لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
اعانه خدا، کمک حضرت حق به بندگانش نسبت به نفس شان است، حالا يا براي شناخت نفس يا به معناي اعانه عقل؛ و جنود عقل بر جهل و جنود جهل، آيا اجباري است يعني عبد در تجلي کمک پروردگار هيچ اختياري از خودش ندارد و در اين ميدان کاري براي او نيست و کار، کار يک طرفه است يعني وجود مقدس حق نظري، عنايتي لطفي به عبد دارد و بدون اينکه عبد اختياري داشته باشد او را در معرض کمک خودش قرار مي‌دهد تا بالاجبار وارد ارزشهاي علمي و عملي بشود. يا اينکه نه، عبد هم در جذب اين اعانه و کمک ولطف خاص و عنايت ويژه او دخالت دارد و به خاطر شرايط و اعمال و قدم هايي، لياقت پيدا مي‌کند که کمک خاص پروردگار مهربان عالم به او برسد. اگر مورد، مورد اول باشد يعني عبد در حوزه‌هاي ارزشهاي علمي و عملي قرار بگيرد بدون اينکه از خودش اختياري داشته باشد و حرکتي و يا تامين شرايطي و يا تامين لياقتي داشته باشد ولي اشکالي که پيش مي‌آيد اين است که بعثت همه انبياء خدا و امامت امامان و نزول کتاب‌هاي آسماني لغو خواهد بود. چرا؟ براي اينکه تمام آيين خدا و فرهنگ حضرت حق بر دو مرحله امر و نهي استوار است. و امر و نهي در جايي حکيمانه است که مامور، توان انجام يا توان ترکش را داشته باشد. اگر چنانچه مسئله اعانه، اعانه اجباري باشد و عبد هيچ دخالتي در اين اعانه نداشته باشد معنيش اين است که پروردگار عالم بدون اينکه عبد رنجي ببرد و کوششي داشته باشد و زحمتي متحمل بشود به همه ارزشها مي‌رسد درحاليکه اينجا بعثت انبياء چه خواهد شد؟ پاداش و عقاب چه خواهد شد؟ علاوه بر اينکه پروردگار عالم مسئله اجبار در اين محدوده را نه در مرحله خلقت و مرگ را بلکه در محدوده عمل و حرکت را در قرآن مجيد در آيات متعددي نفي مي‌کند و اعلان مي‌کند که کار من در زمينه تشريع، در زمينه تکليف و در زمينه حرکات شما و در زمينه رشد شما کار اجباري نيست.  بلکه من اعلان مي‌کنم و امر و نهيم را بيان مي‌کنم و مسائلم را در اختيارتان مي‌گذارم. امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنم اين شما هستيد که انتخاب کننده ايد به خاطر اينکه آزاد هستيد و مختار هستيد وقتي که راه حق را انتخاب بکنيد احترام به وحي و به انبياء گذاشتيد حتما پاداش و اجر داريد و اگر راه ضد مرا انتخاب بکنيد پس از خدا و وحي و انبياء قدرشناسي نکرديد ]و ما قدروا الله حق قدره[  و شما شايسته کيفر و جريمه خواهيد بود به دست خودتان.
يکي از آياتي که مسئله اجبار را دفع مي‌کند و مي‌گويد عالم زندگي شما و حرکات شما، عالم اجبار نيست اين آيه شريفه است. كه در سوره مبارکه انعام است، آيه 35، که نمونه اين آيات پاسخ جبريون تاريخ است. ]ولو شاء الله لجمعهم علي الهدي[  به وجود مقدس پيامبر خطاب مي‌کند چون رسول خدا خيلي علاقه داشتند که اين حقايق غيرقابل ترديدي که براي مردم بفرمايند چه از طريق قرآن و چه از طريق فرمايش‌هاي خودشان، مردم راحت قبول بکنند چون يک سلسله مسائلي بوده که با عقل و فطرت و ذات و حيات انسان و با تمام جريانات مثبت هستي مطابق و هماهنگ بوده. لذا غصه مي‌خوردند که مثلا وقتي اين آيه را به مردم اعلان مي‌کنند ]ان الله يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشا و المنکر والبغي[  چه اشکالي مگر در اين حرف‌ها و مسائل هست. اينها که به نفع مردم است و آبادکننده دنياي مردم و زندگي مردم است. براي چه با من مخالفت مي‌کنند. توقع محبتي داشتند که مردم خيلي آسان آيات قرآن کريم را بپذيرند خيلي آسان برنامه‌هاي پيشنهادي رسول خدا را بپذيرند ولي مردم مخالفت مي‌کردند و درگير مي‌شدند، تهمت مي‌زدند و جنگ مي‌کردند و ايشان غصه مي‌خوردند. خداوند متعال به او خطاب مي‌کند حبيب من «ولو شاء الله لجمعهم علي الهدي» يعني اگر مي‌خواستم کل را با قدرت خودم بر اساس هدايت جمعشان مي‌کردم که تمام جهانيان بر هدايت باشند هيچ درگيري هم پيش نيايد و مشکلي هم پيش نيايد، سختي هم پيش نيايد اما من هدايت اجباري براي انسان نمي‌خواهم. چون ارزش ندارد. نه ارزش پاداش دارد و نه ترکش سبب عقاب مي‌تواند بشود. و توجه هم داريم که تسلط بر ادبيات عرب واجب است تا آيات و روايات در معناي اصلي آن به کار گرفته بشود. يعني ادبيات بسيار ما را به مفاهيم و معاني آيات و روايات نزديک مي‌کند. اين است که بزرگان دين ما حتي تا آخر عمرشان يک رشته مطالعه شان ادبيات بود. مراجع قديم فقهاي بزرگ و علما و دانشمندان، توجه اين مسئله داشتند. مرحوم آيت الله العظمي بروجردي الفيه ابن مالک را هر هزار بيتش را تا آخر عمرشان حفظ بودند و به کار هم مي‌گرفتند و گاهي هم که به ايشان مراجعه مي‌شد به وسيله يک طلبه و يک آدمي که به نظر مي‌آمد آدم فاضلي باشد خودشان ادبيات را گاهي از او امتحان مي‌گرفتند و اين يک امر واجبي است.
جمله بعد از حرف «لو» ممتنع است. «ولوشاء الله» يعني من چنين چيزي را نمي‌خواهم. اين معناي «لو» است در آيه شريفه. اگر مي‌خواستم بر هدايت جمعشان مي‌کردم. ولي نمي‌خواهم. آن هدايت ديگر ارزش ندارد. کاري که انسان وجود خودش را در آن هزينه کند. انتخاب خودش را و اختيار و اراده خودش را به ميدان بياورد ارزش دارد. نمازي که اجبارا آدم را وادار به خواندنش بکنند در حالي که آدم هيچ ميل قلبي به اش ندارد ولي يک اسلحه بالاي سرش مي‌گيرد که بخوان و آدم هم حتي يک کلمه آن را دوست ندارد که به زبان جاري بکند ولي از ترس اسلحه مي‌خواند. اين هيچ پاداشي ندارد و کسي را اگر به گناه اجبار بکنند و اسلحه را روي سرش بگذارند و بگويند اين دروغ را بگو و الا تو را مي‌کشيم و او هم مجبور بشود به اينکه يک دروغي را بگويد. اين عقاب ندارد.
آيه ديگر. ]ولوشاء الله مااشرکوا[ اگر خدا مي‌خواست هيچ کدام از اينها بت پرست نمي‌شدند و معبودي غير از من را انتخاب نمي‌کردند ولي بعد از لو ممتنع است يعني من نمي‌خواهم يعني من آزادي مردم را نمي‌خواهم سلب بکنم. اختيار مردم را نمي‌خواهم سلب بکنم. ]وماجعلناک عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوکيل[ انعام، آيه 107. من تو را هم نگاهبان و کارساز اينها قرار ندادم که آنها را به اجبار وادار به پذيرش اسلام بکني. ]ا علي الرسول الا البلاغ[  ]انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا[  کار ما راهنمايي است.
ـ ترمز اختياري است براي ترک گناه. وقتي به من مي‌گويد اين گناه اين عذاب را دارد. ترس مثبت از عذاب الهي ترمز است، پروردگار نمي‌گويد من تو را مي‌خواهم به اين آتش ببرم. مي‌گويد براي اين گناه اين آتش هست حالا خودت مي‌داني مي‌خواهي انجام بده، مي‌خواهي انجام نده. اعلان و هشدار است. اجبار نيست.
سوره يونس آيه 99. «ولوشاء ربک لآمن من في الارض کلهم جميعا» دو تأكيد دارد، هم تاکيد با كلمه کل دارد و هم تاکيد جميعا دارد. يعني تاکيد بعد از تاکيد است. اگر پروردگارت مي‌خواست يک بي دين در عالم ديگر وجود نداشت. يک منافق و يک مشرک در عالم وجود نداشت و يک کافر وجود نداشت. کل و همه مردم از وقتي که به دنيا مي‌آمدند در دايره ايمان قرار مي‌گرفتند. من اين را نخواستم. بعد به پيامبر مي‌فرمايد «افانت تکره الناس حتي يکونوا مومنين» تو دلت مي‌خواهد اينها را به اجبار به ايمان بکشي تا مومن بشوند. نه. حبيب من اجباري در کار نيست. به اينها بگو حالا يا انتخاب مي‌کنند يا رد مي‌کنند. پس اين اعانه، چه اعانه اي است. اين اعانه و کمک در صورتي به انسان مي‌رسد که انسان از وجود مقدس حق يا از طريق بيداري که از عقل خودش حاصل مي‌شود چون انسان هم با انديشه کردن و هم با ديدن و هم با شنيدن عقلش به حرکت مي‌افتد و سوالاتي را عقل مطرح مي‌کند آدم هم به دنبال جوابش مي‌رود يا عقل نشان مي‌دهد به او که چه چيزي را بخواهد. اگر واقعاً خواستار کمک حق باشد كه اين بعد از اين است که به حق معرفت پيدا کرده و مي‌داند که منبع قدرت لايزال و بي نهايت اوست و مي‌داند هر نوع کمک مثبتي را از او بخواهد دريغ ندارد و بخل نمي‌ورزد و واقعاً و عملاً در مقام خواستن باشد.حتماً كمك و اعانه به او مي‌رسد. اين آيه را عنايت کنيد. سوره تکوير آيه 27 و 28. خيلي آيه زيبايي است و پاسخ خيلي مسائلي است که در مجالس تبليغي از ما سوال مي‌شود و مي‌پرسند. «ان هو الا ذکر للعالمين» اين قرآن جز يادآوري کل حقايق چه حقايق دنيايي و چه حقايق آخرتي براي جهانيان نيست. يعني قرآن روشن گر تمام مسائل لازم براي دنيا و آخرت مردم است اما چه کسي از اين قرآن نور مي‌گيرد. چه کسي از اين قرآن بهره مي‌گيرد. «لمن شاء منکم ان يستقيم» يعني اگر بخواهيم يک زندگي اصولي و يک زندگي درست و يک زندگي صحيحي براي شما برپا بشود. اگر بخواهيد از قرآن مجيد و تذکر قرآن مجيد و ذکر بودن قرآن مجيد بهره مي‌بريد. اما اگر نخواهيد چيزي از قرآن گيرتان نمي‌آيد و فقط مثل يک کتابي است كه کتابخانه تان نگهداري مي‌كنيد. اما اگر بخواهيد يک زندگي پاک و مورد رضايت خدا پيدا بکنيد و اين خواسته تان هم جدي باشد. سراغ قرآن مي‌رويد و از آيات قرآن به عنوان عناصر ساختمان حيات انساني استفاده مي‌کنيد. يعني اين دائر مدار خواستن و نخواستن شماست. اينکه مي‌فرمايد کتاب خدا روز قيامت ميزان پروردگار است. يا اينکه مي‌فرمايد: علي(ع) در قيامت ميزان اعمال است آن کسي که خواسته هماهنگ با قرآن بشود، قرآن براي او شافع ومشفع امت و آن کسي که خواسته هماهنگ با اميرمومنان باشد قسيم الجنه والنار او را تقسيم به بهشت مي‌کند. آن کسي که خواسته اهل دين باشد خدا هم رحمت و اعانه را براي او مي‌خواهد.
آيه ديگر مدثر، 35 تا 37. ]انها لاحدي الکبر[  اين قرآن من يکي از بزرگترين پديده‌هاست. کتابي نمونه است. در کمالش، در فصاحتش، در بلاغتش، در هادي بودن بر حقايقش کارش هم اين است. ]نذيرا للبشر[ هشداردهنده به انسان است اما کدام انسان؟ ]لمن شاء منکم ان يتقدم او يتاخر[ ببينيد تقدم و تاخر طنابش را گردن خود انسان انداخته. تو هستي که با به کار گرفتن قرآن براساس ايمان به قرآن و طاعت پيشي به رحمت خدا و به بهشت پروردگار مي‌گيري يا به سبب کفر و معصيت عقب مي‌ماني.
يکبار ديگر آيه را قرائت مي‌کنم. قرآن من از بزرگترين پديده هاست. چه کسي اين نذير بودن را مي‌پذيرد؟ اين به عهده خودتان است که مقدم بشويد يا موخر بشويد. اين حر بن يزيد است که خودش راه خدا را انتخاب مي‌کند و به راه بر مي‌گردد و آن سي هزار نفرشان هم که به اختيار خودشان انتخاب نمي‌کنند با اينکه هدايت هم شدند و با اينکه شنيدند و با اينکه هشت روز از روز دوم محرم تا بعد از ظهر عاشورا اکثر اين 72 نفر برايشان مسائل الهي را بيان کردند. اما راه هدايت را نخواستند.
يک سلسله آياتي هم در قرآن داريم که گاهي مردم با اين آيات ايراد مي‌کنند و مي‌گويند «يهدي من يشاء ويضلّ من يشاء» خدا خواسته او هدايت بشود  و نخواسته که من هدايت بشوم. اين هدايت و ضلالت ابتدايي نيست. يعني من وقتي بخواهم و علاقه هم نشان بدهم و واقعاً هم درخواست بکنم، در من يشاء قرار مي‌گيرم و اگر نخواهم در يضل من يشاء قرار مي‌گيرم. و هيچ كس را به زور طبق آيات هدايت يا گمراه نمي‌کند. من هستم که خود را در من يشاء هدايت مي‌اندازم و آنجا سر آن سفره هدايت و بهشت بهره مي‌برم و يا خودم را خارج از من يشاء هدايت قرار مي‌دهم و در ضلالت و گمراهي مي‌مانم.
اين معناي مسئله اعانه، اما اعانه خدا بر نفس انسان يک معني اش اعانه بر خودشناسي است. که وقتي من لياقت نشان دادم و خواستم از طريق عقلم و از طريق شنوايي مسائل الهي و معارف حقه، از طريق تماشاي اولياي خدا ديدم که عجب راهي است عجب انسان هايي هستند حالت خواسته برايم پيش آمد من هم دلم مي‌خواهد اهل خدا بشوم و دلم مي‌خواهد اهل حق بشوم. دلم مي‌خواهد در زمره پاکان قرار بگيرم و واقعا هم مي‌خواهم. يعني ذات خواسته من يک ذات علمي دارد. يک ذات حق دارد و پروردگار هم مي‌بيند من گداي او هستم در اين زمينه، او بخلي ندارد که به من عنايت کند. کمک مي‌دهد براي اينکه خودم را بشناسم. خودشناسي يک علم ريشه اي است. البته در اينجا خودشناسي رشته‌هاي مختلفي را پيدا مي‌کند. يکي بدن شناسي است. «ان تعرف ماصنع بک»  بفهمي خدا براي ساختمان وجودت چکار کرده؟ که ما در مقام اين بحث نيستيم. اما کتاب هايي هست براي اينکه دورنمايي از کار پروردگار عالم در بدن و عناصري که دخالت در ساختن بدن به اراده خدا داشته كه مي‌توانيد آنها را مطالعه بکنيد. خيلي هم کتاب‌هاي خوبي هست يک کتاب معروفش در اين زمينه اگر پيدا بشود «فيزيولوژي انسان» است که يک دانشمند با انصاف فرانسوي نوشته و مترجم هم پاورقي‌هاي بسيار خوبي با کمک گرفتن از آيات کتاب خدا در اين زمينه دارد و يکي هم کتاب «علم و زندگي» است که بسيار کتاب مفيدي است. ما مرحله خودشناسي در اين زمينه را برديم روي عقل و روي روح و روي باطن و روي روان انسان که اين بدن و عقل و قلب و روح و نفس که البته هر کدامش در قرآن جايگاه خاصي دارند البته شايد بعدا در ضمن خطبه برسيم به اين مطلب که قلب در آيات مربوط به قلب يک حرفي را مي‌زند، فواد در آيات مربوط به فواد يک حرف ديگري را مي‌زند. يعني مواردش حتي از نظر معنا به طور يقين و صد در صد با همديگر فرق مي‌کند.
قلب و تقلب به معناي گردش و گرديدن است يعني زماني قلب را در قرآن مجيد مطرح مي‌کند که هنوز قلب حالات بالا و پايين دارد. حالات شک و ترديد دارد. ولي زماني همين قلب را به عنوان فواد مطرح مي‌کند که يا در ايمان پخته شده و طمانينه و سکونت پيدا کرده يا در کفر به قله آخر رسيده و ديگر برگشتي ندارد. يعني دگرگوني ندارد. به جايي رسيده که خداوند به پيامبر باعظمتش مي‌فرمايد ]ذرهم في خوضهم يلعبون[  ديگر فايده اي ندارد. ]ما انت بمسمع من في القبور[  اين روح و قلب آدم در قبر بدن، پنهان شده و ميت است. صداي تو را نمي‌شنود. زماني که قلب از حالات مختلف تأثير مي‌پذيرد آيات عنوان قلب را مطرح مي‌کند. مثل ]في قلوبهم مرض[ يا مسائل ديگر قلب. اما زماني که آيات فواد را مطرح مي‌کند يعني ديگر بي حرکتي قلب را نسبت به حوادث و هدايت و گمراهي مطرح مي‌کند پخته شده. چون فئد به معني پختن است. اين قلب ديگر رسيده است. ديگر احوالات گوناگوني برايش نمي‌آيد. ]وقلبه مطمئن بالايمان[ اين ديگر استقرار پيدا کرده. اين بدن، اين قلب، اين عبد، اين نفس به نحوي که من در کتاب‌هاي گوناگون ديده‌ام مورد هفت ميليون مسئله تا الان بوده. فقط انسان تنها، يعني جمعي که در وجود انسان در شرق و غرب مطالعه کردند اين طور که بيان کردند تا به حال توانستند انسان را در هفت ميليون مسئله مطرحش کنند. فقط مي‌گويند در مورد روان انسان تا به حال فقط 42 بخش از آن کشف شده. البته انسان هنوز موجود ناشناخته اي مانده. اين معرفت نفس در بحث ما توجهش به باطن و معنويت انسان است. خودشناسي بدن نيست و آن را در کتاب‌هاي ديگري که اسم بردم مي‌توانيد ملاحظه بکنيد.
براي خودشناسي که ريشه خودسازي است. اين خيلي مهم است. يقينا تا کسي خودش را نشناسد و موقعيت خودش را در اين عالم درک نکند و نفهمد کيست محال است بتواند خودسازي بکند. انساني که جاهل به خودش است چه چيزي را بسازد. جاهل به خودش است. نمي‌داند کيست. اين به قول قرآن مجيد «يعمهون» است يعني يک موجود سرگردان است و راهي را مي‌تواند انتخاب بکند تا وقتي که «يشعرون» بشود. از حالت «يعمهون» و سرگرداني در بيايد و در منطقه «يشعرون» قرار بگيرد. حالا براي اينکه خود را در ناحيه باطن و شخصيتم شناسم. نه در ناحيه شخصم و جسمم پنج سوال مطرح است که بايد پاسخ داده بشود. کيستم، نه اينكه از حيث بدن چه كسي هستم. اين را که تمام دانشمندان اروپا و شرق تاحدي به اين کيستم واقف شدند که ترکيبات بدن و مواد شيميايي بدن و حالات فيزيک بدن، اعصاب بدن، رگ‌هاي بدن، گوارش بدن، مغز بدن، پوست بدن و تاثيراتي که بدن از عوامل بيرون دارد از عوامل درون دارد. اين را شناختند که دنيا پراز فساد است. با اين شناختن اميد اصلاحي نيست. قبلا هم نبوده و الان هم نيست. روز به روز هم بدتر دارد مي‌شود فساد بشر در کره زمين تا جايي که وجود اقدس حق مي‌فرمايد ]ظهر الفساد في البر والبحر بماکسبت ايدي الناس[  فسادشان همه خشکي‌ها و درياها را گرفته.
کيستم يعني داراي چه موقعيتي و چه جايگاهي در اين عالم هستم؟ از کجايم. به کجا آمده ام و براي چه آمده ام و به کجا مي‌روم. اگر ما اين پنج سوال را پاسخ صحيحش را دريافت کنيم تغيير همه جانبه در زندگي پيدا خواهد شد.
من خيلي مختصر جواب اين پنج سؤال را عرض مي‌کنم.
من مکتب‌هاي گوناگون را در اين زمينه مطالعه کردم. شايد نزديک 200 مکتب ايسم دار را يا به طور کامل ديدم يا به طور ناقص ديدم که در تمام اين مکتب‌ها محور انسان است و نگاه اين مدرسه‌ها به انسان است. با سران بسياري از مکتب‌ها هم ملاقات داشتم. با سران بسيار بسيار قوي کمونيستي که کمونيستي علمي هم بودند با سران بودايي با سران زرتشتي با سران يهودي با سران مسيحيت با سران برادران اهل سنت که نمي‌توانند پاسخ اين پنج سوال را کامل بدهند چون مايه اش را ندارند نه در علومشان و نه در کتاب هايشان و همينطور با سران لائيک و لامذهبها و تمام مطالب مان هم حول محور انسان بوده. و اينها نه جواب دارند بدهند ناقص و غلط است. تنها منبعي که به اين سوالات قانع کننده جواب داده قرآن و اهل بيت هستند که «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا من بعدي ابدا»  کيستم از نظر شخصيتي.
سوره مبارکه بقره آيه 29. خيلي آيه جالبي است. ]خلق لکم ما في الارض جميعا[ اين براي هيچ موجودي در قرآن نيامده. لام در لکم به معناي منفعت است اگر به معناي ملکيت نباشد که البته يک نفر مافي الارض را نمي‌تواند مالک بشود چون ]ما في الارض[ بين شش ميليارد جمعيت تقسيم شده است. نهايتا بايد قبول بکنيم که لام، لام انتفاع است. آفريده به نفع شما ]ما في الارض جميعا[. عمق اين آيه مي‌خواهد بگويد هر چه درزمين است و ما مجاز دانستيم براي شما بايد خرج شما بشود. و شما نبايد خرج ]ما في الارض[ بشويد. آن چه هست بايد هزينه شما بشود چون شما در جايگاهي از ارزش قرار داريد که مي‌ارزيد هر چه در زمين آفريدم خرج شما بشود. يعني شما ميهمان ويژه من در زمين هستيد که من کل سفره زمين را براي شخص شما پهن کردم. اين مال في الارض است.
سوره نحل آيه 12. ]سخر لکم الليل والنهار والشمس والقمر[ روز و شب در زمين، ماه و آفتاب در آسمان ]والنجوم[ همه ستارگان که به نوعي دخالت در حيات و برپاکردن خيمه حيات دارند. ]مسخرات بامره[ به نفع شما قرار دادم روز و شب و خورشيد و ماه و همه ستارگان را پس آنها هم بايد هزينه تو بشوند پس تو جايگاه و ارزشت از آنها هم بالاتر است. اينجا کار نبايد متوقف بشود. تو بايد هزينه چه کسي بشوي؟ وقتي که تمام عناصر هزينه تو شدند، بدنت را ساختند و آثار روحي به تو دادند و آثار عقلي به تو دادند چون همه در همه نواحي وجود ما موثرند. حالا تو تبديل به يک سرمايه عظيمي شدي که اين سرمايه جمع ما في الارض و ما في السموات است. حالا اين سرمايه بايد هزينه چه کسي بشود؟
چقدر زيبا مي‌گويد در سوره ذاريات، آيه 56. حالا شما براي چه هزينه شويد؟ ]ماخلقت الجن والانس الاليعبدون[ براي اينکه تو هزينه من بشوي. مگر من نياز به تو دارم که هزينه من بشوي. نه من به تو نياز ندارم تو به خاطر جايگاه و ارزش ويژه‌ات، ولي مگر من كيستم؟ که از همه بالاترم. ]کرمنا بني آدم وحملناهم في البرّ والبحر ورزقناهم من الطيبات وفضّلناهم علي کثير ممن خلقنا[  گاهي کلمه کثير در قرآن به معني کل آمده است. ما يک آيه داريم درباره شيطان که کثيري از شياطين دروغ مي‌گويند. يعني قليلي از آنها راست مي‌گويند؟ اصلا شيطان يعني دروغگو، شيطان يعني طاغي، شيطان يعني کافر به خدا و دشمن خدا و دشمن انسان. مگر شيطان راستگو هم داريم. کثير در اينها يعني کل. اينجا هم با توجه به رواياتي که رسيده بايد کثير به معني کل باشد که شما را بر تمام مخلوقات برتري دارم. شما يک چنين جايگاهي داريد. كه بايد هزينه خدا بشويد؟ پروردگار مي‌فرمايد: من به خاطر ارزش تان مي‌خواهم در دنيا و آخرت نعمت‌ها و ارزشهاي ابدي و دائمي نصيب تان بشود، مجموعه عنايات و رحمت خاص من در خزانه عبادتم قرار داده شده. شما از طريق عبادت به گنج ابد خواهيد رسيد. نمي‌خواهم با مردن تان مهر خاموشي در زندگي تان بزنم. من براي بعد از مرگتان دنيايي که قابل مقايسه با اين دنيا نيست قرار دادم، گنج ابد را آنجا به شما مي‌دهم ولي اين گنج در خزانه عبادت است. هزينه من بشويد براي رسيدن به آن گنج. يعني سود عبادتم به خودتان بر مي‌گردد. من کيستم؟ والاترين موجود، با ارزشترين موجود، کسي هستم که همه چيز زمين و آسمان بايد هزينه من بشود و من هم هزينه وجود بي نهايتي چون وجود مقدس حق بشوم براي يافتن گنج ابد.
 

برچسب ها :