لطفا منتظر باشید

جلسه 78

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
قبل از اینکه وارد آيه ]و بالاخرة هم يوقنون[ بشويم، چند روایت بسیار زیبا و ناب در باب انفاق باقی مانده عرض مي‌کنم.
البته من دو جمله این روایت را یادداشت کردم. روایت در هفت بخش است بسیار هم به جاست برای مردم گفته بشود، اگر دقیق یادم مانده باشد، چون خیلی وقت پیش دیدم «المومن من طاب مکسبه و حسنت خليقته» مکسب در اینجا همان مایکتسب است یعنی معیشت یعنی آنچه که آدم از کاسبی به دست مي‌آورد. «حسنت خليقته» اخلاق درستی دارد. اخلاق خوبی دارد و این دو قسمت هم در آن هست با دو قسمت دیگر که آخرش حضرت مي‌فرماید « و انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من کلامه  وکفی الناس من شرّه و انصف الناس من نفسه»  مي‌شود هفت بخش که یک بخش اش هم این است «و انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من کلامه» خوش به حال کسی که از اضافه درآمدش در راه خدا انفاق بکند.
همچنين در بحار از وجود مبارک امام ششم است. این روایات جزء روایات ساختگی نیست. سازندگان روایات و دروغ پردازان هیچ وقت سراغ این مطالب نمی رفتند. «ملعون ملعون من وهب الله له مالاً فلم يتصدق منه بشیء»  دوبار حضرت مي‌گوید از رحمت خدا دور است. لعن یعنی بُعد. از رحمت خدا دور است کسی که خدا مالی را به او ببخشد. کلمه وهب هم دارد یعنی مالک اوست. اراده کرده این مال را حالا از هر طریقی به ما لطف بکند و او انفاق و تصدق نكند.
 کتاب امالی طوسی، شیخ بزرگ شیعه، بسیار روایت پرقیمتی است. امام باقر از حضرت سجاد از حضرت حسین، از امیرالمومنین از پیغمبر اکرم نقل مي‌کنند ورسول خدا از پروردگار نقل مي‌کند. چیست؟ «المعروف» هر کار خیری، هر کار خوبی چه عبادت رب باشد و چه خدمت به خلق باشد، چه دنبال علم رفتن باشد، هر کار مثبتی هر کار خیری هر کار خوبی «هدية منّی الی عبدی المومن» همه امکانات برای هر کار خیری به بنده مومنم دادم. تمکن بدنی دادم، تمکن عقلی دادم، تمکن مالی دادم. همه را آماده کردم. سفره آنچه باید در آن باشد هست. «فان قبلها منی» اگر چنانچه بنده‌ام پذیرفت این کار خیر را انجام بدهد. امکاناتش هم همه هست. بلند شد راه افتاد و این کار خیر را انجام داد. من مي‌خواهم او کار خیر را انجام بدهد. امکاناتش را هم در جهان آماده کردم. اگر بپذیرد باز براساس لطف من و خواسته و نگاه من و رحمت من پذیرفته. «فبرحمتی منی» نه اگر این کار خیر را نپذیرفت و انجام نداد و رد کرد. «و ان ردها فبذنبه حرمها» این یک گناهی کرده که من باید در دنیا جریمه اش بکنم. جریمه اش این است. «ومنه» این انجام ندادن، «لامنّی» از جانب خودش است، مال گناهش است و کاری به من ندارد. «و ايّما عبد خلقته فهديته الی الايمان» یعنی به وسیله پیامبر و قرآن هدایتش کردم به مومن شدن، «و حسنت خلقه» و آدم خوش اخلاق و نرم و بزرگواری بار آمد، دو تا یکی ایمان، یکی اخلاق حسنه و عجیب است «و لم ابتله بالبخل» گرفتار بخل نشد. «فانی اريد به خيرا»
و اما روایت آخر. وجود مبارک حضرت رضا از پدرانشان تا پیامبر باز از پروردگار عالم. این هم خیلی روایت نابی است که خدا مي‌فرماید من متن کاملش را یادداشت کردم ولی به قول تفسیر نورالثقلین «اخذنا منه موضع الحاجه»  روایت در امالی صدوق است، صفحه 264. بد نیست ببینید کامل روایت را. من نماز را از چه کسی قبول مي‌کنم؟ پروردگار مي‌فرماید: «انما اَقْبَلُ الصلاة» یک سلسله مسائل اخلاقی را مي‌گوید و این چهارمطلب هم بعد از بیان آن سلسله مسائل است. «يطعم الجائع» اینکه مالش را برای گرسنه هزینه کند. برای مشکل دار هزینه کند. فقط عبادت رب نباشد. باید عبادت رب با خدمت به خلق با هم باشد. این یک خدمت است. «و يکسو العاری» بپوشاند مردم بی لباس را «و يرحم المصاب» مهربان به مصیبت زده باشد. حالا ببینیم مهربانی به چه صورت؟ برود کمک بدهد به مصیبت زده‌اي كه پول کم دارد در این مصیبتی که برایش پیش آمده «و يؤوی الغريب»  و غریب و ناآشنایی مانده و جایی ندارد پناه بدهد.
در همین شهر قم در زمانی که من طلبه بودم در این خیابان ارم، نزدیک کتابخانه اقای مرعشی یک خانه ای بود حدود 700 متر که من به وسیله صاحبخانه چندبار دعوت شدم برای ناهار و شام. البته من آشنا بودم با قوم و خویش هایش در تهران. چندبار آمده بود پای منبر. مي‌دانست من هم قم هستم. دیگر به من علاقه پیدا کرده بود، یک ناهار و شامی دعوت مي‌کرد. این 700 متر، 7-8 تا اتاق خوبی داشت. چیز جالبی است. آدم خیلی باادبی بود. سید هم بود. در کار الکتریکی هم بود. از بس آدم سالمی بود مشتریانش خیلی زیاد بود.
 یک روایتی از امام صادق(ع) در بحار آمده است «حسن الخلق يزيد الرزق»  آنهایی که آدم های سالم و درستی هستند. این حسن خلقشان روزی آنها را از سینه عالم و سینه آفرینش مي‌دوشد.
آن زمان محدود به همین محله قدیم بود. یعنی از مصلی نمازجمعه به بعد تمامش بیابان بود. آن پل بود به طرف جاده اصفهان، ولی آن طرف پل هیچی نبود و از این طرف هم آخر قم آذر بود، اول جاده کاشان از این طرف هم خاکفرج بود و 60-70 هزار جمعیت داشت. ولی یک شهری بود که عبوری بود. یعنی مردمی که مي‌خواستند بروند خوزستان یا بروند برای بندرعباس و استان هرمزگان اتوبوسشان از اینجا رد مي‌شد. اراک، اصفهان، محلات بالاخره محل عبور بود. تعدادي مسافرخانه روبه روی حرم با تیرهای چوبی بود. گاهی زمستان‌ها مسافرخانه‌ها جا نداشتند و بعضی‌ها با زن و بچه بیرون مي‌ماندند. و در تکاپو بودند که جا پیدا بکنند، جا پیدا نمی‌شد. نُه شب هم قم بسته بود و همه رفته بودند. این بزرگوار تمام سه ماه زمستان که آن وقت قم خیلی سرمایش شدید بود و برف هم داشت. یک عبای زمستانی داشت مي‌انداخت کولش از هشت شب مي‌آمد بیرون تا دوازده، یک نصفه شب، در همین خیابان ارم و دم حرم و یک مقدار پایین تر تا اول چهارمردان و یک کمی پایین تر تا نرسیده به دهانه بازار، حالا هیچ کس هم در خیابان نبود، مي‌گشت. از این هفت تا اتاق، شش تایش تمام سه ماه زمستان آن وقت گاز نبود، کرسی بود. هر کسی را در این قم مي‌دید که جا مي‌خواست و جا پیدا نمی کند. مي‌آورد و زن و بچه اش را مي‌خواباند در کرسی و مثلا مي‌گفت: قم چند روز مي‌خواهی بمانی. ناهارش را مي‌داد، شامش را مي‌داد، صبحانه اش را مي‌داد. یک وقت 5 تا اتاق پر بود. این معنی «ويؤوی الغريب» است یعنی خداوند متعال قبول ندارد که یک نفر فقط خودش را عبادت بکند. نه خدا هم بندگانی دارد و دستور رسیدگی به وضع بندگان را دارد و حالا اگر ما خودمان روحانی بودیم، یک مشکل داری به ما مراجعه کرد نتوانستیم مشکلش را حل بکنیم. خدا در قرآن به پیامبر مي‌گوید وقتی پول نداری به نیازمند بدهی با زبان نرم و خوش دلش را آرام کن. که مشکلی نیست. خیلی‌ها مشکل داشتند انبیاء هم داشتند. حالا پروردگار عالم دارد امتحانت مي‌کند، بلای دنیا ماندنی نیست. تا وقتی که خدا به تو گشایش بدهد، بفرست دنبالش مشکلش را حل بکن. ولی چون به ما آخوندها احترام مي‌کنند اینجا هم جای حیا کردن نیست. در روایاتمان است که پيغمبر مي‌فرمايد: ما دو نوع حیاء داریم.
قال رسول الله(ص) : «الحياء حياءان حياء عقل و حياء حمق»  من خجالت مي‌كشم مسئله شرعی بپرسم. این حیاء حمق است. من خجالت مي‌كشم که بروم مشورت بکنم. این حیاء حمق است. من خجالت مي‌كشم در درس‌هایی که مي‌روم اشکال بکنم و مشکل علمیم حل بشود. این حیاء حمق است. اما حیاء عقل مال آنجایی است که اغلب آدم در خلوتی قرار بگیرد ممکن است گناهی برایش پیش بیاید بگوید از خدا حیاء مي‌کنم و گناه نکند.
اینکه حالا بگویم، این مشکل دارد، کدخدا هم که وضعش خوب است، فلان کشاورز هم وضعش خوب است و من خجالت مي‌كشم به آنها بگویم. چرا مردم هنوز ما را دوست دارند اگر بیشتر خرابکاری نشود که این ته مانده محبت و ارادت مردم به باد نرود. آنهایی که این ضربه کاری و این زخم عمقی را به روحانیت زدند، نمی دانم قیامت چه جواب خدا را مي‌خواهند بدهند. اگر ما با زبانمان برویم پیش این آقا، آن آقا در آن مغازه گوش مي‌دهند به حرف ما و این مشکل حل مي‌شود. خود این یک نوع انفاق است که من با زبانم بروم و مشکل کسی را حل بکنم.
اما آیه بعد. ]الذين يومنون بما انزل اليک[‌  مسئله ایمان را بحث كرديم بما انزل الیک را هم در مقدمات سوره حمد راجع به قرآن کریم مفصل مطالبی را عرض کردم، ]بما انزل من قبلک[ یعنی آن تورات واقعی و انجیل واقعی به انبیاء قبل از تو نازل شده و این قرآن تو ]مصدقا لما بين يديه[‌  همه آنها را گواهی مي‌کند که کتاب های خدا بودند. که یادم است یک روایتی از فخر رازی نقل کردم در تفسیر سوره حمد از وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین که حضرت فرمودند تمام علوم کتاب های نازل شده را خدا در قرآن تجلی داده. این دیگر بحث زیادی ندارد.
]و بالاخره هم يوقنون[‌  آخرت هم که برای ما معلوم است. هم شکل مرده زنده کردن و هم قدرت پروردگار وارجاع به طبیعت دادن که مردم دیرباور نباشند.
دیـده اگـر بینـا بود   هر روز روز محشر است
ما مي‌رویم در مغازه قصابی گوشت مي‌خریم در حالی که جان ندارد. خربزه و هندوانه مي‌خریم در حالی که از بوته‌اش جداست. فعالیت حیاتی به آن صورت ندارد. متوقف شده است. نخود و لوبیا و عدس مي‌خریم، نان مي‌خریم که گندمش را بریدند. بعد زیر سنگ یا با کارخانه آرد کردند بعد آرد را خمیر کردند و خمیر را دادند به تنور. دیگر ده باره این گندم را کشتند تا به صورت نان درآمد. اینها را هم که مي‌بریم خدمت حاج خانم، همه را مي‌ریزد در قابلمه و مي‌گذارد روی گاز از هشت صبح تا یک بعد از ظهر باز نخود و لوبیا و عدس و گوشت را همه را ده بار مي‌کشند بعد هم که ما مي‌آییم خالی مي‌کند در ظرف، گوشت کوب را بر مي‌داریم و حسابی این بیچاره‌ها را له و لورده مي‌کنیم و بعد هم مي‌گذاریم در دهان و با دندان دهها بار لقمه را مي‌جويم و بعد هم مي‌دهیم به مری، مری مي‌دهد به معده، معده هم کلی اسید مي‌پاشد یک میت به معنای واقعی در معده ما درست مي‌شود بعد معده این مرده به صورت آب گوشت رقیق درآورده را مي‌دهد به روده بزرگ و کوچک، تقسیم مي‌شود یک مقداریش مي‌رود در کبد، جگر سیاه، جگر سیاه کارخانه ساخت سلول زنده است. ببینید یک لقمه که ده بار کشتند آن را. یک بار با داس بریدند. یک بار در قصابخانه با کارد میراندند. و بعد آوردند در قابلمه ریختند و جد و آبادش را با آتش درآوردند، بعد معده ما دوباره پدر این لقمه را درآورده و بعد در پالایشگاه بدن و سلول سازی بدن موجود زنده ساخته مي‌شود آن هم به اراده حق والا جگر سیاه خودش کاره ای نیست. کارگردانش پروردگار عالم است. چگونه خدا مرده‌ها را زنده مي‌کند و قیامت را برپا مي‌کند. والله هر لحظه قیامت در وجود خودمان در حال برپا شدن است و هزاران و یا میلیون‌ها سلول زنده از این غذای مرده ساخته مي‌شود دیگر باورکردنش مشکل نیست. ]و بالاخره هم يوقنون[ حالا بحث سر کلمه یقین است.
اولا یقین عالی ترین مرتبه علم است. علم هم به یک موجودی تفصیلا تعلق مي‌گیرد که حالا من بنشینم یک مورچه را با خطبه نهج البلاغه با کتاب «مورچگان» مترلینگ دقیق مطالعه بکنم مي‌شود علم تفصیلی به مورچه. یا نه یک علم اجمالی دارم یعنی مي‌دانم یا به من فهماندند یا دانستم که این موجود هست که این مي‌شود علم اجمالی که ماشاءالله در کتاب رسائل شیخ بالاخره ما را در علم اجمالی خیلی هلمان داد و این طرف و آن طرف مان کشید.
ما یک علم داریم، یک معرفت داریم، یک شعور داریم و یک یقین داریم. که در معارف ما در روایات، در قرآن هر چهار عنوان آمده است. یقین بدانید معرفت که اخص از علم است یعنی معرفت فقط علم تفصیلی است به ذوات اشیاء یا اشخاص علم، هم اجمالی دارد و هم تفصیلی. هر معرفتی علم است ولی هر علمی معرفت نیست. ولی این یقینی است که آن اولین آگاهی به هر چیزی یعنی آن علم که در قرآن هم استعمال شده است، پله بعدیش یعنی مایه اصلی مال آن آگاهی اول است. این آگاهی را وقتی ما تقویت بکنیم با اندیشه و با فکر و با مطالعه به معرفت مي‌رسیم. دقیق‌تر: معرفت شعور است که ادق از معرفت و علم است. مرحله نهایی علم یقین است که این ساختمان اگر در قلب ایجاد بشود، دیگر خراب شدنی نیست.
حالا معنی علم. «هو الحضور والاحاطة علی شیء» که من کنار یک چیزی قرار بگیرم و بفهمم آن را. یا با خواندن و مطالعه کردن احاطه بر او پیدا بکنم تفصیلا. «و ان کان العلم مقارنا بالتميز» این علم که یک ابزار تشخیص است «و ادراک الخصوصيات فمعرفة»  یک وقت مطلق آگاهی برایم هست و مجمل است. مي‌دانم عالم صاحب دارد. مي‌دانم عالم خدا دارد. مرا مي‌گویند: عالم به خدا ولی علم من کلی است. صفاتش را نمی دانم. اسمائش را نمی دانم. شؤونش را نمی دانم. مي‌روم از انبیاء و از ائمه مي‌پرسم. از قرآن مي‌پرسم. مي‌شوم عارف بالله. یعنی وقتی صفات و خصوصيات حضرتش را شناختم، او را از معبود باطل تشخیص دادم، مي‌شود معرفت. وقتی که با این معرفت، من تا حدی نسبت به حقیقتی که به آن معرفت پیدا کردم اضطراب و ناامنی درون برطرف بشود، در راه ممکن است اضطراب و ناامنی داشته باشم که به طرف بگویم باز هم از خدا بگو. من هنوز سیر نشدم.
کمیل یک شب به امیرالمومنین گفت: «ما الحقيقه» حضرت یک جمله به او گفت. گفت: «زدنی» دوباره حضرت برایش توضیح داد. گفت: «زدنی» دوباره توضیح داد و گفت: «زدنی» یعنی هنوز آرام و قانع نشد. بالاخره حضرت بحث را تمام کردند و فرمودند: کمیل سپیده دمیده چراغ را خاموش کن پاشو برویم دنبال نماز. این معرفت است. در مسیرش که دارم مي‌روم ممکن است هنوز کشتی قلبم به ساحل نرسیده باشد. این طبیعی است. مي‌گویم: بیشتر بگو. آقا بیشتر توضیح بده. توضیح را مي‌دهد مي‌گویم: حالا آرام شدم. این مي‌شود ایمان.
حالا «و اذا وصل العلم الی حدّ الطمأنينة والسکون» همین که عرض کردم. در مسیر آرام و قانع نیستم. مي‌گویم بگو آقا. یک آگاهی دارم. «صف لی المتقين» برایم اهل تقوا را وصف و تعریف کن. حضرت فرمود «اتق الله واحسن فان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون» این تعریف جالبی است که اهل تقوا چه کسی هستند؟ از گناه بپرهیز کار نیک هم از تو فوت نشود تو اهل تقوایی. اما در نهج البلاغ دارد. «فلم يقنع همام بهذا القول» همام یعنی اين  انسان سخت کوش. امیرالمومنین خودشان فرمودند «اتق الله و احسن»  یک آیه قرآن برایش خواندند ولی گفت: آقا من آرام نشدم، بله اهل تقوا اینها هستند اما قانع نشد و گفت: علی جان بگو. بگو اوصاف مرغان چمن را. حضرت شروع کرد به گفتن و این هم دلش به طرف آرامش رفت و رفت تا به جایی رسید که دیگر دل از شدت رسیدن به ساحل معرفت ایستاد و از دنیا رفت. «اذا وصل العلم الی حد الطمانينه والسکون فيقين»  علم وقتی رشد بکند در درون من و مرا به حد آرامش و اطمینان برساند یقین است یعنی من دیگر سوالی درباره این حقیقت ندارم. آقا آخرت را برایم توضیح دادی از بدن خودم، از طبیعت عالم، از قدرت خدا، همه را گفتی من دیگر باور کردم. من شکی دیگر ندارم. شبهه ای دیگر ندارم.
حالا فرق بین علم و معرفت و شعور و یقین. که عرض کردم هم راغب در این مسئله خوب وارد شده، البته نه تفصیلا. در کتاب فروق اللغات هم وارد شده، کتاب های دیگر هم همینطور. اینها دیگر جزء ابزار کار هست که همه ما باید داشته باشیم. «الفرق بين العلم والمعرفه»  این است. «ان المعرفه اخص من العلم لانّها علم بعين الشیء مفصلا عمّا سواه» همان تمیزی که گفت. این شیء را من تفصیلا از غیر او بشناسمش. تمام حقایقش برایم روشن بشود. «و العلم يکون مجملا و مفصلا» ما یک علم اجمالی داریم، نمی‌دانم این دو ظرف کدام هایش نجس است ولی اجمالا مي‌دانم یکی‌اش نجس است. حالا تا مسیر علم اجمالی را طی بکنم و ببینم چه دلیلی را انتخاب بکنم و چه حکمی راجع به این انائین بکنم و نهایتا چکار بکنم، مي‌توانم دستم را آب بکشم. «فکل معرفة علم» مقدمه همه اینها همان مایه آگاهی است. «و ليس کل علم معرفه»
براي خودمان زیاد اتفاق افتاده یک حقیقتی را شنیدیم و اجمالا آگاه شدیم یادر کتاب دیدیم و اجمالا به یک چیزی آگاه شدیم، حالا عشق داریم دنبالش برویم تفصیلا بفهمیم وقتی فهمیدیم، جای سوال دیگر برای مان نبود، این مي‌شود یقین. و رتبه بالاتر از علم.
فرق بین علم و یقین، فرق بین علم و شعور، این را هم عنایت کنید. «ان العلم هو إعتقاد بالشیء علی ماهو به علی سبيل الثقه» فعلا به حرف این آقا اطمینان پیدا کردم که یک ساختمانی در فلان خیابان هست. چون طرف من هم مطمئن است. اعتقاد پیدا کردم بر اساس اطمینان. این علم است اما واقعا آرامش کامل برایم نیست. مي‌دانم ساختمان هست. اما راحت نیستم. درونم مرا تحريك مي‌كند كه یک تاکسی بگیرم و بروم و بببینم. وقتی که مي‌روم به آدرسی که دادند مي‌بینم. دیگر برایم یقینی است. حالا دیگر هیچ شکی و هیچ شبهه ای و هیچ ریبی به این یقین من راه نمی تواند پیدا بکند. اما «و اليقين هو سکون النفس و ثلج (اطمينان) النفس» همین مثلی که زدم «و قيل ان اليقين هو العلم بعد حيرة الشک» چیزی را شک داشتم ولی حالا آوردند نشانم دادند یا لمسش کردم این یقین است. «و الفرق بين العلم والشعور ان الشعور علم يوصل اليه من وجه دقيق»  آن یقین باز هم موشکافی مي‌کنم که دیگر سرّی در فضایش برای من باقی نماند. این مي‌شود شعور. نهایتا یقین علم است. ولی مرتبه اعلای علم است.
]و بالاخره هم يوقنون[ چون آخرت نقش عظیمی در تحول و در توقف ما نسبت به گناهان دارد مسئله یقین را مطرح کرده که دیگر باید به آن آخرین درجه علم به آخرت برسی که هیچ کس نتواند تو را مردد بکند.
 

برچسب ها :