درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاه و دوم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
يکي از ويژگيهاي محبوبترين عباد خدا که در خطبه 86 مطرح است «ذکر فاستکثر» اينها اهل توجه هستند و اهل اضافه کردن، افزون کردن. در اينجا که متعلق ذکر بيان نشده. به طور مطلق ميفرمايد: ذکر و متعلق استکثر هم بيان نشده. به همين خاطر ما ميتوانيم براي ذکر و براي استکثار هر حقيقتي را لحاظ بکنيم. اگر منظور ذکر خدا باشد البته به معناي وسيع آن که عبارت باشد از معرفت به خدا، آگاهي به خدا، علم به خدا، که نتيجه اين علم بسيار زياد است. يکي: درک مملوکيت خويش است. يکي: فهم اوامر و نواهي پروردگار است و اينکه مملوک خودش را تا زنده است بايد مملوک اين مالک بداند و امر و نهي وجود مقدس او را اطاعت کند. که همين اطاعت با دوامي که پيدا ميکند «استکثر» به وسيله اين عالم بالله به شخصيت و به ارزشها و انسانيتش اضافه ميکند. وقتي در گردونه عبادت حق قرار گرفت مرتب به او اضافه ميشود که تمام مردم دنيا از زمان حضرت آدم تا الان معمولا يا بعلاوه بودند يا منها بودند. يا با توجه به پروردگار و شئون حق و اوامر حق به خودشان اضافه ميکردند، بعلاوه بعلاوه، يک وجود خاکي در کنار توجه و علم به حق ميشود بعلاوه فرائض الهي در همه شئونش. چه فرائض حقوقي و چه فرائض عبادتي و چه فرائض مالي. خود اين بعلاوه شدن با اين امور الهيه انسان را به قرب ميکشاند. به لقاء ميکشاند. به صداقت ميکشاند. «اولئک الذين صدقوا» سر از بي نهايت برزگ شدن در ميآورد. گروهي هم در گردونه منها زندگي ميکنند. مرتب با سير در عمرشان منهاي از ارزشها ميشوند. کم ميشوند کم ميشوند کاسته ميشوند تا لاشه اي ميشوند. يعني بي نهايت کوچک ميشوند که در بحث ديروز شنيديد درباره قيامت اينها ميفرمايد ]لانقيم لهم يوم القيامۀ وزنا[ ترازوي سنجش بپا نميکنند چون لاشه اي هستند. به شيطان و ابليس درگير با خودش به خاطر آدم خطاب کرد که تو ]من الصاغرين[ هستي. کوچکي. هيچي نيستي.
اگر متعلق ذکر حق باشد و معناي ذکر هم بنا به نظر بعضي از محققين نهج البلاغه يکي شان مرحوم لاهيجي است نه فياض لاهيجي. يک فياض ديگري است مال قرن نهم به نظرم. نهج البلاغه مرحوم ملاصالح قزويني نه ملاصالح مازندراني که شوهر خواهر علامه مجلسي است که ايشان هم يک شاهکار کم نظير دارند در بين علماي شيعه و آن شرح کتاب شريف اصول کافي است که به نظرم اگر کسي بخواهد کافي را دقيق درک بکند بايد برود سراغ شرح ملاصالح مازندراني. 12 جلد است. البته يک شرحي هم ملاصدرا دارد قبل از ملاصالح مازندراني که اينها شرح هايشان با همديگر فرق ميکند. شرح ملاصدرا بر مذاق فلسفي و حکمي و عرفاني خودش است که بعضيها نسبت به اين شرح نظر تند و افراطي دارند. ما در همه امورمان اگر متعادل باشيم خيلي ارزش دارد.
مرحوم حاج ميرزاحسين نوري صاحب مستدرک الوسائل يک مقدار نظرشان تند است که مرحوم امام هم در تعليقه بر کفايهشان از ايشان انتقاد ميکند. حاج ميرزا حسين درباره شرح ملاصدرا ميگويد که «اول من شرحه بالکفر صدرالدين ابراهيم شيرازي» واقعا ميشود باور کرد که يک متدين زاهد الهي مثل ملاصدرا. بر مبناي کفر توضيح داده شده است.
مي گويند ملاصدرا که در روستاي کهک قم زندگي ميکرد يک روز ميآيد در حرم حضرت معصومه(س) براي زيارت. ميگفت يک آخوند خيلي سنگين و رنگين کنار ضريح نشسته و ميگويد «اللهم العن ملاصدرا» نميشناخت ملاصدرا را. ايشان آرام نشست بغلش گفت عزيز دلم ملاصدرا را براي چه لعن ميکني. گفت: قائل به وحدت واجب الوجوب است گفت پس لعنتش کن عيبي ندارد. يعني اصطلاح را اين آشيخ نفهميده بود وحدت واجب الوجوب يعني خدا يکي است. حالا اين را در اين قالب ريخته. وحدت واجب الوجوب. گفت: اگر به خاطر اين ملاصدرا را لعنت ميکني خب لعنتش کن. اين نگاه افراطي است.
يا نقل ميکنند يک طلبه با رفيقش روز اول منظومه خواندنش بود اولين روز که منظومه حکمت را درس گرفت
ياواهب العقل لک المحامد الي جنابک انتهي المقاصد.
بنور وجهه استنار کل شيء و عند نور وجهه سواه فيء
بعد که درس تمام شد اين طلبه نشسته بود. رفيقش بلند شده بود گفت: پاشو برويم ديگر. نزديک ناهار است، برويم حجره غذا درست کنيم. گفت: نه من نميآيم. گفت چرا نميآيي؟ گفت من اينجا نشستم ببينم فقها خذلهم الله با ما حکما حرفشان چيست. حالا روز اول منظومه است اصلا هنوز وارد نشده بود. اين متعادل بودن در همه جريانات خيلي اخلاق خوبي است. اينکه امام هشتم ميفرمايد: خارج از حق هر کسي در حقش قضاوت نکنيد. حالا نمازش را نخوانده، نگو ملعون است، کافر است، مطرود است ابليس است. نخوانده حتما يک بيماري دروني دارد در امر معنا. با او حرف بزن تا بخواند.
در هر صورت يا مردم با بعلاوه شدن به ارزشها زندگي ميکنند اينها به بي نهايت بزرگ شدن در پيشگاه خدا ميرسند يا منهاي ارزشها، اينها ميشوند صفر و از صفر هم رد ميشوند و بي نهايت کوچک ميشوند، و ميشوند «لاشيء» که روز قيامت بنا به سوره آل عمران ]لايکلمهم الله ولاينظر اليه يوم القيامة ولايزکيهم ولهم عذاب اليم[ اين ديگر نهايت کوچکي است که پروردگار عالم نظر نکند حرف هم با آنها نزند. تصفيه حساب هم به پرونده شان ندهد. انگار اصلا وجود ندارند و لاشيء هستند.
اين در صورتي است که متعلق ذکر، الله باشد و متعلق استکثار هم عبادت رب و خدمت به خلق باشد. اما متعلقات ديگري هم ميتوانيم بگيريم که زحمات انبياء را توجه ميکنند. نبوت را توجه ميکنند. به قرآن و به ائمه طاهرين توجه ميکنند. اين ديگر زيرمجموعه همان «ذکر فاستکثر» است.
براي شناخت جايگاه ذکر آن هم اين ذکر به اين معنا، نه تسبيح انداختن و الله اکبر گفتن. اين ذکري که باعث و کمال است، باعث رسيدن به بي نهايت بزرگ شدن است. بايد ضدش را بشناسيم. يعني اينجا جايي است که بايد سراغ اين قاعده برويم که «تعرف الاشياء باضدادها» اگر ما شب را نميديديم ارزش روز را متوجه نميشديم. اگر تلخي را نميچشيديم ارزش شيريني را نميفهميديم. اگر بيماري را لمس نميکرديم ارزش سلامت را نميچشيديم. من چندسفري که اروپا براي منبر، با ديدن آنها ارزش اسلام و پيغمبر و قرآن بيشتر برايم جلوه کرد.
ضد ذکر نسيان است. نسيان چيست؟ اين است که آدم تمام وجودش تمرکز در يک امر مادي پيدا بکند و اين تمرکز هم تداوم پيدا بکند تا قلب قسي و تاريک بشود و انسان چيزي را غير از آن عنصر مادي ديگر نبيند و غير او را بالکل از ياد ببرد. علتش هم تکرار گناه، تبديل شدن اين تکرار به قساوت قلب به خاطر اينکه آدم يک طرفه يک طرفه شده، فقط توجه به ماديت محض ]ولکنّه اخلد الي الارض[ يعني مادي صرف شدن. اين باعث ميشود که آدم بالکل همه چيز را از ياد ببرد غير از آني که معشوق خودش به غلط گرفته. نسيان در قرآن در سه مورد بيان شده، يعني پروردگار عالم سه حقيقت فراموش شده از اهل نسيان را بيان ميکند.
نسيان خدا يعني اين قدر سرگرم شدن به يک مسئله در چارچوب امور دنيا که ديگر ياد حقيقت و خدا هم نباشم. ]المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض[ اين ]بعضهم من بعض[ يعني از يکديگر هستند. اينها يک پيکره هستند. زن و مردشان يک ظلمت هستند. نشانه منافقان چيست؟ اين ديگر نشانه واضحي است. ما همه جا ميتوانيم با اين آيه منافق را بشناسيم. ]يامرون بالمنکر[ دعوت به زشتي ميکنند. کسي که دعوت به زشتي ميکند واقعا خدا را از ياد برده است؟ آن کسي که ياد پروردگار است ببينيد چگونه زيست ميکند. من هميشه اين آرزو را داشتم و الان هم دارم که اي کاش ميشد اين نگاه اميرالمومنين را که نگاه به پروردگار است، به تمام پادشاهان و روساي جمهور عالم که در نهج البلاغه است. «والله لأن ابيت علي حسک السعدان مسهّداً» ائمه ما که اصلا گرد قسم نميگشتند ببينيد اينجا اميرالمومنين سوگند جلاله دارد. به والله اگر سر شب تا صبح من روي تيغ تيز بيابان بيتوته کنم که اين تيغهاي تيز به من فرو برود «واجَرَّ في الاغلال مصفدا» از گردن تا مچ پاي مرا به زنجير ببندند و روي اين تيغها بکشند و هر تيغي يک ذره گوشتم به آن گير بکند و ديگر هيچي از من نماند که مرا بکشند. «احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامۀ» اين خيلي براي من شيرين تر است از اينکه قيامت من در دادگاه خدا قرار بگيرم. پيامبر هم باشد «ظالماً لبعض العباد و غاصبا لشيء من الحطام» و به من بگويند به بعضيها به ناحق تلنگر زدي يا چيز مختصري از حق مردم را غصب کردي. اينکه ميگويم به پادشاهان و روساي جمهور براي اينکه ميلياردها دلار و يورو و ريال دست اين صاحبان مقام است. ببينيد اميرالمومنين نسبت به مال و نسبت به مردم چه موضعي دارد. اين موضع صد در صد توحيدي است. کسي که ياد خدا باشد نميتواند دعوت به منکر بکند.
]يامرون بالمنکر وينهون عن المعروف[ و مردم را نهي از معروف ميکنند. حالا اين نهي از معروف مصاديق مختلفي دارد. من و شما ميخواهيم يک کار خير بامنفعتي براي يک ده، براي بخش، براي شهر، براي کشور انجام بدهيم بيايند چوب لاي چرخ بگذارند و نهايتا خسته مان بکنند و ما هم محروم از امکانات بشويم. اين ديگر مصداق اتم ]ينهون عن المعروف[ است. «ويقضبون ايديهم» اينها ابدا در کار خير پول خرج نميکنند. بخيل بخيل هستند. اين سه علامت براي شناخت منافق. چه شده که اين قدر پست و بي ارزش شدند. «نسوا الله» خدا را از ياد بردند. اين قدر سرگرم اين فرهنگ نفاق هستند. صبح تا شب در مغازههايشان، سر کارشان، در مديريت شان، در اداره شان، در امور ديگر سرگرم ضربه زدن به اسلام و به مسلمانان هستند و اينکه يک آدم و مدير خيري را چطور از کار بيندازند. خدمت او به مردم بشوند. «فنسيهم» خدا هم بالکل اينها را از رحمت خودش بريده. نسيان خدا معلوم است. لغت وقتي در کنار پروردگار ميخواهد معني بشود يک معني ديگري دارد. «نسوا الله» منافقين يعني کثرت مشغله شان در اين فرهنگي که دارند باعث شده که خدا را از ياد ببرند. «فنسيهم» خدا هم اينها را از ياد برده. نه اينکه خدا فراموششان کرده. دارد نانشان را ميدهد و حياتشان به اراده حق در تداوم هست. در امتحان هم هستند. «فنسيهم» يعني بالکل از رحمت و لطف خودش اينها را بريده. مثل شکر است که وقتي در حق ما استعمال ميشود ]ومن يشکر فانما يشکر لنفسه[ يعني عمل مثبت. ]اعملوا آل داود شکرا[ مفعول لاجله است. يعني عمل بکنيد شاکريد. عمل صحيح. اما ميگوييد «ان الله غفور شکور» معنيش اين نيست که پروردگار روز قيامت به بندگانش ميگويد من خيلي از شما متشکرم که آدمهاي خوبي بوديد. شکور در حق پروردگار يعني وجود مقدسي که مزد زياد در برابر عمل کم عطا ميکند.
]ان المنافقين هم الفاسقون[ منافقون همان اهل فسق هستند. کلمه فسق قبل از نزول قرآن در مردم عرب در مدينه و مکه استعمال داشته اما نه درباره انسان. آنها اين لغت را در خرما وقتي ميرسيد و از غلافش ميزد بيرون، استعمال ميکردند، چقدر زيبا خدا اين لغت را در قرآن به کار گرفته. منافق و مرد و زنش يعني آن موجودي که از چارچوب و لباس و جلد انسانيت درآمده. ديگر ]اولئک کالانعام[ ]مثل الذين حملوا التوراۀ ثم لم يحملوها کمثل الحمار[ است. ]مثله کمثل الکلب[ است. ]ان الشر الدواب عندالله الصم البکم الذين لايعقلون[ است. اين معني فسق است.
اما آيه دوم. نسيان خدا، فراموش کردن خدا. که انسان وقتي در اين فضاي فراموشي زندگي ميکند واقعا از هر شر داري شرش بيشتر است. وقتي خدا لحاظ نشد، آدم ديگر ترمزي ندارد، آيه 19 سورۀ حشر است.
ابتدا که من يک داستاني از اين آيه براي شما بگويم، بعد آيه را بخوانم.
يک روز بعداز ظهر در لندن يک کسي به من گفت يک خانمي با دودخترش که اصالتا انگليسي هستند گفت: اين خانم با دو دخترش يک موسسه دارند که در اين موسسه قرآن تعليم ميدهند. اسلام تعليم ميدهند، زن و مرد انگليسي را دعوت ميکنند و با آنها حرف ميزنند اينها را مسلمان ميکنند. گفت: آن خانم شنيده که شما لندن هستيد علاقه دارد شما را ببيند. گفتم: مانعي ندارد من که جاي خاصي، ندارم شما بيا با همديگر به آن موسسه برويم. وقتي رفتم خدا ميداند خيلي به من سخت گذشت در برخورد اول. ديدم حجاب اين زن و دو دخترش از باحجابهاي متدين ما بهتر است. ايشان هم خيلي زبان انگليسي اش قوي بود اين شخصي که مرا برد ايراني و اهل عبادت هم بود. آدم خيلي بزرگواري بود. مقيم آنجاست. ما صحبت را با اين خانم شروع کرديم و بعد از آخرهاي صحبت، من پرسيدم که چرا جامعه شما اروپاييان اين طور غرق شدند در گناهان و هيچ توجهي به خودشان نميکنند. گفت: اولا دولتهاي ما، جوامع اروپايي را با فرهنگي که برايشان درست کردند، هيچ کس در اين مملکت ياد خودش نميکند. همه يا ياد ساندويچ هستند يا ياد آبجو هستند يا ياد کار هستند يا ياد پول هستند يا ياد بيرون رفتن براي تفريح. هيچ کس ياد خودش نيست و بعد اين آيه را مطرح کرد ]ولاتکونوا کالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم[ اي کاش ما روانشناسان اروپا و آمريکا را ميديديم و به آنها ميفهمانديم که روانکاوي قرآن و روايات ما چه روانکاوي است. يعني کثيف ترين و خطرناکترين و خسارت بارترين بيماري، بيماري خودفراموشي است. که من اصلا ياد خودم نباشم. من اگر توجه به خودم داشته باشم مملوک بودن خودم را درک ميکنم. وقتي مملوک بودن خودم را درک کردم مالکم را درک ميکنم. «من عرف نفسه فقد عرف ربه» مالکم را که درک کردم خبر از خواستههاي او پيدا ميکنم. سپس عبدالله ميشوم در غيراينصورت براي قيامتم کاري نميکنم چون يادم نميآيد. اين کيفر سنگين نسيان خداست. «ولاتکونوا کالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم» انسيهم فاعلش پروردگار است اينجا هم جنبه کيفري دارد. يعني ياد آنها را نسبت به خودشان از خودشان گرفتم. چه وقت ياد خودشان ميافتند؟ اميرالمومنين ميفرمايد: ياد خودشان زماني ميافتند که يک جو ارزش ندارد. «الناس نيام واذا ماتوا انتبهوا» نميگويد نائم. با اسم فاعل نه. نيام مصدر است. يعني تمام سلولهاي مغزي شان خواب است. ذهن شان و عقلشان و فطرتشان خواب است. از باب زيد عدل است. عين خواب هستند. بعد از مردن بيدار ميشوند و آنجا تازه همه چيز را باور ميکنند و به يادشان ميآيد که ديگر آن باور و به ياد آمدن به درد نميخورد. جالب است اينجا هم پروردگار آيه را به همان جمله اي که آيه منافقون را ختم کرد ختم کرده. «اولئک هم الفاسقون» اصلا يادش نميآيد که انسان است. آگاه نميشود که انسان است.
اما سوره مبارکه مجادله. در اين سه آيه متعلق نسيان پروردگار است. «استحوذ عليهم الشيطان» شيطان بر آنها چيره شد. ]فانسيهم ذکر الله[ مشغله زياد مادي ياد خدا را از آنها گرفت. مشغله زياد مادي.
من يک سفر امارات بودم. آخرين سفرم. يک دوستي آنجا امد پاي منبر گفت: گشتن تمام دبي وقت زيادي نميخواهد، ماشين بياورم ببرم بگردانم شما را. گفتم عيبي ندارد. دو سه ساعت گشت همه مناطق دبي را گفت نظرت چيست، خيلي اينجا آباد است؟ گفتم: نظرم صد در صد منفي است. گفت: چرا؟ بي خود نميگويند شما آخوندها فکرتان قديمي است و مال 2000 سال پيش است. اينجا را نگاه کن، از نيويورک آبادتر است. چون يکي از دوستان هم همين را ميگفت که من نيويورک بودم دبي از نيويورک آبادتر است. گفتم: نظر من صد درصد منفي است. اين زندگي که شيطان بزرگ آمريکا براي دبي درست کرد انواع هتلهايي که نمونه اش در تمام اروپا و آمريکا کم است يا نيست. انواع پاساژها، اجناس ارزان در منطقه گفتم کاري که آمريکا براي اينها کرده اين است که در سوره مجادله پروردگار ميفرمايد. اينها را به يک زندگي وصل کرده که در اين زندگي ابدا احساس نياز به خدا نکنند و بگويند ما همه چيز را در اوجش داريم، چه نيازي به خدا داريم. «استحوذ عليهم الشيطان» واقعا هم چيره است. يعني آنجا مديران اصلي ادارات امارات آمريکاييان هستند. مديران اصلي بحرين انگليسيها هستند. مديران اصلي قطر آمريکاييها هستند. اينها اصلا خودشان کاره اي نيستند. خود اينها هم بالکل از ياد خدا تخليه شدند. ]فانسيهم ذکر الله[ من از شما واقعا درخواست ميکنم مسئله شيطان را امروز در آيات مطابق جريان زمان معنا بکنيد.البته من حدود 40 بحث درباره شيطان هماهنگ با جريانات روز دارم.
اينهايي که ياد خدا نيستند ]اولئک حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون[ حزب شيطان تباه کننده تمام سرمايههاي هستند. عقل و فطرت را تباه ميکنند. انسانيت را تباه ميکنند. اين يک نوع نسيان است. يعني يک مصداق نسيان الله است که خود فراموش کردن خدا يک گناه عظيم باطني و تاريکيآور است.
واما مصداق ديگر: نسيان قرآن کريم است که متاسفانه خيلي از مردم ما هم عمل و رفتارشان نشان ميدهد، که قرآن را فراموش کردند. آدمي که قرآن را يادش است در حد خودش که زندگيش را با قرآن هماهنگ ميکند. و الا زندگيش با فرهنگ مسيحيت و يهوديت هماهنگ ميشود. مائيم که شبانه روز ده بار به صورت واجب از خدا ميخواهيم «غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين» من فرهنگ يهود و کفار و مشرکين را نميخواهم. اينها مغضوب عليهم هستند. فرهنگ نصاري را هم نميخواهم. اينها مردم گمراهي هستند.
مائده آيه 13 ]يحرفون الکلم عن مواضعه ونسوا حظاً مما ذکروا به[ اصلا حق را از جايگاهش در ذهن مردم و زندگيشان تغيير دادند. و بهره گيري خود را از ]مماذکروا[ به که قرآن است از ياد بردند. سوره مائده آيه 14 ]ومن الذين قالوا انا نصاري اخذنا ميثاقهم[ آنهايي که ميگويند ما مسيحي هستيم که امروز هم اروپا و آمريکا ميگويند ما مسيحي هستيم. «فنسوا حظا مما ذکروا به» اينها بهره گيري از انجيلشان را يا بهره گيري از قرآن مجيد را که در حقيقت عمل به دستورهاي خداست از ياد بردند.
طه آيه 126خدا در اين آيه با فراموشکاران در قيامت حرف ميزند. ]کذلک[ اين اوضاعي که براي خودت ميبيني مال اين است که ]اتتک آياتنا[ آيات من و قرآن من يا انجيل من زمان مسيح يا تورات زمان موسي برايت آمد ]فنسيتها[ اين قدر خودت را مشغول کردي که ديگر وقت توجه به من و کتاب و پيغمبرم را نداشتي. ]وکذلک اليوم تنسي[ امروز روزي است که جواب آن نسيانت را بدهم و آن اين است که بالکل براي ابد از بهشت محرومت کنم.