جلسه 94
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
]يا ايها الناس اعبدوا ربکم الذي خلقکم والذين من قبلکم لعلکم تتقون[ و آيه شريفه ]الذي جعل لکم الارض فراشا[ تا پايان آيه همگي دريايي است که رسيدن به ساحل اين دريا خيلي مشکل به نظر ميرسد.
آيه اول خطاب آن عام است. شامل همه انسانها است از زماني که آيه نازل شده است تا روز پايان تکليف در هنگام برپا شدن قيامت انسان وقتي نتايج عبادت خدا را در قرآن، روايات و در رشتههاي ديگر در متن زندگي ملاحظه ميکند، ميفهمد که خداوند مهربان خطابشان به ]يا ايها الناس[ تکيه به رحمت و رأفت و مهر بينهايتش دارد و با اين دعوت ]اعبدوا[ در صورتي که اجابت بشود انسان به يک سود دائم در يک مکان دائم و در يک زمان دائم ميرسد.
اگر هم اجابت نکند که خيليها اجابت نکردند، اجابت نکردن آنها هم اختياري بوده و اجباري نبوده است. چنان که اجابت کنندگان هم اختيارا اجابت کردهاند. اگر اجابت نکنند که نکردند و نميکنند خيلي ها، دچار خسارت غير قابل جبران ميشوند در صورتي که عدم اجابت آنها تداوم پيدا کند تا هنگام مرگشان. ]و ليست التوبة للذين يعملون السَّيِّئات حتي اذا حضر احدهم الموت[
کسي که به حال احتضار قرار ميگيرد و آثار عالم بعد را کم کم ميبيند و ميفهمد رابطه اش با دنيا قطع ميشود، توبه نميتواند از او ظاهر شود. با توجه به اينکه توبه يعني پر کردن خلا گذشته «اقض ما فات کما فات» حالا لحظه احتضار بايد نمازها قضا بشود، روزهها قضا بشود، حرامها به صاحبانش بر گردد، حرامهاي خورده شده بايد تبديل به گوشت و پوست و استخوان پاک شود. از خيلي از مردم بايد رضايت بگيرد و جايي براي توبه بعد از ديدن آثار عالم بعد وجود ندارد. براي آنها توبه اين نيست.
«ليست التوبة للذين يعملون» با فعل مضارع که در اينجا دلالت بر دوام دارد و معني حال ندارد. «حتي اذا حضر احدهم الموت» موت فاعل حضر هست. آنهايي که اجابت ميکنند به چنان منفعتي بيشمار و بيحساب در زماني پايان ناپذيري و در مکاني دائمي خواهند رسيد.
از تحليل عبادت و آثار عبادت، محبت خدا و مهر خدا و لطف خدا و کرم و احسان او به انسان فهميده ميشود. ديگر خيلي بيانصافي است که انسان چنين دعوتي را رد کند و رد آن هم ريشه در کبر در برابر حق داشته باشد.
اين کبري که بسيار در قرآن مطرح هست و در روايات که بالاي نود درصد مربوط به کبر در مقابل حق و پروردگار است. خداوند انسان را در هر شاني در مقامي دعوت کند و انسان نبايد سينه سپر کند و براي خودش در برابر خدا هويتي قائل باشد و در برابر حق طغيان بکند و گردن فرازي کند.
جالب است که خداوند مساله عبادت را با خلقت و خالقيت خودش، چه خلق انسان و چه خلق سفره نعمت کاملش ارتباط داده است. يعني اگر هر انساني از طريق گوش ]لمن کان له قلب[ خود استعداد تحصيل علم را دارد و درک کند «او القي السمع» يا متواضعانه گوش خود را به کار بگيرد و حق را بشنود و تحليل او را بشنود. اگر آيه اول و دوم را درک کند، مصداق اين آِيه شريفه ميشود ]فَمَنْ يکفر بالطاغوت و يُؤمن بالله[ که اين آيه همان لا اله الا الله است كه دفع طاغوت، فرهنگش، خواسته اش و روشش است. ]و يومن بالله[ ايمان اعتقادي و عملي، يقينا ]فقد استمسک بالعروة الوثقي لا انفصام لها[ يقينا.
وقتي انسان درک کند که هيچ کسي جز خدا در به وجود آوردن انسان و گذشتگان، در به وجود آوردن زمين و آسمان و باران و محصولات، دخالتي ندارد و اصل او است. و وقتي خدا را اين گونه نگاه ميکند، دعوت او را ميشنود و پاسخ ميدهد. مگر اينکه به فرمايش اميرالمومنين معاند باشد، يعني خدا را بشناسد و لي عناد داشته باشد يا منکر باشد. آن کسي که بيماري انکار و بيماري عناد دارد تا بيماري او علاج نشود نميپذيرد تا طاغوت از زندگي دفع نشود آن عبادت خالصانه و ملکوتيه نميتواند تحقق پيدا کند هم طاغوت هم خدا شرک ميشود.
به قول حضرت باقر(ع) البته در مورد ديگري اين مثال را بکار گرفتهاند، كه مانند عسل شيرين پاکيزه مخلوط با سرکه تلخ و تند است يا براي شکم پلوي معاويه را بخورد، و براي عبادت هم به اميرالمومنين(ع) اقتدا کند نميشود.
آن توحيد به معناي واقعي در عبادت تجلي نميکند ]فمن يکفر بالطّاغوت[ حتي مقدم هم هست يعني تا پاکسازي نشود، روي تابلوي وجود نقش عبادت ثابت نقاشي نميشود.
خواندن کتابهايي که آدرس دادم لازم است و انسان را با صنعت خدا، قدرت خدا و اراده خدا و با ناظم بودن و عدالت خدا در همين بدن آشنا ميکند. در رابطه با خلقت، چه خلقت انسان و چه خلقت بخشي از موجودات که در قرآن مجيد در حدود هفت صد آيه در اين زمينه هست، به كتاب السماء والعالم بحار الانوار و به توحيد مفضل مراجعه کنيد که مرحوم صدوق در هزار و دويست سال پيش نقل کرده و مرحوم مجلسي در باب توحيد بحار الانوار مفصل روايت را آورده است. در آنها يک دري از معرفت است به سوي شناخت فعل و عظمت خدا که واقعا انسان را خود آگاه وادار به تواضع و فروتني در برابر پروردگار مهربان عالم ميکند.
در باب خلقت بدن، يک روايتي از وجود مبارک امام صادق(ع) نقل شده است که تا بعد از قرن هجدهم، واقعا اين روايت براي ما و براي خارجيها شناخته شده نبود، از قرن هجدهم به بعد که محققانه فرانسه و اتريش وارد تشريح بدن و به دست آوردن عناصر ساختمان بدن شدند که حدود صد و پنجاه سال تحقيقات با ابزار و تجربه و با تجزيههاي فيزيکي و شيميايي تازه اين روايات را فهميدهاند که حضرت صادق(ع) چه فرمودهاند.
يعني علم با صد و پنجاه سال عمر به اين واقعيت رسيده است، امام صادق(ع) در مدينه بيدانشگاه و مراکز آزمايشگاهي و بدون ابزار علمي و بدون کالبد شکافي اين مطلب را فرمودهاند. اتفاقا اين روايت را به کتابهاي خارجي هم راه پيدا کرده است. آنها سه نظريه راجع به اين روايت دادهاند.
ميگويند: يا بايد تسليم بشويم به اعتقاد شيعه که علم جعفر صادق(ع) علم الهي و علم افاضهاي است و اعتقاد شيعه که علم امام، علم خدا است که در اين حدي که در امام بوده افاضه کرده است.
يا امام صادق(ع) جهش حياتي ايشان بسيار قوي بوده که توانسته به اعماق آنچه که نظر داده است، برسد.
يا امام صادق(ع) يک مغز بسيار فعالي داشته که هيچکدام از اين دو را نميشود قبول کرد. مغز فعال بدون آزمايشگاه و تجربه و تجزيه و کالبد شکافي به اين حرفها نميرسد.
حالا متن حديث حضرت را عنايت بفرمائيد. امام طبق آيات قرآن که در آيات سوره مومنون ]و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين[ حرف اولي آنها اين است که انسان را از خاک آفريد. خاک از خيلي قديم به عنوان جنس بسيط نگاه نشد. آب را به عنوان جنس بسيط نگاه کردند ولي باتجزيه آب و تجزيههاي علمي فهميدند که نه آب هم جزء بسائط نيست و يک عنصر مرکبي است. از اکسيژن و هيدروژن. خاک عنصر مرکب است. اينکه يک مساله عادي بوده و همه بلد بودند و مسلمان و غير مسلمان بر اين نظر هستند که انسان از خاک آفريده شده است. ولي فرق دانش امام صادق(ع) با ديگران اين بود که حضرت ميفرمودند: آنچه در خاک هست در بدن هم هست، اما آنچه در خاک است در بدن به يک اندازه نيست. بعضي از ترکيبات خاک در بدن خيلي زياد است بعضي از آنها خيلي کم است و کمتر از کم هم هست. بين عناصر تشکيل دهنده ساختمان وجود انسان مساواتي وجود ندارد. توضيح ميدهند حضرت به اينكه چهار چيز در بدن از همه عناصر بيشتر است. هشت چيز در ساختمان بدن و خلقت بدن کم است و هشت چيز هم خيلي کم است. پس نمره آفرينش بدن ما بيست است. شانزده عنصر کمتر است و چهار عنصر هم بسيار زياد است.
امام صادق(ع) خيلي سر بسته اشاره کردند چون در مدينه تعدادي از بازاريها و تعدادي هم دانشجو مثل هشام بن حکم بودند که اينها ميآمدند. آنان براي انتقال علم حضرت به نفس خود دنبال علم بودند. حضرت شانزده عنصر را با نام معروفي که براي اينها گذاشتند و در دنيا پخش گرديد. از قرن هيجده به بعد ميخواستند نام آن را بگويند. تعدادي از آنها را در زمان امام صادق(ع) اصلا نميفهميدند. خود ائمه در باره آيات قرآن فرمودهاند بعضي از آيات در آينده روشن ميشود.
راجع به روايات خودشان ميفرمايند: «انَّ حديثنا صعب مستصعب» که براي فهم آن حضرت ميفرمايد يا ملک مقرب ميخواهد يا پيغمبر مرسل يا يک مومن امتحان شده ميخواهد.
البته روايت در باب معارف است. ولي آنان را هم آن زمان نميتوانستند بگويند و حضرت روي علم الهي شان اين را فرمودند و هيچ ارتباطي به درك باطنشان و جهش حياتيشان ندارد. نظر جهش حياتي براي يکي از دانشمندان اروپا بنام بروکسن است که اين حرفهاي امام صادق(ع) را بررسي كرده و نتوانسته علم امامت را تحمل کند و گفته است که اين جهش حياتي دارد. خيلي هم حرف ايشان روشن نيست. كه منظورش از جهش حياتي چيست؟ يعني امام اينقدر قدرت داشته که حيات و آثار و حيات ايشان توانسته وارد كنه موجودات بشود و حقايق را درک کند.
به گفته امام صادق اما آن هشت چيزي که در بدن کم است، اين عناصر است: 1. موليبدن2. سيليسيوم 3. فلئور 4. کبالت 5.منگنز 6. يد 7. مس 8. روي. البته اينها به شکل اوليه آن در بدن ما وجود ندارد. اين تحول پيدا کرده و به صورت مناسب با بدن در آمده است. آن هشت چيزي که در بدن يک مقدار بيشتر از آن هشت چيز قبلي است: 1. منيزيم 2. سديم 3. پتاسيم 4.کلسيم 5. فسفر 6. کلر 7. گوگرد 8. آهن
يک مطلبي که خيلي جالب است در يکي از کتابهاي دانشمندان خارجي نوشته بود که اگر بدن را تجزيه کنند و به صورت عناصر اوليه برگردانند. مثلا عنصر آهن را از بدن تبديل به خود آهن کنند. حدود هشت عدد ميخ بنفشي که قديمها در کف کفش ميزدند از اين بدن در ميآيد.
گوگرد، به اندازه اي که بدن يک سگ کثيف را بشورند و تميز بشود در ميآيد. گچ به اندازه اي که لانه يک مرغ را سفيد کنند در ميآيد. کربن به اندازه اي که سر پنج يا شش مداد را پر کنند در ميآيد. چربي به اندازه پنج يا شش قالب صابون و آب را هم به اندازه يک سطل. نظر امام صادق هم اين است که ماده اي ترکيبي آب در بدن خيلي زياد تر از آن شانزده عنصر است. در آن زمان که اين دانشمند ميگويد عناصر را اگر تبديل به اجناس اصلي کنند و در بازار بفروشيم بيشتر از بيست تومان نميخرند.
انساني که در ظاهر بيست تومان بيشتر نميارزد. اين سينه سپر کردن و غرور چيست که ميگويي من شخصيتي هستم. در حالي که از آيات قرآن راحت استفاده ميشود که ما نياز محض هستيم و اصلا اسم ما را هيچ چيز ديگر نميتوان گذاشت ]انتم الفقراء الي الله[ شما عين فقر هستيد و عين تهي دستي هستيد که پاسخگوي برطرف کردن نيازهايتان فقط پروردگار مهربان عالم است. شما دچار عوارض هستيد و ديگر وقتي نداريد و هوشياري نداريد که آسمان را ببينيد و خورشيد را ببينيد و سفره خدا را ببينيد. بيشتر مردم دچار همين عوارض هستند که ذاتي نيست و در آن عوارض گم هستند.
اما چهار عنصري که در بدن خيلي زياد است: 1. اکسيژن 2. کربن 3. هيدروژن 4. ازت است. اين مطالب را مبسوط در کتاب مغز متفکر جهان شيعه ميتوانيد ببينيد.
کساني که از قول حضرت باقر يا حضرت صادق(ع) نقل کردهاند يا از کتابهاي مختلف نقل کردهاند يا راجع به نکات علمي اميرالمومنين(ع) در کتاب خداوند علم و شمشير که در اروپا نوشته شده است، بيمدرک شيعه اين روايات را ذکر نکردهاند. يعني اگر نديده بودند خيلي راحت به نام خودشان ميگفتند. در آن کتاب هم مطالب خيلي عجيبي از امير المومنين(ع) نقل شده است که يک کسي به حضرت عرض ميکند يک بيماري دارم هر چه دارو ميخورم خوب نميشوم. حضرت فرمودند: يک ظرف آب بردار يک مقدار نقره را داخل آب بريز تا با نقره مدتي بماند و از آن آب بخور خوب ميشوي.
من اين روايت را با يک متخصص در ميان گذاشتم و گفتم چهارده قرن پيش اميرالمومنين(ع) با يک بيمار اينطور فرموده است. خيلي تعجب کرد. گفت: اميرالمومنين(ع) فرموده؟ گفتم بله. گفت: يک ماده اي که در تمام کارخانههاي دارو سازي به کار گرفته ميشود نيترات دارژان است که همين آب نقره است. که ميگفت در دارو سازي يکي از اصلي ترين مواد است. يک جمله ديگر از حضرت نقل شده که اينها ذکر کردهاند البته اينها انسانهاي با انصافي بودند که منبع اصلي را ذکر کردهاند.
به اميرالمومنين عرض کردند: يک زخمي در بدن من است که با هيچ مرحمي خوب نميشود چه کنم؟ حضرت فرمودند: زخم تو نياز دارد که به آهن خالص لمس بشود. آن وقت خوب ميشود. به حضرت عرض کرد اين آهنها مگر خالص نيست؟ فرمود نه. فرمود: آهن خالص يک ستون آهني است در يکي از معابد هندوستان که اگر خرج سفر داشته باشيد و برويد آنجا ميتوانيد خود را بماليد به آن آهن و زخم خوب بشود. زماني که انگلستان مسلط به هند شد و حکومت آن حکومت کمپاني شرقي شد و نائب السلطنه بر کل سرزمين هند از طرف انگليس حکومت ميکرد. متاسفانه آن آهن را از آن معبد حدود صد يا صد و چهل سال پيش در آوردند و در موزه گذاشتند. انگليسيها ميگويند اين آهن نود و هشت درصد خالصي دارد. و نمونه آن خيلي کم است. اينها در روايات ما خيلي عجيب هم هست.
جنين وقتي که ساخته ميشود اولين عضو فعالي که در جنين شروع ميکند به کار کردن قلب است. يعني اين عضو چون بايد تغذيه کند جنين را با آن خوني که پمپاژ ميکند و نياز اصلي حيات جنين است.
کسي نامهاي به يک عارفي نوشته بود از عرفاي قرن سيزده معاصر حاج ملا هادي سبزواري که در احوالاتش ديدم در سبزوار خدمت حاجي درس خوانده است. سوال کرده بود اولين عضوي که در جنين به فعاليت ميافتد چه عضوي است. چون آن زمان هم يکي از علوم فلسفه هم طبيعيات بود. نوشته بود: قلب. دليل آن هم ]ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً[ يعني استحسان جالبي کرده بوده که خدا چهار خانه دارد. کعبه، بيت المقدس، بيت المامور و قلب «القلب حرم الله» از وجود مبارک امام صادق(ع) نقل شده است ميفرمايد که اولين عضوي که خداوند در بدن آفريد خانه خودش بود که البته جهت معنوي قلب است حالا در جهت مادي قلب هم عنايت کنيد که واقعا قدرت خدا چه قدرتي است که اصلا قابل درک براي ما نيست. آنقدر هست که بانگ جرسي ميآيد.
اين که اسم آن قلب است چون در سينه برعکس قرار داده شده است. سر قلب پائين است و بخش بعد آن بالاي سينه قرار گرفته و کار آن تغذيه کل سلولهاي بدن است. تمام سلولها و راه رساندن آن هم لوله کشي بدن است که رگها باشد. اين رگها بيش از لوله کشي شهر نيويورک است که شهر بسيار بزرگي است و طول اين لوله و اين رگ را اگر بيرون بياورند و به هم ديگر بچسبانند متراژ آن يک برابر و نيم فاصله زمين تا کره ماه است، کره ماه با زمين سيصد و هفتاد و پنج هزار کيلومتر فاصله دارد. و شما ببينيد خداوند چه لوله کشي در اين بدن کرده است. اين قلب فقط با باز و بسته شدن و برگرداندن خون از سرخرگ غذاي لازم را به تمام سلولها ميرساند و به سياه رگ برميگرداند و با لوله کشي منظم در کبد، آشغالها و کثافتهاي خون گرفته ميشود و بيرون فرستاده ميشود و خون تميز دوباره به قلب باز ميگردد و دائما قلب و کبد با همکاري هم ديگر غذاي سلولها را هر کدام را به اندازه خودشان و اندازه نيازشان تامين ميکند و اين هم خيلي اعجاب انگيز است.
تعداد سلولهاي بدن را اگر هر ثانيهاي هزار سلول را بتوانيم بشماريم، سيصد هزار سال شمردن آن طول ميکشد که انسان استراحت هم نکند. هر دقيقه هفتاد بار کار اين پمپاژ را انجام ميدهد و در ساعت که دقيقه ضرب بر خودش بشود در ساعت ميشود چهار هزار و دويست بار. در بيست و چهار ساعت صد هزار و هشت صد بار اين پمپاژ انجام ميگيرد. و حساب کنيد قلب در يک عمر چند بار باز و بسته ميشود و کدام فلزي را ما در عالم سراغ داريم که به هم بخورد و کم نکند يعني قلب در هفتاد سال چند ميليارد بار باز و بسته شود و خورده نشود. اگر انسان مواظب غذا خوردن باشد. سرعت کار آن هم در حدي است که در يک ساعت معادل هفت هزار و پانصد کيلومتر خون را ميبرد و بر ميگرداند.
مقدار خوني که در يک سال پمپاژ ميکند و تصفيه ميکند معادل دو ميليون و ششصد هزار ليتر است که براي حمل و نقل آن هشتاد و يک ماشين هجده چرخ بايد جابجا بکند. البته خدا ميداند که در اين جمله «خلقکم و الذين من قبلکم» چه خبر است. حالا تا آيه بعد خلقت زمين و حجم و وزن زمين و تقريبا کروي بودن زمين و حرکت وضعي و حرکت انتقالي زمين، هواي دور زمين و خورشيد براي زمين تا فراشاً در آيه ]الذي جعل لکم الارض فراشا[ درست شود.
خدا به ما توفيق بيشتري بدهد تا خدا را بهتر بشناسيم «اللهم عرفني نفسک» اگر بشناسيم خدا را اين معرفت علمي خدا چه آثار با بركتي براي ما و مملکت ما خواهد داشت.