جلسه 81
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
در ابتداي لغات دو آيه از نظر معنا مورد بحث قرار ميگيرد. کفر معنا شد که يک اصطلاح طبيعي دارد و به معناي دهقان و کشاورز است.
اگر به او گفته ميشود کافر نه منکر حقايق است؛ بلكه به اين معناست که دانۀ نباتي را در خاک پنهان ميکند. و از ديد بيننده دور ميکند. اين معنا در قرآن کريم در سورۀ مبارکۀ حديد آيه بيستم از آيات مهم قرآن هم است؛ که دوران زندگي را به شش دوره تقسيم ميکند. ايام نشاط اين دورهها را تشبيه به باران زمين مستعد سرسبز شدن ميکند که در همين تشبيه اين کلمه را بکار ميگيرد. ميفرمايد:
«کمثل غيث اعجب الکفار نباته» کشاورز را شگفت زده ميکند که از يک مقدار آب و هوا و خاک چه ساخته شده بعد پروردگار ميفرمايد:
«ثم يهيج فتراه مصفرّا ثم يکون حطاماً» همۀ اين سرسبزيها از دست ميرود تبديل به خاشاک ميشود که الان ميبينيد و«في الآخرة عذاب شديد» اين دورههاي زندگي در آخرت عذاب سخت است براي کساني که اين دورهها را هماهنگ با خواستههاي خدا طي نکردهاند؛ سپس ميفرمايد:
«من الله مغفرة و رضوان» اما براي آنهايي که اين دورهها را سالم طي کردهاند و مطابق خواستههاي شرع بوده در آخرت رضوان و رضايت الهي است. اين يک معناي کافر. در اصطلاح قرآن و روايات و معارف به کسي گفته ميشود که جاهلاً يا عالماً يا عامداً حق را بپوشاند و منکر باشد.
«إنّ الذين کفروا» منظور حق پوشاني هستند که به هر شکلي واقعيات را ميپوشانند نسبت به خودشان ميگويند؛ قبول ندارند و منکرند چون جاهل است يا عالم است يا عامد است. عالم منکر هم زياد داريم؛ در قرآن مجيد هم به اين عالمان منکر اشاره کرده است.
«فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون» در ابتداي سورۀ بقره است که خدا انداد ندارد. متعلق تعلمون در آيه محذوف است به معناي همين عدم انداد براي خدا است.
بنابراين با اينکه عالم هستند براي چه سراغ بت رفتند؛ چون دنيايشان؛ خواستههايشان؛ شهواتشان؛ مال پرستيشان اقتضاء کرده که به انکار برخيزند. براي اينکه اگر مردم بيدار بشوند؛ منافع اين متوليان بتهاي زنده و مرده به خطر بيافتد؛ اين براي کفر است.
اما ختم يعني: «اکمال الشئ و البلوغ الي آخره و النهاية» من يک ختم از باء بسم الله قرآن کريم را شروع ميکنم تا «من الجنه والناس» در تعبير همۀ مردم ميگويند: يک قرآن ختم کردم يعني قرائتم را با کل سي جزء کامل کردم و به نهايتش رسيدم اين معني ختم است. خاتم يعني فرد آخر که اين معنا را پروردگار دربارۀ رسول اکرم استعمال کرده و لکن خاتم النبيين پدر شما نيست اين آخرين فرد از انبياء من است. اين يک معني ختم در لغت عرب است.
پس ختم يک معنايش «اکمال الشئ و البلوغ الي آخره و النهاية» قاضي دو ماه يا سه ماه پرونده را ميخواند دلايل را بررسي ميکند؛ حکم را که ميدهد مينويسد؛ ختم دادرسي اعلام شد يعني پرونده را بستيم که با بسته شدن پرونده ديگر پرونده را کسي ديگر نميتواند ببيند حکم داده شد و کار تمام است.
يک معناي ختم هم مهر زدن است اگر در اجازات علماي گذشته ديده باشيد نوشته است، محل مهر مبارک؛ محل خاتم مبارک.
ما يک کلمه طبع در قرآن مجيد داريم طبع «طبع الله علي قلوبهم» کلمه طبع که در قرآن آمده در مصداق با ختم فرقي ندارد. بر قلب کافر ختم زده شده يا طبع زده شده؛ اما در مفهوم و معنا فرق دارند. طبع يعني تثبيت و نقش، مطبعه يعني جايي که کتاب چاپ ميکنند يعني حروف را نقش بر صفحه ميکنند؛ اما اين كه قلب مرکز فهم است. اين يکي از مشکلات آيات قرآن مجيد است که پروردگار عالم فهم واقعي را به قلب نسبت داده است نه به عقل.
در قرآن مجيد ميفرمايد: «لهم قلوب لا يفقهون بها» «افلا يتدبرون في القرآنام علي قلوب اقفالها» تدبر که فهم واقعي آيه است. آنان تدبر نميکنند چون بر دلها قفل زده شده که نميتوانند بفهمند و قفل هم كه زده نشده مصداق طبع و ختم کافر است؛ ولي در مفهوم با همديگر فرق ميکنند. آنجا که طبع است به نظر ميآيد شديدتر از ختم باشد؛ يعني حالت کفري بر قلب آنها نقش زده شد که پاک نميشود.
در آيات بسياري كلمه طبع آمده است. سمع مصدر است؛ در زبان عرب مرکز شنيدن هم دلالت بر مفرد ميکند و هم تثنيه و هم جمع است. اگر در آيۀ شريفه مفرد آمده به قرينۀ ابصار و به قرينۀ الذين معني جمع ميدهد يعني اسماع. بصر هم مايۀ ديدن است. عذاب هم به معني شکنجه است.
«انّ الذين کفروا سواء عليهم ءأنذرتهمام لم تنذرهم لا يؤمنون» «ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و ابصارهم» .
سمعهم جمع است يعني اسماعهم كلمه مفرد است ولي معني مفرد و تثنيه و جمع ميدهد.
چون تحمل هر سه معنا را دارد.
دربارة اين آيه يک سؤال از پروردگار ميکنيم که من وقتي آيه را تحليل ميکردم؛ جواب دادم بعد به تفاسير مراجعه کردم ديدم که در آن تفاسيري که در اختيار من بود همين جوابي که به نظر من رسيده به نظر مرحوم فيض کاشاني هم در کتاب تفسير صافي و أصفي رسيده است.
حالا سؤال اين است: «انّ الذين کفروا سواء عليهم اأنذرتهمام لم تنذرهم لا يؤمنون» خداوند در قرآن مجيد در توبه را براي آنهايي که فرصت توبه دارند باز گذاشته است. زين العابدين(ع) در مناجات تائبين ميفرمايد: «انت الذي فتحت لعبادک بابا الي عفوك سميته التوبه فقلت توبوا الي الله توبة نصوحا فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه» . در توبه باز است. افعال مربوطه به توبه اغلب در قرآن مضارع آمده «يقبل التوبة عن عباده» يعني اين قبول، قبول دائمي است مربوط به يک زمان و يک روزگار نيست من تا قيامت توبه را قبول ميکنم علاوه در سورۀ زمر فرمود:
«لا تقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعاً» يكي از ذنوب هم کفر است؛ چطور در اين آيه فرمود اخطار به اينها بدهيد. انذار يعني اخطار. اخطار براي زماني است که عذاب پيدا نشده است. انذار يعني مردم اين اعمال عذابها دارد اين کارها را نكنيد. اين آژير قرمز است يعني از خطر گناهان پناه بگيريد.
خدا که فرمود: «يغفرالذنوب جميعا» روايات باب توبه هم که خيلي عجيب است. يکي اين است كه آدم وقتي توبهاش قبول شد به پروردگار عالم عرض کرد؛ فرزندان من اگر به آن گناهان بزرگ آلوده شوند؛ چه ميشود؟!
خطاب رسيد: اين در به روي همه باز است اگر گناهان را ترک کردند، اگر جبران کردند، من قبولشان ميکنم. يا ابليس به پروردگار گفت: «فبعزّتک لاغوينهم اجمعين» خداوند هم فرمود: من سلطه تو را بر آنها قرار نميدهم که آنها را به سوي جهنم بكشاني. من در کنار تو انبياء و کتابهايم را قرار ميدهم؛ راه توبه را هم براي آنان باز ميگذارم. اما اينجا چه طور ميفرمايد: «ختم الله علي قلوبهم» ما پروندۀ کافران را نسبت به رحمت خود و نجات آن بستيم. اگر ختم به آن معناي لغوي باشد «اکمال الشئ و البلوغ الي آخره و النهاية» ما حکم کرديم و پرونده را بستيم. اين آيه توبه با آن روايات توبه و دعاي حضرت زين العابدين چگونه ميسازد. جواب اين است: آنهايي که خدا ميفرمايد: لا يؤمنون؛ علم دارد به اينها يعني بر اساس علمش به وضعيت ابولهب و ابوجهل ميفرمايد: هيچ فرقي برايشان نميکند، اخطار بدهي يا اخطار ندهي؛ اينها ايمان نميآورند. اگر ايمان آوردني باشند؛ دچار ختم قلب و ختم سمع و غشاوة بر ابصار نميشوند. حکايت است که ابوجهل يک بار با رسول خدا روبرو شد با پيغمبر خيلي گرم گرفت.
رفيقش وقتي از پيغمبر جدا شد گفت کار عجيبي کردي؛ تو که با پيامبر خيلي دشمني و برخوردهايت هم خوب نبود چطور امروز برخورد خوبي کردي؟
«الفضل ما شهدت به الاعداء» گفت او خيلي باوقار است؛ آدم درست و راستگويي است. انگار انسان ميخواهد دوستش داشته باشد. رفيق او گفت: اگر اينجور است چرا به او ايمان نميآوري؟! ابوجهل گفت: اين از قبيلۀ قريش است و من از يک قبيلۀ ديگر هستم. من نميگويم خدا مرا به پيغمبري انتخاب کند، اگر خدا ميخواهد من مؤمن بشوم يک پيغمبر از قبيلۀ خود من بفرستد.
اين عناد و لجبازي در مقابل حق است. تعيين و تکليف براي وجود مقدس حق است. از اينرو ابولهب گفت: تا لحظۀ آخر عمرش ايمان نياورد و ابوجهل هم ايمان نياورد؛ اما عباس عموي پيغمبر که رئيس ربا خواران مکه بود و تا فتح مکه يعني سال هشتم هنوز هم ربا را ميخورد ولي بعد كه پيغمبر حرمت ربا را در مکه اعلام کرد و فرمود: همۀ رباها را من حرام كردم؛ پول مردم بايد به مردم برگردد؛ عباس ايمان آورد و دست از رباخواري برداشت.
ختم براي کساني است که پروردگار ميداند در هر روزگاري ايمان نخواهند آورد. مصداق اين آيه در هر روزگاري آنهايي هستند که اگر واقعاً به خدا برگردند؛ هرگز پروردگار در دلشان را نميبندد و در گوششان را نميبندد «يجعلون اصابعهم في آذانهم» .
انگشت در گوشت ميکنند براي چه؟ اگر ميخواستند در ،براي گوش بگذارند در اصل خلقت در ميگذاشتند هر وقت ميخواهي نشنوي در آن را ببنديد.
حرف را بشنو. قرآن مجيد که عجيب آزادي به مخالف ميدهد؛ مخالف را با حرفش رد نميکند به مخالف ميفرمايد: حرف داري با استدلال و برهان بياور.
خدا خوب به مخالف آزادي ميدهد. تمام کتاب احتجاج مرحوم طبرسي را ببينيد؛ چه آزادي که پيغمبر به مخالفين داده است، حتي در مسجد به اصطلاح قرآن، دهري، به اصطلاح روزگار ما ديالکتيکي، ابن المقفع؛ عبد الملک بصري، ابوشاكر ديصاني، ابن ابي العوجاء اين چهار نفر لائيک بودهاند. آدمهايي دانشمند بودند من متن عربي برگشتۀ کليلۀ و دمنه را از زبان ساساني دارم که ابن مقفع برگردانده و واقعاً در ادبيات و انشاء معجزه كرده است، نويسندهاي بسيار ماهر بوده که فکر نميکنم الان در مصر و عراق و عربستان کسي بتواند انشاي ابن مقفع را داشته باشد.
اين چهار نفر در مسجدالحرام نزديک حجر اسماعيل يا مقام ابراهيم با امام صادق(ع) راجع به وحي بودن قرآن احتجاج کردند. اين گونه آزادي به مخالفين دادهاند. مخالف حق دارد حرف خود را بزند؛ کافر حق دارد حرفش را بزند؛ اگر دنبال پيدا کردن حق است. يک وقت ميخواهد وسوسه ايجاد کند مردم را بيدين بکند، اين يک مسئله ديگري است.
يک وقت آمده ميگويد: من با قرآن و نبوت شما و با امامت يا احکام شما حرف دارم خدا ميفرمايد: بگذاريد حرفشان را بزنند اما به آنها بگوييد: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين» اگر راست ميگوييد حق با شما است. اگر راست ميگوييد براي مطلب حق دليل بياوريد. اما وقتي ميآييد؛ ده گونه ايراد ميکنيد من هم با صد گونه دليل ايراد را از بين ميبرم؛ اشکالتان را باطل ميكنم ديگر جاي لجبازي نيست اين حق را قبول کنيد.
در سورۀ بقره دربارۀ مردم زمان پيغمبر ميفرمايد: «يجعلون اصابعهم في آذانهم» دربارۀ قوم نوح هم در سورۀ نوح آمده است. نوح به پروردگار ميگويد: من كه با اينها حرف ميزنم انگشت در گوششان ميکنند و آن وقتها كه همه لباسها بلند بود. پيراهن و عبا را روي سرشان ميكشيدند که هم من را نبينند و هم حرف من را نشنوند.
اين چه لجبازي است. قرآن ميگويد: گوش بده اگر اهل انصافي وقتي براي تو حق ثابت شد قبول کن آن که خدا را حق ميداند بالاخره حق را قبول ميکند؛ مثل حرّ بن يزيد «ختم الله علي قلوبهم» نميشود. مصداق اين آيه نميشود آنهايي مصداق اين آيه هستند كه بنا ندارند مؤمن بشوند بنا ندارند حق را قبول کنند. «ختم الله علي قلوبهم» به سرعت صورت نميگيرد. پروردگار عالم در مهلت دادن واقعاً معرکه ميکند. يعني خداوند در مقابل اين مخالفينش چه حلمي بکار ميگيرد، اين خيلي عجيب است.
عجلهاي در عذاب ندارد و بعد هم آنهايي که به مسخره به انبياء ميگفتند اين عذابي که ميگويي بگو الان نازل بشود؛ خداوند به مخالفين ميگويد عجله نکنيد عذاب را در اين هفته نخواهيد چه عجلهاي داريد «و ما انتم بمعجزين في الارض» شما از دسترس من که خارج نميشويد از دايرۀ حکومت من که خارج نميشويد؛ فرار نميتوانيد بکنيد تا من عجله بکنم. تا عذاب بر شما نازل بکنم به دو يا سه علت است که مهلت ميدهم.
در قرآن مجيد و روايات بيان شده يک علت مهلت دادن اين است كه گناهکار توبه کند خيلي از آنها توبه ميکنند. خداوند شبي که برادران يوسف برگشتند، هم پيراهن خوني دروغ آوردند و هم گريۀ دروغ ميکردند.
ميفرمايد: «و جاءوا اباهم عشاء يبکون» اين گريه، گريۀ واقعي نبود؛ ميخواستند سر پدر را کلاه بگذارند که ما داغداريم يوسف را گرگ پاره کرده است و پيراهن خون آلود را آوردند.
«و جاءوا علي قميصه بدم کذب» اصلاً خون خون يوسف نبود. غروب گاهي خيلي دلگير است در آن غروب کنعان به يعقوب چه گذشت. آنقدر گريه کرد که از بار اين فراق «و ابيضت عيناه» اين پدر آنشب چه جور ناله ميکرده است. من نالۀ دردمند را شنيدهام ميدانم واقعاً نالۀ دردمند آتشين و سوزنده است. خيلي آدم را ناراحت ميکند. حالا خدا هم بنا ندارد به يعقوب خبر دهد که بچهات را بيرون شهر در چاه انداختهاند. اگر خبر دار ميشد يک طناب و سطل برميداشت با ديگران غير از ده تا فرزندانش ميرفت او را بيرون ميآورد؛ بنا نبود خدا به او خبر بدهد.
نالۀ آن شب يعقوب نالهاي است که بايد عذاب بر اين ده برادر نازل ميشد. من يک جملهاي را خيلي وقت پيش در مجمع البيان ديدهام؛ كه وقتي يوسف را در چاه انداختند اينها آمدند به همديگر گفتند که يک نماز دسته جمعي بخوانيم و به خدا بگوييم آبروي ما را نبرد. خبر به پدرمان ندهد که ما چه کار کردهايم. يک نکتهاي هم در نماز آنها هست در تفسير آن بايد آن نکته را ديد كه خيلي نکتۀ عارفانۀ جالبي است که بچههاي يعقوب بکار بردند و از کارشان پشيمان نبودند، نميخواستند توبه کنند؛ بلكه ميخواستند آبرويشان پيش پدر خانمها و نوههايشان نرود.
گفتند: خدايا بر ما بپوشان. خدا هم پوشاند و خبر نداد. از نالۀ آن شب يعقوب بايد عذاب نازل ميکرد، اما خدا اصلاً توجهاي به اين معنا نکرد؛ چهل سال بعد همين ده تا گنهکار آمدند به پدر گفتند: «استغفر لنا» حضرت يعقوب به آنها گفتند: «سوف استغفر لکم» ظاهراً امام باقر ميفرمايد: وسط هفته بود به حضرت يعقوب گفتند از خدا براي ما آمرزش بخواه، گفت: باشد آمرزش ميخواهم. صبر کرد و سحر جمعه دعا کرد که دعا در سحر جمعه مستجاب است. برادران يوسف مصداق ختم الله نشدند. در هر صورت؛ خدا علم دارد به اين كه اينها ايمان نميآورند عمر آنان طول هم ميکشد؛ عجلهاي در «ختم الله علي قلوبهم» نميکند. دل باز است؛ راه توبه باز است؛ ولي ديگر بنا شد ايمان نياورند؛ چون در عذاب عجله ندارد پس حالا دو تا جريمه بايد ببينند يک جريمۀ دنيايي يک جريمۀ آخرتي.
«ختم الله علي قلوبهم» يک تعبيرش اين است که از رحمت محروم است حرف حرفشان براي ديگري اثر ندارد «و ان تدعوهم الي الهدي لايسمعوا و تراهم ينظرون اليک و لا يبصرون» آنان ميبينند؛ اما به چشم پيغمبر نميبينند به شکل يک آدم عادي ميبينند. در سورة فرقان آمده است ايراد هم ميگيرند ميگويند اگر واقعاً تو پيغمبري؛ بازار براي چه ميآيي؟ گوشت و نان براي چه ميخري؟ لباس براي چه ميخري؟
«و تراهم ينظرون اليک و لا يبصرون» درکت نميکنند؛ عالم را نگاه ميکنند؛ و تغيير و تحولات جهان را ميبينند؛ در کلاسها درس ميدهند اما اين نگاه عميق را ندارند. اين همه متحرک محرک ميخواهد و اين همه متغيير مغير ميخواهد.
«يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا» با چشم حيواني عالم را نگاه ميکنند «و هم عن الاخره هم غافلون» يک روايت مهم در کتاب کافي از امام صادق(ع) است كه ايشان کفر را پنج معنا ميکنند آياتي را هم شاهد ميآورند.