جلسه 82
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
خداوند متعال در سي جزء قرآن مسئله کفر را مطرح کرده است. در آياتي که کفر تعريف شده با معاني مختلفي تعريف شده همه جا به معناي انکار قيامت، توحيد و نبوت نيست. به همين خاطر به ائمه عليهم السلام براي فهم قرآن واقعاً نياز داريم.
«و حسبنا کتاب الله» يک گمراهي آشکار است و انحراف قطعي است. براي کفر معاني متعددي گفتهاند که حالا يک روايت بسيار مهمش را ميخوانم که مرحوم کليني در کتاب شريف کافي جلد دوم در باب کفر نقل کردهاند. يک نکتۀ مهمي که به نظر ميرسد از اينگونه آيات که من در تفاسير شيعه و سني در حدود بيست و پنج تفسيري که ديدهام پيدا نکردهام که کسي به اين نکته اشاره کرده باشد.
آن نکته اين است که از کيفيت کلام پروردگار، چه وقتي که اخبار از کفر ميدهد و چه وقتي كه مخاطبينش خود کفّار هستند، يک وقت مثل همين آيۀ مورد بحث «انّ الذين کفروا» از کفار خبر ميدهد که چنين وضعي را دارند و چه وقت كه با خود کفار رو در رو در قرآن صحبت ميکند، تقريباً از آيات اخباري و آيات مخاطبين روشن ميشود که با بودن عقل و با بودن فطرت و با بودن کتابهاي آسماني قبل از کفار آن روزگار؛ با بودن قرآن تا قيامت براي انسان ابداً جايي براي هيچ نوع کفر وجود ندارد.
آنهايي که اهل کفر هستند، بيشتر عالم هستند و خود را به کفر زدهاند و از نگاه امير المؤمنين(ع) در دعاي کميل عالم معاند هستند و عنادشان به خاطر اين است که اگر دست از کفر و آثار کفر برندارند به منافع مادي آنها لطمه ميخورد.
آيۀ صريحي در اين زمينه است، آدم وقتي آيات مربوط به قيامت را ميبيند، ميبيند پروردگار عالم به دو صورت اين آيه را در قيامت بيان کرده که عذر اينها قابل قبول نيست و اينها کافر و عالم هستند، کافر و عامد هستند و يک صورت ديگر اين است كه در روز قيامت اصلاً به خود اينها خطاب ميشود که عذر خواهي نکنيد که به قول ما دفع و دخل مقدر است، اگر در فکرشان اين است که گردني کج کنند و به پروردگار بگويند کارمان درست نبوده حالا تو کريمي تو رحيمي ما را ببخش، اعلام قطعي ميشود که عذر خواهي نکنيد چون حرف حسابي نداريد که ما قبول کنيم در دعاي کميل اميرالمؤمنين(ع) مطلب را خيلي واضح بيان ميکند و در اوايل دعاي کميل که خيلي جملات زيباي و قوي و مستدلي دارد، که به پيشگاه مقدس حضرت حق عرض ميکند؛ تو در همۀ امور من حجت داري و «فلک الحمد (الحجة) علي في جميع ذلک و لا حجة لي فيما جري علي فيه قضاوك» قضاي در اينجا به معناي آن قضا و قدر معروف نيست.
قضاي در اينجا به معناي احکام خداست «قضي ربک الاّ تعبدوا» قضاي تکويني نيست قضاي تشريعي است. حکم پروردگاراين است: «الاّ تعبدوا الاّ اياّه و بالوالدين احسانا» اگر قضاي تکويني بود ما غير عبادت کاري نميکرديم، با پدر و مادر غير خوبي برخوردي نداشتيم. قضا در اينجا تشريعي است.
«فلک الحجة عليّ في جميع ذلک» جميع ذلک، يعني دروغها، تهمتها، افتراها، مشروب خوريها، قماربازيها يعني ظلمها و آدم کشيها يعني همۀ گناهان تو بر من، بر ضد من «فلک الحجة علي» اينجا عليّ به معناي ضد است. بر ضد من دليل داري که من عقل به تو دادم تمکن دادم، معلم دادم، مسجد دادم، حسينيه دادم، عالم رباني براي تو قرار دادم هزاران کتاب براي رشد و کمال و تربيت و اخلاق، دوازده امام قرار دادهام، يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر قرار دادهام تو به چه دليل گناه کردي «فلک الحجة علي» حجت تو بر من تمام است. اما من هر گناهي که بخواهم دليل برايش بياورم. اصلاً دليلي به نفع من وجود ندارد.
يک وقت خود پروردگار قبل از اينکه من عذر خواهي کنم مرا معذور دانسته است، دست و پايم را بستهاند، تفنگ را گذاشتهاند روي سر من و ميگويند ده دقيقه مانده به افطار روزهات را بخور و الاّ تو را ميكشيم. ميگويم: نميخورم. يکي ميگويد: بنشينيد روي سينه و پاهايش، به يکي هم ميگويد دهانش را باز کن و من هم تا قطره آخري که ميريزند در دهنم نميخواهم بخورم ولي ميريزند.
عذر من موجّه است. پروردگار قبل از اينکه من اعلام کنم كه خدايا ديدي که دست من را بستهاند دهانم را باز کردند و سلب اختيارشدم و در دهانم آب و شربت را ريختند؛ در فقه بيان کرده که مضطر يا ناسي يا لا يعلم معذور است، گاهي بياختيار من معذورم.
هوا گرم است، روزهاي ماه مبارک رمضان پنجاه درجه شده است و هفده ساعت است. من غافل از اين شدهام که روزهام، آب را از يخچال درآوردم تا آخرش را خوردم تشنگيام برطرف شد. دو سه بار الحمدلله را عاشقانه گفتم. يک مرتبه يادم آمد كه روزهام قبل از اينکه بگويم خدايا يادم رفته بود در فقه فرموده ناسي معذور است؛ خواب معذور است خيلي جاها ما را معذور دانسته من امانت را واقعاً مانند مال خودم حفظ کردم ولي از بين رفت. من زمينۀ از بين رفتن فراهم نکردم من خيلي مواظب بودم سه تا قفل هم به صندوق زده بودم. حالا نيمۀ شب صندوق را بردهاند با شعلۀ آتش در را باز کرده و بردند قبل از اين حرفها من را معذور دانستهاند.
اما در حال علم يا در حال اختيار با بودن عقل با بودن فطرت با بودن انبياء باز اينجا غير آن لا يعلمون است. يک وقت کسي ايراد نکند. در جنگلهاي آمازون هنوز زن و مردهايي هستند که مانند روزگار عصر حجر زندگي ميکنند، خبر هم از هيچ چيز ندارند به فرض اگر باشند آنها در قرآن تکليفشان را روشن کرده «ما کنّا معذبين حتي نبعث رسولا» اگر به آنها تكليف نرسيده يک حرف ديگر است در اين کشورها جاهايي است که الان دنيا را به صورت يک دهکده درآوردهاند. حادثهاي ميخواهد اتفاق بيفتد کامل آن در سايتهاي خارجي و ماهوارهها هست اينجا ديگر ما نميتوانيم بگوييم ما معذوريم حداقل در کشور خود ما هيچ گناهکاري يا کافري يا مشرکي در قيامت عذري که خدا بپذيرد؛ ندارد.
«و لا حجة لي فيما جري علي فيه قضائُک و الزمني حکمک و بلائک» پس اين نکته را هم در آيات مربوط به کفر بايد عنايت داشته باشيد که واقعاً جايي براي هيچ نوع کفري براي بشر نيست. اصل اين است که همه مؤمن باشند. اصل اين است که همه عاقلانه بر مبناي «اني جاعل في الارض خليفة» زندگي كنند؛ بر مبناي «انّا هديناه السبيل اما شاکراً» ؛ بر مبناي «و هديناه النجدين» ؛ بر مبناي «فالهمها فجورها و تقوايها» اصل اين است که آدم خوبي باشند. اين گناهان عارضي است؛ بيماري است؛ چنان که در قرآن کريم مطرح است حالا اگر کسي راه کفر را پيش گرفت اين به انتخاب خودش و اختيار سوء پيش گرفته و عارضي هم است.
امام صادق(ع) که بر اساس آيات ميفرمايد: کفر به پنج معنا آمده است. خوب اين اولي با دومي اشتباه نشود. دو مورد است: من تفاوتش را عرض ميکنم.
از قرآن آيهاي را ميخوانم محکمتر از مثال خود قرآن مجيد است. انکار حقايق قطعي و مسلم مثل خدا، توحيد، نبوت، قرآن، قيامت، بخصوص انکار امامت ائمه طاهرين؛ چرا كه به خصوص شيعه و اهل سنت هر دو نقل کردهاند که پيغمبر فرمودهاند:
«عليٌ خيرٌ البشر» و اگر کسي حضرت علي(ع) را در ارزشهاي وجودي او که عامل امامت ايشان بوده كه ارزشهاي وجودي در سورۀ بقره ابتداي آيات مربوط ابراهيم كه ميفرمايد: «اذا ابتلي ابراهيم ربه بکلمات» بکلمات در اينجا به معناي تکاليف است. کلمه در قرآن با مصاديق متعدد آمده يک بار فرموده است: «يبشرک بکلمة منه اسمه المسيح» اينجا کلمه يعني انسان يا «ما نفدت کلمات الله» اگر درياها مرکب و هفت برابر بشوند و درختان قلمها بشوند و اين قلمها را در اين مرکب بزنند تا عدد موجودات آفرينش شده را بشمارند، نميتوانند. همه موجودات کلمات خداوند هستند. قرآن مجيد کلمه الله است. «و كلمة الله هي العليا» اين در قرآن مصاديق متعدد دارد.
کلمه در آيه ابراهيم يعني تکاليف «اذا ابتلي ابراهيم يعني هر تکليفي که لازم بود براي ابراهيم بيان شود؛ ارائه شد «فأتمهمن» تمام و كمال اين تکاليف را اجرا کرد و بعد از اينکه ابراهيم خالصانه خود را نشان داد. خدا که ميدانست؛ ابراهيم خود را نشان داد تحمل تمام تکاليف الهيه را خالصانه و عاشقانه دارد و انجام داد «قال انّي جاعلك للناس اماما» حالا تو سرمشق تمام انسانها تا قيامت هستي حتي از اين سرمشق بودنش پيغمبر اكرم و ائمه اطهار هم بهره گرفتند. اين دليل بر اين نميشود که ابراهيم بر رسول خدا برتري داشته باشد نه ولي در قرآن آمده است: «انّ اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا» که امام رضا(ع) ميفرمايد:
«والذين آمنوا» مصداق اتم و اکملش ما هستيم، اين پيروي از ابراهيم به وسيلۀ پيغمبر اسلام يعني پيروي از فرهنگ پروردگار در سورۀ آل عمران است.
اميرالمؤمنين چرا به خلافت انتخاب شد؟ همان ملاکي که انتخاب ابراهيم بوده دربارة اميرالمؤمنين علي(ع) است و ما در روايات ميبينيم؛ همانطور در باب مشتق و در باب الفاظ در كفايه ملاحظه فرموديد؛ مرحوم آخوند وارد شده است. من ابتداي شروع کفايه را در حوزه که خيلي آنوقتها تحقيق ميکرديم در کدام درس شركت كنيم؛ خوشبختانه به درس مرحوم آيت الله فاضل لنکراني هدايت شدم و مکاسب را نزد ايشان خواندم.
ايشان نسبت به اهل بيت (عليهمالسلام) بسيار حساس و علاقهمند بودند، ايشان با استدلال به همين آيۀ «لا ينال عهدي الظالمين» ميفرمود. ظالم مشتق است که اين امامت عهد خدا است؛ چون ميگويد: «اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي» در نسل من اين امامت يعني الگو شدن براي جهانيان در ارزشها قرار ميگيرد. نفرمود: قرار نميگيرد در حقيقت قرار ميگيرد؛ اما نه در ظالمين. از نسل تو (ع) لا ينال عهدي الظالمين(ع) يعني اين امامت در ظالمين قرار نميگيرد. حالا در باب مشتق کفايه خوانده ايم يک نفر لحظۀ اول تکليفش يک نگاه به نامحرم کرده عمداً اين ظلم به نفس کرده ما ديگر از او نگاهي نميبينيم تا نود سالگي پاک است. ميتوانيم بگوييم ظالم است؛ بنا بر بحث مشتق که تلبّس در گذشته به اين ظلم داشته ميتوان به اعتبار هشتاد سال پيش به او ظالم گفت.
بلكه كسي به ما وعده قطعي داده که بيست سال ديگر ميخواهم يک دروغ بگويم و ميخواهد هم عمل بکند حالا فرض کنيد؛ که ما هم علم داريم که عمل ميکند، الان ميتوانيم به او بگوييم ظالم بخاطر اينكه تلبس به مبدأ يعني به ظلم در آينده دارد. بعد ايشان اينجا ميفرمودند: با آيه بحث مشتق با اين آية (ع) لاينال عهدي الظالمين(ع) ما با اين اصحاب سقيفه چه کنيم؟ جز اينکه محترمانه به ايشان بگوييم دزدي کردهايد؛ غصب کردهايد و جايي که خدا قبلاً به ابراهيم گفته بود در آن جا قرار گرفتهايد؛ ما بخاطر راهنمايي خدا نميتوانيم دست در دست شما بگذاريم.
حالا مريدان شما در عربستان هر تهمتي ميخواهند به ما بزنند آنها هم مثل اربابان خودشان در دزدي واقعاً هنرمند هستند. الان برنامههايي در تلويزيون عربستان براي كودكان نشان ميدهند. كه ابن سينا و ابونصر فارابي، اجداد عرب شما بودند؛ يعني شخصيتها را ميدزدند.
دربارة ابونصر فارابي ميگوييد فاراب، در افغانستان است ميگوييد شيخ الرئيس ابوعلي سيناي بلخي؛ بلخ که براي ايران بوده ولي اين دزديها را از سران کفرشان ياد گرفتند؛ چون از اينها تعبير به امامان کفر هم شده مخصوصاً در انکار امامت است.
امام باقر(ع) ميفرمايد: روايت در کافي كتاب حجت باب الاضطرار الي الحجة مفصلش آمده است و اين روايت را به مردم در دهۀ عاشورا انتقال بدهيد؛ بخصوص چون خيلي در دنيا به امامت و رهبري شيعه حمله ميشود. و واقعاً اگر اين جايگاه را از تشيع بردارند و به مردم بباورانند که امامت و رهبري در شيعه در کار نبوده است. اين خيلي کار خطر ناکي است.
روايت هم با قرآن موافق است حضرت باقر(ع) ميفرمايد: «بني الاسلام علي خمس علي الصلاة، و الزکاة، والصوم، و الحج، و الولاية» ، الولاية همين ولايت امامان است. من از اين روايت استفاده کردهام که امامت به نادرستي جزء فروع گنجانده شده است. بزرگان به ما ياد ميدادند اصول دين پنج تا است و فروع دين ده تا است، تولي و تبري هم در فروع دين آوردند در حاليکه جزء اصول مسلمۀ ماست. «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض» در آيۀ «لا تجد قوماً يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادّون من حادالله» از شئون ولايت، تولي و تبري است گفتند اصول سه تاست و فروع دين دو تاست. مذهب و امامت است؛ در حالي که امامت از نگاه امام باقر(ع) چيست؟
«بني الاسلام علي خمس علي الصلاة، و الزکاة، و الصوم، والحج، والولاية، و لم يناد بشئ کما نودي بالولاية» آن قدر كه شما را به ولايت، قرآن، روايت، ائمه، دعوت کرده؛ به چيز ديگري دعوت نکرده است. ميگويند: يك سني به يک شيعهاي گفت: که هزار و پانصد سال پيش دو نفر با همديگر دعوا داشتند؛ يزيد با حسين بن علي درگير شدند.
در کربلا امام حسين با هفتاد و دو نفر يارانش شهيد شدند، چه خبر تان است که هر سال علم ميآوريد؟ دسته و زنجير ميآوريد؟ سينه زني ميكنيد؟ حسينيه ميسازيد؟ يک دفعه حوزه علميه را خالي ميکنيد دهۀ عاشورا همه راه ميافتيد.
شيعه گفت: والله ما از ترس شما اين کارها را ميکنيم. پيغمبر اکرم(ص) روز هيجده ذيالحجة علي بن ابي طالب(ع) را به امامت معرفي کرد شما منکر شديد گفتيد نه اين امامت نبوده ولايت نبوده ما ترسيديم ما را مثل امام حسين(ع) نابود کنيد بگوييد چيزي نبوده است. سينه ميزنيم که حماسه از بين نرود و الان حفظ محرم و دستهها و منبرها و ذکر مصيبتها واجب است. آيت الله العظمي گلپايگاني(ره) ميفرمودند: روضه خواندن واجب است.
مرحوم آيت الله العظمي رفيعي قزويني که امام خميني(ره) اسفار را پيش ايشان خوانده بودند من ايشان را درک کرده بودم. در مسجد ايشان ده شب من را دعوت کردند خود ايشان هر ده شب را حضور داشتند.
ايشان گفتند: شخصي ده شب منبر خوب بحث کرد ولي هر شب بعد تمام شدن بحث گفت السلام عليکم و رحمة الله و برکاته حتي يک سلام به ابي عبدالله نداد بعد شب نهم در خدمت آيت الله رفيعي که چهرۀ برجستهاي بود؛ مرحوم آقا جلال آشتياني که از فلاسفۀ کم نظير زمان ما بود سه يا چهار سال پيش فوت کرد من با او ارتباط داشتم ايشان ميگفت: اگر ملا صدرا زنده بشود بهتر از آقا سيد ابوالحسن اسفار خودش را نميتواند درس بدهد؛ آدم خيلي فوق العادهاي بود. گفت: حضرت آيت الله ما اين ده شب چقدر پول به آقا بدهيم؟ فرمودند: پول در پاکت نگذاريد فردا شب که السلام عليکم را گفت: يک گوني جو به او بدهيد چون «و لم يناد بشئ کما نودي بالولاية».