رسید، دوباره به خاطر مردم می‌آمد بیرون. 

 

زهرا(س) به‌تنهایی، در اسلام و پیشرفت دین و سلامت پیغمبر(ص) سهم جامع دارد. ما در ایمان و دین‌ خودمان اگر بگوییم زهرایی هستیم، این حرف درستی است؟! کم زحمت این دین را کشیده فاطمه؟! خودش که این‌قدر زحمت کشید تا به شهادت رسید، بعد از خودش هم قطع نکرد و یازده‌ امام معصوم به جهان ارائه کرد. شما امشب بخاری خانه را روی شعله بالایش روشن بگذار، درها را هم ببند و یک ساعت بنشین داخل اتاق، فرار می‌کنی! این مکه‌ای‌ها، هزار شبانه‌روز، پیغمبر و خدیجه و یاران مؤمنش را در شعب ابی‌طالب(شکاف کوه) و در گرمای شصت درجه محصور کردند که این آفتاب به سنگ‌ها می‌تابید و حرارت به اینها برمی‌گشت. بعد از سه سال که آمدند بیرون، خدیجه کبری زیاد دوام نیاورد و مرد. تمام توانش نابود شده بود در هزار شبانه‌روز! 

چه محبتی است؟ قلب آدم می‌خواهد از کار بایستد. با ده‌هزار نیروی آماده، پرقدرت، شجاع و از جان گذشته، از مدینه آمد و رسید بیرون مکه. گفته بود خبرِ رسیدن ما را به مکه ندهید! دیوارهای مکه که پیدا شد، چه شعاری شروع شد! ده‌هزارتا با هم فریاد می‌کشیدند سر مکه‌ای‌ها و مکه‌ای‌ها هنوز نمی‌دانستند. سر و صدا که بلند شد، تک‌وتوک آمدند و دیدند چه خبر است. مشت‌ها گره بود و فریاد می‌زدند: «الیَوم یَوم المَلهَمة» امروز روزی است که پدر همه شما را دربیاوریم؛ امروز روزی است که کله همه‌تان را به سنگ بکوبیم؛ امروز روزی است که جد و آبادتان را جلوی چشم‌تان بیاوریم. نامردها! یادتان است، سیزده سال چه کار کردید؟ تا شعار شروع شد، یک، دو، سه‌تا شعار، پیغمبر(ص) به یکی فرمودند: سریع برو روی یک سنگ، شعار را عوض کن و بگو: «الیَوم یَوم المَرحَمة» امروز روز محبت و رحمت است؛ امروز روزی است که من می‌خواهم همه شما را ببخشم. چقدر ما را می‌خواهید؟

 

-لطف و مرحمت اهل‌بیت

جای این شعر است که بخوانم؛ البته درباره خدا گفته شده، ولی حالا ما شعر را برمی‌گردانیم طرف پیغمبر. ما دوستانیم، شیعه‌ایم، یقیناً شیعه‌ایم. آنهایی هم که بیرون هستند و الآن در خیابان‌ها هستند یا عزاداری می‌کنند داخل خانه‌ها، یقیناً شیعه هستند. اگر شیعه نبودیم، امروز به‌عنوان شهادت صدیقه کبری چطوری آمدیم اینجا؟ امام صادق(ع) می‌فرمایند: خودتان آمدید؟! ما شما را آوردیم». ما شیعه‌ایم، ما دوستیم. شعر درباره خداست: 

ای کریمی که از خزانه غیب/ گبر و ترسا وظیفه‌خور داری

دوستان را کجا کنی محروم؟/ تو که با دشمنان نظر داری.

دیگر بالاتر از این؟! با دشمن که بعد از سیزده سال بیایی مکه، شعار را عوض کنی و بگویی: «الیوم یوم المرحمه». تو با مکه‌ای‌ها نظر محبت داشتی، نظرت نسبت به ما چیست؟! گفت: فاطمهٔ من! نگران شیعیانت نباش! نگران شیعیان شوهرت و بچه‌هایت نباش! ما در قیامت هر جا برویم، تنها نمی‌رویم و آنها را با خودمان می‌بریم. فکر کنم، من این مطلب را یادداشت کردم، البته نه در کار چاپی، در یک دفتر خیلی بزرگی.

 

حکایتی شنیدنی از زائر مسیحی

چهارتا شیعه از بغداد راه افتادند که بیایند کربلا. یک کاسب مسیحی هم که با اینها دادوستد داشت، گفت: من تا حالا کربلا را ندیدم، مرا می‌برید؟ گفتند: آخر تو ارمنی مسیحی هستی، کجا ببریم تو را؟ گفت: حالا ببرید، طوری می‌شود؟! گفتند: بیا. از راه رسیدند؛ همین‌طوری که دستور است با گرد و خاک بروید داخل حرم، کفش‌هایشان را بیرون صحن درآوردند و به مسیحی گفتند: تو نمی‌توانی بیایی حرم، آنجا جای کسان دیگری است. کفش‌های ما را بپا، ما می‌رویم زیارت و برمی‌گردیم. گفت: باشد، اینجا من راه ندارم؟ گفتند: نه نه. چقدر ما را می‌خواهید؟ زهرا، هم زهراست و هم مادر است، مادر کانون محبت است. چقدر ما را می‌خواهید؟ جوابش معلوم است. اندازه مادر بودنم شما را می‌خواهم. پیغمبر(ص) به او فرمودند: نگران نباش دخترم! گریه بر شما تا برپا شدن قیامت قطع نمی‌شود، قرن به قرن دور هم می‌نشینند و این‌قدر برای تو، برای علی، برای حسن و برای حسینت گریه می‌کنند. 

گفت: من اینجا راه ندارم؟ گفتند: نه! کنار کفش‌ها بنشین، ما می‌آییم و تو را می‌بریم. خسته بودند دیگر! از بغداد تا آنجا آمده بودند، از شدت خستگی نتوانست خودش را نگه دارد، همین‌طوری خوابش برد و افتاد روی کفش‌ها. خوابِ خواب بود، دید دوتا آقا روبه‌روی هم هستند، یکی‌شان برگشت و گفت: عباس جان! تمام زائران امروز من را نوشتی؟ گفت: بله آقا. ابی‌عبدالله(ع) گفتند: بده ببینم. برگه را گرفتند و گفتند: یکی را ننوشتی! گفت: چه کسی را ننوشتم؟ هر کس آمده حرم، نوشتم؛ هر کس برایت گریه کرده، نوشتم؛ امام فرمودند: این مسیحی که روی کفش‌ها خوابش برده. 

«ما برای اینجا نبودیم و خدا ما را آورده به‌خاطر شما». خوش‎به‌حال آنهایی که با شما هستند؛ خوش‌به‌حال آنهایی که عاشق شما هستند؛ خوش‌به‌حال آنهایی که برای شما دست به جیب هستند؛ خوش‌به‌حال آنهایی که حرف شما را همه جا می‌زنند.

 

بتاب ای مه، گلستانم خزان شد 

بتاب ای مه تو بر کاشانه من/ که تاریک است امشب خانه من

بتاب ای مه که بینم روی نیلی/ بشویم در دل شب جای سیلی

بتاب ای مه که تا با قلب خسته/ دهم من غسل پهلوی شکسته

بتاب ای مه که من اندر شبانه/ به اشک دیده شویم جای تازیانه

بتاب ای مه که تا کلثوم و زینب/ ببینند روی مادر در دل شب

بتاب ای مه حسن مادر ندارد/ حسین من کسی بر سر ندارد

بتاب ای مه گلستانم خزان شد/ به زیر خاک زهرای جوان شد

خودش داخل قبر است، بدن کفن‌پیچیده داخل قبر است، دوتا پسر و دوتا دختر هم دور قبر هستند و می‌بینند. بابا بند کفن مادر را باز کرد، صورت مادر را روی خاک گذاشت. ای وای! مگر صورت روی خاک گذاشتن گریه دارد؟! فکرتان کجا رفت؟ پیش از آنکه بدن را بردارد و وارد قبر کند، دید قابل بلند کردن نیست! هر جای بدن را بگیرد و بلند کند، امکان دارد جای دیگری قطع شود. صدا زد: بیابانی‌ها! بروید داخل خیمه‌های نیم‌سوخته‌مان و حصیری بیاورید. نشست روی خاک، آرام‌آرام حصیر را کشید زیر بدن. وقتی معلوم شد می‌تواند بدن را بلند کند، بدن را بلند کرد و گذاشت داخل قبر. می‌خواهد احکام الهی را عمل کند، باید صورت را رو به قبله بگذارد، بابا صورت نداشت و گلوی بریده را رو به قبله گذاشت. بیابان‌نشین‌ها دیدند از قبر بیرون نمی‌آید، آمدند و دیدند خم شده، صورتش را روی رگ‌های بریده گذاشته و می‌گوید: «أبتا! فاِنَّ الدُّنیا بَعدَکَ مُظلِمَة». بیابانی‌ها با اشک چشم، زیر بغلش را گرفتند و بیرونش آوردند، لحد چید و خاک ریخت. مقداری آب روی خاک ریخت، یک صفحه درست کرد و نشست، با انگشت نوشت: «یا أهلَ العالَم! هذا قبرُ حُسینُ بنُ علی، الذّی قَتَلوهُ عَطشاناً». بابای من را با لب تشنه سر بریدند.

 

تهران، حسینیه هدایت، شهادت حضرت زهرا، جمادی‌الثانی 1441.

برچسب ها :