لطفا منتظر باشید

جلسه 86

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
نکتۀ بسيار مهمي در لا يؤمنون است که اين لا يؤمنون جبري نيست بلكه لا يؤمنون اختياري است يعني زمينۀ ايمان آوردن براي همه فراهم است ولي ايمان نمي‌آورند مي‌توانند ايمان بياورند ولي با اختيار و انتخاب خودشان ايمان نمي‌آورند.
در آيۀ بعد كه (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم) است مي‌توانيم همين مسئله را گسترش بدهيم که اولاً فعل «ختم» در اينجا با علي مفعول گرفته است قلوب و سمع، مفعول ختم مي‌شود هر چند ختم يك مفعول مي‌گيرد ولي مفعول ديگر با واو عاطفه به آن اضافه شده است.
فعل لازم ختم وقتي با علي متعدي مي‌شود مي‌گويند به معني بستن و يا به معني تمام کردن است، اين که پروردگار مي‌فرمايد ما دل آنها را و گوش آنها را بستيم اولاً معلوم شود که اين گوش همان گوش حقيقي است نه اين گوشي که روي سر است چون كه گوش ظاهري در کفار سالم بوده و اصوات را مي‌شنيدند كه چه معنايي دارند ولي به حقايق آنها توجه نمي‌کنند و نمي‌پذيرند. در آخر سورۀ بقره که از قول اهل ايمان نقل مي‌کند مي‌فرمايد: (و قالوا سمعنا و اطعنا)  همه سمعنا هستند يعني آنوقت که صداي انبياء بلند شد، همه اين صدا را شنيدند، اما اين که اهل ايمان مي‌گويند سمعنا يعني قبول کرديم، يعني پذيرفتيم و در مقابل آنهايي که صدا را شنيدند و قبول نکردند، نه اينکه کر بودند و تا وقتي كه پيغمبر در مکه بود صداها را نمي‌شنيدند بلكه منظور اين است که چراغ پذيرش را خاموش کرده‌ايم.
يعني هم نيروي قلب آنها در گرفتن حقايق را كور کرده ايم و هم نيروي پذيرش آنها را از بين برده‌ايم البته نه به اجبار بلكه اين را هم بايد در دايرۀ اختيار بحث کرد. من در اين زمينه خيلي دقت کردم به نظرم رسيد که اينها  در عمل و حتي با اقرار بعد سالها که از بعثت رسول خدا گذشته بود اعلام کرده‌اند که خدايا فرهنگ تو را هم نمي‌خواهيم بپذيريم.
و پروردگار با (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم)‌ جواب داده حالا که فرهنگ من را نمي‌خواهيد، من هم شما را به عنوان بنده نمي‌خواهم يعني کيفرتان اين است حالا که شما من را نمي‌خواهيد دل شما هم من را نمي‌خواهد، پس من هم پروندۀ پذيرفتن شما را نمي‌خواهم.
(اذكروا نعمتي التي انعمت عليكم و اوفوا بعهدي اوف بعهدکم)‌  اگر من را خواستيد من هم شما را مي‌خواهم؛ در حقيقت اينها مثل ابليس در مقابل خدا سينه سپر کردند و چنان که ابليس اصرار كرد که سجده نمي‌کنم نداي اخرج به او زدند باز هم گفت سجده نمي‌کنم به او گفتند: (و إنّ عليک لعنتي الي يوم الدين)‌  باز هم گفت سجده نمي‌کنم به او گفتند: (لاملئن جهنّم منك و ممّن تبعك) باز هم گفت سجده نمي‌کنم اين غير حضرت آدم بود که هر دو را از بهشت اخراج کردند، گفتند: (ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين) ، حتي اغفرنا هم نگفتند و يا ارحمنا هم نگفتند به حساب اينكه «فانّک فعال لما تشاء»  مي‌تواني ما را نيامرزي و مورد رحمت قرار ندهي، اما اگر اين کار را بکني که اختيارش با خودت است «ان لم تغفر لنا و ترحمنا»، تو دچار خسارت نمي‌شوي بلكه «لنکونن من الخاسرين»، اين ادب و تواضع را که نشان دادند، اين درخواست رحمت و معرفت که به اين شکل خواستند، جوابشان را سريع دادند و با اين كه (فتلقّي آدم من ربه کلمات فتاب عليه) اما ابليس اينطور نبود چون چماق اخرج به او زدند، سجده نکرد، چماق رجم و صاغرين و لعنت را به او زدند باز هم سجده نكرد ولي اگر بعد از اين حرفها هم سجده مي‌کرد قطعاً مثل آدم قبولش مي‌کردند.
مرحوم فيض كاشاني روايت مي‌کند که موسي بن عمران يک بار از پروردگار پرسيد: اين ابليس که با خدا درگير شد اگر توبه بکند قبولش مي‌کني، خطاب رسيد قبول مي‌کنم اگر او را ديدي به او بگو به قبر آدم سجده کند به عنوان سجده بر آدم من او را مي‌پذيرم وقتي حضرت موسي ابليس را ديد به او گفت: دلت مي‌خواهد که از اين لعنت و رجم و صاغرين بيرون بيايي؟
گفت: دلم مي‌خواهد بالاخره ما را جهنم ببرند خيلي مشکل است. گفت: خداوند مي‌گويد برو اين طور سجده کن گفت: نه، حرف آن را مطرح نكن ولي اگر کاري ديگر مي‌خواهي براي آمرزش ما بكني، ما حاضريم اما اينکه به او سجده کنم نه ما از اين قرارداد‌ها نداريم، پروردگار به چنين موجود لجباز و متكبري نبايد بگويد تو را مي‌خواهم.
چقدر زيبا مي‌گويد بابا طاهر همداني:    چه خوش بي‌مهرباني هر دو سر بي  که يک سر مهرباني دردسر بي
«اذکروني اذکرکم» «اوفوا بعهدي اوف بعهدكم»
يک طرفه من يکي را دوست دارم، آن دائم مي‌گويد نمي‌خواهمت نمي‌آيم و جواب نامه‌ات را نمي‌دهم و درحدي آدم حجت را بر طرف مقابل تمام مي‌کند ولي لطف حق چهل سال يا پنجاه سال با تو مدارا مي‌کند ولي از حد بگذرد رسوا مي‌کند.
(انّ فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعاً يستضعف طائفة منه)‌  يستضعف فعل مضارع است يعني کار دائمش اين بود که مردم را به استضعاف بکشد «يذبح ابنائهم و يستحيي نسائهم» اين پنج گناه کبيره سنگين چند سال طول کشيده نمي‌دانيم اگر بگويم قد آدم 200 متر بوده خيلي خنده دار است براي مردم، پروردگار خودش دربارۀ آدم مي‌گويد:
«فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي»  و آيه «الذّي خلقك فسواك فعدلك»  و اين با 200 متر قد نمي‌سازد.
نه مثلاً روز عاشورا صد هزار نفر در کربلا بودند و امام حسين حدود چهل هزار نفر را کشت اگر هر کشتن يک دقيقه هم طول بکشد شمشير را بلند کند و او را بکشد 40 هزار دقيقه مي‌شود اين كار طبيعي نيست.
فرعون 50 سال اين جنايات را کرده، اما پروردگار باز هم با محبتش او را خواسته است که در كوه طور به موسي و هارون مي‌فرمايد: (اذهبا الي فرعون انّه طغي فقولا له قولاً ليناً لعلّه يتذکر او يخشي) چقدر ادب در آن موج مي‌زند اينجا لعلّ به معناي اميد است، يعني واقعاً موسي و هارون آمدند و اين (يتذکر أو يخشي)تحقق پيدا مي‌کرد و اگر فرعون مي‌پذيرفت رفاقت و

محبت دو طرفه مي‌شد، پروردگار او را مي‌بخشيد و ستمديدگان را به طوري راضي مي‌كرد.
«يرضي الخصماء» حق داراني که حقشان پايمال شده خداوند خصماء را راضي مي‌كرد ولي وقتي موسي آمده فرعون گفت: به اين چوپان نگاه کن كه با يک چوب دستي آمده و با فرهنگ و حکومت ما مبارزه كند، فرعون اول کار او را مسخره کرد و بعد که جادوگران آمدند و جادوي‌شان باطل شد برگشت و به جادوگران گفت:
رئيس و معلم شما اين موسي و هارون است و از سوي فرعون درگيري با پروردگار به اوج خود رسيد باز هم خداوند متعال روزنه‌هاي دل اين فرعون طغيان‌گر را بازگذاشت.
ولي چون اين دل فرعون به طرف خدا نيامد، بايد ازکار انداخته بشود، به اين معنا كه اگر مرا نخواهي من هم تو را نمي‌خواهم.
اين معناي (ختم الله علي قلوبهم) است. يعني اگر پذيرش نداري عيبي ندارد و (علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة)، نمي‌خواهي حق بين باشي و معجزه را مي‌بيني مي‌گويي (و يقولوا سحر مستمر‌ ) اژدها را مي‌بيني و مي‌گويي جادو است پس نمي‌خواهي که بگويي اين کار حق است و با قواعد جادو نمي‌سازد. در نهج البلاغه است اين هم از عجايب پستي انسان‌ها است که اميرالمؤمنين(ع) مي‌گويد اقوام نزديک يک روز آمدند پيش پيغمبر همين هايي که لايؤمنون به خدا مي‌گويند و خودشان مي‌دانند كه از روي اختيار لا يؤمنون هستند، گفتند: اگر اين بار بعد از آن همه معجزاتت به نخل خرما بگوئي بيايد نزديکت، ما به تو ايمان نمي‌آوريم.
براي اينکه خداي متعال همۀ ميدانها را به آدم مي‌دهد و همۀ حجت‌ها را براي آدم ظاهر مي‌کند، پيغمبر(ص) به درخت فرمود: بيا جلو، درخت زمين را شکافت، اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد:
درخت به قدري جلو آمد که شاخ و برگهايش روي صورتهاي من و پيغمبر حس مي‌شد و بعد گفتند: بگو درخت از وسط نصف شود. نخل از وسط نصف شد و بعد گفت بگو به هم بچسبد و مثل اولش شود، گفتند: بگو سر جايش برگردد. حضرت به نخل امر کردند، برگشت همانجايي که آن را کاشته بودند ديگر چيزي نمانده بود، پيغمبر اكرم (ص) گفت: ايمان بياوريد همه اقوام  بلند شدند و گفتند: جادوگري مثل تو ما در دنيا نداريم.
خدا اينها را چه کند؟ باز هم درهاي معنويت و رحمت را در قلب آنها باز بگذارد. اين پنجره و روزنۀ‌اي که صاحبش باز نمي‌گذارد پس تمام زمينه اين ختم بر قلب با اختيار خود او انجام گرفته است.
اين يک معناي ختم است يعني بستن به اين شکلي که معني کرده‌ام كه بين پروردگار و کفار يک برخوردي پيش آمده که حالا قرآن به تعبير (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم) آورده است يک معنايي که به نظرم معناي جالبي است صاحب مجمع البيان دارد خيلي تفسير خوبي است که اولين باري که اين تفسير را شيخ شلتوت مرجع تقليد اهل تسنن در مصر ديد به قدري خوشش آمده بود که به خرج اوقاف مصر با مقدمۀ خودش در مصر چاپ کرده بود.
شيخ شلتوت آدم با انصافي بود و با هدايت مرحوم آيت الله بروجردي و کتابهاي شيعه خيلي آشنا شد که کتاب خلاف شيخ طوسي را در مصر چاپ کردند کرسي فقه جعفري در دانشگاه الازهر گذاشت بعد از هزار و پانصد سال فتوي داد که تعبّد به مذهب شيعه در معاملات در عبادات در هر امري جايز است و قطعي است. دادگاه مدني مصر را وادار کرد که طلاق شيعه را بجاي طلاق اهل تسنن آن جا حاکم بکنند خدا او را رحمت بكند آدم خيلي بزرگواري بود.
در آيه (ختم الله علي قلوبهم) از نظر لغوي خيلي تحقيق كرده‌اند تا اين معنا را بيان کرده‌اند چقدر زيبا معني کرده‌اند كه خدا بر دل آنان و بر گوش ايشان گواهي مي‌دهد به اينکه کفر چنان در آنها محكم شده که کلنگ وحي و تيشۀ نبوت اين دل و گوش را نمي‌تواند تغيير بدهد.
به اين خاطر خدا گواه است که حق را در هيچ زمينه‌اي نمي‌پذيرند. اين معني ختم بود. امّا در مورد سمع مفردي است که دلالت بر مفرد بر تثنيه و بر جمع دارد چون مصدر است غالباً، پروردگار مهربان عالم، سمع را مفرد در قرآن مجيد استعمال کرده و در روايات ما هم همينطور است.
(و علي ابصارهم غشاوة )، اين چشم هم معلوم است كه چشم دل است در مقابل (شرّ من القلوب) و الاّ چشم ظاهري آنها که پيغمبر را مي‌ديد و اژدها شدن چوب را مي‌ديد و دو نصف شدن ماه را مي‌ديد و جلو آمدن درخت را مي‌ديد، اين لغت غشاوه، معنوي استعمال شده و کلمۀ غشاوه هم در امور مادي و هم در امور معنوي استعمال مي‌شود، قرآن هر دوي آنها را استعمال کرده و (والليل اذا يغشي)‌  (يغشي اللَّيل النهار) در اعراف آيۀ 54 است و در اينجا يغشي به معناي «جعل علي بصره» آمده است چون آيه در مورد يک نفر صحبت مي‌کند، غشاوه در سورۀ جاثيه آيه 24 و در سورۀ ياسين است (و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداًَ  فاغشيناهم فهم لا يبصرون)‌ .
يعني آنها حق بين نيستند، حق را مي بيينند و نمي‌پذيرند، يا قرآن را مي‌بينند و نمي‌پذيرند و خيلي عجيب است براي مراسم عقد من ديده‌ام آدم کراواتي و ريش تراشيده با زن بد حجابش آمده و مي‌گويد زيباترين قرآني که چاپ شده را به من بدهيد مي‌گويند گران است. مي‌گويد چقدر است؟ براي عقد دخترم مي‌خواهم حالا زنش بدحجاب است و خود او بي دين است و قرآن را مي‌بيند و نمي‌پذيرد «و لهم عذاب اليم» و تعبير لهم خيلي تعبير جالبي است، چون مي‌فرمايد: برايشان عذاب اليم است، چون سفره را خودشان انداخته‌اند، چون لايؤمنون بودند. ولي چرا ايمان نمي‌آوردند. چون اجباري بوده است اگر اجباري بوده «لم تنذرهم» معني ندارد، «سواء عليهم» اگر اجباري باشد، انذار معني ندارد. عذاب اليم به معني شکنجۀ دائم و مستمر است که توأم با درد و فشار است و در دنيا براي کافران يا به صورت کشته شدن است كه به سختي جانشان از بدنشان خارج مي‌شود چون جان کندن بدي دارند. در سورۀ مبارکۀ محمد(ص) دارد که قبل از اين که روح از بدن اينها جدا بشود فرشتگان ما بر پشت و بر روحشان ضربه‌هايي از تازيانه‌هاي آن دنيا مي‌زنند و بعد مي‌ميرند يا بلاهاي آسماني مثل قوم عاد و ثمود و ديگر اقوام بر آنها مي‌زنند و يا عذاب اليم آخرتي است که فوق العاده سنگين است.
ابراهيم بن ابي محمد از حضرت رضا(ص) پرسيد اين ختم الله براي چيست؟ حضرت فرمود: «الختم هو الطبع علي قلوب الكفار»  يک مهر به اين قلب زده‌اند که رنج براي صاحب اين دل ثابت است، لايؤمنونش ثابت است (هو الطبع علي قلوب الکفار عقوبة علي کفرهم).
 

برچسب ها :