لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هشتم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در سايه قرآن کريم وجود مبارک اميرالمومنين(ع) تمام مصالح ساختمان بناي الهي و ملكوتي انسانيت را با فرمايش‌هايشان و خطبه‌ها و نامه‌ها و حکمت‌هايشان تامين کردند. به همين خاطر بعد از کتاب خدا توجه اهل ايمان به نهج البلاغه اميرالمومنين(ع) بايد يک توجه اصولي باشد و نهج البلاغه را به عنوان محوري بعد از قرآن کريم براي ساختن ساختمان انسانيت محور قرار بدهند. و با نهج البلاغه سر و کار پيدا بکنند. البته همانگونه که در سوره مبارکه توبه آمده بر گروهي لازم است دين شناس بشوند ]ولينذروا قومهم اذا رجعوا[
جوشش علم اميرالمومنين(ع) است. علمي که از رسول خدا گرفته شده و علم رسول خدا از حق گرفته شده و اين علم، علم راسخ است. ]و الراسخون في العلم[  انبياء خدا و ائمه طاهرين هستند. امام(ع) در خطبه 86 در حدود 40 مورد را بعد از يک مقدمه کوتاه بيان مي‌کنند که يقينا اگر انساني آراسته به اين 40 حقيقت بشود چنانکه خود حضرت و امامان بعد از حضرت آراسته به اين 40 حقيقت بودند البته در اوج آراستگي. با اين آراسته شدن يقينا آن انسان کاملي که در معارف الهيه بحث مي‌شود به وجود مي‌آيد و ظهور مي‌کند. تحقق عيني پيدا مي‌کند. انسان کامل هم در هر دوره اي که بوده منشأ آثار بسيار مهمي در زندگي مردم بوده، يا در زندگي يک ملت، يا در جهان، داراي آثار مثبت بوده. البته اين آيه شريفه اي که قرائت مي‌کنم بحث مفصلي دارد که در چهاربخش هم بايد بحث بشود ]ضرب الله مثلاً کلمة طيبة کشجرة طيبة اصلها ثابت وفرعها في السماءتؤتي اکلها کل حين[  با توجه به اينکه آيات کتاب خدا بي مصداق نمي‌تواند باشد اين شجره طيبه هم دو نوع مصداق دارد با چهار بحث. يک مصداقش حقايق الهيه است مثل قرآن مجيد و فرمايش‌هاي انبياء خدا و ائمه طاهرين که اين مصداق علمي شجره طيبه است. يک مصداق عيني دارد يعني آن انساني که اين حقايق را در خودش بروز و ظهور و تحقق داده. که انسان کامل است و اين انسان عيني انبياء خدا و ائمه طاهرين هستند با تفاوت در درجاتي که باهمديگر دارند. ]تلک الرسل فضلنا بعضهم علي بعض[  اکملشان پيامبر عظيم الشان اسلام است به دليل آيه شريفه مباهله ]انفسنا و انفسکم[  که انفس کلمه جمع است ضمير «نا» هم ضمير جمع است. اضافه انفس جمع به ضمير جمع افاده عموم مي‌کنند. وقتي پيامبر آمدند مردم ديدند «انفسنا» جمع يک نفر است فقط علي بن ابي طالب(ع) است، اين هم گفتار پيامبر عالم است که به پيامبر مي‌فرمايند: وعده بده ما مي‌آييم «انفسنا و ابنائنا و نسائنا» را مي‌آوريم. نساء جمع است. ضمير ناء هم جمع است ولي ديدند از جمع زناني که وعده داده يک نفر را آورده. از جمع مرداني که وعده داده يک نفر را آورده. قرآن مجيد از اميرالمومنين تعبير به نفس پيامبر کرده آن هم با کلمه جمع و با اضافه به ضمير جمع يعني اين يک نفر همه مردان عالم است يعني پيامبر به تنهايي همه انسان‌هاست يعني آن خوبي‌ها و ارزش‌هايي که در همه بوده در اين يک نفر جمع است. به اين خاطر حکماي اسلامي از مقام پيامبر تعبير به مقام جمع الجمعي مي‌کنند، اميرالمومنين را که خدا بعينه نفس پيامبر به حساب آورده «الا انه لانبي بعدي»  پس اميرالمومنين افضل بر همه انبياء خداست به دليل آيه شريفه. و آنچه در اميرالمومنين بوده انتقال به امامان بعد پيدا کرده، پس آن بزرگواران هم از نظر ارزشي تقدم بر گذشته‌هاي خود دارند بنابراين اين 40 حقيقت بيان شده در خطبه در خود اميرالمومنين جلوه اتم و اکمل داشته، بيانش هم به خاطر اين بوده که اميرالمومنين براي همه اين ظرفيت را قائل بوده که در حد خودشان ]لايکلف الله نفسا الا وسعها[  يعني گنجايش خودشان مي‌توانند اين 40 حقيقت را در خودشان بروز بدهند و ظهور بدهند و انسان کامل بشوند. آن وقت اين انسان کامل به فرموده خود اميرالمومنين انساني است که محبوبترين عبد پيش پروردگار است که يک چنين زمينه اي را براي او فراهم کرده با خواست خود عبد که اين 40 حقيقت در او ظهور بکند. ]لمن شاء منکم ان يستقيم[  تمام اوج انسان و پستي انسان دائر مدار خواست خودش است. اگر بخواهد بخلي در آنجا وجود ندارد عنايت مي‌کنند. اگر نخواهد خودش نخواسته است.
در مقدمه خطبه حضرت مي‌فرمايد «ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه» که اگر اين نفس را به معناي شخص و انسان بگيريم سه معنا را به ما نشان مي‌دهد که اين اعانه، يا اعانه بر خودشناسي است که اگر انسان بانشان دادن شايستگي و خواست خودش خودشناس بشود و جايگاه خودش را بفهمد با معرفت به خودش و جايگاه خودش، که موجودي است از نظر استعداد و قوه و آمادگي براي تحقق ارزشها بين خدا و بين بقيه موجودات عالم يعني مادون حق و مافوق بقيه موجودات است، احسن تقويم درباره او آمده و افضل من ملک مقرب، بعد از اينکه قوه را به فعليت مي‌رساند درباره او آمده است. و در فرمايش پيامبر اكرم(ص) است «هم اعلي من الملائکه»  با افعل تفضيل برتر از فرشتگان است بعد از اينکه قوه به فعليت برسد يعني اين ارزشها را که زمينه به فعليت درآوردنش را دارد به فعليت برساند. وقتي جايگاه خودش را به او بشناسانند که تو بالقوه فوق همه موجودات و مادون حقي، اين فوقيت را با فعليت دادن ارزش‌ها اثباتش کن. پابرجايش کن. برسان خودت را به اين مقام. اين يک معناي «اعانه الله علي نفسه» است. يک معناي ديگرش اين است که اعانه الله اين انسان را بر تقويت عقلش و بر تقويت جنود عقلش که مسئله ظلمت جهل با تابيدن خورشيد ـ عقل به معنايي که در قرآن و روايات آمده ـ ، ظلمت جهل فرار بکند و او تبديل به نور محض بشود. انسان اگر ممکن است نور محض بشود؟ وقتي که يک نفر از نوع ما به اين مقام برسد امکان رسيدن ديگران کاملا معلوم مي‌شود. «اشهد انک کنت نورا في الاصلاب الشامخه والارحام المطهره»  نه کمثل نور. خود نور. وقتي ظلمتي نباشد نور است. وقتي نوري نباشد ظلمت است. کمک پروردگار به عبد اين باشد وقتي خود عبد تمايل داشته باشد عقل را به حرکت مي‌آورد و در اين حرکت چون مستمر است وصل به انبياء و ائمه طا هرين مي‌شود درصدد بر مي‌آيد اين عاقل که اين 40 صفت را بروز بدهد. چون اميرالمومنين بعد از اين مقدمه کوتاه با حرف فاء مطالب بعدي را شروع مي‌کند. خود ادبيات خطبه خيلي مسئله را به آدم نشان مي‌دهد. «فاستشعر الحزن» اين فاء نتيجه است. يعني وقتي که اين مقدمه طي بشود و اين کمک و ياري ظهور بکند نتيجه اين ياري اين مي‌شود که آدم با رغبت و با همت وارد تحقق اين 40 حقيقت مي‌شود. خود اين ميل، اين رغبت و شوق و اين عشق موتور حرکت است. چون اگر رغبت و ميل نباشد شوق نباشد کسالت و بي تفاوتي هست. هيچ آدم براي خودش اقدامي نخواهد کرد. وقتي که براي خودش اقدامي نکند مي‌شود ابزار شياطين يا هواي نفس. آنها براي آدم اقدام مي‌کنند. يعني وقتي که آدم زندگي خودش را از اقدام مثبت خودش پر نکند، غارتگران بناي انسانيت خيلي راحت آدم را غارت مي‌کنند و در اختيار قرار مي‌گيرند، آنها اقدام مي‌کنند. آن وقت آدم مي‌شود برده هوا يا به تعبير قرآن عبد هوا. ]افرأيت من اتخذ الهه هواه[  يا مي‌شود برده شيطان آنها براي آدم اقدام مي‌کنند و به هر شکلي که مي‌خواهند آدم را مي‌چرخانند و مي‌گردانند تا تمام سرمايه‌هايش را نابود بکنند و او را به خسران ابدي بنشانند.
ـ با اعانه اقدام تحقق پيدا مي‌کند. ولي بايد شايستگي نشان بدهد يعني خودش زمينه فراهم کرده و به پروردگار گفته من تشنه ام و او هم از چشمه فيضش شروع کرده به آبرساني. اين اصلا هيچ بوي اجبار نمي‌دهد. من خودم حرکت را آغاز کردم و خواستم و بعد از اينکه حالا يا خانه يا معلم يا مجالس مرا بيدار کرده که اصل هدايت پروردگار است حالا اقدام مي‌کنم در سايه آن اعانه. يعني هر کاري دارم مي‌کنم پرتو آن اعانه در کار من خودش را نشان مي‌دهد. «لاحول ولاقوة الا بالله العلي العظيم»  يعني با حول و قوه او که زمينه رسيدن آن حول و قوه را خودم آماده کردم اقدام مي‌کنم. اين اقدام با رغبت و عاشقانه و با همت بعد از اعانه پروردگار مرا در جريان تحقق اين 40 حقيقت قرار مي‌دهد. لذا حضرت اولين حقيقت را با فاء تفريع و نتيجه شروع کردند. «فاستشعر الحزن» نتيجه آن اعانه است که من در اين 40 منزل الهي و سلوک، در اين 40 منزل ادب و تربيت بيفتم.اگر اعانه، اعانه بر عقل باشد باز هم همان نتيجه را خواهد داد که اين 40 حقيقت در انسان بروز بکند.
در جلسات قبل اين مطلب را عرض کردم که قرآن مجيد کلمه مترادف ندارد. يعني اگر يک جايي آيات مي‌گويد عقل، يک جا مي‌گويد لب، يک جا مي‌گويد فکر، يک جا مي‌گويد شعور، يک جا مي‌گويد قلب، اينها هر کدام معناي ويژه دارند وموارد استعمالشان هم موارد خاص است که ظاهرا در يک بحث تفاوت بين عقل و قلب و لب و فکر گذشت و نياز به اين ديده شد که آثار هر کدام از اينها را هم ما در حدي در قرآن کريم و روايات و اخبار ببينيم که مطلب يک مقدار جامع‌تر و کامل‌تر بشود. در باب عقل ولب چند آيه و روايت خوانده شد. يک روايت بسيار مهمي را کافي شريف نقل مي‌کند در باب عقل و جهل.
کليني کتاب کافي را خيلي هنرمندانه باب بندي کرده. يعني نشان مي‌دهد که فرهنگ شيعه از چه حقايق عظيمي برخوردار است. باب عقل و جهل بعد باب علم يعني پختن عقل با دانش و بعد باب توحيد و باب حجت و اضطرار به حجت يعني معلم و بعد هم باب توحيد و بعد هم باب اخلاق و بعد آخرين مرحله فروع است که باب عمل است. يعني آمده گفته فرهنگ شيعه مي‌گويد: اول عقل بعد علم بعد حجت بعد توحيد را بعد از اين سه مرحله کاملا مي‌توانيد دريافت بکنيد، بعد متخلق شدن به اخلاق و بعد فروع. يعني فروع بي اخلاق ساختمان فروع را بالاخره خرابش مي‌کند. خيلي سبک جالبي را مرحوم کليني در 1200 سال پيش در طرح کتابش به کار برده.
«ياهشام نصب الحق لطاعة الله»  خيلي روايت مهمي است. اينکه پروردگار عالم حق را در بين بندگانش قرار داده، حق در اينجا به معناي قرآن و نبوت و امامت است. مي‌دانيد که قرآن مجيد حدود 52 اسم دارد که همه آنها در خود قرآن کريم آمده. يکي از اسامي قرآن حق است. حق يعني واقعيت ثابت، واقعيت غيرقابل تغيير. براي اينکه کسي اگر بخواهد خدا را اطاعت بکند از اين طريق اطاعت بکند. با قرآن و رسالت پيامبر و امامت ائمه، خدا را اطاعت بکند. «ولانجاة الا بالطاعة» رهايي از مشکلات در دنيا و رهايي از عذاب در قيامت جز به طاعت الله ميسر نيست. نفي جنس است. يعني هيچ گونه راه رهايي جز به طاعت الله امکان ندارد. «والطاعة بالعلم» باء سببيت است، طاعت هم وقتي تحقق پيدا مي‌کند، به وسيله علم که من قرآن را بفهمم و از خواسته‌هاي پيامبر و امر و نهي پيامبر آگاه بشوم. خواست و امر و نهي ائمه طاهرين را آگاه بشوم. زنجيروار اين حقايق به هم وصل است. يعني امام موسي بن جعفر(ع) اتصال اين حقايق را در اين روايت بيان مي‌کند. حق براي طاعت الله است. هيچ راه نجاتي جز به طاعت الله وجود ندارد. طاعت با علم حاصل مي‌شود، يعني بايد موارد طاعت را بفهمم «والعلم بالتعلم» دانش هم به اين است که بروم پيش معلم رباني زانو بزنم و خوب گوش بدهم و ياد بگيرم. «والتعلم بالعقل» يادگيري هم ابزارش عقل است. «بالعقل يعتقد» يعتقد در اينجا به معناي عقد و گره است. و يادگيري در گرو عقل است بدون عقل امکان يادگيري نيست. «ولاعلم الا من عالم رباني» امام موسي بن جعفر(ع) مي‌فرمايد: علمي که مي‌گويم عقل وسيله گرفتنش است و اين علم آدم را با موارد طاعت آشنا مي‌کند علمي است که پيش عالم دين و عالم رباني است. قيد دارد. «ومعرفة العلم بالعقل» باز هم حضرت تاکيد مي‌کنند که يادگيري و دانش و معرفت به وسيله عقل امکان دارد.
در دنبال همين روايت عقل چقدر اين روايت زيباست مي‌فرمايد: «لادين لمن لامروة له»  کسي که جوانمردي و مردانگي ندارد نمي‌تواند آدم دينداري باشد. «ولامروة لمن لاعقل له» جوانمردي و مردانگي شعاع عقل است. آدم عاقل مرد و جوانمرد است. «وان اعظم الناس قدرا» از نظر انسانيت برترين و بزرگوارترين انسان‌ها چنين انساني است. «الذي لا يري الدنيا لنفسه خطرا» که دنيا را بر خودش مقدم نکند. خودش را خرج دنيا نکند. اين جمله خيلي جمله پرقيمتي است. «اما ان ابدانکم ليس لها ثمن الاالجنة» اما از حروف هشداردهنده است. بهاي بدن‌هاي شما بهشت است. «فلاتبيعوها بغيرها» عقل به خرج بدهيد و اين بدن را به غير اين قيمت معامله نکنيد. اينها آثار عقل و آثار انسان عاقل است.

برچسب ها :