لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه بیستم و سوم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
من نهج البلاغه‌اي را دارم که مربوط به قرن چهارم هجري است. رسم الخط اين نهج البلاغه چون در رابطه با آن روزگار است به نظرم مي‌آمد که جمله «فزهر مصباح الهدي في قلبه»  در آن نسخه به جاي مصباح، مصابيح آمده است. ولي به نهج البلاغه هايي که در يمن و مصر و ايران چاپ شده مراجعه کردم ظاهرا لغت را مفرد آورده‌اند و من هم توضيح را بر چارچوب مفرد بودن [مصباح] آوردم «فزهر مصباح الهدي في قلبه»
بعد از اينکه عبد در گردونه ياري خدا قرار گرفت. ياري بر عقلش، ياري بر هدايتش، ياري بر قلبش و وارد عرصه حزن مثبت شد يعني هر اندازه كه سرمايه‌اش را در معرفت، در عمل، در اخلاق بالا بياورد ولي باز هم غصه دار است و غصه‌اش هم اين است که آن گونه که بايد براي حضرت حق بشوم نشدم، و کنار اين اندوهش که خود اين اندوه يک موتور حرکت است، بايد کاري بکنم که غصه ام کمتر بشود، در اين زمان است كه خوف مثبت سراغش مي‌آيد و در چند مرحله. آن کمک، اين حزن، اين خوف، اين ميوه را خواهد داد. «فزهر مصباح الهدي في قلبه» چون فاء جمله فاء تفريع است يعني بعد از زحمات مثبت بيروني و دروني که درونيش آراسته کردن خودش به اخلاق حسنه و پيراسته کردن خودش از رذائل اخلاقي است. زحمات بيرونيش هم در دو جمله مي‌توان خلاصه کرد. عبادت رب و خدمت به خلق. چنين درون پرمايه اي، درون آراسته و پيراسته، و چنان برون مثبتي، عبادت رب، خدمت به خلق، همه روي همديگر سبب شد که اين محصول زيبا به وجود بيايد. «فزهر مصباح الهدي في قلبه» يعني درخشيد چراغ هدايت در قلبش.
در آيات قرآن کريم و در روايات هست. بخصوص اين مسئله را در فلسفه هم با عناوين متنوع گسترده بحث کردند، عزيزاني که منظومه را خواندند يا اسفار را خواندند يا کتاب هايي را در اين زمينه مطالعه کردند اينکه نور ضدظلمت است. نور مقابل ظلمت است. به اين معنا که اين دوتا هيچ کجا نه در ظروف مادي و نه در ظروف معنوي نقطه اجتماع ندارند، بينشان جدايي مطلق است. ماهيت نور و ماهيت ظلمت کاملا فرق مي‌کند. البته مي‌گويند در مثل مناقشه نيست. ظلمت براي درکش ظلمت معنوي، راحت ترينش همين نگاه کردن به ظلمت مادي است. ما در ظلمت مادي هيچي را نمي‌بينيم. فرض بکنيد يک اتاقي را تمام روزنه هايش را ببندند چشم ما را هم بيرون ببندند. وارد اين اتاق بکنند که تمام روزنه هايش به طرف نور بسته است. اما وارد يک ظلمت متراکمي بشويم بعد در را ببندند و چشم ما را باز بکنند ولو نظري به ما بگويند طول و عرض اتاق را براي ما بگو. ارتفاع سقف را براي ما بگو. زينت‌ها و تابلوهايي که به ديوارها زده شده براي ما بگو. فرش زيرپا را، نقشه‌اش و رنگ‌هايي که در آن به کار رفته براي ما بگو. ما يک دانه جواب بيشتر برايش نداريم. نمي‌دانيم. اين محصول ظلمت است. آن کسي که در ظلمت مادي است هرچه را از او درباره آنجا که تاريک است بپرسند مي‌گويد: نمي‌دانم. در ظلمت معنوي هم همينطور است. کساني که دچار ظلمات هستند که در قرآن هم به صورت جمع آمده است ظلمات، برخلاف نور که مفرد ذکر شده و آيات متعددي هم ظلمت، و نور را دنبال مي‌کند. اينکه جمع ذکر شده ظلمت جهل را مي‌گيرد، ظلمت ظلم را مي‌گيرد ظلمت زشتي‌هاي اخلاقي را مي‌گيرد. اين ظلمت‌ها باعث مي‌شود که آدم در عرصه معنوي هيچ حقيقتي را تشخيص ندهد. يعني به کسي که داراي اين ظلمت است بگويند خدا را تعريف بکن يا قيامت را تعريف بکن. يا تکاليف و انسانيت را تعريف بکن يا عبادت رب را تعريف کن يا خدمت به خلق را تعريف کن در تمام سؤال‌ها مي‌گويد: نمي‌دانم. ]کمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها[  بنا هم ندارد دستش را به يک وجودي بدهد که از اين چاه بيرونش بياورد ]من الظلمات الي النور[  و در اين سفر عالي و با ارزش قرار بدهد که تاريکي‌ها را از او دور كند و وارد منطقه نور بشود. اين نور ايمان، علم، بصيرت و آگاهي است. و هنگامي که اين نور در درون انسان بيايد ظلمت‌ها همه فراري مي‌شوند. يعني وحشت ظلمت از نور مانند وحشت يک موجود بسيار ضعيف از يک موجود بسيار توانايي است که مورد حمله قرار مي‌گيرد چطور فرار مي‌کند يا نابود مي‌شود در آن حمله. اين نور وقتي بيايد ظلمت‌هاي فکري، ظلمت‌هاي قلبي، ظلمت‌هاي اخلاقي، ظلمت‌هاي عملي، همة ظلمت‌ها را فراري مي‌دهد. حالا عباد محبوب تر خدا چه مسير عالي را پيمودند که اولا در گردونه نصرت خدا قرار گرفتند و بعد هم مظروف پرقيمتي مانند حزن و خوف هردو در بعد مثبتشان، جان آنها را پر کرده. جاني که ظرف خداست. البته من در روايات مربوط به قلب اين معنا را از يک روايت براي شما خواهم گفت که خدا هم در کره زمين ظرف‌هايي دارد که جان پاکان و جان اولياء و جان انبيا و جان مومنان واقعي و جان عالمان رباني اينها ظرف‌هاي خدا در کره زمين است و پر کننده‌اش هم خودش است. يعني مظروف پيش اوست تا ظرفي را جادار ببيند و آن مظروف را در آن بريزد. فيض را در آن بريزد.
اما توضيح مطلب :
مثلا بعضي از افراد کتاب هستي را مي‌خوانند خيلي هم در لغات و در جملات و در توضيح چارچوب علم آن کتاب توضيح مي‌دهند ولي خودشان، نور ندارند. جوشش دروني ندارند. آن چه را که بايد از آن علم عملا استفاده بکنند آن نيرو را براي خودشان فراهم نکردند. اما ملاحظه مي‌کنيد يک غلام سياهي در کربلا واقعا از چه معرفت بالايي برخوردار است. در سخناني که با حضرت ابي عبدالله دارد. و در برخوردي که حضرت ابي عبدالله با او دارد. اين اعلامي که واقعا از قلبش صورت گرفته. «اميري حسين و نعم الامير»  يعني به اين نقطه رسيده که ماموم آفريده شده و با اين همه مدعيان در همان زمان درک کرده که امام انتخاب شده از طرف خداوند امام حسين(ع) است. اين خيلي دنياي عجيبي است که به اين نقطه رسيده که من مملوکم ولي مملوک حقم. به اين نقطه رسيده مالک اولية من، منِ مملوک را در اختيار مالکي چون حضرت حسين قرار داده و بعد هم چشيده خوبي اين امامت و اين ولايت را و حاضر هم شده با ارزشترين گوهر نفيسي که در اختيارش است يعني جانش را عاشقانه و خالصانه فدا بکند.
او با اينكه علم چنداني ندارد ولي نور علمش با علمش قابل مقايسه نيست. بعضي‌ها خيلي علم دارند ولي نور علمشان به اندازه يک سر کبريت کار نمي‌کند. اين جا اينها بعد از اعانه حق، بعد از پر شدن از آن اندوه مثبت که پروردگار هم در احاديث قدسيه مي‌فرمايد: من پيش قلب‌هاي محزون هستم. يا «عند المنکسرة قلوبهم»  يا «اِنّ الله يحب كل قلب حزين»  اين تعبيرها را دارد کتاب هايي که احاديث قدسيه را نقل مي‌کند و آن خوفي که يک نتيجه‌اش جنتان است. اينها همه با همديگر جمع و شده يک کارخانه نور در وجود عبدالله شده. «فزهر مصباح الهدي في قلبه» دل شده چراغدان الهي و هدايت شده نور اين چراغ. قلب شده ظرف آن چراغ، پروردگار عالم با دست محبت و لطف و کرامت اين چراغ را در اين چراغدان کار گذاشته و مملکت وجودش را تمام زوايا و نواحيش را روشن کرده و اين قدر هم نور قوي است که درخشش پيدا کرده و ظلمت ديگران را هم فرا مي‌گيرد.
ـ اين ظلمت معنوي نيست. ظلمت مادي است شر از آنجا صادر نمي‌شود. يعني تاريکي دريا و تاريکي‌هاي عالم دور. يعني اين چاله هايي که پيدا مي‌کنند که هزاران سحابي و کهکشان در دهانش جا مي‌گيرد ولي تاريکي محض است و چيزي هم از آن کشف نشده. «خلق الظلمات» نه شرور نه فتن و نه خناس‌گري‌ها.
در هر صورت. شما ببينيد اين دغدغه هدايت مردم هنوز بعد از مرگش هم در قلبش روشنايي مي‌دهد و درخشش دارد که ما در سوره يس همين را مي‌بينيم. درباره آن مرد الهي و آن انسان ملکوتي که تفاسير مي‌گويند از طرف مردم انطاکيه مورد حمله قرار گرفت و شهيد شد. حرف مال بعد از ورودش به عالم برزخ است. ]ياليت قومي يعلمون[  يعني هنوز در آرزوي بيداري قاتلانش است. ببينيد انسان كارش به کجا مي‌رسد. يعني اميرالمومنين مي‌فرمايند که: اين سير اينها را به کجا رسانده که واقعا آرزوي حقيقي و جدي دارد بعد از مرگش اين است كه اي کاش اين جاهلان عالم مي‌شدند ]بماغفر لي ربي و جعلني من المکرمين[  اي کاش اينان از غفران رب و از اکرام رب که همين بندگي و نورانيت من است. همين ماموم بودن من نسبت به اين پيغمبري است که در منطقه انطاکيه آمد با دو پيامبر ديگر اينها آگاه مي‌شدند. يعني واقعا اگر خدا او را بر مي‌گرداند باز هم دنبال هدايت مردم و دنبال دستگيري از مردم مي‌آمد.
قلب در وجود اينها انتخاب شده از جانب خدا به عنوان چراغدان. چراغ هدايت جايش در اين چراغدان است و جايي ديگر نيست. اگر در قلب انيشتين و ديگر دانشمندان غير مسلمان هم جا بود براي اين چراغدان او هم مثل انبياء و ائمه در طول آنها هدايتگر مردم مي‌شد آنجا ولي مي‌بينيم قلب‌هايي بعد از انبياء و ائمه مثل علامه حلي مثل زکريا بن آدم که از اصحاب ناب حضرت رضاست و چقدر نور داشته. قبرش در همين شيخان قم است نامه جالبي هم به حضرت رضا نوشته که يابن رسول الله من دلم مي‌خواهد بار و بنه و زندگي و خيمه ام را از قم جمع بکنم و بيايم در خراسان محضر شما عمر بگذرانم. اگر اجازه بدهيد من حرکت کنم. ولي امام هشتم در جوابش نوشتند: من راضي به اين سفر تو نيستم، قم را ترک نکن وجود تو، خيلي سنگين است، وجود تو در قم مانند وجود پدرم موسي بن جعفر در عراق است. با بودن تو خدا بلاها را از اهل قم بر مي‌گرداند. اين چراغدان يعني قلب زکريا بن آدم ديگر انتخاب خداست که چراغ هدايت يا به تعبير اميرالمومنين(ع) مصباح هدايت را در اين چراغدان بگذارد که امام با همه علاقه‌اش به زيارت دوستانش، دوستانشان با همه عشقشان به زيارت امام، اجازه نمي‌دهد از قم بيرون بيايد. خيلي هم اشتياق داشت امام هشتم اينها پيش او باشند. اينها اشتياق داشتند خدمت حضرت رضا باشند ولي انگار بيرون آمدنش را حضرت ممنوع و حرام کردند. فرمودند: تو اگر از قم بيايي بيرون مردم قم در معرض عذاب قرار مي‌گيرند. مگر مردم بدي بودند؟ نه. يعني وقتي چراغ نداشته باشند گمراه مي‌شوند و به عذاب جريمه مي‌شوند وقتي تنهاي از اين نور بمانند گرفتار ظلمات مي‌شوند وقتي گرفتار ظلمات شدند دچار عذاب مي‌شوند.
دو تا آيه در اين زمينه عنايت کنيد.
اما آيه اول. ]قلنا اهبطوا منها جميعاً فامّا يأتينكم منّي هدي[ سوره بقره است. «مني» يعني کار هدايت فقط کار من است. روشن کردن اين چراغ بي واسطه يا باواسطه کار من است. ]فمن تبع هداي فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون[  کسي که در روشنايي اين چراغ زندگي بکند که حقايق براي او با چشم دل قابل ديدن است. «من» اينجا من موصول معني مفرد ندارد. يعني کساني که... بعد ضماير همه جمع بسته شده. چون «من» مشترک در مفرد و جمع است. اين ضمير هم در آيه دلالت دارد که من ضمير جمع است و مفرد نيست. اين يک آيه.
اما آيه دوم با توجه به عظمت رسول خدا. يعني آيه را بايد با اين مقدمه بيان كرد با توجه به عظمت رسول خدا و با توجه به رسالت، نبوت، شخصيت، دانش و علم او آيه شريفه مي‌فرمايد ]انک لاتهدي من احببت ولكن الله يهدي من يشاء[  که حالا به واسطه و بي واسطه اين چراغ، چراغدانش قلب، خود چراغ من الله، فروغش هم من الله است. «فزهر مصباح الهدي في قلبه»
بعضي از شارحان نهج البلاغه در توضيح اين جمله مثل يکي از دانشمندان کارکرده در نهج البلاغه از يمن که متاسفانه زيدي مسلک هم هست يعني از وجود مبارک زين العابدين به بعد را قبول ندارند. ظلمات واقعا در جهان از بعد از قابيل تا به حال بيداد کرده ]يصدّون عن سبيل الله[  کلمه «صدّ» در اينجا با «عن» متعدي شده و معني مانع ايجاد کردن است. چگونه توانستند درصد بالايي از جوامع جهاني را که منهاي ]قليل من عبادي الشکور[  کثير را ]ولقد اضل منکم جبلا کثيرا[  گمراه بکنند.
ايشان شرح نهج البلاغه شان دو جلد است. پاورقي‌هاي بسيار خوبي دارد. نهج البلاغه علمي است ولي خيلي مختصر است. مصباح الهدي را ترجمه به معرفت و يقين کرده. يعني عبد وقتي اين جاده‌ها را طي کرد مي‌رسد به جايي که خداوند قلبش را به عنوان چراغدان انتخاب مي‌کند و چراغ معرفت و يقين را در او روشن مي‌کند. که البته بايد به ايشان عرض کرد که هدايت که در کلام اميرالمومنين آمده ميوه معرفت است و يقين ميوه هدايت است. يعني شما آمديد مقدمه را در اين جمله به عنوان ذي المقدمه گذاشتيد. معرفت مقدمه هدايت است. يعني وقتي آدم جاده هدايت را خوب طي کرد نهايتا به يقين مي‌رسد. «فزهر مصباح الهدي في قلبه»
من دو مطلب را با دو عنوان انتخاب کردم که خودم علاقه دارم در تفسير اين جمله، مفصل به اين دو مطلب بپردازم والا جمله اميرالمومنين خيلي خودش را نشان نمي‌دهد. يکي کلمه قلب است و يکي کلمه نور است که در خود جمله است. در کتاب خدا يک صفاتي خود پروردگار براي قلب بيان کرده و يک ويژگي‌هايي حالاتي را براي قلب بيان کرده که باعث شده از نگاه قرآن ما دو تا قلب داشته باشيم. يک قلب مثبت و يک قلب منفي، يا به عبارت ديگر قلب نوري و قلب ظلماني يا به عبارت بالاتر قلب الهي و قلب شيطاني كه به قسمتي از آيات و روايات كه در زمينة مثبت و منفي آمده جلسة آينده اشاره خواهم كرد. ان شاء ا...
 

برچسب ها :