جلسه 79
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
خلاصه اي از بحث گذشته را عرض ميكنم كه ما در معارف الهيه در قرآن و روايات چهار عنوان داريم علم داريم، معرفت داريم، شعور داريم، و يقين. شعور و معرفت و يقين مراتب علم هستند. علم مايه براي اين سه مرتبه بعد از خودش است. مايه براي معرفت و شعور و يقين است. ماوقتي كه اولين بار به چيزي علم پيدا ميكنيم ميفهميم آن را، دركش ميكنيم، يقينا يك فهم اجمالي است. فهم تفصيلي نيست. مثال ميزنم ما اولين باري كه برخورد به يك موجود نباتي ميكنيم مثل گل يا موجود حيواني ميكنيم مثل گوسفند يا به يك موجود جمادي ميكنيم مثل الماس. عالم ميشویم به اين كه اين گل است. هيچ چيز ديگري از او نميدانيم. اين علم اجمالي و مايه اوليه است. بعد ميآيم قلم و كاغذ بر ميدارم و كنارش مينشينم و گلبرگ هايش را ميشمارم. كاس برگ را دقت ميكنیم. پرچم وسط گل را ميشماریم. دو نوع گرده را در گل آگاه ميشوم. ضخامت بدنه گل را اندازه گيري ميكنيم. پي به ريشه ميبرم اين ميشود معرفت. يعني علم تفصيلي بعد ميآيم دقت بيشتري ميكنم ميبينم كه ديگر در اين گل چه خبر است. رنگ را ارزيابي ميكنم، پيوندها را ارزيابي ميكنم، آوندها را ارزيابي ميكنم، رابطه برگها و تنه و شاخهها را با ريشه ارزيابي ميكنم. فعاليتهاي ريشه و قدرتش را ارزيابي ميكنم. علمي گسترده تر از معرفت نصيبم ميشود. اين ميشود شعور و بعد هم به موجوديت اين با تمام تفاصيلش شروع ميكنم به رسيدگي كردن كه ببينم مخلوق است حادث است، قديم است، به اين نتيجه ميرسم كه ممكن است و واجبي او را به وجود آورده، يقين پيدا ميكنم گل هست و مملوك هست و موجود است و مخلوق است و در حيطه حكومت خالقي مدبر و حكيم و رحيم به وجود آمده و در اين كارگاه آفرينش پيچ و مهره اي است در اين كارخانه. حرفي ديگر نميماند كه من دنبال بكنم يا سوال بكنم ديگر قلبم آرامش نسبت به اين موجود پيدا كرده از نظر علمي و مخلوق بودن و موجود بودن و زيبايي و كاسبرگها و گلبرگها بساك كلاله گرده مادي گرده نري، قد شاخه، ضخامت شاخه، ريشه و فعاليت آن، من هر چهارمرتبه را طي كردم، علم اجمالي و علم تفصيلي، دقت در اين موجود و يقين به همه مسائلش، اين آخرين مرحله است.
اينجا پروردگار عالم نسبت به آخرت مسئله يقين را مطرح كرده كه آخرين مرحله آگاهي و علم است. «اليقين الاعتقاد الجازم الثابت المطابق للواقع» هميني كه درباره يك گل عنايت كرديد. اعتقاد قطعي و پابرجايي كه مطابق با واقع است. يعني من اين يقين را از طريق علم و مطالعه و شنيدن و دليل و برهان و حجت تحصيل كردم مطابق با واقع است. يعني آن يقيني كه الان در قلبم است و آن يقين تفصيلي و دقيق مطابق باهمين گلي است كه حالا ده صفحه درباره اش نوشتم.
يك تعريف ديگري هم از يقين گفتند «عبارة عن العلم المستقر في القلب لثبوته من سبب متعين له بحيث لايقبل الانهدام» يك حالتي در قلب است نسبت به يك حقيقتي، يك حالت علمي و يك كيف علمي كه از من نميتوانند بگيرند اين حالت را. من علم به خودم دارم. هيچ كس نميتواند مرا نسبت به خودم در شك بيندازد كه من وجود دارم يا ندارم. يا وسط ظهر خورشيد را دارم ميبينم و يقين به بودنش دارم، دارم ميبينيم و دارم حرارتش را حس ميكنم و نورش را ميبينم كه نيم كره را روشن كرده، حالا ميلياردها نفر كنار دستم دانه به دانه رد بشوند و بگويند آقا به جان خودمان الان دوازده شب است و تاريكي مطلق است و خورشيدي هم وجود ندارد. من هم نگاه ميكنم و ميگويم بنده خدا با اين سنش چرا به اين زودي ديوانه شده. اين يقين است.
يقين را ميگويند از اين باب است كه «من يقن الماء في الحوض اذا استقر ودام» آب در اين استخر، در اين حوض و در اين دريا الان پاي ثابتي پيدا كرده و پاي دائمي. از آن گرفتند. بزرگان ميگويند يقينيات بيش از 6 بخش نميتواند باشد. «و اليقينيات ست اولها الأوّليّات و تسمّی البديهيات» دو دو تا چهارتا. استدلال نميخواهد. دليل نميخواهد. مدرسه هم نميخواهد. ما در 5 دقيقه و دو دقيقه ميتوانيم به بچه دوساله مان بگوييم كه بگو بابا يك دو سه چهار. حالابه او نشان ميدهيم اين دو تا انگشت با اين دو انگشت چندتا ميشود، قبلا هم به او ياد داديم. اين ديگر بديهي است. تا قيامت هيچ كس نميتواند به بچه ما بگويد كه دو دو تا ميشود سه تا يا پنج تا يا يازده تا. اين ديگر علم ثابت شده، بديهيات علم ثابت است. «ثانيها المشاهدات الباطنية» كه اين را بايد ببريم سراغ انبيا و ائمه طاهرين. آن كسي كه ميگويد «يا من دلّ علی ذاته بذاته» اين ديگر در باطن، توحيد را از خود توحيد مشاهده كرده. يعني ذات را دليل بر ذات گرفته. او ديگر خدا برايش يك امر بديهي است. همو هم ميتواند بگويد «لوكشف الغطاء ما ازددت يقينا» اگر همه پردهها برداشته بشود برفرض به عنوان دليل وجود خدا دو ميليارد ديگر چيز به من نشان بدهند من به يقينم اضافه نميشود. «و تسمی الوجدانيّات» كه محصول بصيرت است. قلبا با آن تقواي بالا و حركات عبادي با كمك پروردگار عالم حقايقي را يافتند، از آنها هم نميشود گرفت.
«و ثالثها التّجربيّات» اول آمدند آب را ديدند علم پيدا كردند به اينكه يك موجودي به نام آب در عالم هست. بعد آمدند معرفت به آن پيدا كردند، تجزيهاش كردند حالا با برق يا با باطري الكتريكي ديدند عجب اين مركب از دو گاز است. هيدروژن و اكسيژن كه يكي اش ميسوزاند و يكي ميسوزد. يكي كمك ميكند به سوزاندن چراغ و هيزم و گاز و يكي هم خودش ميسوزد. اين تركيب را تجربه كردند. يك به دو حالا برايشان ديگر يقين حاصل شده كه آن ماده اوليه تركيبي آب اكسيژن و هيدروژن است. الان ديگر علم نيست. معرفت است. بعد شعور پيدا كردند يعني آمدند ديدند اكسيژن خودش تشكيلاتش از اتم است. هيدروژن هم همينطور. بعد آمدند رفتند سراغ اتم و ديدند عجب اين خودش يك هسته مركزي دارد دو تا الكترون. يكي ديگرش يك هسته مركزي دارد و يك الكترون. بعد آمدند دوباره رفتند سراغ هسته مركزي ميبينند خود هسته داراي دو بار مثبت و منفي است. همه جا ديگر آب همين است. با اين همه خصوصيات يقين دارند به اين پرونده و خدا پرستان هم ميآيند بالاتر ميگويند: اكسيژني كه كمك به سوزاندن ميكند يعني خودش يك ماده آتشين است. هيدروژني كه ميسوزد خودش يك ماده آتشين است. بعد هم يكي از آنها يك الكترون از بغليش اضافه دارد. يكيش يكي الكترون دارد و اين دو تا الكترون دارد. دو الكترون، يك الكترون. دو هسته مركزي و دو گاز سوزنده و سوزان. چه كسي اينها را قاطي كرده و شده آب خنك. اين چيست؟ يعني الان علم بخواهد اين كار را بكند در يك مرحله ديگر غير از آب، اولا همه كارهايش را خودش بايد بكند كه نميتواند. يعني بايد اتمش را بدون اينكه از مواد عالم استفاده بكند خودش بسازد با اين دو الكترون و يك الكترون و دو هسته مركزي و دقيق در حسابگري تركيبي كه يك ماده سيال روان با اين رنگ به وجود بيايد. اينجا ديگر خداپرستان وارد آن مرحله آخر علم ميشوند كه يقين است كه نميتوانم غير از اين را باور بكنم كه اين يا دست كسي نيست يا دست غيرخداست. نه. نه دست كسي است كه كسي ديگر اين كار را كرده غير از حق و نه غيرخدا وارد اين كار ميتواند بشود. يقين به حضرت حق پيدا ميكند.
يك يقين مال اميرالمومنين است كه «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» يك يقين مال ماست كه جلوي چشممان آثار خدا را ميبينيم قرآنش را هم ميخوانيم براي ما يقين پيش ميآيد اما اگر پرده را كنار بزنند چيزهاي ديگر نشان بدهند يقين ما بالاتر ميرود.
«و ثالثها التّجربيّات» به تجربه ثابت شده يا تجربه تاريخ نشان داده كه ظلم آثار منفي براي ظالم دارد و عدل آثار مثبت براي عادل دارد يقين پيدا كردم ظلم زشتي است يقين پيدا كردم عدل جزء حسنات و ارزشهاست. «و رابعها المتواترات» در يك زمان افراد متعددي ميآيند مطلبي را نقل ميكنند، يك مرتبه دويست نفر آدم ثقه كه من به اينها اطمينان دارم اطمينان هم درست است ثقه بودن آنها هم درست است حالا بعدا ممكن است ثقه نباشند به من كاري ندارد. الان پيش من ثقه هستند. ميگويند تو كه در بصره داري زندگي ميكني نبودي. تو كه در مدائني نبودي. اما به تواتر يعني پي در پي و پشت سر هم ديگر در يك روز در ده روز در يك سال و در ده سال آمدند به من گفتند كه ما روز هيجدهم ذي الحجه از مكه بر ميگشتيم به ما گفتند: بايستيد، پيامبر اكرم علي بن ابي طالب را معرفي كرد و گفت «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» كه مرحوم علامه اميني اين 16 -17 جلد الغدير چند جلد را جديدا از كتابخانه نجف آورده شد ايران يعني خريدند و چاپ كردند به آن يازده جلد اضافه شد. حديث غدير متواتر است. زمان پيامبر آنهايي كه بودند نقل ميكردند. تابعين نقل كردند. تابعين تابعين هم نقل كردند. كتابها نقل كرد. متواتر وقتي نقل ميشود يقين به يك حقيقت حاصل ميشود.
«و خامسها الحدسيّات» اما نه هر حدسي. «و هي ما يجزم به العقل للتّرتيب دون ترتيب التّجربيّات مع القرائن» من ايستادم اينجا دور دور را دارم نگاه ميكنم. يك حركتي را ميبينم كه اين حركتي كه ميبينم در خودم قرائني را هم مشاهده ميكنم. اين شكل راه رفتن با اينكه نميبينم الان چيست. مال ماشين نيست. مال قطار نيست، اين شكل راه رفتن مال حيوان نيست. اين طوري كه من دارم ميبينم ولي هنوز تشخيص نميدهم كه چيست از راه رفتنش و از حركاتي كه سايه آن نشان ميدهد حدس ميزنم حدس خودمان را هم ميگويم حدس قريب به يقين كه اين انسان است. اين نوع حدسيات همراه با قرائن كه 90 درصد هم درست در ميآيد. اين يقين آور است.
«و سادسها المحسوسات» هوا سرد است ميگويد از كجا ميگويي؟ ميگويد يخ كردم. تو هم يخ كردي. هوا گرم است از كجا ميگويي؟ دارم عرق ميكنم و آن چه كه پوست ما حس ميكند. زبري و نرمي و حرارت و برودت، ما به آن يقين پيدا ميكنيم. يقين قطعي هم پيدا ميكنيم.
البته قرآن چهارتا گفته. يك يقين مطلق دارد يك علم اليقين دارد يك حق اليقين دارد و يك عين اليقين. خود يقين مطلق خيلي هم در قرآن آمده. يقين منطقي ببينيد ما اين اعتقاد را داريم. خداوند متعال بسياري از مايههاي اين تمدن را در قرآن مجيد و مايههاي علم را به انبياء نسبت ميدهد. مثلا مسئله كشتي سازي قبل از نوح سابقه نداشته. اين كشتي را كه ميساخته ملت ميآمدند مسخره ميكردند. نديده بودند و نميساختند. بعدا آنهايي كه از كشتي پياده شدند آن 84 نفر فهميدند سفر دريايي هم ميشود رفت. كم كم آمدند مثلا ده برابر يك ديگ با تخته يك بلم و زورق درست كردند. قايق و پارويي درست كردند. موتوري درست كردند حالا كشتي 500 هزار تني درست كردند. يا اين سدي كه روي رودخانهها ميبندند شما در قرآن مراجعه بكنيد خداوند به ذي القرنين نسبت ميدهد حالا بعضيها ميگويند كوروش است ولي مشكل به نظر ميرسد اين انسان موحد و دلسوز مردم ميگويند يكي از پيامبران خدا بوده كه اسمش ذوالقرنين بوده. خياطي را كه اول يك نخ و سوزن بودند. ]علّمناه صنعة لبوس[ يعني مردم آن زمان با پوست حيوانات بدون دوخت و دوز خودشان را ميپوشاندند. اما ادريس را ميگويد ]علمناه[. همان نخ و سوزن بعدا تبديل به جوال شد. بعدا تبديل به چرخ خياطي دستي شد و بعدا تبديل به اين كارخانههاي عظيم شد. و ساير امور حركت در هوا را سليمان در اختيار داشت كه راه يك ماهه را فضايي صبح ميرفت تا عصر. يعني يك ماه ميخواست يك جاده را طي بكند اما هواپيمايي حركت كرد. حالا بساطي كه سليمان داشته چه بوده، شبيه بالن بوده و شبيه طياره زمان ما بوده، علوم هم همينطور است. اگر ارسطو منطق ميآورد و افلاطون حكمت اشراقي ميآورد. ما ريشه اين حرفها را در انبياءمي بينيم يعني قاعده و قانون به آن چسباندند. نميشود گفت اين يقين هايي كه توضيح داده يقين منطقي است.
قرآن چهار يقين را بيان كرده تقريبا كه يكي از آنها اين است ]و اعبد ربك حتي ياتيك اليقين[ حجر، آيه 99. اگر كلمه يقين اينجا به معني مرگ نباشد به معني همين يقين باشد به معني همين يقين قلبي باشد يعني آنهايي كه وارد عبادت ميشوند و در چرخه عبادت عبادتشان را ادامه ميدهند و عيار خلوصش را بيشتر ميكنند ما هم بالاخره كمكشان ميدهيم و اين نعمت باعظمت يقين را بعد از آن حركات مثبت به آنها عنايت ميكنيم.
مرتبه بالاتر از اين يقين مطلق علم اليقين است. مرتبه بالاترش حق اليقين است كه دو تايش در يك آيه آمده. ]كلّا لوتعلمون علم اليقين[ اگر شما علم يقيني داشتيد يعني از علم و معرفت و شعور ميآمديد بالاتر به آن يقين خودتان را ميرسانديد با آيات و با دلائل و با نبوت انيباء و امامت امامان. اين علم اليقين يعني علم في مرتبه اليقين. ]لترونّ الجحيم[ اصلا ميديديد دوزخ را. ]ثمّ لترونّها عين اليقين[ بلكه نه بعد از آن مرتبه علم اليقين، به عين اليقين ميرسيد. اصلا لمس ميكرديد. «و هم و النار كمن رآها فهم فيها معذّبون» در خطبه متقين است كه اينها در دنيا اين گونه هستند. ]و بالاخرة هم يوقنون[ بيايیم سراغ آخرت.
من يك نكته درباره آخرت بگويم خارج از قرآن و روايات كه به درد انتقال به مردم هم ميخورد. ما خداوند را عادل ميدانيم همه هم عادل ميدانند عدل را كه معني ميكنند ميگويند «وضع الشیء فی موضعه» او عدل بي نهايت است ما ميبينيم تمام نيكوكاران عالم تا دم مرگشان نيكي كردند پاداشي نديدند، بدكاران عالم بدي كردند كيفري نديدند، يعني اينها هنوز در حركت بودند و سر جاي خاص خودشان در دنيا كه پاداش و كيفر بوده قرار نگرفتند و بعضي از عبادات است كه اصلا طرف در حال انجامش از دنيا ميرود اينجا نيست كه پاداشش را بدهند.
اميرالمومنين شهيد شد. ائمه طاهرين شهيد شدند، رزمندگان در راه حق شهيد شدند. نبودند كه پاداش شهادتشان را بگيرند. يا بعضيها كفر و شرك و معصيتشان تا لحظه آخر ادامه پيدا كرد و سرشان هم درد نگرفت و بعد مردند. كيفري نديدند. اگر بخواهيم بگوييم براي نيكان عالم پاداشي نيست با رحمت خدا نميسازد. براي بدان عالم كيفري نيست، با رحمت خدا نميسازد. انسان هم رها نشده در اين عالم كه هر كاري دلش ميخواهد بكند. ]أيحسب الأنسان ان يُتْرَکَ سُدیً [ قيامتي بايد باشد كه عدالت اجرا بشود لذا در رابطه با ترازوهاي قيامت خدا كلمه قسط را آورده است. ]و نَضَع الموازين القسط[ كه ما هر كسي را بعد از حسابگري سر جاي خودش قرار بدهيم. بهشت جاي نيكان و دوزخ جايگاه بدان. حالا يكي بيايد بگويد كه خدايا چرا پاداش نيكان و كيفر بدان را در همين دنيا نميدهيد. اين هم خيلي دقيق است.
يك كسي از حضرت صادق(ع) پرسيد چقدر امام صادق(ع) لطيف جواب دادند و قوي. گفت: يابن رسول الله! يك كسي هفتاد سال مخلصانه خدا را عبادت كرده و يك كسي هم خلاف خدا هفتاد سال گناه كرده. اين هفتاد سال خوبي دارد چرا در بهشت ابدي به او مزد ميدهند. يعني واقعا پاداش هفتاد سال بهشت دائمي و گناه هفتاد سال دوزخ دائمي است. چقدر عالي امام جواب داد. اين در باب نيت وسائل الشيعه جلد اول است. در بحار هم هست در نوشتههاي مرحوم فيض كاشاني هم هست. حالا من توضيح بدهم حرف امام صادق(ع) را، حضرت فرمود: خداوند پاداش نیکان را بر اساس نیتشان ميدهد که نیت داشتند هرچه بمانند عبدالله باشند. بدان نیت داشتند هرچه بمانند بدکار باشند. اگر از اميرالمومنين(ع) ميپرسيدند كه شما سال ديگر ميخواهيد كيفيت زندگيت چگونه باشد؟مي گفت همين. عبدالله باشم. ده سال ديگر ميخواهم عبدالله باشم. هزار سال ديگر چطور؟مي خواهم عبدالله باشم. اصلا قصد نداري كه از اين گردونه بروي بيرون. به يزيد بگويي شما سال اول حادثه كربلا را ايجاد كردي گفتي: پشيمان شدم. راست است؟ سال دوم به مدينه حمله كرد و چه جناياتي كرد. سال سوم ميخواهي چكار بكني؟ كعبه را ميخواهم ويران بكنم. سال چهارم و ده سال ديگر. ميخواهم بمانم و ريشه اسلام را بخشكانم.
حالا ميخواهد اين را در دنيا بدهد. اولا از زمان آدم بايد مرگ را جمع ميكرد در اين 5 قاره آيا همه انسانها را اگر زنده نگاه ميداشت گنجايشش را داشت اين 5 قاره. اگر از زمان آدم تا به حال مرگي وجود نداشت كه الان آدمها برفرض زنده بودن دويست طبقه روي همديگر روي گردن همديگر سوار بودند. اولا گنجايش كل انسانها را نداشت كه نگاهشان بدارد پاداش بدهد. ثانيا خداوند متعال كه براي يك عمل مستحب در قرآن مجيد درباب نماز شب ميگويد ]فَلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّة أعين[ چطور پاداش اينها در دنيا كه گنجايش آن را ندارد، داده بشود. نهايتا عدل او و حكمت او، رحمت او، اقتضا كرد كه بعد از اين دنيا جهاني را به وجود بياورد كه اولا گنجايش كل مكلفين را داشته باشد و ثانيا گنجايش نعمت بي نهايت را به هر يك نفر داشته باشد.
پيامبر ميفرمايد: آخرين كسي كه وارد بهشت ميشود كه ديگر هلش دادند وارد بهشت شد ديگر لب مرز بهشت و جهنم بود يك چند مثقالي وزن معنويش بيشتر بود و بخشيدند و گفتند برو بهشت. اين آدم گداترين افراد بهشت است كه پيامبر ميفرمايد: جايي كه به او ميدهند از كره زمين وسيع تر است. حالا بخواهد مزد اميرالمومنين «لضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» در اين دنيا بدهد كجا بدهد؟