[پدر] گفت: آیا همانگونه که شما را در گذشته امینِ برادرش دانستم [دوباره] دربارۀ او هم امین بدانم؟! به درستی که خداوند بهترین نگاهبان و مهربانترین مهربانان است (٦٤) چون بارهای خود را گشودند دیدند کالاهای [پرداختی] آنان را به آنان بازگرداندهاند، گفتند: ای پدر! [بهتر از این] چه میخواهیم؟ این کالای ماست که به ما بازگرداندهاند، [دوباره با همین کالاها] برای خانوادۀ خود آذوقه تهیه میکنیم، و برادرمان را [از خطر] نگه میداریم، و [با بردن برادر،] بارِ شتری [اضافه، بر بارمان] میافزاییم که آن باری اندک است، [و عزیز مصر از عطاکردنش دریغ نمیکند] (٦٥) [یعقوب] گفت: هرگز او را با شما نمیفرستم تا اینکه [با سوگند به خدا] پیمانی الهی با من ببندید که حتماً او را به من بازگردانید، مگر اینکه [به سبب بستهشدنِ همۀ راههای چاره، زمینگیر شوید و] نتوانید [او را بازگردانید]. چون پیمانِ استوارشان را به پدر سپردند، گفت: [پسرانم!] خداوند بر آنچه من و شما میگوییم وکیل و مراقب است (٦٦) و گفت: پسرانم! [در این سفر] از یک دروازه وارد نشوید، بلکه از دروازههای گوناگون درآیید، البته من [با این تدبیر] نمیتوانم هیچ حادثهای را که از سوی خداوند برای شما رقم خورده برطرف کنم، حاکمیت و فرمانروایی ویژۀ خداست، فقط بر او توکل کردم و همۀ توکلکنندگان باید بر او توکل کنند (٦٧) هنگامی که برادران آنگونه که پدرشان دستور داده بود [از دروازههای گوناگونی] وارد شدند، [تدبیر یعقوب] نتوانست هیچ حادثهای را که از سوی خداوند رقم خورده بود، از آنان بازدارد، جز خواسته درونی یعقوب [مبنی بر سلامت فرزندانش، و به انجامرساندن وظایفی که بر عهده داشتند] که خداوند آن را به انجام رسانید، یعقوب به سبب تعلیم ما از دانشی ویژه برخوردار بود [که در سایۀ توکل بر خدا و نور نبوت، تدبیرهای درست داشت]، ولی بیشتر مردم [از حاکمیت و کارسازی خداوند] نا آگاهند (٦٨) چون [برادران] به دیدار یوسف رفتند او برادر [مادری] اش را کنار خویش جای داد، [و پنهانی به او] گفت: همانا من برادرت هستم! بنابراین [از تو میخواهم که] بر آنچه آنان [در مورد من] پیش از این انجام دادند، اندوهگین مباش! (٦٩) « 243 »