جلسه 109
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
محور بعثت تمام انبياء خدا و نزول کتب آسماني در کل آياتش و امامت ائمه طاهرين عليهم السلام در ابلاغ توحيد و ايجاد باور در قلوب مردم نسبت به قيامت بود.
توحيد يعني وحدانيت حق و اينکه برابر شعار توحيد (لا اله الاالله) يعني معبودي بجز ذات مقدسي كه مستجمع جميع صفات اولوهيت است نميباشد.
جنايت فرهنگي خيلي شده است علت اين جنايتهاي فرهنگي، مکتب لذت گرايي و شهوت گرايي و آزاد خواهي به معناي غلط مسئله بوده است، که قرآن مجيد هم در اين زمينهها آياتي دارد، آياتي هم که ائمه ما يا پيغمبر اکرم در فرمايشاتشان از تورات و انجيل و کتب آسماني نقل ميکنند به اين مسائل اشاره شده است، در فرمايشهاي خود انبياء و ائمه طاهرين هم همينطور است.
براي نمونه در قرآن در اوائل سوره قيامت ميفرمايند: (بَلْ يُرِيدُ الإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ)اين همان آزاد خواهي بي قيد و شرط است يعني دلش ميخواهد، يعني مثل اين که اين حالت در همه هست منهاي عباد مخلص پروردگار. «ما من عامّ إلاّ و قد خصّ» (إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)اين آيه استثناء ميخورد (يُرِيدُ الإِنسَانُ) دلش ميخواهد علاقه دارد، (لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ) خواستهاش اين است که هيچ چيز جلودارش نباشد کسي نبندش، مقيد نکند، مشروطش نکند، ولي کار عمده توحيد همين مقيد کردن است، بنابر اين وقتي فرهنگ توحيد را ملاحظه ميکنيم ميبينيم به تمام تمايلات و شهوات انسان قيد ميزند،
يک روايت از رسول خدا نقل ميکنند که مفصل آن را در کنزالعمال فاضل هندي ديدم که نزديک يک صفحه است که روايت بسيار جالبي است.
(لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ)يعني اينکه دلش ميخواهد باز باشد، يعني اينکه ميخواهد آزاد و بي قيد باشد چيزي جلودارش نباشد کسي به او ايست نگويد، در شهوت و قدرت ميخواهد آزاد باشد اما توحيد نميخواهد انسان اينگونه باشد زيرا اگر اين گونه باشد که يک عده گرفتارش هستند کارشان و عملشان بدتر از حيوانات درنده ميشود.
ابتداي آن روايت دارد «المومن لدي الحقّ اسيرٌ» پيامبر گرامي(ص)گرچه اهل سنت ردش کردند. مومن يعني آنکه خدا را باور کرده توحيد دارد، کنار حق پايبند است و به تمام ايستهاي پروردگار گوش ميکند، از هيچ چراغ قرمزي كه محرمات باشد رد نميشود، «قيده القرآن» با اين احکامش با اين آياتش «عَن کثيرٍ مِن هوي نفسه و شهواته» . شهوات يعني خواستن، اگر کسي مقيد نباشد دين ندارد، مصداق همين آيه ( بَلْ يُرِيدُ الإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ) ميخواهد کسي جلويش را نگيرد و مرز برايش نگذارد ميخواهد آزادي خواه باشد، به معناي غلط آزادي، آزادي که از بطن آن ظلم و ستم به ديگران سرايت ميکند، يک چنين انسانهايي، که (يُرِيدُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ) يا کساني که مکتبشان مکتب شهوتگرايي است و قصد بازگشت از اين مکتب را ندارند اينها توحيد را و عبادت توحيدي و فرهنگ توحيدي را کاملا مزاحم خوشان ميدانند به شوخي ميگيرند و به دشمني برميخيزند و هر نوع اسلحهاي را مخوصاً اسلحه فرهنگي را به كار ميگيرند تا مانع فرهنگ توحيد و عبادت توحيدي بشوند، در اين جنگ توحيد كه بتها به وجود ميآيد، طاغوت به وجود ميآيد، شيطان به وجود ميآيد، حالا پروردگار عالم در اين دو آيه مورد بحث ميخواهد مردم را از اين فرهنگ غلط ضد خودش که نسل به نسل در يک عدهاي همچون سدي محکم شده، نجاتشان بدهد، بيدارشان بکند، که اين فرهنگ تعدد معبودها به شما تحميل شده، آنقدر هم فرهنگ سازي شده که به شما باورانده است. اين است که ميلياردها نفر دنبال گاو هستيد، ميلياردها نفر مثل بودائيها دنبال معبود خيالي هستيد ـ نيروانا - اسمي که خودتان روي آن گذاشتهايد و اين بتهايي که بعنوان مظاهر ارواح قويّه که فکر ميکنيد در همه جاي عالم آنها کاربرد دارند و يک شکلهايي از آنها تصور کرديد و آمديد و به شکل آنها بت درست کرديد و حال آنکه آنها هيچ کارهاند، آنها مانع راه شما هستند آنها براي شما شر هستند اينقدر هم فرهنگ سازي در زمينه معبودها شديد انجام گرفته که حتي علم اينها را بيدار نکرده است.
الان ميان بودائيها قويترين دکترها در ژاپن يا در هندوستان، اساتيد دانشگاه با آن همه علم فراوانشان، بت پرست هستند.
يا ژاپنيها بعد از ظهرها که کارشان تمام ميشود مجسمه هايي از مکتب بودا در ميدانهاي شهر است و ميآيند چهره ادب ميگيرند و تعظيم ميکنند و در همه لذتها و گناهها هم آزاد هستند.
در واقع با مانع ايجاد کردن در مقابل توحيد هدفشان اين بوده است که مردم را پوک کنند و نيرو براي شهوت ايجاد کنند و اعمال قدرت خودشان را داشته باشند و اگر مردم نميپذيرفتند يقينا فرعوني بوجود نميآمد.
آري مردم هم در اين جنايات بوجود آمده به خاطر انديشه نکردن و تعقل نکردن مقصرّند. يک جملهاي امام صادق دارند که آن را به يک نفر فرمودند، حضرت اينطور توضيح دادند بني اميه قدرتي نبودند قوه قهريه نبودند، حاکم نبودند، بني اميه يک هند جگر خوار بود و ابوسفيان بود و پسرش زيد بود و پسر ديگرش معاويه بود، آنها بازيگري کردند هنرمندي کردند شما را دور خودشان جمع کردند، با قدرت شما که اغوايتان کردند، پول دادند زمينه شهوتراني برايتان فراهم کردند، پست و مقام برايتان تقسيم کردند، وعدهها به شما دادند که ما آن کارها را انجام نميدهيم، کار انبياء و ائمه هدايت است، کار انبياء و ائمه مقيد کردن است، ما که آن کارها را انجام نميدهيم، آنها آن کارها را انجام دادند و شما هم دور آنها را گرفتيد تا قوي شدند. حالا حضرت از کل جناياتشان به کربلا مثل زدند، چگونه حسين ما کشته شد؟ به دست شما مردم، در زيارت حضرت رضا عليه السلام داريم «قتل الله من قتلک بالايدي و الالسن» ، با اينکه قاتل مأمون بوده اما زيارت ميگويد «قتل الله من قتلک بالايدي و الالسن» شما جمع شديد شما طاغوت پرست شديد، شما بت زنده را عبادت کرديد و فرمانش را گوش داديد و اين طور شد، الان هم ميبينيد کره زمين دست همين طايفه است، و با اين قرآن با اسلام با امامت با فقاهت با علماي رباني با حوزههاي علميه با مرجعيت بشدت درگيرند و مخالفند، انواع اسلحهها را هم در اختيار دارند، اين همه آيات، نبوت انبياء و بيان حقايق، بيان مسائل خلقت، بيان مسائل زمين و اينكه اين همه كار يك نفر است، او كارگردان است، او دخيل است، در تکوين و تشريع، فکر بکنيد رها بکنيد اين همه معبودهاي ساخته شده ضد خدا را، حالا توجه ميدهد در اين آيه به زمين و به آسمان و به باران و به ثمرات، که نگاه اميرالمومنين به آسمان را يک بخش قبلا عرض شد.
در ادامة مطلب حضرت اميرالمومنين(ع) ميفرمايد: طبقات فضا را که ماده اوليه هستي بوده است، خود قرآن از آن تعبير ميکند به دخان، که ترجمه فارسي و خارجي آن ميشود گاز و اين گاز هم بر اثر آزمايشهايي که شده گازي است معروف به ثقيل، اين حالت ربط داشت که در قرآن هم هست، زمين و آسمان بسته بود و (و لو فتحنا عليهم باباً من السماء) ، آن را باز كرديم، اين ماده اوليه را که دخان هست، طبقات فضا را شکافت. از اين ماده و اطراف اين بستر را باز کرد که جا براي گسترده شدن داشته باشد، هوايي که راه يافته به آسمان و زمين است آفريد که اگر موجود زندهاي را بخواهد بيافريند، زمينه تدوام حيات داشته باشد، در آن فضا، گاز ثقيل باز شده، سماء در آن بالا آبي را روان ساخت، که حالا نميدانيم آن کلمه مائي که در نهج البلاغه آمده همين آب است يا نه يک ماده سيالي است که ما خبر نداريم، آبي که امواجش شکننده بود، تلاطمش شکننده بود، که اينقدر پروردگار او را پر موج و متلاطم قرار داد که موجي بر موج ديگر سوار ميشد، طوفان بسيار عظيمي بود كه آن آب را، که خودش امواج شکننده بود بر بادي شکننده قرار داد و باد به بازگرداندن آن فرمان داد و به نگهداري آن مسلط داشت، آبي که ميخواهد برود به باد بگو جلويش را بگير و حفظش کن و نگاهش دار و از اينکه که بخواهد برود باز گردان، اينها به نظر من فهمش خيلي مشکل بايد باشد.
کتابي بنياد نهج البلاغه چاپ کرده به نام «نهج البلاغه و آسمان»، که حد و مرز اين سيال عظيم به نيکي و خوبي معين کرده كه فضا در زير تند باد و آب بر بالاي آن در حرکت بود سپس حضرت حق طوفاني برانگيخت که آب را متلاطم کرد، امواج آب را پي در پي در هم کوبيد، طوفان به شدت وزيد، و از نقطهاي دور دوباره آغاز شد، سپس به طوفان فرمان داد که امواج درياها به هر سو روان و بر هم کوبيده شود با همان شدتي که باد داشت بر امواج آبها حمله ور گرديد، از ابتدايش برمي داشت به پايانش ميريخت، حبابهاي ساکن را به امواج سرکش برگرداند تا آنجا که آبها روي هم قرار گرفتند چون قلههاي کوه بالا آمدند امواج تند، کفهاي برآمده از آبها را در هواي باز و فضاي گسترده بالا برد.
اما کف، کف روي آب که به وسيلة آن هفت آسمان را پديد ساخت، البته در قرآن دارد اين بخار و اين آب و اين امواج ولي نهج البلاغه بيان ميکند که اين خمير را خمير نرم درست کرد و همان خمير را در شش دوره يعني ميليونها سال، آسمانها را از آن بوجود آورد، آسمان پايين را چون موج مهار شده و آسمانهاي بالا را مانند سقفي استوار و بلند قرار داد. اين هم خيلي مسئله جالبي است که بي آنکه نيازمند به ستوني باشد، يا ميخهايي که آنها را استوار نمايد، که همان نيروي جاذبه است.
آنگاه فضاي آسمان پايين را بوسيله نور ستارگان درخشنده زينت داد، در آن چراغ روشنايي بخش، خورشيد و ماهي درخشان را به حرکت در آورد که همواره در فلکي گردنده و برقرار و سقفي متحرک و صفحهاي بيقرار با نظمي خاص ادامه بدهند (کل في فلک يسبحون)، حالا کل معبودهاي باطل را در اين زمينه چه دخالتي ميدهد، چه کاره بودند؟ خود اينها نبودند، اگر معبود چوب و تختهاي است که چوب و تخته نبود که پروردگار، آفرينش و آب و کف را از آنها بوجود آورد، آني که نبوده و بوجود آمده و ابتدا دارد، قطعا آخر هم دارد.
اين گوشهاي از مسئله سماء چه در قرآن چه در کتب علمي، چه در نهج البلاغه، واقعا هيچ کارهها را همه کاره علم کردند، عجب جنايتي است، و از همه کاره عالم دست برداشتند، و از عبادت او روي گرداندند و به عبادت اين بتهاي مسخره و پوک رو کردن، عجب ظلمي است. اينجا آدم ظلم عظيم را ميفهمد، قبل از اينکه آدم اين حقايق را ببيند و بخواند و مطالعه کند انصافا (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ) شرك ظلم عظيم است، چون مادر همه گناهان است، چون ريشه همه گناهان است وقتي کسي از خدا ببرد و به بت جاندار و بي جان وصل بشود همه کاري ميکند.
يک کتابي که پايان نامه دکتراي يک روحاني است نوشته شده، به نظر من مطالعه اين کتاب بسيار براي ما مفيد است به نام «اسلام و عقايد جاهليه» است بلکه نه جاهليت عرب تنها، بلکه جاهليت قبل از اسلام. شما آنجا مسئله زندگي عرب را قبل از پيغمبر اکرم(ص) نگاه بکنيد با اينکه اينها عبد بودند عبد بت، عبد طاغوت عبد شيطان، ببينيد که چگونه در اين عبادت پيش روي خود را باز کردند و آزادي خواه مطلق شدند، ديگر گناهي در آن روزگار به تصورشان نيامد مگر اينکه مرتکب شدند مثلا در عرب در مکه و بيرون از مکه نُه شکل ازدواج وجود داشت و اسلام غير دو ازدواج بقيه را ساقط کرد و از بين برد يعني عزت خواهي بي قيد و شرط را گرفت. يک نکاحش اسمش نکاح استبدال بود، اين يک صيغه هم داشت که مرد از زن رفيقش که زيبا و جوان بود ميگفت در مدت شش ماه و نه ماه، زن من مال تو و زن تو مال من، فرهنگ سازي کرده بودند، تعصبي عاقلانهاي در آنها نبود، پرسش بتها و دور بودن از خدا روح اينها را به کثافت آميخته کرده بود، متراکم بود جانشان و درونشان در آلودگيها با همين سيره، که زن من مال تو و زن تو مال من.
آدم بخواهد وارد منطقه توحيد بشود، در توحيد همهاش پاکي و رشد و کمال است. صبح مقيد به نماز باشد ماه رمضان مقيد به روزه باشد، در صورت استطاعت مقيد به حج باشد، نگاه به نامحرم حرام است، بي حجابي، بد حجابي، مفسده انگيره است همه اينها را آدم بايد مقيد باشد ولي قرآن به پيغمبر(ص) ميفرمايد: (وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ) معطل اين نباشد که نود درصد از مردم بيايند فرهنگ من را بپذيرند ميدانند من پروردگار عالم هستم (فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادًا وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ) اما اگر دقيق بشوند و فکر بکنند و بفهمند که اين بتها اولا هيچ کارهاند و ثانيا ضرر زننده هستند خوب يک عدهاي رها ميکنند، رها هم کردند، خيلي با دعوت انبياء آدم حسابي شدند.
ستون غير قابل ديدن همان جاذبه است بلکه متکي به يک قدرتي است. يکي از دوستان نيوتن نامه مينويسد من قواعد نيروي جاذبه و دفع و جذب را فهميدم با آن صورت رياضيش که شما بدست آورديد خواندم و فهميدم ولي حقيقت جاذبه چيست؟ يعني خود جاذبه را تعريف کن، ايشان در جوابش نوشت جاذبه يعني خدا. يعني جوابي ديگر نبود، يعني اوست. که همين جواب نيوتن در قرآن هست، (و يمسک السماء ان تقع علي الارض) و با همين جذب و انجذاب يعني آخرش خودش است.
اما داستان خاک، در اين مورد هم دورنمايي از مسئله را عرض ميکنم که ببينيد که خداوند بر موجودات علي الخصوص انسان چه موهبتي کرده است و انسانها هم اکثرشان چه نامردها و نمکدان شکنهايي بخاطر يک مقدار پول و شکم و شهوت از آب در آمدند، خدا به آدم شکم داده، خدا به آدم شهوت داده خدا به آدم گوش و چشم داده است ولي خوردن و شهوتراني و شنيدن و ديدن را مقيد کرده است، گفته است کل شکم را در دنيا هزينه نکن کل گوش را با هر حرفي با هر موسيقي پر نکن، کل چشم را با هر منظرهاي پر نکن، اينجا شکم را مقيد به حلال غذا بده، نگاه را مقيد کن به حلال و فقط در نکاح شرعي خرج بکن، جا بگذار براي اين شکم، براي اين چشم براي اين گوش، براي اين شهوت که من روز قيامت براي شهوتت حورالعين بدهم هر چند تا که ميخواهي، براي شکمت غذا بدهم (مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ) براي نگاهت منظره بدهم (و تَلَذُّ الأَعْيُنُ) براي گوشت صداهاي موزون بگذارم (لّا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلا كِذَّابًا) اما يک عده ميآيند همه شکم را هزينه ميکنند، همه گوش و همه چشم و همه شهوت را روز قيامت که وارد ميشوند شکم پر از حرام است و جا براي لقمه بهشت ندارد نه اينکه خداوند نتواند اينها را ببرد بهشت. اگر ببرد به درد نميخورد يعني با آن شکم پر از حرام، که همهاش آتش هم ميشود که (فِي بُطُونِهِمْ نَارًا) با آن چشمي که (من کان في هذه اعمي) منظرههاي حرام کورش کرده است ديگر قيامت چه چيزي را ببيند، اين پروردگار در قرآن ميگويد که يک مقداري از هر کدام را در دنيا هزينه کنيد و جا براي هر کدام در آخرت هم بگذاريد ولي يک عدهاي نگذاشتند، اينهمه خداوند با زبان انبياء فرياد زده است با زبان آيات با زبان حکمت با زبان علم، با زبان طبيعت، ولي اين لذت گراييها چنان در آنها جريان پيدا کرده است که گوش نميدهند، ميت شدهاند بما (و ما أنت بِمُسْمِعٍ من فِي الْقُبُورِ)