جلسه 101
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
عبادت نفس که بدست خود انسان تحقق پيدا ميکند طبق آيات و روايات از اعظم عبادات است و آنهم از اين است که نفس در دو مرحله مورد توجه قرار بگيرد. يکي مرحله پيراستگي است يعني شسته شوي او از رذائل و آلودگيهاي اخلاقي و يکي هم آراستگي است که با فهم موارد حسنات اخلاقي و معرفت به حسنات اخلاقي انسان وارد تمرين بشود و قسمت به قسمت از اين حسنات را تحقق بدهد تا جايي که حسنات اخلاقي در وجود انسان ثابت بشود.
نکته عجيبي که ما ميتوانيم از ]اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ[ استفاده کنيم اين است که خود تحقق ]اعبدوا[ يعني آن کسي که وارد گردونه عبادت حق ميشود، همين عبادتش متکي به يکي اززيباترين حسنات اخلاقي و پيراستگي از رذائل سنگين اخلاقي است. چه کسي ]اعبدوا[ را عمل ميکند. ]وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ[ شما در سوره مبارکه بقره اين آيه را در باب نماز و در باب استقامت يا به تعبير بعضي از مفسرين در باب روزه ميبينيد. يعني آن کسي که متکبر است اجراي فرمان خدا برايش سنگين است و اين کار را انجام نميدهد. ]إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ[ خشوع بنابه فرموده خواجه نصيرالدين طوسي يعني تواضع باطني و قلبي. ضد همان استکباري که در ابليس ظهورکرد. ]إِلاَّ إِبْلِيسَ أبي و اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ[ اما آن کسي که در اجراي فرمانهاي خدا اهل عقاب و استکبار نيست، معلوم ميشود داراي حسنه اخلاقي خشوع است و آدم با انصاف و خردمندي است كه در برابر خداوند به فرموده اميرالمومنين قد علم نميکند «من اَبْدي صفحته للحق هلک» شخصي که سينه در برابر پروردگار سپر کند محکوم و مغلوب است، حتي خشوع عدهاي اينقدر پر مايه است که از انبياي خدا طلب معجزه نکردهاند. به خاطر خرد ورزيشان آمدند حرفهاي پيغمبر را شنيدهاند و فکر کردهاند و ديدهاند حق تمامش است و قبول کردهاند. يکي از آنها اسعدبن زراره است که اهل مدينه بود و در جنگي که بين اوس و خزرج بود و صد سال اين جنگ طول کشيده بود. براي کمک گرفتن از دوستان مکه اي آمد مکه و آمد منزل يکي از دوستان مشرکش و به او گفت: به ما کمک انساني و مالي بدهيد. گفت: ما نميتوانيم به شما کمک بدهيم خودمان الان گرفتاريم و سخت هم گرفتاريم. يک نفر بين ما آمده است و ميگويد من پيغمبر خدا هستم و مطالبي هم ميخواند و ميگويد قرآن است. اوضاع مکه بهم پيچيده شده است. ما مشکل خودمان را بتوانيم حل کنيم ديگر نميتوانيم به قبيله شما کمک کنم. گفت: مانعي ندارد من فردا برميگردم مدينه اما يک زيارت مسجد الحرام ميروم. صبح دو پنبه آورد و در گوش اسعد بن زراره کرد و گفت الان ميرويم مسجد الحرام به اين آقا برخورد ميکنيم اين زبان ساحرانهاي دارد. ممکن است آنهايي که ميگويد قرآن است براي تو بخواند و تو جذب او بشوي. اين قانون شوراي حکومتي مکه است که هر مسافري بايد دو پنبه در گوشش باشد و بعد برود مسجد الحرام. حالا ببينيد خرد و عقل چقدر کمک ميکند. ميآيد دور خانه خدا شروع به طواف ميکند در حجر اسماعيل پيغمبر را ميبيند. انسان قدرت تشخيص دارد و قيافه را ميبيند و نگاه را ميبيند. ديد اين جهان است که در گوشه اي نشسته است. گفت اگر بنا بود گوش ما بسته باشد آن را بسته درست ميکردند براي چه اين کار را بکنم و پنبه را در آورد و آمد محضر پيغمبر اسلام و به رسم جاهليت گفت: «انعم صباحا» صبح عالي بخير. پيغمبر با يک دنيا محبت فرمودند اما در دين من در برخورد به جاي صبح بخير سلام قرار داده شده است. يک کلمه پرسيد: چه ميگويي؟ رسول خدا آيه 151-152-153 سوره مبارکه انعام را آرام به صورت ترتيل خواند که در اين آيات در حقيقت قانون اساسي اسلام گنجانده شده است. 9 قانون در اين آيات است. همين که شنيد. ديگر نگفت براي من معجزه بياور و کارهاي خارق العاده انجام بده تا من مطمئن بشوم تو پيغمبر هستي. حرفها مشخص است که او معلم و دلسوز است و براي نجات آمده است و براي دستگيري آمده است. عرض کرد دينت را به من عرضه کن و بعد هم به پيغمبر گفت من علاقه مند هستم که اين دين را در مدينه تبليغ کنم ولي الان هيچ چيز از آن را بلد نيستم غير از اين سه آيه اي که برايم خواندي اگر ممکن است عارف به دين را با من بفرستيد مدينه و كه ايشان دين را تبليغ کند. حضرت مصعب بن عمير را که جوان 18 ساله اي بود و مقداري که از قرآن نازل شده بود آگاه بود و زبان خوبي هم داشت و پدر ومادرش هم در بت پرستي خيلي مصر بودند و تا آخر هم مسلمان نشدند. پيغمبر به او فرمودند با مصعب ميروي مدينه.
بعد از هجرت پيغمبر به مدينه، عموي مصعب آمد گفت: پدر ومادر اين جوان همين يک پسر را دارند و من آمده ام او را برگردانم به مکه. خداوند به بندگان واقعي خودش چقدر ارزش ميدهد. پيغمبر فرمودند من امر مصعب را به پروردگار واگذار ميکنم. اگر خداوند اجازه بدهد برود و اگر اجازه ندهد نبايد برود. نقل ميکنند جبرئيل به محضر پيغمبر عرضه داشت خدا ميفرمايد مصعب از من است و نبايد به مكه برگردد. 28 سال داشت که در جنگ احد شهيد شد ولي انصافا اسلام مردم مدينه کار اين جوان بود و شب و روزش را گذاشت براي تبليغ و چيزي هم از مردم قبول نکرد. روزي چند ساعت کار ميکرد و مختصر مزدي ميگرفت و با همان زندگي ميکرد. پيغمبر در مورد مصعب بن عمير فرمودهاند که «انظروا الي رجل قد نورالله قلبه» که معني آن اين است که او در اوج يقين است.
البته مصعب هم خردمند بود و پيغمبر هم متن قرآن را در اختيارش گذاشت و او هم قبول کرد. يا مثل سلمان که من مفصل شرح حالش را در جلد دوم شرح صحيفه آورده ام. از بدو تولدشان نوشته ام تا زماني که از دنيا رفته است. اين انساني که براي يافتن حقيقت خدا ميداند که چقدر زجر کشيد. حتي از دست پدرش چه زماني در زير زمين خانه اش حبس بود. براي اين که ميگفت مسائل اوستا که کتاب زرتشت است و حرفهاي موبدان من را قانع نميکند و من اين دين را نميخواهم. بعد از زرتشتي شدنش آمد مسيحي شد و از ايران حرکت ميکند و در منطقه بسراي دمشق آنجا با کشيشي آشنا ميشود و به او ميگويد من دنبال ديني که آرامش و اطمينان باطني به من ميدهد ميگردم. او هم ميگويد هيچ ديني به تو اين آرامش را نميدهد مگر اسلامي که پيغمبر آخر الزمان ميآورد، آن هم من هنوز خبر ندارم ولي بعثتشان در جزيرة العرب هست، اگر ميخواهي برو كه او هم ميآيد مدينه و پيغمبر را ميبيند و هيچ معجزه اي هم از پيغمبر نخواست. چون خود فرهنگ اسلام معجزه است. انسان عالم با انصاف در مقابل اين دين و روايات اين دين اصلا مات و مبهوت ميشود که اين فرهنگ تمام زواياي وجود انسان را مورد توجه قرار ميدهد و همه چيز در آن گفته شده است چه در امور مادي و چه در امور معنوي. اما سلمان در مدتي کم، چه کار کرد، که پيغمبر فرمود «سلمان منا اهل البيت»
يا مرحوم فخر الاسلام حاج ميرزا صادق که کشيش درس خوانده و قوي بوده و در اروميه که مدتي از کشيش بودنش ميگذرد ميبيند قانع نميشود. البته عمق آيات و روايات انسان را قانع ميکند. بيشتر مردم اسلامشان اسلام ظاهري است ]و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير[ اگر پول زيادي در ميان باشد ]اطمئن به و ان اصابته فتنةٌ انقلب علي وجهه» اما اگر مشکلاتي در ميان باشد.
خداوند نياورد براي انسان که از خدا به خاطر چند تا مشکلي که وعده داده است در قيامت به نيکوترين وجه جبران ميکنم، انسان تن به شکست بدهد. اين کشيش که وضع خوبي هم داشت، ميآيد پيش کشيش که مقام فوقش را داشت، ميگويد آرامش ندارم. کليدي را به او ميدهد و ميگويد من اولين بار است که اين کار را ميکنم. برو در پستوي خانه من قفل اين صندوق را باز کن، کتابي هست تورات و انجيل قبل از بعثت پيغمبر آن را بياور. آيات مربوط به پيغمبر اسلام را نشان ميدهد و ميگويد آرامش ميخواهي، اين است. ]ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک لهم مغفرةٌ و رزقٌ كريم[ اگر انسان به حقيقت قبول بکند.
انبيا و ائمه طاهرين در دريايي از بلاها قوطه ور بودهاند و آرامش داشتند، چون ميدانستند مسافر هستند و همه اين مشکلات هم جنبه آزمايش دارد که اگر انسان درست برخورد کند به مقامات عاليه انساني ميرسد. کاملا در آرامش بودهاند. اولياء خدا هم همينطور بودند. آن كشيش به استادش ميگويد چرا خودت قبول نکردي؟ ميگويد من انسان ضعيفي هستم و از جانم ميترسم. اما تو اگر ميخواهي راه اين است. آن زمان عالم اول اروميه شخصيتي بود به نام حاج ميرزا حسن که ميآيد پيش ايشان و شيعه ميشود و درس طلبگي ميخواند و روحاني ميشود و ميآيد تهران و اين شش جلد کتاب بسيار قوي انيس الاعلام را مينويسد.
]اعبدوا[ اگر حسنات اخلاقي ولو قبل از ايمان، چون ممکن است قبل از ايمان بخشي از حسنات اخلاقي در انسان باشد. شما جلد 69 بحار را ببينيد که عده اي اسير کافر را در جنگي آوردند مدينه پيغمبر به اميرالمومنين فرمود گردن اينها را بزن، چون حاضر نشدند جزيه بدهند و حاضر هم نشدند مسلمان بشوند. امام صادق ميفرمايد وقتي داشتند گردن آنها را ميزدند جبرئيل به پيغمبر نازل شد و گفت اين جوان را گردن نزنيد که پيغمبر فرمودند از طرف خودت ميگويي يا مِنَ الله است. جبرئيل گفت: نه مِنَ الله است. علت آن اين است که در اين جوان پنج خصلت اخلاقي وجود دارد كه بايد به اين انسان احترام کرد. که پنج خصلت را شمارش کرد. «الغيرة الشديده علي حرمک» وقتي آن جوان معاف شد از کشته شدن، به پيغمبر گفت براي چه مرا نکشتي؟ فرمود خدا نگذاشت. گفت چرا خدا نگذاشت؟ فرمود: خدا به من فرمود پنج خصلت در تو است که حيف است تو کشته شوي. گفت خصلتها چه چيزي است؟ يکي از آن اين است «الغيرة الشديده علي حرمک» که در کشور ما کم شده است. «والسخا و الشجاعة و حسن الخلق و صدق اللسان» آخرين آن هم صدق است. اينها از اوصاف تو است. گفت من را مسلمان کنيد. مسلمان شد و بعد گفت من تقاضايي دارم. گفت اگر جنگي بعد اتفاق افتاد من در رکابت باشم و دعا کن خداوند شهادت در راهت را نصيب من کند که امام صادق ميفرمايد در جنگ بعد هم شرکت کرد و شهيد شد.
چه چيزي در فخر الاسلام بوده که دين را قبول کرد و عبدالله شد؟ خشوع در مقابل حق. حالا اگر همه حسنات را نداشت، اين خشوع را داشت.
چند روايت را در اين زمينه عنايت کنيد:
کتاب شريف مشکاة الانوار که بسيار کتاب خوبي است امام صادق از پيغمبر نقل ميکند. اين را هم بگويم که اين نوع روايات روايات ساختگي نيست. يعني دشمن نميآمد هزاران دينار و درهم براي ساخت اين روايات خرج کند. اين روايات رواياتي هست که بزرگان ما ميگويند بي سندشان هم قبول است. چون با متن آيات قرآن ميخواند. اينها بررسي خاصي نميخواهد. اما روايات فقهي و روايات باب فضائل بررسي ميخواهد، بخصوص روايات اهل تسنن.
«قال ان الخلق الحسن» اين روايت هم اين جوان و هم آن فخر الاسلام را و هم سلمان را نشان ميدهد. «ان الخلق الحسن يذيب الذنوب» گناهان را آب ميکند. زرتشتي گري را نابود ميکند، مسيحي گرايي را نابود ميکند. کفر گرايي را مثل اسعد بن زراره نابود ميکند. «کما تذيب الشمس الجمد» چگونه خورشيد با حرارتش يخ و برف را آب ميکند اين حسنات اخلاقي هم گناهان را آب ميکند. مثل تواضع حربن يزيد رياحي، تواضع قلبي را ميگويم. تواضع بدني هم خوب است. که خداوند ميفرمايد اينگونه که تو راه ميروي نه سر از کوهها بالاتر ميرود و نه با پاهايت زمين را ميتواني بشکافي. ]عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا[ مطابق خلقت خودت راه برو. براي چه قيافه ميگيري و سينه سپر ميکني. تو مملوک هستي و چيزي از خودت نداري. آرام راه برو. چقدر اين تواضع کاربرد دارد.
داستان علي بن جعفر فرزند بزرگوار امام صادق که سن ايشان از موسي بن جعفر بيشتر بود ولي بعد از پدر تسليم برادر کوچکش به عنوان امام زمانش شد و بعد از شهادت امام موسي بن جعفر تسليم برادر زاده اش حضرت امام رضا شد. نيامد بگويد من عمو هستم، بزرگتر هستم و رهبر و پيشوا من بايد باشم. بلكه شيعه مخلص متواضع، نسبت به حضرت رضا شد. عمر ايشان طولاني شد. روزي در مسجد پيغمبر درس ميداد، طلبهها نشسته بودند. علي بن جعفر پشت به قبله بود. يک مرتبه ديدند استاد با آن محاسن سفيد و کمر خميده مثل اسفند از جا بلند شد و صف طلبهها را شکافت، آمد کنار در جلوي يک بچه هفت ساله خم شد و دست بچه را بوسيد و با ادب ايستاد تا بچه رد شد. دو باره آمد سر درس. به او گفتند داستان چه بود؟ خيلي عجيب بود که استاد نود ساله بلند شود و در برابر بچه هفت ساله تعظيم کند. فرمود طلاب اين بچه امام زمان من است او حضرت جواد الائمه ابن الرضا است و اطاعت او بر من واجب است و بعد اين جمله را فرمود که اگر خدا در محاسن سپيد من و درون من و سن من لياقت ميديد لياقت و پيشوايي را در من قرار ميداد. ببينيد اين تواضع با انسان چه کار ميکند. اين چه کمربند نوراني و الهي است که انسان را در همه جا حفظ ميکند. تواضع آن است که با سواد تر است ولي خيلي راحت و با داشتن تواضع ميگويد اين از من با سوادتر است و اين بيانش از من بهتر است. اين درسش از من فوق العاده تر است. تواضع ريشه عجيبي است که درخت دين از اين ريشه روئيده ميشود.
«عن ابي عبدالله» اين روايت در کافي، در مشکات، در بحار هست که خيلي روايت جالبي است. مشکات از فرزند مرحوم طبرسي صاحب مکارم الاخلاق است «قال رسول الله اکثر ما تلج به امتي الجنه» وَلِجَ و وُلوج يعني داخل شدن. بيشترين چيزي که امت من را وارد بهشت ميکند. خيلي روايت عجيبي است همه هم آن را نقل کردهاند. «تقوي الله و حسن الخلق»
تقوي الله، اجتناب از محرمات باطني و ظاهري، که در همان آياتي که پيغمبر براي اسعد خواندند اين بخش هست. ]و لا تقربوا الفواحش[ فاحشه يعني عمل زشت و دروغ، غيبت فاحشه است. اين لغت به معناي کار زشت است به اين خاطر به زنا ميگويند فحشا. اصل آن زنا است ولي چون زشت است کلمه فحشاء و فاحشه در آن بکار گرفته ميشود. يکي تقوا است و ديگري حسن خلق است. يکي از کتابهاي مهم ما که جزء مدارک ما است که علامه مجلسي هم خيلي اين کتاب را نقل کرده است. کتاب روضة الواعظين فتال نيشابوري است، صفحه 376 که بسيار کتاب خوبي است. «قال النبي حسن الخلق نصف الدين» نصف ديگر آن هم فقه و اعمال است. باز مشکاة الانوار اين هم روايت خوبي است. ما روايات را بايد فقط از زير چشم عبور ندهيم. بايد دل بدهيم به روايت و در کنار آن تأمل و فکر کنيم و دقت کنيم که روايت عظمت خودش را به ما نشان بدهد. والا فقط بخواهيم از زير چشم بگذرانيم نه فايده اي براي ما دارد و نه بيانش براي مردم فايده اي دارد. يعني در الفاظ روايات و روي وزن روايات و روي گوينده روايت و روي مطلبي که لبه تيز روايت است بايد فکر کنيم. «سُئل رسول الله ما افضل ما اعطي الانسان» اينجا ديگر پاي خدا و انسان در ميان است که از رسول خدا ميپرسند برترين چيزي که عطاي به انسان شده است، کلمه عطا از مقام بالا به پائين است. ببينيد وقتي حضرت زهرا سلام الله عليها را ميخواهد به پيغمبر بدهد ميگويد ]انا اعطيناک الکوثر[ بذل، انفاق، صدقه نميگويد عطا را ميآورد. خود اين لغت عطا در آن کرامت و عظمت مندرج است.
در روايت ما اول استفهامي است و ماي دوم موصول است. «ما افضل ما اعطي الانسان» يک کلمه جواب دادهاند «فقال الحسن الخلق» اين حسن خلق با لبخند داشتن و چهره خندان داشتن اشتباه نشود اين هم جزء كوچكي از کلي حسن خلق است. يعني فضائل اخلاقي.
در كتاب کافي جلد دوم باب حسن خلق «عن ابي عبدالله قال رسول الله» به نظر من اين روايت چه اينکه من در مرحله اجراي آن باشم يا نه اصلا ميدان اجرايي پيدا نکرده باشم، باشد يا نباشد ولي آن کسي که داراي حسن خلق است، مثلا موردي پيدا ميشود که خرج ميکند يا نه جايي رفته است و جاي خرجي پيدا نميکند. «قال رسول الله ان صاحب الخلق الحسن له مثل اجر الصائم القائم» اصلا دارنده اخلاق حسنه دائم در پرونده اش انگار کل روزها را روزه ميگيرد و همه شبها را براي عبادت بيدار است نوشته ميشود «ان صاحب الخلق الحسن له مثل اجر الصائم القائم» .