درس تفسير نهج البلاغه - جلسه ششم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
«ان من احبّ عبادالله اليه عبداً اعانه الله علي نفسه» کمک خداوند به انسان که در اين جمله الهيه مطرح است با سه معنا ذکر شده. اعانه بر نفس، اعانه بر معرفت نفس است. يعني اينکه خداوند مهربان انسان را به اينکه خودش را بشناسد کمک بدهد. يا اعانه بر نفس عبارت از اين است که خداوند مهربان انسان را در جنگ با خواستههاي نامشروع و تمايلات غيرمنطقي که تيشه به ريشه انسانيت اوست کمک بکند و انسان با اين کمک پروردگار پيروز بر تمايلات و خواستههاي نامشروع بشود. و معناي ديگر اينکه اعانه بر نفس که نفس به معناي خود انسان باشد اعانه پروردگار به جنود عقل است بر جنود جهل. در هر صورت هر کدام از اين سه مرحله باشد نياز به معرفت و آگاهي و شناخت هست، اينکه انسان خود را بشناسد يا هواي نفس را به معناي وسيعش بشناسد يا عقل و جنود عقل را بشناسد. در هر صورت معرفت در هر سه مرحله کاربرد دارد و يقينا بدون اينکه انسان خود را بشناسد يا هواي نفس را بشناسد يا عقل و ارزش عقل و جنود عقل و جهل و جنودش را بشناسد کاري نميتواند انجام بدهد و در هر سه مرحله هر کاري که انجام بدهد به قول معروف تيري در تاريکي رها کردن است.
دو روايت که به نظر ميرسد از با ارزش ترين روايات است در رابطه با معرفت وارد شده يکي از وجود مبارک رسول بزرگوار اسلام است که کتابي که اين روايت از آن نقل شده کتاب شريف کلمه الرسول اعظم است. «لايکون العبد في السماء ولافي الارض مومنا حتي يکون فَضولا» عبد در آسمان و زمين مومن نيست، مومن شناخته نميشود، مومن خوانده نميشود مگر اينکه فضول باشد. فضول به معناي کثرت بخشندگي است. حالا اين بخشندگي هم مواردي دارد. عالم فضول. ثروتمند فضول. آبرومند فضول. کسي که دانشش را بسيار ببخشد به مردم. مالش را ببخشد و از آبرويش براي مردم مايه بگذارد چون قيدي ندارد. «حتي يکون فضولا ولايکون فضولا حتي يکون مسلما» اين فضول بودن وقتي قبول است که طرف اهل خدا و مسلمان باشد. از کافر و مشرک چيزي را قبول نميکنند شرط قبولي ايمان است. ]ان الله اشتري من المومنين انفسهم واموالهم[ نه از هر کسي. «ولايکون مسلما حتي يسلم الناس من يده ولسانه ولايسلم الناس من يده ولسانه حتي يکون عالما» بايد به موارد ظلم، به موارد آزار، به موارد زشتي ها، به موارد خوبيها عالم باشد والا خير و شري به آن صورتي که بايد از او صادر نميشود و از او جلوگيري نميشود. «ولايکون عالما حتي يکون عاملا بالعلم» اسلام به عالم، عالم نميگويد مگر اينکه به علمش عمل بکند «ولايکون عاملاً بالعلم حتي يکون زاهدا» عالم به علم در صورتي كه عامل به علم باشد زاهد است. يعني از تعلقاتي که مانع از حرکت او در راه پروردگار است آزاد باشد. «ولايکون زاهدا حتي يکون ورعا» نميتواند زاهد باشد مگر اينکه پاک دامن باشد. اسير شهوات و مقيد به معاصي نباشد. «ولايکون ورعا حتي يکون متواضعا» اگر در مقابل حق فروتني نداشته باشد نميتواند پاکدامن باشد. چون بدون فروتني درمقابل حق و قبول نواهي حق تحقق پيدا نميکند. «ولايکون متواضعا حتي يکون عارفا بنفسه» نهايتا وقتي خود را بشناسد وارد همه اين مراحل مثبت خواهد شد که رسول خدا اين عرفان به نفس را هم معلق به عقل فرموده است. «ولايکون عارفا بنفسه حتي يکون عاقلا»
و اما از امام صادق(ع) روايت شده که به معاويه بن وهب فرمودند. از راويان بسيار بزرگ و با عظمت شيعه است. «قال الصادق(ع) لمعاوية بن وهب يا معاوية مااقبح بالرجل يأتي عليه سبعون سنة أو ثمانون سنة» قبيح است و چه زشت است براي انسان که هفتادسال يا هشتادسال عمر برايش قرار داده شده باشد «يعيش في ملک الله» در ملک خدا زندگي بکند «وياکل من نعمه ثم لايعرف الله حق معرفته» در اين هفتادسال و هشتاد سال بي معرفت نسبت به خدا زندگي بکند که البته راه شناخت خدا هم شناخت آيات خداست که يکي از آيات خدا وجود خود انسان است. حديث در سفينه جلد دوم صفحه 179 است.
اين معرفت مقدمه خودسازي است. يعني خودشناسي عالي ترين و بهترين بستر براي خود ساختن است. يعني وقتي انسان آگاه به خودش بشود که کيست و چيست و چه سرمايه هايي در اختيار دارد مثل عقل و نفس و قلب و اعضاء و جوارح. با شناخت خودش شروع ميکند براي عقل و قلب و نفس و براي اعضاء و جوارح معماري کردن. عقل را به قول اميرالمومنين از عقل طبيعي تبديل به عقل مسموع ميکند. چون حضرت ميفرمايند عقل دو عقل است يک عقل طبيعي است يعني يک مايه اوليه اي که خدا در وجود انسان مثل بقيه اعضاء و جوارح ميسازد. يک عقل هم عقل مسموع است که انسان با نشستن کنار آگاهان و اهل معرفت و عالمان رباني و گرفتن علم آنها به کمال عقل اقدام ميکند و قلب را هم تبديل به قلب سليم ميکند. ]يوم لاينفع مال ولابنون الا من اتي الله بقلب سليم[ مگر اينکه کسي با خودش قلب سليم را به پيشگاه پروردگار بياورد يعني قلبش را تا در دنياست تبديل به قلب سليم بکند و معمولا آنهايي که خودشناس هستند و جايگاه و موقعيت خودشان را در بين موجودات و در عالم و در پيشگاه خدا درک کردند به ساختن قلب سليم عاشقانه اقدام ميکنند و نفس را هم تزکيه ميکنند. ]ونفس وماسويها فالهمها فجورها وتقويها قد افلح من زکيها[ افلح فاعلش انسان است يعني خود انسان بايد به ساختن نفس زکيه اقدام بکند و اعضاء و جوارح را هم کسي که خودش را شناخته ميدان ظهور عمل صالح قرار ميدهد. يعني هفت عضو رئيسه را. چشم، گوش، زبان، دست، شکم، شهوت و قدم و پا را. اين هفت عضو رئيسه بدن است که عارف به خود سازنده عقل است. عقل را عقل مسموع ميکند. قلب را قلب سليم ميکند. نفس را نفس زکيه ميکند. و اعضاء و جوارح را هم ميدان ظهور عمل صالح ميكند.
يک جمله اي را کتاب هدايه الاثير صفحه 207 نوشته که دانستنش با منفعت است. هدايه الاثير از تاليفات صدرالمتالهين شيرازي فيلسوف معروف است. ايشان ميفرمايد: بعد از تاثير قوه علميه و معرفت و شناخت حالا بايد بدانيم که مراتب ساختمان سازي وجود، چهار مرتبه است.
مرتبه اول: تهذيب ظاهر است که ايشان ميفرمايد راهش به کار گرفتن اوامر و نواهي حق است. راهش به کار گرفتن شرع است. از قيام و صيام و ساير عبادات و توجه به ساختن هفت عضو رئيسه.
دوم: تهذيب باطن از صفات پست و اخلاق مذمومه است که خود اين اخلاق مذمومه و صفات پست که نمونههاي آن حسد و بخل و حرص و کينه و تعصب و سوءظن و منيت است اينها تاريکي متراکم درباطن ايجاد ميکند. يک روايتي از رسول خدا نقل شده «الظلم ظلمات في القيامة» ظلم همان تاريکي هايي است که در روز قيامت ظهور ميکند.
سوم: آراستن باطن به صور قدسيه است. منظور از صور قدسيه حسنات اخلاقي است.
چهارم: از خودگذشتن است يا به عبارت ديگر. خلوص به تمام معنا. يعني در انجام امور عبادي و امور اخلاقي خودش را آدم به ميان نياورد و خودش را به حساب نياورد و فقط خرج خدا بشود. اين نظر صدرالمتالهين در خودسازي است.
اما دنباله بحث خودشناسي. اگر «اعانه الله علي نفسه» کمک دادن به خودشناسي باشد در خودشناسي 5 تا سوال بايد جواب داده بشود. کيستم، از کجايم، از کجا آمده ام، به کجا آمده ام، به کجا ميروم. که سوال اول در جلسه قبل جواب داده شد. کيستم دو تا جواب دارد. يک جوابش مربوط به دانشمندان بدن شناس يا به تعبير علمي خارجيها علم فيزيولوژي است که ترکيب بدن را بگويد برنامههاي فيزيک بدن را بگويد. برنامههاي شيميايي بدن را بگويد. رگها و اعصاب را بگويد. پوست و ناخن را بگويد و ساختمان ظاهر را. البته دنبال اين جواب رفتن هم خيلي خوب است چرا که خود بدن و ظاهر بدن ساخت پروردگار مهربان عالم است. نفع اين پاسخ اين است که معرفت انسان را به پروردگار عالم بيشتر و صافتر و رقيق تر و لطيف تر ميکند. يک جواب هم مربوط به دانش باطن است و مربوط به وحي است و مربوط به شرع است که آن عبارت از شخصيت انسان است که جواب ميدهد تو مساوي با هيچ موجودي نيستي از نظر شخصيت، «و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلاً» مساوي نيستي با موجودات زنده ديگر. حتي با موجودات ذوي العقول. تو يک جايگاه ويژه و خاصي داري که بالاترين جايگاه است. يعني موجودي هستي بين خدا و بين ماسوي الله. يک چنين جايگاه باعظمتي را داري البته بالقوه وبالاستعداد. که اين قوه و استعداد را بايد به فعليت برساني و مصداق عيني اين جايگاه بشوي. اگر در حال استعداد بماند يا در حال قوه بماند. در دنيا و آخرت کاري براي آدم صورت نخواهد داد.
اما سوال دوم از کجايم. بهترين جوابي که به اين سوال داده شده در قرآن مجيد است. چرا که قرآن مجيد وحي است و هيچ کسي چون پروردگار عالم آگاه به انسان نيست. اگر از کسان ديگر بپرسيد که مدعي علم و شناخت انسان هستند که ما از کجا آمديم؟ ميگويند: از لابلاي عناصر طبيعت. يعني شما دنياي ديگري نداشتيد و به غير از اينکه شروع تان از عناصر مرده بوده مبدء ديگري نداشتيد. اما قرآن مجيد انسان را بر ميگرداند به پروردگار عالم که مبدء اصلي تو و شروع تو از پروردگار عالم بوده. ]انّا لله[ که در قسمت بعد هم بازگشت و معاد انسان را بيان ميکند. ما مبدء مان پروردگار است و به اين مبدء هم بايد برگرديم. حالا پروردگار ما که مبدء ماست صفاتش را در ساختن وجود ما به کار گرفته که اين يک بحث گسترده اي است. وقت زيادي را ميطلبد که ما مطلع الفجر صفات پروردگار مهربان عالم هستيم. حديثي هم در کتاب توحيد شيخ صدوق نقل شده از رسول خدا که پروردگار بزرگ عالم داراي 99 اسم است که اسماء حسناي اوست و بعد پيغمبر ميفرمايد: کسي که اين 99 تا را احصاء بکند اهل بهشت است. حالا حرف اين است که اين احصاء به چه کيفيت. يقينا احصاء به زبان آدم را اهل بهشت نميکند. چون ممکن است آدم به يک کافر مهرباني به يک مشرک مهرباني هم اين 99 تا را ياد بدهد و بگويد حالا اينها را احصاء کن و دنبال همديگر بگو. و افرادي از غيرشيعه هستند که حلقه ذکر دارند. من در بعضي از کشورهاي عربي ديدم که حلقه ذکرشان با همين اسماء حسني هست. گاهي هم سيماي جمهوري در ماه رمضان بدون اينکه خود افراد را نشان بدهد صداي آن حلقه ذکر را پخش ميکند و دانه به دانه اين 99 اسم را روي صفحه تلويزيون هم نشان ميدهد. اين احصاء بايد احصاء عملي باشد يعني صفات پروردگار عالم زمينههايش بالقوه و بالاستعداد در انسان هست. اينها را بايد فعليت بدهد.
در كتاب تبدل نيرو به ماده دلائلي را اقامه ميکند که منظور از اسمائي که پروردگار به آدم تعليم داده اين اسماء حسناست. چون ملائکه اسم خيلي از موجودات را بلد بودند و با پروردگار هم که حرف زدند ظاهرا موجودات قبل از انسان را هم ميشناختند. اسم آسمان و زمين و خيلي چيزها را بلد بودند و اينکه آيا نام موجودات ظاهر ارزش براي انسان ميآورد در حدي که مسجود فرشتگان بشود يک مقدار مشکل به نظر ميرسد که مثلا آدم را آفريده باشد و الفاظ خالي يادش داده باشد.
مرحوم علامه طباطبايي هم نظرشان اين است که اين اسماء حقايقي بودند که اين حقايق عينيت داشتند. حالا جلوههاي اسماء حسني به آدم شده که ملائکه از آنها بي اطلاع بودند و آدم هم ظاهرا مايه گرفت براي اينکه اين اسماء را در خودش تحقق عملي بدهد و اين کار را هم کرد. ]انّا لله[ مبدأ ما صاحب اسماء حسني است. و ما اگر آن اسماء حسني را بخواهيم درخودمان ببينيم ميتوانيم ببينيم بالاستعداد و به فعليت هم ميتوانيم برسانيم. اين بحثش خيلي مفصل است.
حالا سوال سوم. به کجا آمده ام. ]قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينکم مني هدي[ به جايي آمدم که اينجا ظرف طلوع هدايت الله است. يعني ببينيد دنيايي که در آن آمده ام چه ارزشي دارد که ميگويد برويد روي زمين قطعا چراغ هدايت من براي شما خواهد آمد. ]فمن تبع هداي فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون[ من بعدا مفصل به خواست خدا درباره خوف و حزن صحبت خواهم کرد با شما بزرگواران که منظور از اين فلاخوف و لاهم يحزنون چيست. در حاليکه ما در آيات قرآن ميبينيم انبياء را خائف و محزون نشان داده مثلا در سوره يوسف است که يعقوب ميگويد ]ليحزنني ان تذهبوا به[ اينجا جنس «خوف» و جنس «حزن» را نفي کرده است. «لا»، لاي نفي جنس است، تاثر باطني يک نوع نيست. خوف يک نوع نيست. اينها موارد بسيار مهمي دارد که در آيات و روايات هم آمده من خيلي گشتم و کتابهاي متعددي را ديدم، تمامش را يادداشت کردم. فوق العاده با منفعت است بخصوص براي فهم آيات قرآن مجيد که خوف در آيات به چه معني است. «رَهَب» و «وجل» به چه معني است. اينها مواردش فرق ميکند. در هر صورت زميني که ما را فرستادند، دنيايي که ما را در آن آوردند از طرفي ظرف هدايت الله است. از طرفي ظرف خلافت عن الله است. ]اني جاعل في الارض[ نه في السموات. من ميخواهم در زمين براي خودم خليفه قرار بدهم. اگر ميخواست يک کره ديگر را انتخاب ميکرد. يک آسماني را، يا عرش را اگر نمونه آسمانها باشد انتخاب ميکرد. دنيايي که ما آمديم ظرف خلافت است، ظرف عمل است «فانکم اليوم في دار عمل ولا حساب» و ظرف آزمايش است. آزمايش يعني انجام اموري که از طرف خدا به انسان ارائه ميشود که با قواعد قرآني و هدايت اهل بيت(عليهمالسلام) آدم با آنها درحرکت رو به رو ميشود و سرفراز بيرون ميآيد. نهج البلاغه ميگويد «ان اليوم المضمار» امروز شما در محل تمرين و آزمايش الهي هستيد. «وغدا السباق» اما فرداي قيامت ميدان مسابقه است. «والسبقة الجنة والغاية النار» گوي مسابقه بهشت است و آن کسي هم که مسابقه را ندارد نهايتش دوزخ است.
يک جملات زيبايي هم در حکمتهاي نهج البلاغه است که دنياي واقعي را تعريف ميکند. اما دنياي مذموم در آيات و روايات دنيايي است که منهاي خدا و منهاي توجه به حلال و حرام به دست ميآيد. اما دنياي خدا ساخت اين است. «ان الدنيا دار صدق لمن صدقها ودار عافية لمن فهم عنها» عافيت يعني سلامت همه جانبه. نه سلامت بدن. صحت جسم نه. «و دار غني لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجدُ احباء الله و مصلي ملائكة الله و مهبط وحي الله و متجر أولياء الله اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة» دنيا بازار به دست آوردن رحمت خداست و دنيا بازار سودبري است. سودش هم بهشت است. اين نظر اميرالمومنين راجع به دنياست. البته اگر آدم خودش را شناخته باشد و اهل ايمان و اهل خدا هم باشد با دنيا اينطور برخورد ميکند. يعني دنيا برايش ميشود خانه هدايت و محل خلافت و محل آزمايش و ظرف عمل، ظرف صدق، ظرف نماز، ظرف تجارت، ظرف کسب رحمت. اين را عنايت کنيد در حکمتهاي نهج البلاغه ببينيد. مقدمه اش اين است که يک کسي داشت دنيا را مذمت ميکرد. اميرالمومنين(ع) در جواب او فرمود چه داري ميگويي. علامه مجلسي دنياي مذموم را ترجمه به انحرافات خود آدم کرد. والا اين در و ديوار و اين نعمتها اين آسمان ها، اين ماه و خورشيد، اين مجموعه دنياست که همه هم آيات الله است. ميگويد دنياي مذموم نوع برداشت انحرافي منحرفان است. دنياي صدام و معاويه دنياي مذموم است. اما دنياي اميرالمومنين دنياي خلافت الله است. دنياي هدايت الله و دنياي ابتلاء و آزمايش است. دنياي عمل است.
براي چه آمدم؟ حالا مرا آوردند در اين محل پرارزش. مني که جايگاهم بين خدا و بين موجودات است براي چه مرا آوردند؟ ]يا ايها الناس اعبدوا ربکم الذي خلقکم والذين من قبلکم لعلکم تتقون[ شما را آوردند براي عبادت و نتيجه اين عبادت هم بايد تقوا بشود. اين لام «لعلکم» بيان فلسفه عبادت است و به معناي شايد هم نيست. شايد در مغني يادتان باشد لعل در جملات مثبت به معناي صددرصد و قطعي بودن است و شايد هم بر حضرت حق مناسب نيست. پروردگار در برنامه هايش ترديدي ندارد. لعلکم شما به مقام تقوا برسيد. يعني عبادت شما بايد جنبه پاکسازي داشته باشد عبادت شما، شما را بايد به تقوا رهنمون بشود. در قرآن مجيد ميخوانيم ]فان الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنکر[ فاعل «تنهي» خود نماز است. پروردگار نيست. نميگويد اگر شما نمازخوان باشيد من شما را از فحشا و منکر حفظ ميکنم. خود نماز بايد نمازي باشد که ]تنهي عن الفحشا و المنکر[ باشد. فاعل «تنهي» نماز است و فعل هم مضارع است يعني اين نماز از فحشا و منکرات شما را جلوگيري ميکند. اين عبادت که در دو مرحله هم صورت ميپذيرد و در دو نوع مسئوليت. عبادت رب و خدمت به خلق. که اين راه رسيدن به تقواست.
گاهي هم ميآيند از شما سوال ميکنند که براي چه ما را آفريدند؟ پروردگار عالم حکيم خواسته خاک را تبديل به ظرفي بکند که اين ظرف خلافت و هدايت در آن جا بگيرد. علم جا بگيرد. عمل جا بگيرد. عبادت جا بگيرد. به سوال کننده بگوييم ساختن چنين ظرفي بد است؟ نميتواند بگويد بد است بلكه به ساختنش قانع ميشود. حالا اگر قانع نشد آدم ميگويد برادر حالا که ما را ساختند اگر بخواهي از خدا بخواهي تو را به عدم برگرداند اين دعا را مستجاب نميکند. اگر بخواهي به خدا بگويي که مرا آزاد بگذار که هر کاري دلم ميخواهد بکنم ولي در قيامت مرا جريمه نکن اين را هم قبول نميکند. پس راهي نميماند جز اينکه به خلقت خودم و عمل خدا راضي بشوم و با خدا هم بسازم. ساختن با خدا، عبادت او و خدمت به خلق اوست تا در دنيا و آخرت اهل نجات بشوم. يعني راه را به روي اشکالات ديگر با اين نوع برخورد ميتوانيد ببنديد.
آخرين سوال به کجا ميروم که اين را در جلد ششم و هفتم بحار بعد از آيات معاد قرآن يا در جلد دوم علم اليقين فيض کاشاني ببينيد. بخصوص علم اليقين و جلد هشتم المحجة البيضاء فيض کاشاني که قيامت را براي ما اين چند کتاب همراه با آيات قرآن كامل توضيح ميدهند. کجا ميرويم؟ ]واتقوا الله واعلموا انکم اليه تحشرون[ ]قل ان الاولين والاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم[ ]اليه مرجعکم جميعا وعد الله حقا انه يبدوا الخلق ثم يعيده ليجزي الذين آمنوا وعملوا الصالحات بالقسط[ تا پاداش عادلانه به کساني که عمل صالح انجام دادند داده بشود. ما با اين 5 سوال که جوابش را دريافت بکنيم خود را شناختيم به کمک پروردگار چون تمام ابزار شناخت هم مال اوست. توفيق براي حرکت به سوي شناخت هم مال اوست. اصل شناخت هم فيض اوست، ميشود «اعانه الله علي نفسه».