لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه شانزدهم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کلام در خطبه 86 نهج البلاغه بود که در اين خطبه وجود مبارک اميرمومنان نزديک به 40 صفت براي محبوبترين بندگان حق بيان مي‌کنند. اولين ويژگي صفت همراه با فاء است. «فاستشعر الحزن» که اين فاء فاء تفريع و نتيجه مي‌باشد. نتيجه ياري پروردگار به عبد اين ويژگي هاست که اولش حزن قلبي است. يک حزني که قابليت ايجاد تحرک در انسان دارد و داروي علاج خمودگي و سستي و تنبلي است. اگر زمينه آن اعانه فراهم بشود «ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه» از حوزه اعانت اين صفات و ويژگي‌ها قطعا طلوع مي‌کند.
استشعار به معناي لباس متصل به بدن است. کنايه از اين است که اين حزن با قلب اين عبد اتحاد دارد و چسبيده به قلب عبد است و لباس وصل به قلب عبد است.
گفته شد ما در آيات کتاب خدا چندبار مي‌بينيم که پروردگار مهربان عالم حزن را از اولياء خودش منفي مي‌داند و نفي مي‌کند. در سوره مبارکه بقره مي‌خوانيم در اوائل سوره ]قلنا اهبطوا مما جميعا فاما ياتينکم مني هدي فمن تبع هداي فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون[  يا در سوره مبارکه يونس آمده است: ]الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لاهم يحزنون[  و در آن آيه شريفه‌اي که در رابطه با زمان احتضار مومن است مي‌فرمايد: ]تتنزل عليهم الملائکه الاتخافوا ولاتحزنوا وابشروا بالجنة التي کنتم توعدون[  با توجه به اينکه آيات نفي حزن مي‌کند و همچنين اميرالمومنين(ع) براي اين گروه اثبات حزن مي‌کند. آن حزني که نفي خدا مي‌كند يقينا با اين حزني که اميرالمومنين اثبات مي‌کنند فرق مي‌کند. بنابراين ما بايد حزن را تقسيم به دو مرحله کنيم. يک حزن منفي و يک حزن مثبت. آيات و رواياتي كه درباره حزن منفي است، عامل اين حزن بيشتر امور مادي و ظاهر دنيايي است که چنان ارزش ندارد که قلب انسان را آلوده به حزن بکند. لذا اين گونه حزن را پروردگار عالم و انبياء خدا و ائمه طاهرين نپسنديده‌اند عامل به وجود آوردن اين حزن هم خود انسان است. به خاطر اينکه درک درستي از حقايق و واقعيات ندارد. اما عامل به وجود آوردن حزن مثبت، اعانه پروردگار است. خيلي فرق مي‌کند که جاهلي به حقايق براي خودش ايجاد حزن بکند يا عالمي مانند پروردگار قلب انسان را خانه حزن مثبت قرار بدهد. حزن منفي سبب ضرر و زيان است و حزن مثبت سبب سود و منفعت است.
البته موارد حزن مثبت موارد زيبا و به جايي است و اين حزن مثبت چه نيرويي براي ايجاد تحرک در وجود انسان است. از انرژي‌هاي بسيار بالاي معنوي است.
روايت ديگر امام صادق(ع) مي‌فرمايد «ان الله بعدله و حکمته وعلمه جعل الروح والفرح في اليقين والرضا عن الله»  خيلي حديث باارزشي است. پروردگار عالم به سبب عدل و حکمتش و به سبب علمش روح، آسودگي و راحت را و خوشحالي باطن را در يقين و رضاي از خودش قرار داده. صاحب يقين با توجه به اعتمادي که به سلامت کتاب خدا دارد. سلامتي که خود قرآن مجيد آن را اثبات مي‌کند که قرآن وحي الله است. يکي از بالاترين آيات در اين زمينه آيه در سوره مبارکه اسرا است که مي‌فرمايد ]قل لئن اجتمعت الانس والجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله ولوکان بعضهم ببعض ظهيرا[  بعد خود حضرت حق خبر مي‌دهد با فعل مضارع که اينجا دلالت بر استمرار دارد. اين لاياتون يعني دائما تا آخر دنيا در هر زماني کل جن و انس اگر به ياري يکديگر برخيزند مانند اين قرآن را نمي‌توانند بياورند. اين يکي از دلائل است که قرآن وحي است و داراي سلامت کامل است. حالا انسان از آيات قرآن در رابطه با پروردگار و قلم پروردگار نسبت به تکاليف انسان و پاداش‌ها و حسنات اخلاقي، در رابطه با معاد، از طريق قرآن يقين پيدا مي‌کند. هم به صراط مستقيم و هم به تکاليف و هم به پاداش تکاليف و هم به آزمايش‌ها و ابتلائاتي که از ناحيه حق متوجه انسان مي‌شود ]ولنبلونکم بشيء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات و بشّر الصابرين[  در طوفان مشکلات و حوادث و جرياناتي که انسان را در زماني اندک در تنگنا قرار مي‌دهد از کوره در نمي‌رود. علاوه بر اين از پروردگار عالم در تمام لحظاتش در تمام جرياناتي که بر او جاري است رضايت کامل دارد. اين يقين و رضا باطن را غرق آسودگي و راحت و خوشحالي مي‌کند.
يکي از عالمان بزرگ بسيار خدمتگزار در يک شهر کوچکي که نزديک 35 سال است از دنيا رفته، من يکي از زاهدانه ترين زندگي‌هاي روحاني را در زندگي او ديدم. به نظر مي‌رسيد که اين روحاني از اول جواني صيغه وقف خوانده براي خودش که وقف خدا و خدمت به عباد خدا باشد. واقعا در زندگيش من کرارا خدمت او رسيدم در آن شب، هيچ عاملي جز خدا و خدمت به خلق در او نبود. يعني تا 10 روز قبل از بيماري‌اش هم دنبال خدمت و عبادت رب مي‌دويد و عجيب هم متخلق به اخلاق بود و آدم با حوصله و بسيار صبوري بود و عجيب مشوق طلبه بود و يک روحاني را که مي‌ديد وارد آن شهر شده علم و بيان خوبي دارد فداکاري برايش مي‌کرد. ايشان مي‌فرمود که پدرم از علماي بزرگ آن منطقه بود، روزي را بدون حادثه و تلخي نگذراند الا يک روز که تا نزديک غروب مشکلي، حادثه‌اي برايش پيش نيامد فوق العاده گرفته شد و حالت قبض در مقابل بسط به او دست داد و حرفش هم اين بود که امروز چيزي به من وارد نشده معلوم مي‌شود از نظر رحمت خدا افتادم. يعني امروز روزي بوده که مرا در دايره «ولنبلونکم» راه ندادند و ديگر به حالت گريه بود که برايش خبر آوردند پسر عمويت يا پسر عمه ات از اسب زمين خورده و سرش شکافته است. آن وقت اعلام رضايت از خدا کرد و گفت من در قضاوتم نسبت به پروردگار عجله کردم و معلوم مي‌شود که من امروز مورد رحمت پروردگار بودم و خبر نداشتم. کسي که قلبش با يقين اتحاد پيدا کرده، يقين به تمام حقايق، از طريق قرآن و فرهنگ اهل بيت و حالت رضا برايش آمده که از نتايج يقين است. اين با حزن منفي نمي‌تواند سر و کار پيدا بکند. اگر امور مادي از دستش برود و اگر مانند ابوذر بيابان نشين گرسنه و تشنه باشد امام صادق(ع) مي‌فرمايد آسوده و راحت و خوشحال است.
«وجعل الهم والحزن في الشک والسخط» پروردگار عالم، حزنش را در ترديد و ناراحتي از خدا قرار داده است. آن کسي که يقين به حقايق ندارد و خوشحال و خشنود از پروردگار عالم نيست و خوشحالي و اطمينان و يقينش گره به امور مادي و عارضي خورده است. البته وقتي ماديات از دستش برود به شدت نگران مي‌شود. «فارضوا عن الله وسلموا لامره» از خدا خشنود باشيد خدا با عدل و علمش، بد شما را که نمي‌خواهد. خداوند که شر خواه نيست. خداوند متعال امتيازي که مي‌خواهد به شما بدهد گاهي از طريق همين امتحانات است. البته کل جرياناتي که از قلم او در حق ما صادر شده امتحان است. قيافه و صداي ما و زيبايي ما يک امتحان است. و زن و بچه دار شدن ما امتحان است. اقبال و ادبار مردم امتحان است. امورمادي امتحان است. حسادتي که به ما مي‌شود يک کلاس امتحان است نسبت به ما نه به نسبت حسود. نسبت به حسود عمل شيطاني است ولي ما چه موضعي خواهيم گرفت مثبت يا منفي اين کلاس امتحان است. از خدا خشنود باشيد چون خدا در جرياناتي که جاري بر شما مي‌کند وصفش و اوصافش تجلي دارد. يعني اگر با آيات قرآن مجيد حتي به بدن و قيافه خود را نگاه بکنيد، رحمت، اراده، علم، عدل و حکمت و محبت او را مشاهده مي‌کنيد. شهادت زيباترين نقطه انتقال از اين عالم به عالم ديگر است. آنهايي که اهل يقين هستند به شهادتشان نه اينکه تنها راضي بودند، بلكه طلب شهادت هم مي‌کردند. در دعاهاي ماه رمضان ائمه اطهار آمده است که مي‌گويند شهادت را روزي ما کن. «أسألك أن تجعل و فاتي قتلا في سبيلک»  شهادت را با جهاد با کفار رقم زده. اين جهاد عادلانه و حکيمانه و عالمانه است. به همه چيز خدا رضايت بدهيد چون او خير مطلق و بي نهايت و خير محض است و هر کاري که براي شما مي‌کند تجلي صفاتش است. «وسلموا لامره» تسليم فرمان‌هاي او و تکاليف و مسئوليت هايي که براي شما رقم زده، باشيد که اين حالت تسليم عاليترين حالت است که ميوه فروتني و تواضع در مقابل حق است.
اما حزن مثبت، حزن مثبت حزني است که به خاطر خدا قلب را فرا مي‌گيرد يک مورد که در اين آيه شريفه آمده اين است که انسان عالم باکرامت و بزرگواري بين مردم مي‌رود، گمراهي مردم را مي‌بيند انحرافات مردم را مي‌بيند اشتباهات مردم را مي‌بيند خطاهاي مردم را مي‌بيند، توسط آيات قرآن پشت پرده پرونده مردم را هم مي‌بيند که عذاب عظيم قرار دارد. ]اخاف عليکم من عذاب يوم عظيم[  اين را مي‌بيند. پيامبراسلام با چشم خود مشاهده مي‌کند مثل مشاهدات پيامبر اکرم كه در شب معراج بوده است و مشاهدات ابراهيم که در سوره مبارکه انعام مطرح است. ]نري ابراهيم ملکوت السموات والارض[  يا با آيات قرآن، حقايق را مشاهده مي‌کند يعني قرآن واقعا براي او مثل آيينه است که اين آيينه قدرت دارد تمام حقايق پشت پرده را منعکس کند. بعد با حوصله و صبر و دلسوزي و با رافت به هدايت مردم اقدام مي‌کند. به دنبال مردم مي‌رود جلسه تشکيل مي‌دهد و دعوتشان مي‌کند. خودش را هزينه مردم مي‌کند ولي از صد نفر 90 نفر به دعوتش توجه نمي‌کنند، تکبر مي‌کنند، طبيعتا محزون و غصه دار مي‌شود. چرا بندگان خدا دارند با دست خود به طرف دوزخ مي‌روند چرا حقايق الهيه را قبول نمي‌کنند. اين آيه حزن مثبت را مي‌گويد. آدم وقتي مي‌بيند مردم به دعوت الهي او توجه نمي‌کنند، غصه دار مي‌شود، من که دليل و برهان دارم. من که حرفهاي خوبي مي‌زنم. چرا نمي‌آيند. علاوه بر اين چرا در برابرم موضع گيري مي‌کنند مي‌گويند ]يقولون انه لمجنون[  ]يقولوا سحر مستمر[  در سوره مبارکه انعام آيه 33 مي‌فرمايد: ]قد نعلم انه ليحزنک الذي يقولون[ من مي‌دانم که حبيبم گفتار اينان و تهمت‌هاي اينان و ياوه گويي‌هاي اينان تو را غصه دار مي‌کند و محزون مي‌کند. ]فانهم لايکذبونک[ اينها که قدرت انکار تو را ندارند. آفتاب را که نمي‌شود وسط روز منکر شد. حقايقي که برايشان مي‌گويي نمي‌شود منکر شد. تو به مردم مي‌گويي «ان الله يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشا والمنکر والبغي» اينها چطوري قابل تکذيب است. عدالت که قابل تکذيب و انکار نيست. احسان که يک اخلاق پاک است، قابل تکذيب نيست. «ولکن الظالمين بآيات الله يحجدون» اينها دارند قرآن را تکذيب مي‌کنند  ولي تکذيب اينها کارساز نيست. اينها نمي‌توانند چهره آيات مرا بپوشانند. خودشان دارند ضرر مي‌کنند اما ما مي‌دانيم که بالاخره تو انسان صاحب اخلاقي، از اينکه حرف تو را گوش نمي‌دهند به آيات قرآن رو نمي‌کنند غصه دار مي‌شوي. حالا اگر براي ما طلبه‌ها در بين مردم همين غصه برايمان پيش بيايد همين غصه نوعي عبادت است. همين دلسوزي نوعي عبادت است. از اينکه رنج مي‌کشيم و ناراحتيم يقينا پروردگار عالم به ما اجر خواهد داد. اگر عنايت کرده باشيد آيات قرآن مجيد گاهي قلب را با کسب يکجا بيان مي‌کند. قلب کاسب. يعني قلب هم براي خودش مثل اعضاء و جوارح عمل دارد. حرکت دارد يکي از حرکات زيبايش همين غصه براي خدا و براي عبادت خداست و براي اينکه گوش به حرف نمي‌دهند.
اما حزن ديگر که بايد با عنوان حزن عاطفي از آن ياد کرد که اين هم يک حزن مثبتي است. حالا بچه آدم مريض مي‌شود طبيعتا آدم غصه دار مي‌شود. در عين حال که راضي به رضاي خدا است. به رسول خدا وقتي گفتند: براي ابراهيم چرا گريه مي‌کني؟ فرمودند: «اولادنا اکبادنا»  رضايت از خدا سرجايش، اينکه بچه ام مرده است، دلم مي‌سوزد و گريه ام مي‌گيرد. اين از آثار آدم زنده است.
در سورة يوسف آيه 13 يعقوب مي‌فرمايد: ]قال اني ليحزنني ان تذهبوا به[  اگر او را از پيشم ببريد من محزون مي‌شوم. حزنش هم درست بوده و بين پدر و فرزند رابطه عاطفي است. وقتي تلنگر به اين عاطفه بخورد و زخم به اين عاطفه بخورد آدم محزون مي‌شود «واخاف ان ياکله الذئب» اينجا اين سوال مطرح است بچه‌هاي يعقوب به يعقوب گفتند بيابان سرسبز و مراتع آباد است معلوم مي‌شود که اواخر بهار بوده و در خرداد بوده. آن وقت چون بيابان آباد است معمولا گرگها طرف شهر نمي‌آيند. علاوه بر اين يعقوب بعد ازخواب يوسف به يوسف گفت: ]کذلک يجتبيک ربک ويعلمک من تاويل الاحاديث[  يک آينده بسيار مثبتي از طريق اين خواب صادقانه براي حضرت يوسف بيان کرد. مي‌داند که يوسف از بين نمي‌رود و مي‌داند که گرگ در اين موقع نمي‌آيد و گرگ اگر بيايد شب مي‌آيد و معمولا به گله مي‌زند و علاوه بر اين که معروف است پيامبر و پيامبرزاده را گرگ نمي‌خورد، پس چرا يعقوب به بچه‌هايش قاطعانه گفت «اخاف ان ياکله الذئب» اين مطلب براي من روشن نبود فکر مي‌کنم اين جمله از وجود مبارک موسي بن جعفر نقل شده است که حضرت مي‌فرمايد ]كني عنهم بالذئب مساترة عنهم[  يعقوب(ع) کنايه به بچه‌ها زد و قصدش را پنهان کرد. سعدي كنايه را خيلي زيبا بيان کرده است که يک کسي يک بره‌اي را از دست گرگي نجات داد و بره خيلي خوشحال شد که از دست يک گرگ نجاتش دادند. بره را آورد خانه. ديد عجب بره خوبي است و گوشتش براي يک پلوگوشت خوب است. بره را رو به قبله کرد و خرخري که گلوي بره مي‌کرد سعدي آن را معنا کرده که:
زچنگال گرگم در ربودي   چو ديدم عاقبت گرگم تو بودي
]كني عنهم بالذئب مساترة عنهم[ يعني اخلاق گرگي را آن زمان در اين ده تا فرزندش که نتيجه حسادت بود مي‌ديد و مي‌ديد که اينها با اين اخلاق گرگي شان به يوسف رحم نخواهند کرد. ]اخاف ان ياکله الذئب و انتم عنه غافلون[  «انتم عنه غافلون» جمله اسميه است و عنايت داريد که با جمله فعليه از نظر معنا فرق اساسي دارد. اين را ما در مسائل جمل و ادبيات در مغني و مختصرش را در صمديه خوانديم. جمله اسميه در اينجا معنيش اين است «انتم عنه غافلون» شما از شخصيت و عظمت يوسف غافل هستيد و نمي‌دانيد او چه گوهري است. چون غفلت داريد او را که مي‌بريد من اين ناراحتي را دارم که گرگ به او حمله بکند و گرگ هم خودتان هستيد. عامل غفلت بچه‌ها هم پرده حسد بود.
اما آيه ديگر در سوره توبه است. اين هم از آيات جالب قرآن مجيد است که پروردگار حزن را به صورت مصدر استعمال کرده در آيه و مصدر دلالت بر فراگيري و گاهي استمرار دارد. اول آيه را اين است که در زمان اعلام جنگ با مشرکين يک عده‌اي حاضر بودند، اسلحه داشتند، مرکب داشتند، لباس جنگ داشتند، اعلان آمادگي مي‌کردند. اما يک عده‌اي پيش پيامبر مي‌گفتند شما مي‌دانيد و خبر داريد. زندگي ما براي شما روشن است. پول و اسلحه نداريم. زره و اسب نداريم، واقعا هم دلمان مي‌خواهد در جبهه شرکت بکنيم. شما به ما اسلحه و مرکب و لباس جنگ بده ما با کمال ميل جانمان را در طبق اخلاص گذاشتيم. اما پيامبر نمي‌توانست به آنها کمک بکند. پول و اسب و اسلحه نداشت. ]ولا علي الذين[ يعني حرجي نيست اگر جبهه نياييد. عطف به جملات ماقبلش است. ]اذا ما اتوک لتحملهم[ که آنها را آماده بکني جبهه بروند. ]لتحملهم[ يعني حمل اسلحه با آنها برقرار بکني و مرکب. «قلت لااجد ما احملکم عليه» من نه اسب و نه پول ونه اسلحه دارم. ]تولوا[ وقتي به اينها مي‌گويي که من نمي‌توانم شما را آماده کنم براي جنگ بلند مي‌شوند از پيش تو بر مي‌گردند و مي‌روند. اما با چه حالي مي‌روند. چقدر گاهي اهل ايمان عجيب بودند. مي‌خواستند بروند جان بدهند مي‌گفتند زمينه‌اي نيست که برويم جان بدهيم. مي‌خواستند از زن و بچه، پول و مغازه و کار دست بردارند و جان بدهند. پيامبر فرمود: من زمينه ندارم که شما را جهاد بفرستم تا جان بدهيد. اينها چه مومني بودند. خيلي هم کم بودند. حضرت عبدالعظيم حسني(ع) نقل مي‌کنند که امام باقر(ع) مي‌فرمايد که در زمان حکومت اميرالمومنين خصوصا در ايام جنگ صفين پدرم ياران واقعي و موافقش به 40 نفر نمي‌رسيدند. از زين العابدين(ع)اين روايت را ديدم که مي‌فرمودند: از مدينه تا مکه بعد از کربلا ما 20 نفر يار موافق نداريم. امام صادق(ع) در پاسخ سدير صيرفي كه به حضرت گفت: چرا قيام نمي‌کنيد او را بيرون مدينه برد يک گله حيوان را نشان داد و فرمود به اين تعداد اگر يار واقعي داشتم حرکت مي‌کردم. بيشتر اينها سياهي لشکرند و شيعه واقعي نيستند. تسليم نيستند. سدير مي‌گويد من رفتم گله را شمردم 16 تا گوسفند بيشتر نبود. اينها کم هستند ولي خيلي پرقيمت هستند. ]تولوا[ حبيب من وقتي جواب رد از تو مي‌شنوند و مي‌گويي ندارم اسلحه و پول و مرکب ]اعينهم تفيض من الدم[ چشم‌هاي آنها اشک مي‌ريزد که چرا نمي‌شود مي‌خواهيم جان بدهيم چرا نمي‌شود حالا يک عده‌اي دوست دارند زمينه کمک فراهم نشود که راحت باشند. خانه را از دست ندهند. زن و بچه را از دست ندهند. جانشان را از دست ندهند. اينها گريه مي‌کردند چرا نمي‌شود. ]اعينهم تفيض من الدمع حزنا[ اينجا با مصدر حزن آمده و دلالت بر استمرار دارد. مگر غصه اينها تمام مي‌شود. ]الا يجدوا ما ينفقون[ غصه شان براي اين است که پول ندارند؛ هزينه خدا کنند، براي اين است که مرکب ندارند جهاد بروند. براي اين است که زمينه وجود كه به پروردگار جان بدهند. اين ماينفقون مورد خاص نيست. مثل ]مما رزقناهم ينفقون[  که شامل علم و آبرو و مال مي‌شود. چون آيات قرآن تحمل معاني مثبت را فراوان دارد. به جلد اول حقايق الاصول مرحوم آيت الله العظمي حکيم مراجعه بفرماييد داستاني را ايشان از ملافتحعلي سلطان آبادي نقل مي‌کنند در تفسير آيه شريفه ]حبب اليکم الايمان وزينه في قلوبكم وکره اليکم الکفر والفسوق والعصيان[  مي‌فرمايد: که يک لفظ حقيقت در يک معناست و مجاز در معاني ديگر است؟ يا يک لفظ در تمام معاني حقيقت است؟ مرحوم آقاي حکيم اين تفسير را پسنديده‌اند و دليلشان هم اين است که مرحوم ملافتحعلي سلطان آبادي حدود 30 شب براي چند مجتهد در سامرا تفسير قرآن مي‌گفتند و هر شب هم همين يک آيه حجرات را مطرح مي‌کردند و مطلب نو به گونه‌اي مي‌گفتند که مستمع تفسير خيال مي‌کرد که حرف در آيه تمام است ولي شب بعد شاگردان حرف نو و قوي تري را مي‌شنيديد. آيا لفظ حقيقت در يک معنا و مجاز در ديگر معاني است يا در همه معاني حقيقت است. ايشان اين را انتخاب مي‌کنند.
]الايجدوا ماينفقون[ حزن مستمرشان براي اين است که پول ندارند، اسلحه ندارند، مرکب ندارند زمينه براي جانبازي در راه خدا ندارند. اينها موارد حزني است که پروردگار قبول کرده و همين غصه‌ها و حزن‌هاي مثبت باعث تحرک است. يعقوب 40 سال پيگير يوسف بود تا بالاخره پيدايش کرد.
 

برچسب ها :