درس تفسير نهج البلاغه - جلسه هجدهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
بحث در خطبه 86 کتاب با عظمت نهج البلاغه اميرالمومنين(ع) است. در اين خطبه اميرالمومنين(ع) چهل ويژگي، از عبدي که مورد نصرت و ياري پروردگار است را بيان ميکنند که ياري و نصرت حضرت حق البته به خاطر آماده سازي خود عبد براي تجلي نصرت رب است كه با ياري پروردگار اين چهل صفت از افق وجود عبد به معناي واقعي طلوع ميکند. حضرت ميفرمايد: «ان من احب عبادالله اليه عبدا اعانه الله علي نفسه» که در جلسات گذشته اعانه بر نفس توضيح داده شد که ممکن است يکي از سه اعانه باشد و بعد حضرت اوصاف را بيان کردهاند، اولين وصفي که فرمودهاند: «فاستشعر الحزن» قلب عبد يک لباس چسبيده به خودش را به عنوان حزن پيدا ميکند. حزن هم 8 قسمت دارد که تنوع اندوه براي انسان است. هر اندوهي جايگاه خاص و ويژه اي دارد. بحث در «فاستشعر الحزن» تمام شد.
اما ويژگي دوم؛ اميرالمومنين(ع) ميفرمايند «وتجلبب الخوف» لباس خوف بر اندام جان و روان اين عبد است. جلباب به معناي لباس است. لباس را در آيات قرآن مجيد و معارف الهيه به چند معني تعبير کردهاند. کتابهاي با تکيه بر آيات و روايات، شش لباس را بيان کردند.
اوّل: لباسي است که عموم مردم به اين لباس توجه دارند که از نخها و پارچههاي مختلف آماده ميشود و ساتر قبايح بدن مردم است.
دوّم: لباسي است نزد خاصه که پوشاننده قبايح اعمال است. يعني اين قدر بديهاي اعمال را زير پوشش ميبرد که تقريبا از بين ميرود و ديگر در وجود انسان نماند که با همين تعبير لباس در قرآن کريم آمده، ]ولباس التقوي ذلک خير[ تقوا از هر لباسي براي شما بهتر است و اين پوشاننده است. يعني يک پوشانندگي است که ريشه آن قبايح باطني را از بين ميبرد. تقوا ميدانيم که ريشه و ماده اش وقي است يعني نگاه دارنده. وقتي که کسي شروع به تمرين ترک گناه بكند. فرض کنيد يک کسي آلوده به گناه نظر کردن نامحرم است. چشمش پيچ و مهره الهي ندارد با اشاره هواي نفس و وسوسهها به هر طرفي راحت ميچرخد و به جانب هر چهره اي راحت موضع گيري ميکند. براي تقواي چشم علاوه بر توجه به قيامت، توجه به عاقبت، توجه به آثار نظر به نامحرم که علم به موضوع است و عملش هم تمرين ترک است.
من با افراد اهل خدا در ارتباط بودهام. در جواني در تهران و شهرستانها خدمتشان رسيده بودم و اينها واقعا اهل تقوا بودند؛ آنها حرفشان اين بود که يک چشم روي انگشت هواي نفس و وسوسههاي شيطاني ببندند و چهل روز از نگاه به نامحرم خود را حفظ کند. اين حفظ يعني همان تقوا است. هم اينها متکي بودند به آن روايت شريفي که اصول کافي نقل ميکند «من اخلص لله اربعين صباحا» که ميگويند شعر حافظ هم اشاره به اين روايت دارد که:
اي صوفي شراب آنگه شود صاف که در شيشه بماند اربعيني
همانطوري که شراب نجس بعد از مدتي تبديل به سرکه پاک ميشود اعضاء و جوارح آلوده هم بعد از 40 شبانه روز ترک آلودگي تبديل به عضو پاک ميشوند. چون اعضاء؛ نجاست مربوط به خودشان را دارند. نجس شدن به همين نگاه به نامحرم است. گوش براي خودش يک نجاست و آلودگي دارد. بعد از 40 روز چشم آراسته به لباس تقوا ميشود که البته خود اين لباس هم مثل لباس ظاهر در معرض خطر است. ما زماني از تمام خطرات مصون ميشويم که تقواي وجود خود را تا لحظه خروج از دنيا ادامه بدهيم با اين شکل اگر آنجا برويم ديگر هيچ خطري متوجه ما نخواهد بود. اما تا در دنيا هستيم هم در معرض ابتلاي الهي و هم در معرض خطرات شيطان و هم در معرض تکاليف و هم در معرض وسوسهها هستيم. در هر صورت ما بين دو تا جادهايم و با وظيفه جهاد اکبر روبرو هستيم. که اگر ما اين جهاد اکبر را براي هر عضومان ادامه بدهيم يقينا تبديل به لباس تقوا براي آن عضو ميشود. حالا وقتي لباس تقوا به چشم پوشيده شده اندك اندك آن عيبهايي که جمع شده بود در زير اين لباس ميپوسد و از بين ميرود که در قرآن مجيد هم ميفرمايد ]يکفر عنکم من سيئاتکم[ کفران يعني پوشاندن و اين پوشش هم گناهان را ميپوساند و از بين ميبرد و هم تبديل به حسنات ميکند. ]يبدل الله سيئاتهم حسنات[ که احتمالا معني تبديل تغيير عمل است نه اينکه روز قيامت به ما ميگويند شما 4 هزار نگاه به نامحرم داشتي و همه اينها را ما از باب لطف و محبتمان تبديل به نگاه مثبت کرديم. ميگويند آن را که بيشتر فطرت آدم ميپسندد اين است که خداوند متعال ايجاد تحول ميکند يعني نظر کردن آلوده چشم را به پاک نگاه کردن تغيير ميدهد. يا تمام وجود را از ميل به آلودگي و ميل به خوبيها تبديل ميكند. در فرمايشات حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) به نقل کتاب شريف تحف العقول و به نقل مرحوم مجلسي آمده است: ابي عبدالله الحسين(ع) ميفرمايد: تقوا کاري ميکند که پروردگار عالم انسان را از آنچه که مورد نفرت است برگرداند به آنچه که مورد محبت و علاقه پروردگار يا انسان است.
سومين لباس؛ لباسي است که خاص الخاصها ميگويند. اولياء خدا سراغ اين لباس ميروند که اين ساتر قبايح نفوس و قبايح اعمال است. قبايح نفوس احتمالا در فرمايش اين بزرگواران؛ رذائل اخلاقي و تقصيرات و کمبودهاي نفس باشد که از اين به لباس عفاف تعبير ميکنند. يعني دامن نفس به حسد و به حرص و به ريا و به بخل و کينه آلوده نشود.
چهارمين لباس؛ لباس نزد اهل ايمان واقعي است كه ساتر قبايح قلوب است. دل انسان به قول پيامبر اکرم(ص) تا ساختمان سازي کامل نشود عين برگ درخت در بيابان است، که حضرت ميفرمايد: باد وقتي ميزد اين برگ را مرتب زير و رو ميکند. وقتي که باد بايستد برگ استقرار پيدا ميکند، بالاترين قبايح قلب هم محبتها و تعلقات غيرخدايي است. تعلقات قلب ممکن است زياد باشد ولي يک بخشي آن الهي و يک بخشي از آن طبيعي باشد. ما علم را دوست داريم. اين علقه قلب به علم است. يا ارزشها را دوست داريم، علقه قلب به ارزشهاست. يا انبياء و ائمه طاهرين را دوست داريم. اولياي خدا را دوست داريم. پروردگار را دوست داريم. اين محبتهاي مثبت همه زيرمجموعههاي محبت به پروردگار است. ولي يک علقههاي منفي هم قلب پيدا ميکند که در آن روايت معروف پيامبر عظيم الشأن اسلام به يک علقه غيرخدايي قلب اشاره ميکنند که خيليها را اين علقه بالاخره از ايمان و خدا بريد. از اعمال شايسته بريد و حتي رو در روي انبياء خدا و ائمه طاهرين قرار داد با اينکه اول مومن بودند.
يکي حب افراطي به پول است. بعضي از اين وکلاي ائمه ما بعد از مرگ ائمه با اينکه وکيل مورد اعتماد بودند پول هايي که پيش شان جمع شده بود ديگر حاضر نشدند به امام بعدي تحويل بدهند. ]تحبون المال حبا جما[ اين از قبايح قلبي است يا در آن روايت که واقعا روايت بسيار مهمي است «آخر مايخرج من قلوب الصديقين حب الجاه» نه من قلوب المسلمين نه من قلوب المومنين، ردههاي بالا. تمام آتش جنگ جمل با همين حب جاه کبريت زده شد. يعني آن کبريتي که اين آتش را روشن کرد حب جاه بود. يا پول هايي که از ائمه به حرام خوردند، حب پول بود حب افراطي بود. يعني حبي که در رأس محبتها قرار داشت. يک لباس لباس پوشاننده قبايح قلوب است، اسمش را لباس طمانينه گذاشتند. اين لباس طمانينه دل را از اضطراب و از زيرورو شدن نجات ميدهد. دل را از خطر بادهايي که برگ درخت را در بيابان زير و رو ميکند نجات ميدهد و کساني بودند که در اين نقطه عجيب از خود بزرگواري و کرامت نشان دادند. يعني آن نهايت اوج اين لباس را از خودشان نشان دادند. يعني حس کردند هنوز يک دورنمايي از قبح قلبي پيش شان است. نميدانستند با يک حادثه آگاه شدند و نگذاشتند قلب اضطرابي پيدا بکند که آنها را از مدار الهي بيرون ببرد. موارد آن خيلي زياد است كه در کتابها و آيات قرآن کريم هم وجود دارد.
پنجمين لباس، لباسي است که ساتر قبايح سرّ انسان است که مرحوم فيض كاشاني در جلد اول المحجة البيضاء ميفرمايند: اين را اگر ما بخواهيم بگوييم کار ماست خيلي کار مشکلي است که حالا ما بايد نسبت به خودمان سرشناس بشويم که در سرّ ما يعني آن باطن قلب ما يا باطن نفس ما چه قبحي وجود دارد که ما با اين ساتر رويش را بپوشانيم. اسمش را لباس شهود گذاشتند. يعني من با قبح سر باطنم را درك و آن را با يقين و ذکر باطني و حال و توسل به پروردگار بپوشانم.
ششمين لباس كه ميگويند قبايح سر را ميپوشاند، اسمش را لباس تمکين گذاشتند. يعني من وقتي خودم را در اختيار خدا مثل مرده در اختيار غسال قرار بدهم اصلا تمام رأيهاي مربوط به خودم را در آراي پروردگار فاني بکنم. خواسته هايم را فاني بکنم و يک اعلام جدي به پروردگار بکنم که من در برابر حضرت تو؛ خواستههاي تو و فرمانهاي تواز خودم چون و چرا ندارم. نظري ندارم. «کالميت بين يدي الغسال» که وقتي آدم به مقام تمکين در برابر حضرت حق برسد ديگر بي عيب ميشود که ظاهر اين مقام تمکين هم بايد مقام انبياء و ائمه باشد. ]اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين[ يعني پروردگار امضاء ميکند. وقتي به او گفتيم اسلم، اعلام کرد ]اسلمت لرب العالمين[. و بعد حوادثي که پيش آمد که امام باقر ميفرمايد: حدود 30 برنامه امتحان براي ابراهيم پيش آمد كه در مقابل هيچ کدام چون و چرا که نکرد، خيلي هم رغبت در قبول تکليف و در اجراي تکليف نشان داد. و اين از عجائب است که ابراهيم به بريدن سر اسماعيل مأمور شد اما پروردگار نميخواستند سر اسماعيل بريده بشود ولي اين را به ابراهيم تكليف كردند. بعدا هم با «فديناه بذبح عظيم» پروردگار مسئله را رد کرد؛ اما در آيات قرآن داستان اسماعيل را که بيان ميکند انجام شده نزد خداست. يعني در دل ابراهيم کمترين دغدغه اي به بريدن سر پسر نبود همان «کالميت بين يدي الغسال» يعني واقعا اراده جدي صد در صد داشت که اسماعيل را قربان کند و اين امر را اطاعت کند. پروردگار ب در قرآن ميفرمايد: ]کذلک نجزي المحسنين[ آيه مربوط به بعد از قربان نشدن اسماعيل است. يعني قربان شده حساب کردم چون هيچ شائبه اي در کار ابراهيم نبود. اين مقام تمکين است.
وعده خدا غيرقابل تخلف است. وعيد او گره خورده به تغيير مردم است. مثلا به يونس ميگويد: ما اين قوم نينوا را عذاب ميکنيم علامت عذاب هم اين است که روز اول رنگشان چنين ميشود و روز دوم هم يک ابر تيره صاعقهزا تمام منطقه را قراميگيرد اما در اراده حق يک استثنا در وعيدش است. الا اينکه قوم توبه کنند. پس وعيد پروردگار را ملت نميدانستند که استنثناء ميخورد. به ابراهيم امر ميکند قرباني کن اما پشتش را به او نميگويد که من اراده اين را دارم که اگر وارد شدي من قبول کردم نميخواهي اين کار را بکني. او واقعا جدي وارد شد که امر را اطاعت بکند ولي خبر از پشت پرده نداشت. اگر به او خبر ميداد که ديگر امر فايده نداشت.
«تجلبب الخوف» هشت مرحله ممکن است گرفتار ترس بشود. يعني ترس به هشت مرحله تقسيم ميشود. اميرالمومنين(ع) کلمه خوف را به کار گرفتند. خشيت؛ وجل؛ رهبت؛ شفق؛ حذر؛ فزع؛ هلوع؛ که در آيات و روايات آمده. واقعا قرآن مجيد چه معجزه شگفت آوري است که موارد ترس را در جاي معين خودش و در جايگاه ويژه خودش استعمال کرده است. کتاب خدا چندبار اعلام کرده اگر در نزول اين کتاب از جانب شخص پروردگار ترديد داريد ]فاتوا بسورة من مثله[ به کار گرفتن لغات در جايگاه مخصوص خود در عمل، در قلب، در روان، در باطن، در کنار خدا، در کنار مردم، در کنار عذاب، اين معجزه بودن قرآن است.
اما خشيت، محصول آگاهي به عظمت و جمال و جلال حق است. صفات جمال و صفات رحمت است. صفات جلال؛ صفات قهر است. البته اگر در بني آدم ترک گناه دائمي بود قهري هم وجود نداشت. قهر پروردگار نه به معناي حالت عصبانيت ماست بلكه به معني عذاب الهي است و از عجائب است که در دعاي جوشن کبير در حدود 1000 اسم از اسامي حق است، حدود 995 مورد بيان رحمت است، و چند مورد بيان عذاب است. يعني در اين دعا به بندگان خدا ميگويد: راه به رويتان باز است. يعني اميد سالم شدنتان خيلي است. اميد به اينکه بتوانيد گناهانتان را جبران بکنيد خيلي است. و در دعاي کميل هم اميرالمومنين دو طائفه معاندين و كافرين را اهل دوزخ معرفي ميکند. «اقسمت ان تملاها من الکافرين» جهنم را از کافرين و معاندين پر كني.
کسي که علم به خدا پيدا کند که اشرف و اعظم و با منفعت ترين علوم است. علم بالله اين است که خدا کيست. در شناخت خدا چنانکه در قرآن مجيد در نزديک به دو هزار آيه مطرح شده و در معارف ما فقط از طريق صفاتش ميسر است. اگر کسي با دقت به آيات قرآن نسبت به پروردگار آگاه بشود و به رواياتي که درباره خدا آمده آگاه بشود به خصوص خطبههاي نهج البلاغه، خطبههاي امام صادق(ع) و خطبههاي حضرت رضا(ع) که انسان در اين معارف در حد خودش خداشناس ميشود. وقتي عظمت خدا را از طريق اين آيات و روايات و آثار طبيعي خدا که در کتابهاي علمي داخلي و خارجي زياد نوشته شده، درک كند قلب او از خشيت نسبت به پروردگار عالم پر ميشود و آدم هايي که داراي خشيت هستند به طور جد به پروردگار گفتند «انت الکبير و انا الحقير، انت العظيم و انا الصغير، انت المالک وانا المملوک، انت الحي و انا الميت» اينها از آثار خشيت قلب است. در سوره مبارکه فاطر آيه 28 ميفرمايد: ]انما يخشي الله من عباده العلماء[ خشيت از بندگان خدا نسبت به خدا ويژه آگاهان است. يعني کسي که جاهل به خداست از خشيت نميتواند بهره داشته باشد.
]يخشون ربهم[ ببينيد در هر دو آيه کلمه خشيت در جنب خدا ذکر شده است. ]يخشي الله من عباده العلماء[ ]يخشون ربهم[ اين از نشانههاي صاحبان مغز است. در سوره مبارکه رعد آيه 19 ميفرمايد: ]انما يتذکر اولوا الالباب[ بعد اوصاف اولي الالباب را بيان ميکند که اول آن ]الذين يوفون بعهد الله[ است که با فعل مضارع آمده يعني اولي الالباب تا لحظه آخر عمرشان به عهدالله وفادار هستند. عهد الله از خود آيات قرآن استفاده ميشود، مقام نبوت انبياء است، ولايت اولياء الهي، ائمه طاهرين است. ]من المومنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه[ وفادار صادق هستند.
اما وجل فعل لازم است. با کلمه خوف که متعدي است فرق دارد به معني نگراني و اضطراب درون است. ]من خاف مقام ربه[ خاف فعل متعدي است. اما وجل مربوط به خود انسان است ميفرمايد: ]الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم[ هر لحظه که ياد خدا ميافتند نگران و مضطرب ميشوند که بالاخره وضع ما با خدا چه خواهد شد با اينکه آخر آيات انفال هم ميفرمايد: ]اولئک هم المومنون حقا[ ولي چون در دنيا هستند حق دارند نگران باشند. آن طرف که بروند ديگر نگراني ندارند. ]واذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا[
چرا نگران هستند؟ اينها که «هم المومنون حقا» هستند. يعني تمام نمازهايشان را درست خواندند و روزه هايشان را گرفتند و دين خدايي و دين مردم را ادا کردند آدمهاي خيلي با ادب و وزيني هستند. نگران از اين هستند که نکند آن چه را که از بدن و قلب براي خدا هزينه کرديم آن نباشد که خدا از ما خواسته است. اين نگراني خيلي نگراني خوبي است که دائما آدم را وادار ميکند که دقت بيشتري بکند عمل را با سلامت بيشتري انجام بدهد. اين نگراني بسيار عالي است.
]انما المؤمنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم واذا تليت عليهم زادتهم ايمانا و علي ربهم يتوکلون[ اين مؤمنان كساني هستند كه ميگويند: ما براي كسي کار را خوب انجام ميدهيم و آخر به او ميگوييم ما باز هم نگرانيم، ما را ببخشيد. آن طوري که شايسته شما بود نتوانستيم کار آنان را انجام بدهيم. کار هم خوب انجام گرفته؛ اما نگران رضايت طرف است.