درس تفسير نهج البلاغه - جلسه بیستم و نهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در خطبۀ 86 نهج البلاغه وجود مبارک امير مؤمنان(ع) اوصاف عالي اهل معرفت و اهل توحيد و عباد پروردگار را در 40 مرحله بيان ميکنند. در مقدمۀ خطبه ميفرمايند: «انّ من احبّ عبادالله اليه عبداً اعانه علي نفسه» البته آن بزرگواران زمينۀ ياري گرفتن از پروردگار را در خودشان فراهم کردهاند زمينۀ فراهم کردن ياري خدا هم همين توجه به برنامههاي مثبت دروني و بروني است ]ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت اقدامکم[ در اينجا عده اي قائل هستند که ياري دادن به خدا همين ياري دادن به دين خداست، ياري دادن به انبياء خداست، ياري دادن به اولياء خداست و بالاترين مرحلۀ ياري. اين است که آدم خودش را در طايفه حق قرار بدهد؛ منافق و فاسق نباشد، مشرک و کافر نباشد از مسائل الهي و نبوّت انبياء و ولايت اولياء رنگ بپذيرد و اين باعث ميشود که پروردگار عالم در اين مسير که به تعبير پيغمبر جهاد اکبر است، به ياري انسان برخيزد.
يکي از مصاديق ياري خدا؛ ياري دادن انسان در وجود خودش است «اعانه علي نفسه» خدا به انسان ياري بدهد، تجلياتي در قلب انسان وارد بشود كه در سايۀ آن تجليات انسان عاشق حقايق بشود، عاشق عبادت بشود، عاشق دانايي بشود، عاشق ارزشها بشود، و در نهايت همان کاسبي بشود که پيغمبر اکرم(ع)فرمودند: «الکاسب حبيب الله» که بالاترين کاسبي کسب همين ارزشهاست، کسب همين فضايل و کسب اخلاق حسنه و عمل صالح است که امير المؤمنين(ع) وارد بيان چهل ويژگي ميشود که اين چهل ويژگي جلوههاي ياري پروردگار است. چون اگر در ابتداي اين چهل ويژگي دقت کنيم حضرت با فاء تفريع شروع ميکنند «فاستشعر الحزن» که نتيجۀ اين ياري خدا حزن است.
کلمۀ شعار در لغت به معناي آن لباسي که به بدن چسبيده است.
«فاستشعر الحزن» يعني حزن قلبش را در آغوش ميگيرد؛ اين حزن چه حزني است؟ در صورتي كه در سوره يونس ميفرمايد:
]الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون[ اين حزني که امير المؤمنين ميفرمايد: يک حزن مثبت است، خيلي سرمايه است و آن اين است که اين بزرگواران از شدت بينايي بيداريشان و از شدت معرفتشان به عظمت پروردگار با اينکه سالک الي الله و آراسته به حسنات اخلاقي و حسنات عملي هستند با اينکه عمر گذشته را ضايع نکردند؛ اما باز هم خود در سلوک اين جاده مقصر ميبينند و محزون ميشوند و ميگويند که ما هم کار بيشتر هم کار را با کيفيت تر ميتوانستيم انجام بدهيم و انجام نداديم پس غصه دار ميشوند.
ويژگي دوم امام ميفرمايند:
«تجلبب الخوف» اينکه خدا انسان را ياري ميدهد و از جلوههاي ياري او اين است آدم براي امور مثبت غصه بخورد و اين غصه خوردن يک موتور حرکت است. خوف يک ترمز قوي و ملکوتي است. جلباب يعني لباس که در قرآن مجيد هم ذکر شده است. «تجلبب الخوف» يعني آن بزرگواران خوف از حضرت حق را لباس وجود خود قرار داده اند. اين خوف يا همان مرحلۀ خشيت است که خواجه نصيرالدين طوسي ميفرمايند:
از ويژگيهاي اهل معرفت ]انّما يخشي الله من عباده العلماء[ عظمت بي نهايت حضرت حق را درک کردند با درک آن عظمت و درک کوچكي خودشان دچار يک خوف هستند که اين ترس دو سر دارد يک سر عظمت است و يک سر کوچکي خودشان است و فقر ذاتي است.
يا خوف من مقام الله است ]و اما من خاف مقام ربه[ که امام صادق(ع) ميفرمايد:
آيا اين مقام ربّ، دادگاههاي الهي در روز قيامت هستند يا همان پنجاه عقبه است که مرحوم محدث قمي در کتاب پرقيمت منازل الآخرة به آنها اشاره کردهاند يا منظور خوف از مقام رب؛ آتش دوزخ است حالا هر يك باشد بالاخره آن كسي كه به مقام خوف من مقام الله رسيده يک ترمز باطني عجيبي در مقابل گناهان و معاصي دارد. وقتي که زشتي را ميبيند انگار باطنش را ميبيند که آتش دوزخ است يا شعله غضب الهي را با برخورد به گناه لمس ميکند و صداي اعتراض و نهيب خدا را ميشنود. كه در نهج البلاغه در خطبۀ متقين آمده است كه «وهم والنار کمن قد رأها فهم فيها معذّبون» موضع اينان در برابر جهنم دقيقاً در برابر کسي است که با چشم دوزخ را ميبيند چون دوزخ بر اساس آيات قرآن کريم عبارت از عمل خود دوزخيان است.
يعني جرم و جريمه در پيشگاه پروردگار وحدت ماهوي دارد غير دنيا است که ما از چراغ قرمز رد ميشويم جرم ميشود و پولي براي ما مينويسند جريمة ميشوند. جرم رد شدن ما از چراغ قرمز يک مسئله است؛ جريمه اي که از ما ميگيرند مسئلۀ ديگر است. اما آتش دوزخ خود زشتيها و گناهان کبيره و اصرار بر صغيرها در دنيا است. لذا در آيات قرآن مجيد ميبينيد وقتي بحث جهنم را مطرح ميکند ميفرمايد: اين جزاي شماست ]بما کانوا يعملون[ يعني همان عمل شماست كه دوزخ شده است.
همه زنجيروار مربوط به انسان است. مقام خوف انسان است كه از چيزي جز گناهش نميترسد، گناه نميکند چون ميترسد و آنکه از گناه خود نميترسد؛ خيلي راحت وارد گناه ميشود.
اما ويژگي سوم عباد خدا ميفرمايد: «فزهر مصباح الهدي في قلبه» خداوند چراغ هدايت را در قلبش روشن ميکند به اين معنا که آن حقيقت و شيريني هدايت را در دل درک ميکند و با کمک پروردگار عاشق هدايت و آثار هدايت ميشود و تمام حرکات و برنامه زندگيش را بر همين اساس قرار ميدهد.
عدل خدا همان جزاي او است. رحمت او در مسير جزاست احسان او در مسير جزاست بالاخره همه اينها به يک حقيقت بر ميگردد و آن مايۀ ترس يا از عدل خدا يا از عظمت خدا است.
«فزهر مصباح الهدي في قلبه» اين انسان به قلبش آمادگي داده که چراغ هدايت در آن روشن شده يعني که عاشق قرآن مجيد است که هدايت حق است، عاشق انبياء الهي است که هدايتگران هستند، عاشق ائمه طاهرين هستند با اينها زندگي ميکنند، اين قلبي که «فزهر مصباح الهدي» است بايد ديد چه قلبي است كه در آيات و روايات قلب را در دو جهت تفسير کرده است يكي در جهت منفي که گذشت و ديگري در جهت مثبت كه روايات نابي در اين باب وارد شده است.
پيغمبر اکرم(ص) يک روانکاروي دقيقي از انسان فرموده است «في الانسان مضغة اذا هي سلمت و صحت سلم بها سائر الجسد» که در وجود انسان پاره گوشتي است البته سلامت دل کار خود انسان است؛ وقتي او وارد اين منطقه شود ياري خدا هم نسبت به او قطعي است. هنگامي که اين پاره گوشت سالم بشود.
پروردگار عالم امراض قلبي را در قرآن چنين بيان فرموده است:
حسد و نفاق از بيماريهاي قلب است. کبر در برابر حق از بيماريهاي قلب است. ريا و طمع و حرص از بيماريهاي قلب است. و هر کدام از اين بيماريها هم عوارض سنگيني دارد.
هشام ابن حکم از حضرت صادق(ع) دربارة امير المؤمنين(ع) مردم ميدانستند ايشان اشجع و اعدل و اقضي هستند و غدير خم را ديده بودند.
پرسيد: يابن رسول الله چرا بعد مرگ پيغمبر اسلام(ص) حادثۀ تلخ شديد که آثارش هم غير قابل جبران است؛ پيش آمد. امام فقط به يک بيماري قلبي اشاره كردند و در پاسخ هشام كمي سکوت کردند؛ سپس فرمودند: الحسد. آنچه امير مؤمنان علي(ع) داشت آنان نداشتند. کم ظرفيتها چشم ديدن علي و آثار او را نداشتند، تحمل امام را در هيچ زمينه اي نداشتند و اميرالمؤمنين را از ولايتي که خدا براي او قرار داده بود محروم کردند.
«في الانسان مضغة اذا هي سلمت و صحت سلمت بها سائر الجسد» وقتي دل سالم باشد و سازندگي آن هم با خود انسان است. پروردگار فقط طرح ميدهد و ياري ميکند اما وارد اصل عمل نميشود ]و لو شاء لهداکم اجمعين[ در آيه «لو» ممتنع است يعني من به اجبار هدايت نميکنم چون هدايت اجباري ارزش ندارد ]و لو شاء لهداهم اجمعين[ در آيات قيامت هم آمده است.
]يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتي الله بقلبٍ سليم[ بقلب مفعول اتي است و فاعل اتي خود انسان است. يعني انسان بايد قلب را سالم سازي كند؛ وقتي قلب سالم باشد تمام اعضاء و جوارح سالم است.
]فاذا سقمت سقم لها سائر الجسد و فسد و هي القلب[ اما اگر دل مريض باشد، دل گرفتار رذايل اخلاقي باشد، جسد فاسد ميشود كه آن پاره گوشت «و هي القلب» دل انسان است.