درس تفسير نهج البلاغه - جلسه اوّل
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کتاب نهج البلاغه به عنوان برادر قرآن شناخته شده است. علتش اين است که مجموعه مطالب اين کتاب اندکي از دانش و بصيرت وجود مبارک اميرمؤمنان است که در قلب ملکوتي وجود مبارک آن حضرت است. در حقيقت نهج البلاغه مبين و مفسر بسياري از معارف قرآن مجيد است و جلوه ديگري در حد خودش از کتاب خداست با توجه به اينکه حضرت به نقل شيعه و اهل سنت خودشان را قرآن ناطق معرفي کردند. و در خود نهج البلاغه هم هست که حضرت به مردم زمانشان فرمودند «ذلک القرآن فاستنطقوه» اين قرآن است که در اختيار شماست آن را به سخن بياوريد تا حقايق و اسرار و لطائف و اشاراتش را براي شما بيان کند «ولن ينطق» اما اين کتاب کتابي نيست که آنچه که دارد با شما در ميان بگذارد. «ولکن اخبرکم عنه» زبان اين کتاب منم. وقتي با شما حرف ميزنم بدانيد که قرآن دارد با شما حرف ميزند. اين عظمت وجودي نهج البلاغه.
اما آنچه که انتخاب شده براي توضيح و شرح به خاطر نياز بسيار شديد خودم به عاليترين مسائل الهي و انساني و اخلاقي خطبه 86 است که وقتي آدم در اين خطبه دقت ميکند کلمات خطبه را ميبيند. ترکيب کلمات را با همديگر که کلام و جمله ميشود ميبيند، کاملا به اين معنا ميرسد که اين خطبه از اعظم خطبههاي نهج البلاغه است و شايد هم بتوان گفت از خطبههاي کم نظير يا بي نظير اين کتاب است. گرچه توجه بيشتر کساني که با نهج البلاغه سر و کار معمولي دارند خطبه متقين را در اين زمينه بالاترين خطبه ميدانند. ولي وقتي که انسان وارد اين خطبه ميشود به مسائل اين خطبه دقت ميکند ميبيند با خطبه متقين زياد فرق دارد. فرق کيفي هم دارد در اين خطبه وجود مبارک اميرالمومنين 40 ويژگي را پشت سر هم براي اولياء الهي و به تعبير بعضي از بزرگان براي عارفان کاملي که دين آنها را عارف کامل ميداند بيان کرده که مصداق اتم اين چهل ويژگي خود حضرت و يازده فرزند معصوم آن حضرت است و شيعيان نابي که به نظر خود اميرالمومنين و ائمه طاهرين شيعه هستند. با آن اوصافي که مفصلش را صدوق در کتاب صفات الشيعه نقل کرده است و مرحوم علامه مجلسي در باب ايمان و کفر بحار مفصلتر اوصاف شيعه را نقل کرده که براي تيمن و تبرک شايد به چند روايت از روايات اوصاف شيعه در بحثهاي آينده اشاره بكنيم که نشان بدهد.
شيعه واقعي از مصاديق همين اوصافي است که در اين خطبه بيان شده البته به اندازه ظرفيت وجود خود شيعه. چون ميدانيد که حقايق مقول به تشکيک است چنانکه حکما بيان کردند. داراي شدت و ضعف است. آني که ظرفيت خيلي گسترده دارد مثل خود اميرالمومنين(ع) اين ويژگيها در وجود مقدسشان در اوج است و همينطور بعد از اميرالمومنين و معصومين تا جايي که اين چهل صفت در حد تامين خير دنيا و آخرت در انساني جلوه داشته باشد.
همه ما در کل منبرهاي تبليغي اگر ابتدا عظمت آن چه را که ميخواهيم بيان بکنيم انتقال به ذهن مستمع بدهيم بعد مطلبي را که بيان ميکنيم مستمع با همه وجود مطلب را خواهد گرفت و پايبند به آن مطلب خواهد شد، در صفحه قلبش نقش خواهد بست. فرض بکنيد پنج شب از محرم يا ده شب ماه مبارک رمضان محور بحث را ميخواهيم يک روايت قرار بدهيم لازم است که ما ابتدا عظمت قرآن کريم و عظمت صاحب قرآن را، وجود مقدس حق را انتقال به ذهن مستمع بدهيم، يا عظمت اماميکه روايت را ميخواهيم از او نقل بکنيم که مستمع بداند گوهري را که دارند در اختيارش ميگذارند از چه خزانهاي است و مايه چه وجودي است که هم با احترام تلقي بکند و هم ادب در عمل را نسبت به آيه و يا روايت رعايت بکند. به همين خاطر من لازم ميدانم يک مقدمه کوتاهي را در ضمن سه آيه قرآن و چند روايت فقط در رابطه با علم اميرالمومنين عرضه بدارم تا روشن بشود سرچشمه نهجالبلاغه، منشاء مطالب اين کتاب، چه شخصيت علمي و والايي بوده؟
اما سه آيه. دو آيه در سوره مبارکه نمل و يک آيه در سوره مبارکه رعد، واقعا قابل بحث است باتوجه به ارتباطي که در يک جمله بين آيه رعد و دومين آيه از دو آيه سوره مبارکه نمل است. اما دو آيه نمل.
هنگاميکه اوصاف تخت پادشاه سبا براي سليمان بيان شد. ايشان برگشتند به بارگاه نشينانشان فرمودند «أيکم ياتيني بعرشها» از شما کدامتان ميتوانيد اين تخت را از کشور سبأ پيش من بياوريد. کشور سبأ در جنوب عربستان بود، سليمان در فلسطين حکومت و امارت داشت. احتمالا بنابر ارزيابي امروزيها بين فلسطين تا منطقه سبأ حدود 2 هزار کيلومتر راه بود. من از يک فرد اهل آن کشور پرسيدم شما اگر بخواهيد با طياره تا فلسطين بياييد چقدر طول ميکشد؟ گفت حدود دو ساعت. اگر طياره ساعتي 900 کيلومتر پرواز داشته باشد حدود 1800 کيلومتر 2000 کيلومتر ميشود از مملکت سبا تا فلسطين. ]قال عفريت من الجنّ انا آتيک به قبل ان تقوم من مقامک[ عفريت در اينجا به معني ديو نيست. به معني خبيث نيست. به معني يک جن کاردان تيزهوش و بسيار هوشيار است. من تخت را ميآورم پيش از آنکه از اين مسند و جايگاهت تمام قامت برخيزي. يعني به محض اينکه شروع ميکني به حرکت کردن و بلند شدن من تخت را ميآورم. و گفت من نسبت به آوردن اين تخت هم قوي هستم و هم امين هستم. اينجا هم انگار قرآن مجيد دارد به حاکمان درس ميدهد که در انتخاب افرادي که بدنه حکومت تان را ميخواهند تشکيل بدهند توان آنان و امانت آنان را کاملا لحاظ بکنيد. کار را دست آدم ضعيف ندهيد. کار را به ناتوان نسپاريد. کار را به انساني که پيش شما امين شناخته نشده واگذار نکنيد. چون ضعيف کار را يا نميتواند به ثمر برساند يا خراب ميکند. غيرامين هم در مال ملت و مملکت قطعا خيانت ميکند.
اين قدرتي که اين عفريت من الجن داشته چه قدرتي بوده؟ يقينا يک قدرت معنوي بالايي بوده چون اگر با قدرت مادي ميخواست برود تخت را بياورد آن 2000 کيلومتر را در آن زمان حدود چندماه بايد ميرفت و بعد هم با بارگاه نشينان پادشاه کشور چکار ميخواست بکند؟ يک نفره با جمع کثيري از نگهبان و ارتشي مسلح نميتوانست برخورد بکند. پس بايد اين کاري را که به سليمان پيشنهاد کرده نشات گرفته از يک توان بسيار بالاي معنوي باشد که با باطن و روحش ميخواسته اين تصرف را بکند. او پيشنهاد کرد.
اما نفر دوم که قرآن اسم نميآورد به سليمان گفت «قال الّذي عنده علم من الکتاب» که بين کلمه علم و کلمه کتاب من تبعيضيه قرار دارد و کتاب هم تقريبا اينطور به نظر ميآيد كه تورات نبوده. چون اينطوري که قرآن مجيد بيان ميکند تورات يک سلسله آياتش بيان مسائل خلقت بوده يک سلسله آياتش حلال و حرام خدا بوده، يک سلسله آياتش مسائل اخلاقي بوده ميخواسته با بخشي از علم کتاب که پيش اوست تخت را بياورد. با آيات احکام که نميتوانسته اين کار را بکند. با آيات اخلاق آيات بيان مسائل خلقت هم که نميشده اين کار را بکند. پس اين کتاب چه کتابي است؟ بايداحتمال داد کتابي که در آيه شريفه مطرح است يا لوح محفوظ بوده، ام الکتاب بوده، کتاب محو و اثبات بوده، يک کتابي بوده که اگر کسي لياقت پيدا ميکرده عالم به آن کتاب بشود يک قدرت روحي و معنوي بسيار بالايي پيدا ميکرده که بر ميگردد و به سليمان ميگويد ]انا آتيک به قبل ان يرتد اليك طرفک[ پيش از اينکه چشم به هم بزني من تخت را آوردم و تخت حاضر شد. اگر علم به اين کتاب علم به تورات بوده که ما بالاتر از آن مرد اين علم را داريم. ما در حدي به آيات قرآن علم داريم. به آيات احکام قرآن علم داريم. به آيات اخلاق قرآن علم داريم و در حدي هم عمل ميکنيم اما يک صفحه کاغذ از آن طرف فيضيه بخواهيم بياوريم اين طرف نميتوانيم.
ـ حالا اين کتاب را بايد خيلي پي جويي کرد ببينيم در سوره مبارکه نمل عبارت از چه کتابي است چون اگر تورات باشد مومنان زمان سليمان که از بارگاه نشينانش هم بودند عالم به تورات بودند و حقايق تورات را ميدانستند چنانکه در آيات قرآن مطرح است درباره علماي بزرگ يهود خدا ميفرمايد دانش اين کتاب به آنها عنايت شده بوده. يعني افرادي افراد خوبي هم بودند قبل از پيامبر اکرم. آدمهاي شايسته و متديني بودند و عالم به تورات بودند. «اوتوا الکتاب» آنهايي که دانش کتاب به آنها عنايت شده بود تعبيري است که درباره احبار يهود در قرآن مجيد آمده. بخشي از علم کتاب که قدرت روحي او را، به جايي رسانده بود که قبل از چشم به هم زدن تخت را از نزديک دو هزار کيلومتر مسافت در بارگاه سليمان حاضر کرد. البته سليمان هم وقتي تخت را ديد خيلي مطلب جالبي گفت. گفت «هذا من فضل ربي» اين از فضل پروردگار من بوده. تعبير ربي يعني مالکي که توجه تربيتي به مخلوق و مملوکش دارد. اين فضل رب در وجود همان مرد بوده که ميفرمايد ]قال الذي عنده علم من الکتاب ... هذا من فضل ربي[ يعني اين مرد يک توانايي بالايي داشته که توانسته قبل از يک چشم به هم زدن تخت را حاضر بکند.
اما آيه سوره رعد. در سوره رعد. «يقول الذين کفروا لست مرسلا» کفار مکه به تو ميگويند تو فرستاده خدا نيستي. پيامبر نيستي. شما به کفار مکه بگو من براي نبوتم دو تا شاهد دارم. ]کفي بالله شهيدا بيني و بينکم ومن عنده علم الکتاب[ يک شاهدم خود پروردگار.
کفار که رابطه مستقيم با پروردگار نداشتند. مشرکين صداي خدا را که نميشنيدند. مشرکين خدا را همراه با شريک قبول داشتند. ]ولئن سالتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله[ به اينها بگو پس اين بتها چکارهاند؟ جواب ميدهند ]هولاء شفاؤُنا عند الله[ في الجمله خدا را قبول داشتند که به پيامبر ميگفتند تو فرستاده خدا نيستي. خداوند فرمود بگو من دو تا شاهد دارم که فرستاده خدا هستم. شاهد اولم پروردگار است. «کفي بالله شهيدا بيني و بينکم».
خدا که با مشرکين و کفار مستقيما حرف نميزند. چگونه خدا با قرآنش به نبوت پيامبر گواهي ميدهد؟ «فجائهم بتصديق الذي بين يديه و النّور المقتدي به ذلک القرآن» اميرالمومنين ميفرمايد مصدق نبوت پيامبر قرآن کريم است. که دعوت به تحدي کرد قرآن و دهان همه را بست. شهادت خدا به نبوت پيامبر با قرآن و کتاب نازل شدهاش است. «ومن عنده علم الکتاب» و آن شخصي که همه علم کتاب پيش اوست. و آن شخص هم طبق روايات زيادي حتي از اهل تسنن وجود مبارک اميرالمومنين(ع) است که آن وقت شايد هنوز سنشان به 20 سال نرسيده بود. اگر بگوييم شهادت اميرالمومنين هم به نبوت پيامبر با قرآن است که ديگر دو تا شاهد لازم نبود. شهادت به قرآن را خود خدا و گواهي به نبوت را با قرآن خود پروردگار داشت. حالا بحث اين است که اين کتاب يقينا بايد از قبيل همان کتابي باشد که بخشي از علمش پيش آن مرد بوده که فضل الله بوده. «هذا من فضل ربي» که توان روحي و قلبي و عقلي و قدرت معنوي دارنده علم کتاب را خيلي بالا ميبرد. و گواه اميرالمومنين را در دل اهل مکه نميتوانستند منکر بشوند. آري به زبان منکر ميشدند. اما علي بن ابي طالب را قبول داشتند از آيه هم پيداست. اگر قبول نداشتند خدا او را به عنوان شاهد دوم معرفي نميکرد. معلوم ميشود نسبت به قرآن عاجز بودند که اگر قرآن را دقت بکنيد گواه بر صدق رسالت است و حرف او را و عمل اورا هم دقت بکنيد گواه بر صدق رسالت است. قلبا نميتوانستند منکر بشوند گرچه عنادا و از باب حسادت ممکن بود در گفتار منکر قرآن و منکر شهادت اميرالمومنين(ع) بشوند.
اين نگاه خدا به علم اميرالمومنين است که اين کتاب احتمالا همان فضل ويژه پروردگار بوده که به هر کسي از بندگان شايستهاش خواسته عنايت کرده و به آن شخص بخشي و به اميرالمومنين(ع)کلش را افاضه فرموده است..
اما دو روايت. اين دو روايت بسيار مهم است. هر دو روايت در کتاب ينابيع الموده آمده خيلي روايت مهمياست. «قال ابن عباس» جالب براي ما اين است که اهل سنت نقل ميکنند. «علم النبي(ص) من علم الله» ابن عباس کنار پيامبر بوده، با اهل بيت رفت و آمد داشته، به اوضاع مکه ومدينه تا حدي آگاه بوده گو اينکه تا حدي جوان بوده. آنچه که از پيامبر اکرم ميشنيده غير از آيات قرآن با توجه به اينکه آدم عاقل و با انصافي بوده دانشجو و طالب علم بوده و بعد از پيامبر اکرم کنار اميرالمومنين شاگردي کرده آنچه در تفاسير آيات قرآن از ايشان شيعه و سني نقل ميکنند همه محصول ايام شاگردي او در کنار اميرالمومنين بوده. اين را واقعا درک ميکرده که «علم النبي(ص)من علم الله و علم علي(ع)من علم النبي» يعني آنچه که پروردگار عالم از علم افاضه به رسول خدا کرده بود، اميرالمومنين انتقال اين علم را از پيامبر داشت. يعني رسول خدا به امر الله دانش گسترده بي مرز خودش را به اميرالمومنين انتقال داد.
الان باور اين مسئله خيلي راحت تر از زمان گذشته است. چون الان دو دستگاه را رو به روي همديگر ميگذارند يک سي دي خالي را در يک دستگاه و يک سي دي را با ده ميليون کلمه روي يک دستگاه ديگر. دکمه هر دو را ميزنند. سي دي حاوي ده ميليون کلمه در چند ثانيه ده ميليون کلمه را از سي دي پر منتقل به سي دي خالي ميکند. حالا يک شخصيتي مانند رسول خدا و يک آيينهاي مانند اميرالمومنين پيامبر به اذن الله بخواهد همه معلومات را در اين آيينه در يك لحظه منعکس بکنند اين شدني است.
«وعلم علي من علم النبي(ص)». «وعلمي» چون واقعا دانشمند بود، حبر امت بود. آن وقت هم به دانش شناخته شده بود و خيليها ميآمدند پيشش و سوالات جالبي ميکردند و جوابهاي جالبي ميداد. «و علمي من علم علي(ص) و ما علمي و علم الصحابه» دانش من و دانش همه آنهايي که با پيامبر اکرم مصاحبت داشتند. مثل سلمان که رسول خدا دربارهاش ميفرمايد سلمان از دانش و بصيرت دريايي است که آب اين دريا کشيده نميشود. يعني خيلي فراوان است. «بحر لاينزف و کنز لاينفد» گنج غيرقابل تمام شدن است. گنج دانشي است که دانشش پايان نميپذيرد. وجود مبارک ابوذر غفاري، بعد از سلمان داراي علم گستردهاي است. ابن عباس ميگويد علم من و علم صحابه در کنار علم علي، علم نيست «في علم علي الا کقطرة في سبعة ابحر» مگر يک قطره در کنار هفت دريا. اين علم اميرالمومنين.
کره زمين اگر به چهارقسمت تعريف بشود سه قسمتش آب است. حالا تشبيه به هفت دريا جالب است اما اين فقط براي نزديک کردن به ذهن مردم زمان خودش بوده والا هفت دريا هم آبش محدود است. هم عمق درياها محدود است و هم سطح درياها محدود است ولي کسي که ميگويد «سلوني قبل ان تفقدوني» و حتي ميگويد سلوني از عوالم غيب و سلوني از گذشته و از آينده. معلوم ميشود هفت دريا هم کنار علم او يک قطره بيشتر نيست.
اما روايت دوم. باز ينابيع الموده «عن الاصبغة بن النباتة. قال: سمعت اميرالمومنين(ع) يقول ان رسول الله(ص) علّمني الف باب وکل باب منها يفتح الف باب» پيامبر اکرم هزار رشته دانش، (اين مربوط به لحظات آخر عمر پيامبر است). هزار رشته دانش، (باب در اينجا به معني رشته است). به من ياد داد که از هر رشتهاي هزار رشته ديگر به روي من باز شد. «فذلک الف الف باب» اين يک ميليون رشته. تا کجا؟ «حتي علمت ما کان» من بعد از اين دانشي که از پيامبر گرفتم آگاه بماکان شدم. حالا چه کسي ميتواند علم آن چه را که بوده احصاء بکند. يعني از زمان خود حضرت تا ابتداي خلقت، ماکان براي من معلوم شد و روشن شد. حالا غير از ماکان مهم اين است که خطبه اول نهج البلاغه بيان توحيد است. يعني اميرالمومنين(ع) خدا را آنچنان که هست معرفي کرده است.
ما يک آيه در قرآن مجيد داريم که نظر تمام دانشمندان تاريخ را از زمان آدم تا قيامت نسبت به پروردگار عالم نظر پايين ميداند که وقتي بيان ميکند که آنچه که درباره من گفته ميشود من برتر از آن هستم که گفتند. ]الا عباد الله المخلصين[ آنها اگر درباره من حرف بزنند اين درست است. و ببينيد چيزي را که با چشم نميشود ديد به خاطر بي نهايت بودنش، اميرالمومنين بيايد اين بي نهايت را آنچنان که هست تعريف بکند. اما توحيد صرف را از قرآن مجيد و پيامبر(ص) و اميرالمومنين(ع)و اهل بيت(ع)ميتوانيم بگيريم. توحيد از هر جاي ديگر گرفته بشود يا ناقص است يا حرفهاي باطل در آن موج ميزند يا توحيد نيست. فقط اسم توحيد روي آن گذاشتهاند.
«علمت ماکان» آن چه بوده را من آگاه شدم. «ومايکون الي يوم القيامة» و هر چه که خواهد آمد من به آنها هم آگاه شدم. دليلش هم خطبههاي نهجالبلاغه است. وقتي ملاحم و حوادث آينده را توضيح ميدهد و حتي حمله مغول به بغداد که هفتصدسال بعد از بيان اميرالمومنين صورت گرفته نشان ميدهد که ما يکون پيش اميرالمومنين حاضر شده. «وعلمت علم المنايا والبلايا وفصل الخطاب» علم بلايا يعني حوادث آينده، علم منايا يعني مرگ اشخاص و انقراض ملتها... تا اينجا دانش من هست که علم منايا و بلايا و فصل الخطاب، يعني داوري به حق در مشکلترين قضاوتها. اين هم به من عنايت شده است.
آن وقت نهج البلاغه گوشهاي اندک از اين علم وافر و بي نهايت است يعني چارهاي نيست مگر اينکه بگوييم بي نهايت. وقتي ميگويد سلوني از گذشته و از آينده، معلوم ميشود که وصل به علم حق است. نه شريک علم حق. وصل به علم حق است. يعني اميرالمومنين چشمهاي بوده که سرچشمه دانشي که در آن ميجوشيده علم الله است.
آري، اين خطبه از اين درياي علم صادر شده که بخش اولش 40 ويژگي است درباره اولياء و عارفان کامل به معناي واقعي. تا انشاءالله جلسه بعد جمله اول خطبه را شروع بکنيم.