تفسير سوره حمد - جلسه چهل و چهارم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمه المعصومین علیهم السلام
دقت در آیات و روایات مربوط به عبادت که اغلب روایات در ذیل آیات عبادت وارد شده، بیشترین روایاتش در تفاسیر شیعه در تفسیر نورالثّقلین است و تفسیر برهان. سید هاشم بحرانی میفرماید: در این دو منبع ما روایات مهمی را در حل مشکلات آیات قرآن مجید میبینیم و بهتر این است که بگوییم تفاسیر این چنینی کلید فهم بخش مهمی از آیات قرآن مجید است.
در تفاسیر اهل سنت هم بیشتر روایات در ذیل آیات مربوط به تفسیر شش جلدی الدّر المنثور سیوطی است. البته اغلب روایات این کتاب از رسول خدا نقل شده از ائمه ما کمتر در این کتاب روایت دیده میشود ولی قابل مراجعه است با توجه به این که انسان باید روایت شناس باشد فقه الحدیث داشته باشد، بتواند خالص را از ناخالص در روایت این کتاب تشخیص بدهد.
در هر صورت دقّت در آیات و روایات مربوط به عبادت، ما را به این نتیجه میرساند که بندگی خدا و عبادت خدا و اطاعت از خدا با دو رکن اصیل و اساسی تحقق پیدا میکند. یعنی یک حقیقت مرکبه است که ترکیبی است از دو رکن، هر کدامش نباشد عبادت به معنای واقعی تحقق پیدا نمی کند، ما خیلی از حقایق دینمان مرکب هستند که گاهی یک جزء اش اگر نیاید اصلش به باد میرود و فانی میشود. مثل نماز بی وضو، نماز بیغسل، نماز بی حمد، نماز بی رکوع، بعضی از رکنها عامل اصلی به پا شدن ساختمان است، نباشد ساختمان به پا نمی شود، اینکه در بحث اصولی صحیح و اعم هم یک عده ای هم حق به صحیحها میدهند میگویند که بله نمازی که رکن ندارد به عنوان صلاه نخواهد بود، صلاه اعم از صحیح و باطل نیست که به نماز باطل بگوییم این هم یک نوع نماز است اصل سالبه به انتفاء موضوع است صلاه نیست که بگوییم صلاه باطل، یک کاری بیهوده است.
رکن اول در تحقق عبادت ﴿إِیاک نَعْبُدُ﴾ تسلیم بودن به حضرت حق است یعنی حتماً باید خدا، در عبادت من محور باشد و اطاعت از حق است این یک رکن عبادت. رکن دیگر هم نفی هر گونه عبادت ضد خداست این عبادت میشود عبادت خالص و الّا اگر من هم خدا را بندگی کنم هم طاغوت را، این شرک است. و عبادت من اگر توان نفی طاغوت را نداشته باشد عبادت نیست بلکه یک پیکر توخالی است و یک پیکر بی اثر. قبلًا گفتیم که پروردگار عالم در آیات مربوط به عبادت هر دو رکن را گاهی با هم بیان میکند، گاهی هم نه، جدا از هم، گاهی آیات فقط به عبادت خدا اشاره میکند،گاهی عبادت همراه با نفی طاغوت، گاهی آیات فقط نفی طاغوت را مطرح میکند، گاهی عبادت طاغوت را خسارت بار معرفی میکند، اما آیات:
سور یوسف آی 40 حضرت خطاب به دو یار زندانی میکند ﴿ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکمْ﴾ . آنچه را که به غیر خدا میپرستید، اطاعتمیکنید، عبادت میکنید، حالا همان بتهایی که در بت خان مصر بود که البته در طول تاریخ بت پرستان هرگز بت را خالق نمی دانستند آنهایی که اهل کفر بودند حرف خدا را نمی زدند آنهایی که اهل شرک بودند خالقیت خدا را قائل بودند تمام مشرکین مکه الله را قبول داشتند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ﴾ (1)
اما بت را چرا میپرستیدند این بتها را مظهر یک ارواحی میدانستند که میگفتند آنها در جریانات خلقت دخالت دارند در جنب خدا یعنی دخالت در تمام جوانبش را به خدا نمیدادند، اینها را مستقل در دخالت میدانستند که در حقیقت میشدند شریک در ربوبیت پروردگار، شریک در کارگردانی، یک مشت از کارها را خود پروردگار دست اندرکار است قسمتی هم بتها دست اندرکارند نه این بتی که مجسمه اش در کعبه است بلکه آن روح و انرژی و نیرویی که این بت شکل آن انرژی است اگر میآمدند سجده بر بت میکردند نه بر آن چوب نه بر آن سنگ، میخواستند سجده بر آن روح زنده واقع بشود و او خوشش بیاید و در جریانات مربوط به زندگی اینها دخالت مثبت بکند.
حضرت یوسف میگوید: این بت هایی که دارید میپرستید اسم بی مسمّاست فقط لفظ است، فقط لغت است. این که میگویید مثلًا یغوث این روحی است در مشکلات به فریاد ما میرسد، این دروغ است، این حقیقت ندارد شما در حقیقت دارید لغت میپرستید اسم بی مسمّا را میپرستید و این نام گذاریها که کار شما و پدر هایتان است تمام قلابی است تمامش بی خودی است. در خارج حقیقتی ندارد عینیتی ندارد همین مجسمه است و کاره ای نیست ﴿ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیتُمُوها﴾ گاهی بعضیها در دریافت این جمله لنگ هستند اسماءٌ سمیتموها که ظاهراً پیغمبر هم به بت پرستان مکه میفرمودند: که اینها یک اسمی است که شما میپرستید و الّا این مجسمه که مجسمه است و مظهر هیچ موجود زنده ای هم در عالم نیست شما گیر لغت هستید که هیچ کاری هم از دست این لغت بر نمی آید.
﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾ (2) من از این قطعه آیه دریافت کردم که مردم مصر مشرک بودند هم پروردگار را قبول داشتند و هم بتها را قبول داشتند هم او را کارگردان بخشی از امور میدانستند و هم بتها که نمایند آن ارواحند کارگر میدانستند اگر اینها غفلت از الله داشتند و کافر به پروردگار بودند یوسف اصلًا اسم پروردگار را نمی آورد چون آنها خالی از این حقیقت بودند و نمی فهمیدند الهی را خبر نداشتند ایشان با کلم الله محاجّه نمی کرد.
لذا در مسئل ﴿وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ با توجه به ترکیب آیات که آیات قبل از ما ابرئ و بعد و ما ابرّئ است و با واو عاطفه و با دو جلسه ای که کنار پادشاه مصر در همان آیات بیان شده برگزار شده برای ما صد در صد و یقینی شده که ﴿وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾ (3) حرف زلیخاست. هیچ ارتباطی به یوسف ندارد این که میگوید و ﴿ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی﴾ یا قبل از یوسف در همان دایره شرک مصریان پروردگار را میشناختند یا نه در آن هفت سالی که با یوسف مراودت داشته، عقیده آرمانی به ربّ عالم پیدا کرده که من خودم عقیده ام این است که قبل از یوسف اینها که مشرک بودند ربّ عالم را میشناختند ولی او را متصرف کامل و جامع و مستقل در هم امور نمی دانستند.
حالا شما آیات شریف در این زمینه را نگاه بکنید البته بیشتر مفسّرین بزرگ با غفلت از ترکیب مجموعه آیات، حرف یوسف را گرفتهاند یوسف چنان که در ابتدای سوره آمده به طور قاطعانه پروردگار میفرماید ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ﴾ (4) اصلًا نفس امّاره نداشته و شیطان هم با قسم به عزت خدا اعلام کرده بود که من راهی به این مخلصین ندارم، که حالا وسوسه اش کنند نفس شان را تحریک کنند، چرا آنها هم شهوت دارند غریزه دارند ولی در گردون عبادت تو، غریزه و شهوت آنها از اول قرار دارد و زیر بار من نخواهند رفت. آن را در ترجم من ببینید خیلی دقیق ترجمه کرده ام نگاه جدیدی به آیه دارم و از خود ترکیب لغات و کلمات و جملات آیات شریفه استفاده خیلی عالمانه ای شده. حالا من بحثی در سور یوسف ندارم، ﴿هَمَّ بِها﴾ بنا بر قولی که خیلی ها، به معنای درگیری است هیجان عشق زلیخا وادارش کرد از هوش و حواس برود کنار حمله بکند و یوسف را به اجبار وادار کند به منافی عفت، یوسف با حمل او آماد حمل به او شد که ﴿لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ (5)
بالاخره به همدیگر میپیچیدند کتک کاری میشد بعد آیه سوء و الفحشاء سوء یعنی ضربه، به معنی بدی نیست فحشاء به معنای بدی است سوء در آیات جنگ هم استعمال شده به معنی ضربه در اینجا البته اگر یوسف درگیر میشد خوب قویتر بود نسبت به آن زن حالا مشتی به آن میزد یا دندانش میشکست یا صورتش سیاه میشد. یا استخوانی از او میشکست بعد زلیخا میتوانست بگوید که او به من حمله کرده این هم دلیلش که من مقاومت کرده ام ولی او مقاومت مرا میخواست در هم بشکند ﴿هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ . اما با برهان رب همّ بها صورت نگرفت، زلیخا از این که یوسف را مقصّر و خائن اعلام بکند در بر رویش بسته شد و به این گونه ما فحشاء هم با ﴿لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ از او برگردانیدم. همان تربیت خدا، ربوبیت پروردگار، یادحضرت حق که خودش ترمز قوی است، یاد قیامت توجه به این که خداوند من را آفریده از من زنا نخواسته توقع عمل خلاف ندارد این مجموعه برهان رب است نه اینکه چهره ای را دیده باشد شکلی را دیده باشد یعقوبی را دیده باشد بعضی از مترجمین که این باراسم نمی برم دیدم در ترجمه شان به ایشان فشار آورده اند که عوض کرده اند.
خیلی آیه را ترجمه کرده بودند فکر کنم تکیه به قیلها داده بودند، مترجم شیعه در زمان ما، ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾ زلیخا خیلی شدید از او درخواست کرد یوسف هم در شدت درخواست بود با اینکه ﴿لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ نشان میدهد اصلًا در درخواست این کار نبود. چون یک پارچه است و ﴿هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ اینها با همدیگر پیوند دارند حالا ترجمه کرده بود دست به کمربندش کرده بود وا کرده بود میخواست لباسش را دربیاورد. بعد ﴿لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ دید خیلی کار زشتی دارد میشود برگشت. یعنی او را به پست ترین مرحل جوانهای زمان ما کشانده بود آن ترجمه که خود من هم البته ایراد داشتم و بالاخره فشار آوردند یا جمع کردند خمیر کردند آن ترجمه را یا آنهایی که چاپ شده بودند خریده بودند بعد عوضش کردند.
حالا توی بحث سور یوسف خودم خیلی حرف دارم یعنی ایرادهایی زیادی دارم به ترجمه ها، ایرادهای زیادی دارم به تفسیرها، با تکیه به خود آیات و ترکیب آیات حرف جدیدی ندارم، از خود آیات مطالب استفاده شده قرآن با قرآن. حالا ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾ (6)
آیا در معارف الهیه شما دو نفر بالاخره یک چیزهایی شنیده اید دیگر منطق در آن زمان مصر و شام و فلسطین اردن و نینوا بابل و خیلی سال نبود تحت تأثیر فرهنگ وجود مبارک حضرت ابراهیم بود. یوسف نبیر حضرت ابراهیم بود از زمان ابراهیم خیلی نگذشته بود که پرچم توحید سوخته باشد و چراغ توحید خاموش شده باشد بالاخره آثار از الوهیت ربوبیت پروردگار و فرهنگ او حالا به طور کامل در مصر پخش نبوده، در گوشه و کنار پخش بوده، کاملش به خصوص در کنعان ولی پرش اطراف را هم گرفته بود این بود که یوسف کلم الله را میآورد.
می گوید از طرف خدایی که میشناسید و اسمش را میبرید ﴿ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ﴾ چه دلیلی دارید چه دلیلی نازل شده که این بتها دارای قدرت هستند یا ارواحی که اینها شکل آنهاست و استقلال در کار دارند، چه دلیلی اصلًاٌ از طرف خدا میتوانید ارائه بدهید که باران دست اینها است کاری به خدا ندارد روییدنیها دست اینهاست کاری به خدا ندارد نطفه در رحم مادران بچه باشد کار روح این بت است ربطی به خدا ندارد. ﴿إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّهِ*﴾ حکم حاکمیت فقط ویژ پروردگار عالم است نه حاکم مصر، فرعون حاکمی هم در بین جامعه باشد باید خلیف خدا باشد و خلیفه بودن هم مشروط به شرایطی است چون همه چیز منحصراً در اختیار پروردگار است فقطاو باید عبادت بشود نه دیگران، رکن عبادت یکی عبادت الله است و دیگر رکنش هم نفی طاغوت و هر معبودی ضد خداست.
سور مبارک یوسف آیه 40 ﴿أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ﴾ فرهنگ درست، فرهنگ صحیح، فرهنگ راستین فقط عبادت خداست. ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ﴾ ببینید آیات همان پنج واقعیتی را میگوید که در تقسیم بندی دیروز عرض کردم بعضی از آیات عبادت با نفی طاغوت است، بعضی از آیات فقط نفی طاغوت است، بعضی از آیات بطلان عبادت طاغوت است، بعضی از آیات امر به عبادت پروردگار است. این دنبال آیه یوسف آمده: امر الله به همه شما فرمان داده شده ﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ﴾ اما فرهنگ شما فرهنگ باطل و فرهنگ خسارت باری است که هم خدا، هم فرعون، هم خدا، هم آمریکا، هم خدا، هم اسرائیل. اما سوره مبارکه نحل آیه 36 اینجا دو رکن را میگوید یعنی در این آیه هر دو رکن را میگوید مثل آیه بالا ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا﴾ این آیه هم آیه بسیار مهمی است که در شرق و غرب عالم، حتی در آن وقتی که آمریکا را کریستوف کلمب کشف نکرده بود آنها هم معابدی برای عبادت داشتند.
آنجا دیدن سرخپوستها مردم اصیل آن منطقه بودند برای خودشان مراسم عبادت داشتند معبد داشتند پرستشگاه داشتند نشان میدهد که هیچ امتی بدون پیغمبر نبوده ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا﴾ که این رسول مبعوث شده حرفش این بود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ ببینید عبادت واقعی دو رکن دارد پرستش حق و اجتناب از طاغوت ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ واو، واو عاطفه است ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ هم تسلیم خدا باشید و از او اطاعت بکنید و هم از طاغوت اجتناب بکنید یعنی عبادت دومی نباید در کنار عبادت اول شما قرار بگیرد، یک پارچه باید همه زندگیتان عبادت الله باشد. طاغوت که در این آیه مطرح است آنی که از ملتها میخواهد هر طاغوتی قبول حاکمیت خودش و تصرفش را در همه شؤون زندگی میخواسته، جنگ انقلاب با شاه همین بوده چون بعد از مرگ آقای بروجردی شاه بنا گذاشته بود قوانین اسلام را با کمک وکلای مجلسش که آمریکا تعیین کرده بود کنار بزند و قوانین ساخت خودشان را حاکم بکند. من آن وقت یادم هست یکی از قوانینی که در مجلس حذف کردند طلاق رجعی بود. قسم به قرآن مجید را گفتند حذف بکنید، زنان را با هر شکل و قیافه همه جا راه بدهید، کفار بدتر از یهودیان و صهیونیستها را که بهائیت بودند را به همه جا راه بدهید، دیگر همه چیز داشت طاغوتی میشد. انقلاب جنگش در حقیقت جنگ عبادت خدا با عبادت شیطان بود.
زمر آیه 17 ﴿وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یعْبُدُوها﴾ فقط با اعتقاد تنها نه خدا لعنت کند شاه را، نه خدا لعنت آمریکا را، نه این فایده ای ندارد. فرهنگ آنها را باید نفی کرد، فرهنگ آنها را از زندگی و شکل و تربیت زدود این جنگ دائمی باید باشد یعنی عبادت خدا با این دو رکن تحقق پیدا میکند هم نماز، هم نفی فحشا و منکرات، هم روزه، هم نفی طاغوت، هم حج و هم اسلحه زدن بهطاغوت ولو هفت بار اتفاق بیفتد که نابود بشود ﴿وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اجتناب به چه شکل ﴿أَنْ یعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللَّهِ﴾ اناب به معنای رجوع کامل است که بعضیها میگویند رجوع قلب است. یعنی دل تمام روابطش با طاغوت و طاغوتیان ببُرد در ظاهر هم با فرهنگ آنها ببرد و یک پارچه به طرف خدا قرار بگیرد و حرکت به طرف حق باشد ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ مژده نجات، مژده سعادت، مژده رضایت الله، مژده جنت الله اختصاص به این گونه افراد دارد.
اینهایی که از عبادت طاغوت اجتناب همه جانبه دارند طاغوت میگوید خدای نباید عبد داشته باشد، خدا نباید بنده داشته باشد همه باید بند من باشند، شعرا آیه 22 گفتار موسی بن عمران است واقعاً طاغوتها چقدر پررو بودند و چقدر منحرف بوده اند و موسی میگوید ﴿وَ تِلْک نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَی﴾ این نعمت است که این نعمت را به من موسی بن عمران داری منت میگذاری به من میگویی دستت درد نکند من به سر تو منت دارد ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ که تمام فرزندان یعقوب و نسل ابراهیم را به بردگی گرفتی و به اینها کارهای پست میدهی و یک مزد کم میدهی و میگویی من منت دارم، موسی به تو که تمام کس و کار و اقوام تو را دارم کار به آنها میدهم مزد میدهم اینها نان من را میخورند. این حرف طاغوت است که همه باید بند من باشند این را خدا میگوید «ایاک نعبد» یعنی بند بندگی اینان باید پاره بشود بند اطاعت از فرهنگ اینان باید پاره بشود تا نماز یک نماز درستی باشد والا نماز درست نیست.
یادم است تازه انقلاب پیروز شده بود سال 59 بود به نظرم، یک دو سالی گذشته بود یک مسجدی دعوت داشتم منبر بروم میخواهم ارتباط با طاغوت را بگویم یک پیرمردی بغل من در صف جماعت نشسته بود هنوز منبر شروع نشده بود، دیدم که با من بین دو نماز دست داد و احوال پرسی کرد، اول انقلاب مشکلات هم زیاد بود. گسستگی کارها و ترورها و کمبود جنس و شروع جنگ، این آدم که بعداً متوجه شدم که یک سرهنگ بازنشسته است شاید ده سال بود که بازنشسته شده بود در صف جماعت، اهل نماز هم بود میگفتند جزو اصحاب این مسجد است به من گفت که واقعاً آقا نور به قبر شاه ببارد خدا رحمتش کند حیف او وقتی بود چقدر کارها نظام داشت، چقدر زندگی خوب بود.
این بند طاغوت بود جنسش را همه ماهه به او میدادند لباس میدادند حقوق خوبی داشت این است که دل واقعاً وابسته به او بود اینها نباشند انقلاب نباشد همان اگر بود خیلی بهتر بود، این را پروردگار میگوید که باید این بردگیها با عبادت من نفی بشود اما اگر بیائی بگویی ایاک نعبد بندگی شاه هم بکنی تو مشرک هستی. ایاک نعبد اهل طاغوت هم باشی تو مشرک هستی نماز هم بخوانی به حکم ابن زیاد بیائی حسین بن علی را بکشی تو مشرک هستی این نماز تو با دو رکن نماز «عباده الله واجتناب عن الطّاغوت» نمیسازد.
سوره عنکبوت در آیه 56 این سوره تمام بهانه تراشیها را در این که نمی شد بند خدا باشند، نمی شد عبادت واقعی داشته باشم، نمی شد به فرهنگ خدا عمل بکنم، در شهر تهران نمیشوددیندار باشم، شهر شیراز نمی شد دیندار باشم، اصفهان نمی شد، نمی دانم کجا نمی شد با ماهوارهها نمی شد، با سایتها نمی شد، با مد پرستیها نمی شد. همه این بهانه تراشیها را پروردگار در اینآیه نفی میکند و میگوید زمینه عبادت همه جا کور نیست که بخواهی بند من باشی، زمینه رشد و تکامل همه جا درش بسته نیست برای شکوفا شدن استعدادها تو راه داری، عرصه داری «یا عبادی الذین آمنوا» البته خطاب به کفار و مشرکین نیست خطاب به بهانه تراشان مؤمن است ﴿یا عِبادِی الَّذِینَ آمَنُوا﴾ که من خودم و زن و بچه ام در انگلیس چگونه مؤمن بشویم آمریکا چگونه خوب بار بیائیم، اروپا چگونه بار بیائیم ﴿یا عِبادِی الَّذِینَ آمَنُوا﴾ بندگان مؤمن من تمام بهانه تراشیها را بگذاری کنار ﴿إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ﴾ بی خود دل بسته ای به این شهری که نمی توانی دیندار واقعی بشوی، بی خود دل بسته ای که این اقوامی که با آنها زندگی میکنی نمی توانی دیندار واقعی بشوی، بی خود دل بسته ای به این زنی که زمینه بی دینی تو را فراهم میکند این جور نیست ﴿إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ فَإِیای فَاعْبُدُونِ﴾ (7) ببینید اینجا هم ضمیر منفصل مفعول مقدم شده که دلیل بر حصر است.
بروید یک جایی که شرایط برایتان راحت فراهم باشد، اجباری ندارید در این شهر بمانید، در این مردم بمانید، در این قوم و خویش بمانید، در این کارخانه بمانید یک خورده سختی بکشید دنیا جای ناز پروری و راحتی نیست«ان الدنیا دار بالبلاء مخفوفة»(8) به انواع آزمایش ها، به انواع جریانات پیچیده است اینکه بهانه تراشی بکنید نه من قبول نمی کنم.
عرض کردم در آن پنج بخش در بعضی از آیات دلیل انحصار بندگی را نسبت به خدا بیان میکند بقره آیه 21 «یا ایها الناس» خطاب به کل است ﴿اعْبُدُوا رَبَّکمُ﴾ رب را بپرستید کدام رب ﴿الَّذِی خَلَقَکمْ﴾ او که حق آفرینش به شما دارد در آفرینش شما مطابق کل نیازهای شما نعمت قرار داده است یک مقدار دقت بکنید کار فقط دست آن یک نفر است ﴿الَّذِی خَلَقَکمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ﴾ وقی که مصدر تتقون است واو و قاف و یا سه حرفی است به معنی حفاظت به معنای مصونیت، به معنای نگاه داری.
مرا عبادت کنید، خالق شما را، مربی شما را، رشد دهندیتان را، روزی دهندیتان را اینها همه در رب جمع است که قبلًا بحثش مفصل گذشته است ﴿لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ﴾ لعل به معنی شاید نیست خصوصاً در کلام مثبت، مخصوصاً در کلام پروردگار، خدا در برنام خودش تردیدی ندارد که بگوید شاید حفظ بشوید، شاید هم حفظ نشوید نه اینجا لعلکم بنا به گفتار ابن هشام هم در مغنی و دیگر ادیبان عرب لعل در جمل مثبت دلالت بر تحقق دارد، دلالت بر حقیقت دارد، دلالت بر قطعیت دارد و سببیت است که به سبب این عبادت رب ازعذاب آخرت و خزی دنیا محفوظ بمانید. تقوای در این به معنای حفظ شدن است.
نساء آیه 36 ﴿وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکوا بِهِ شَیئاً﴾ یک ذره شرک هم به خدا نیاورید که در جنب خدا هیچ کس کاره ای نیست هیچ کس نه درختی، نه سنگی، نه جمادی، نه نباتی، نه حیوانی، خدا را عبادت کنید ﴿وَ لا تُشْرِکوا بِهِ شَیئاً﴾ .
زمر آیه 64 گفتار پیغمبر به فرمان خدا به مردم بگو ﴿أَ فَغَیرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ﴾ پافشاری میکنید که من بیایم بتها شما را عبادت کنم ﴿أَیهَا الْجاهِلُونَ﴾ جهل در برابر عقل است، در برابر علم نیست، کتاب عقل و جهل در کافی و در بحار دیده اید روایات جهل مقابل عقل است، جنود عقل و جهل.
جاهل به کسی میگویند رفتار و کردارش ناروا و غیر منطقی است ممکن است عالم هم باشد ﴿یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ﴾ (9)
نسبت به امور دنیا عالم هستند دانشمند هستند استاد دانشگاه هستند ولی رفتار و کردارشان غیرمنطقی است به من میگوئید و پافشاری هم میکنید که غیر خدا را عبادت بکنم بازگشت به عبادت غیر خدا که بازگشت به جاهلیت است، روی کردن به عبادت غیر خدا که روی کردن به جاهلیت است. خدا که من را فرستاده است تمام ساختمان جاهلیت را خراب بکنم.
______________________________