درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاه و پنجم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
توضيح مختصر ديگري که در کنار جمله «سهلت موارده» بايد داده بشود اين است که اين آب خوشگوار شيرين معنوي که اميرالمومنين(ع) ميفرمايد: احب عباد خدا از آن سيراب شدند. جايگاههايي که مربوط به اين آب شيرين معنوي است، ورود به اين جايگاهها چگونه بر احب عباد سهل و آسان است. اين آب خوشگوار و شيرين معرفت و يقين و تکاليف الهيه است. اين آسان بودنش چگونه است؟ بر همه هم آسان نيست. چنانکه در قرآن ميخوانيم در سوره مبارکه بقره ]انها لکبيرة[ اين نماز، اين صبر و حوصله و استقامت به طور طبيعي سنگين و دشوار است. «الا علي الخاشعين» نه براي همه. براي اهل خشوع که خشوعشان براي معرفتشان و يقينشان به حقايق هستي، ميباشد. آسان است. علت آساني با ذکر مثال معدن طلايي در دو هزار متري قله است آن کسي که آگاه به اين معدن است و ميداند به دست ميآورد سربالايي براي او آسان است. ولي جاهل به معدن. دو قدم ميرود ميگويد نفسم گرفت بر ميگردد. زيربارش نميرود. علت اين آساني را بايد در باور اينها نسبت به نتايج کار جستجو کرد.
براي باور کردن قرآن در خود قرآن به انسان راهنمايي شدهاست. ]ان کنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسورة من مثله... فان لم تفعلوا[ که لم تفعلوا تا به حال ادامه داشته. اگر نميتوانيد يک سوره بياوريد ]فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة[ از آتشي که هيزم اين آتش و زغال و آتشگيره اين آتش خودتان هستيد. بپرهيزيد و قبول بکنيد قرآن را که وحي است.
وقتي وحي بودن خودش را ثابت ميکند و بر قلب مبارک صادق مصدق نازل شده. آدم عاقل، آدم منصف آدمي است که جوانمردي دارد. مردانگي و مروت دارد و از عقل بهره ميبرد. فکر ميکند و قرآن را باور ميکند! به عنوان وحي الله؛ پيامبر را به عنوان رسول الله باور ميکند. قرآن را تصديق ميکند. پيامبر را تصديق ميکند. اخلاق انساني هم اقتضا ميکند که انساني که ثابت شده واقعا راستگو است، هر راستگويي را تکذيب نکند و کاذب و مفتري را تصديق نکند.
نصيحت بسيار پرمغزي پيامبر اکرم(ع) به معاذ بن جبل دارند که به معاذبن جبل ميفرمايد «اياک... ان تکذب صادقا» يعني من تو را برحذر ميدارم. در اين زمينه مواظب خودت باش. اين يک کار خطرناکي است که حرف يک آدم راستگو و صادقي را باور نکني. خدا در قرآن کريم گروهي را به عنوان صادقين مطرح کرده و امر واجب ميکند. ]کونوا مع الصادقين[ قيامت اهل صدق را بيان ميکند. ]يوم ينفع الصادقين صدقهم[ مطالب اينها را انکار نکنيد. البته ما وقتي قرآن را باور کرديم از طريق آيات ميفهميم در راس صادقان عالم انبيا خدا و ائمه طاهرين هستند و انسانهاي عادلي که گاهي 80-90 سال بين مردم زندگي ميکردند و راستگويي و صدقشان براي مردم ثابت بوده. اصلا خودشان را نيازمند به گناه نميديدند که گناه کنند. ]اياک ان تکذب صادقا او تصدق کاذبا[ آدمهاي لاابالي، پست و بي تقوا و دروغ گفتن براي ايشان مثل نقل خوردن است. اينها را تصديق نکني وحرفشان را باور نکني و به گفتار ايشان عمل نکني.
احب عباد اولا آيات قرآن را باور دارند که من الله است. رسالت رسول خدا را باور دارند که من الله است. حالا يک سلسله مسائل تکليفي و عملي و اخلاقي را در قرآن مجيد ميبينند که انجامش براي آنهايي که باور نکردند يا باورشان ضعيف است؛ مشقت آور و سخت است. ولي تمام اين سختيها و بارها و سنگينيها و تلخيها برايشان آسان و شيرين است.
آنان در قرآن مجيد ديدند خداوند درباره يک عمل مستحبي مثل نماز شب فرموده ]فلا تعلم نفس مااخفي لهم من قرة اعين[ هيچ کسي را آگاه نکردم، آگاهي هم ندارد به آنچه که براي اهل نماز شب قرار دادم. بيدار شدن برايشان سخت است با اينکه خدا را به حقيقت باور دارند. حرفشان را به حقيقت باور دارند. نتيجه نماز شب را باور دارند به حقيقت. اين باور پيمودن اين راه را خيلي برايشان آسان ميکند. بعد از اين است که اميرالمومنين(ع) در جمله بعد ميفرمايد «شرب نهلا وسلک» لغتي را که حضرت استعمال ميکند جددا يعني راه هموار، راهي که آسان ميشود در آن حرکت کرد. راهي که محکم است و زيرپايش خالي نميشود. گودال ايجاد نميشود که آدم ضرر بکند.
قرآن را که باور کردند. حرف خدا را که باور کردند. وعده خدا را به نتيجه نماز شب باور کردند با اين باور و با ديدن آن نتيجه با چشم دل واقعا سخت است از رختخواب تابستان و زمستان بلند شوند و وضو بگيرند و بيايند يازده رکعت نماز بخوانند با اينکه به آنها واجب نيست. حالا واجب يک زوري پشت آدم ميگذارد. اما اين نماز که واجب نيست ولي ما ميبينيم متهجدان و اهل نماز شب شوق و ذوق به اين کار دارند.
يک وقت من در مني يک کسي را سال 45 -46 ميشناختم که وقتي ازدنيا رفت نزديک در ورودي حرم حضرت رضا که با 300-400 ميليون نميشود قبر خريد ولي رهبر معظم دستور دادند مجاني دفنش بکنند. ايشان اعمال حج تمتع را انجام داده بود برگشته بود که به نيمه دوم وجوب وقوف در مني برسد. با يکي از دوستان تهراني من همانجا از ابتداي سفر آشنا شده بود او زياد با او رفت و آمد داشت. خسته شده بود و يک مقدار ذهنش به هم خورده بود و فکر ميکرد 4-5 دقيقه به نماز صبح مانده بود. نميدانست که حالا وارد مني شده اول نيمه شب است و نيمه دوم مني است و ميتواند در آنجا بيتوته بکند. من آن وقت او را ديدم يک حالت عصبانيتي به او دست داده. چهره اش درهم فرو رفته از شدت خستگي فکر ميکرد. اين بنده خدا که با او رفته بود چون پيرمرد هم شده بود. در انجام حج تمتع او سهل انگاري شده و ديرماشين گرفته است و حالا مني رسيده نور زيادي هم در مني بوده با چراغهايي که گذاشته بودند به آسمان نگاه کرده بود فکر ميکرد نزديک فجر صادق است گويا او داغ جوان ديده. به يک شکلي و حالتي که انگار نزديک سکته است گفت چکار کرديد؟ چطوري برنامه را جور کرديد که نماز شبم از بين رفت. نابود شد. انگار داشت ديوانه ميشد. بعد دوستم به من گفت ببين چه ميگويد؟ به او گفتم آقا هنوز لحظه شرعي نيمه شب نرسيده. ده دقيقه مانده به ساعت دوازده و نيم عربستان که يا دوازده که نيمه شب شروع ميشود. اول ميخواست باور نکند بعد مثل اينکه چشمش را باز کرد و ديد من هستم. سابقه ام هم خيلي زياد بود. گفت واقعا صبح نشده؟ گفتم نه آقا 5-6 ساعت مانده به صبح. انگار سلطنت کره زمين را به او دادند. به قدري چهره باز شد و حالت انبساط برايش آمد و بعد رفت يک گوشه و مشغول نمازشبش شد.
همين نماز شب من فکر ميکنم درصدبالايي از مردم ايران حتي آدمهاي مذهبي براي نماز صبح بلند نميشوند. «انها لکبيرة» و اين سنگيني تکليف را بايد در عدم باور آنها يا در ضعف باور آنها جستجو کرد. معرفت احب عباد، يقين احب عباد، باور احب عباد باعث شده که در انجام تکاليف الهي يک روح شادي داشته باشند و مشتاق باشند و اين جاده را طي بکنند يا جادههاي ديگر. جاده واجبات و جاده علم و معرفت را طي کنند.
ما در احوال بسياري از علماي بزرگ گذشته که بررسي ميکنيم با چه مشقتهايي روبه رو بودند ولي خيلي راحت آن مشقتها را تحمل کردند و در خودشان شکستند. من اوايل طلبگي پيش يک بزرگواري جامع المقدمات ميخواندم. اهل دهاتهاي اصفهان بود از دنيا رفته است. خيلي چهره نوراني داشته و با پدرم رفيق بود. پدرم به او سفارش کرده بود که به ايشان درس بده. آن زمان که ما در قم دچار مشکل و مضيقه و سختي بوديم، يک روز صبح من يک درسي داشتم شش صبح در يکي از همين ايوانهاي حرم حضرت معصومه(س) يک استادي هم داشتيم که فکر کنم اسفنديار روئين تن بود. انگار سرما در او اثر نميگذاشت. من داشتم درس ميرفتم سرماي سخت آن روز انگشتان پايم را ميزد و من به فکرم هم نميآمد. بروم يک کفشي بخرم که پايم آسيب نبيند. چرا به فکرم نميآمد؟ چون آن کفشي که من ميخواستم بخرم از اين کفشهاي لاستيکي بود 15 ريال قيمتش بود که من نداشتم بخرم. استاد جامع المقدمات من ميگفت که من بيشتر روزها پنهان از طلبههايي که در مدرسه بودند چون يک حجره تنهايي داشتند که کوچک بود و جاي دو تا طلبه نبود. ارزن ميخورم. ارزني که به مرغ ميدهند. يک روز چهارشنبه يا پنج شنبه بود و طرف ديگر مدرسه کار داشتم يکي از حجرهها ظاهرا آن چراغ پخت و پزش را از توي پستو آورده بود در حجره که حجره هم يک هوايي بگيرد و در ضمن يک قابلمه کوچک گذاشته بود که آبگوشت ميپخت. بوي آبگوشت که به مشام من خورد من بي حال شدم. ولي چرا اين سختيها برايشان آسان شده بود. چون نسبت به آن هدف پاک و مقدسي که داشتند، باور داشتند.
کتک خوردن يوسف، طرد شدن يوسف، در چاه انداختن يوسف، بعد فروخته شدنش طبق قرآن به وسيله کاروان، چون تمام ضمائر جمع آيه به کاروان بر ميگردد. «شروه» همانهايي که خداوند ميگويد «جائت سيارة» ]بثمن بخس دراهم معدوده[ اين گونه به سر يک موجود با ارزش بزنند کمتر از 10 دينار بفروشند که به قول خودشان از شرش خلاص بشوند نکند خانواده اش بيايند و گير بدهند و اختلاف و نزاعي برپا بشود. بعد هم بيايد در کاخ مصر هفت سال در برابر دعوت آن زن قرار بگيرد که جوانهاي امروز ما 7 ثانيه اش هم طاقت ندارند. 7 سال دعوت آن زن را بگويد نه. جواني که زن ندارد و خودش کپسول شهوت است اين همه سختي بعد هم زندان بيفتد. با يک مشت مشرک و کافر آن هم زندانهاي فرعون مصر که همه آن شکنجه بود. چطور همه اينها را به خودش هموار کرد و تقلب براي نجات خودش نکرد. حيله گري نکرد. خودش را معرفي نکرد بعد از آزاد شدن از زندان که پادشاه مصر گفت: تو پيش من خيلي جايگاه داري چه ميخواهي؟ نگفت چهارنفر را با من کن، با سه چهار تا اسب تا مرا کنعان ببرند من براي اينجا نيستم. من 30 سال است که پدرم و مادرم را نديدم. بهترين لذت اين بود که برود پدر و مادرش را ببيند. اما هدف او وقتي از زندان آزاد شد و ديد مقام به او ميدهند، نجات مردم مصر از شرک و 7 سال شدت قحطي بود. اين هدف فراق پدر و مادر را بر او خيلي آسان کرد. يا وقتي از خواب بيدار ميشود، پيغمبري مثل يعقوب که يوسف پيغمبري او را باور دارد به او ميفرمايد: ]کذلک يجتبيک ربک و يعلمک من تاويل الاحاديث ويتم نعمته عليک[ اين يجتبيک و يعلمک که علم حقايق است، تاويل يعني حقايق و کتک خوردن از برادران که هيچ کدام از اين سه پيش بيني را پدر به او نرسيد. پس معلوم است که اين جاده را بايد برود. در چاه به او نرسيد بايد ادامه بدهد. در کاروان با آن همه تحقيري که شد نرسيد، بايد ادامه بدهد. 7 سال در کاخ عزيز نرسيد بايد ادامه بدهد. 9 سال زندان، پايان زندان شروع شد ]يجتبيک ربک يعلمک من تاويل الاحاديث و يتم نعمته عليک[ حالا شده عزيز مصر و عقبهها مشکلات طي شده. چطور بر خودش آسان کرد؟ براي پيش بينيهاي پدر و چون همه را با فعل مضارع گفته حالا به زبان عبري است. قرآن مجيد به عربي برگردانده است. ]يجتبيک ربک[ نه در خانه من. آينده اين جاده بايد طي بشود.
«سهلت موارده» ورود به اين آب خوشگوار معنوي حالا چه اين آب در دنيا باشد يا ]عينا يشرب بها عبادالله[ در آخرت باشد. با اين نگاه آدم سختيها برايش آسان ميشود. تحملش بالا ميرود و ناگواريها گوارا ميشود. يک ناگواري براي همه انبيا پيش آمد که ملاک آن ناگواري در ما هم وجوددارد. چه براي ما که در قم هستيم و چه هم لباسي هايمان که در شهرهاي ديگر هستند اين ناگواريها هم الان اوج دارد و هنوز فروکش نکرده است.
انبياء خدا در جوامعي که مبعوث به رسالت ميشدند اگر در قرآن مجيد هم جستجو کنيد مطالب بيشتري به دست تان ميآيد. مردمي کوتاه نظر، که به قول اميرالمومنين همه زندگي و حيات را در آشپزخانه خانه و يک مغازه و يک زمين زراعت ميديدند. نگاه گسترده اي به عالم و آينده عالم نداشتند. مردمي حسود، جاهل، مردمي فقط منفعت شخصي طلب، مردمي مغرور، و مردمي اسير فرهنگ پدرانشان که اصلا حرف انبياء را در ابتداي امر باور نميکردند. يعني ميگفتند: ميخواهي ما را از دين پدرانمان جدا بکنيد. ما الان ده تا خدا داريم تو ميگويي يک خدا قبول بکنيم. يک چنين مردمي که در شهوترانيهاي جنسي و شکمي و در به دست آوردن مال واقعا مردم بي قيدي بودند. حالا انبياء آمدند ميگويند: شهوت بايد مقيد باشد، به دست آوردن مال بايد مقيد باشد، شکم بايد مقيد باشد، بتها بايد برود، خدا بايد در زندگي تان باشد. اينها با انبياء چه کردند؟ انبياء در اينها جا نميگرفتند. دائم اينها در مقابل انبياء حالت دفع داشتند. تهمتهاي زيادي هم ميزدند که نه اين کتاب فرستاده خدا نيست. خودتان مينشينيد ميسازيد به عنوان وحي ميآييد به خورد ما ميدهيد. شما دروغگو هستيد. شما ميبينيد انبياء با آن خدا نگري و با آن هدف بيني شان و با آن معرفت بالا در ميان چه مردمي قرار گرفتند. آنها کمال روح را نگاه ميکنند. رشد جان را نگاه ميکنند آنها دارند رضايت خدا را نگاه ميکنند. آن باورها تحمل ناگواريها را براي آنها گوارا کرده بود. اين است که هيچ کدام از زيربار مسئوليت فرار نکردند. از پروردگار هم تقاضا نکردند ما را بازنشسته کنند. نوح(ع) 950 سال تبليغ دين کرد و نگفت مرا بازنشسته کن. پيغمبر اکرم(ص) آخرين لحظه ميخواست مسجد بيايد نميتوانست قدم بردارد اميرالمومنين(ع) و فضل بن عباس زير بغلش را گرفتند و او را به مسجد رساندند براي اينکه باز تبليغ دين بکند. اين ناگواريها را تحمل کردند. سالها گفتند دروغگو هستيد. کذاب هستيد. ساحريد. مجنونيد. ]يقولون انه لمجنون[ هر روز در مکه به پيامبر اسلام ديوانه ميگفتند. همان ملاک که در انبياء بوده است. باعث هجوم مردم بوده، الان در ما هم هست. ما دنبال علم هستيم. دنبال معرفت هستيم. دنبال کمال خودمان و ديگران هستيم. دلسوز مردم هستيم. دلمان ميخواهد مردم پاک بشوند. دلمان ميخواهد مردم صادق بشوند. دلمان ميخواهد مردم اهل بهشت بشوند. اما به ما چه ميگويند؟ ميگويند هر بلائي سر مملکت آمده از دست شما آخوندهاست. تاکسيها ما را سوار نميکنند. بعضي جلسات که در مناطق مختلف بوده حالا دعوت مان نميکنند. اين ناگواريها براي انسان هدف دار و آن کسي که جهان بيني ديني دارد و آن کسي که دنبال انبياء دارد حرکت ميکند قابل تحمل است. نميگويد. من ديگر خسته شدم تحملش را هم ندارم در خيابان فحش به ما ميدهند و گاهي دو تا بچه جلف موتورسوار رد ميشوند عمامه را مياندازند. آنهايي که زمينه اين فضا را فراهم کردند قطعا در قيامت دادگاههاي سخت و حساب بدي خواهند داشت. همه اين فضاها از هواي نفس توليد ميشود.
من که هدف و جهان بيني ديني دارم. و به دنبال کار انبياء هستم، تحمل ميکنم و از لباس بيرون نميآيم. نميآيم يک مدرک بگيرم و با گرفتن مدرک بعد از اينکه اين همه سهم امام زمان را خوردم لباس را در بياورم و ريش را بتراشم و بروم يک جايي استخدام بشوم و مدير بشوم و پول حسابي به جيب بزنم. چهارخط شعر زيبا هم در زمينه تحمل ناگواريها براي باورکردهها و هدفنگرها بخوانم.
اي مسيح خوش نفس چوني زرنج که نبود اندر جهان بي رنج گنج.
که حالا اگر مسيح بود جواب ميداد و ميگفت ما تا محکوم شدن اعدام به دست يهوديان راهمان را ادامه داديم. اصلا براي ما مهم نبود که يهود چقدر براي من مشکلات ايجاد کرد. اين البته خطاب به ما است.
ادبيات ما اين جمله را دارد. سعدي هم ميسرايد:
نابرده رنج گنج ميسر نميشود
اما آدمي که دوهزار متر کوه را بايد برود بالا ميداند چه چيزي در آن بالا قرار داد. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. همه اينها از اين آيه قرآن گرفته شده ]أن ليس للانسان الا ماسعي[ اگر انسان دنبال اهداف مثبت و نتايج بالاست. براي انسان غير آنچه که بکوشد نخواهد بود.
چوني اي عيسي زديدار يهود چوني اي يوسف ز اخوان حسود
يوسف چگونه برخورد کرد. چگونه تحمل کرد. خيلي سنگين بود آن چه که براي يوسف پيش آمد. اما به قول حضرت سيدالشهداء در روز عاشورا به پروردگار عرض کرد همه اين اتفاقات چون در برابر ديد تو و مشاهده توست و بالاخره اين پرونده پيش تو رسيدگي ميشود براي من تحملش آسان است. قبول ميکنم تا آخرش هم ميروم.
تو شب و روز از پي اين قوم غَمرَ چون شب و روزي مدد بخشاي عمر
يعني ملت کوتاه بين که ما درآنها جا نميگيريم. همه چيز را به گردن ما ميگذارند. يعني بايست تو خودت شب و روز خدايي. کمک کن، کنار نرو. فرار نکن.
آه از اين صفرائيان بي هنر چه هنر زايد زصفرا دردسر.
واقعا ناله دارم از اين مردمي که مزاجشان صفرايي است. اين را بدان که نود درصد از مردم دردسر ايجاد ميکنند اصلا کارخانه ساخت مشکلات هستند براي تو ولي ]فاصبر کماصبر اولوا العزم من الرسل[ دائم به پيامبر دلداري ميدهد. ايستادگي کن. عقب نشيني نکن. دنبال مردم براي هدايتشان برو.
من يک وقت گفتم امام حسين از مدينه حرکت کرد شش ماه در مکه بود، بعد روز هفتم از مکه بيرون آمدند چون نميتوانستند محرم به عمره حج بشوند، عمره مفرده را هم قبلا به جا آورده بودند. اصلا محرم نبودند که از احرام در بيايند. اين هم يک اشتباهي است که حج را بدل به عمره کرد. حج تمتع روز نهم ذي الحجه شروع ميشود. ايشان هفتم از مکه بيرون آمدند. او مسير مکه تا کربلا که نزديک دوهزار کيلومتر است، سپري کردند. بعد حادثه کربلا پيش آمد. اگر همه اين حوادث اتفاق افتاد براي نجات سه نفر بود. حر بن يزيد و دو تا برادر که از خوارج بودند، بعد از شهادت ابي عبدالله تنها مانده بود برگشتند. اگر اين حادثه ناگوار کربلا که امام تحملش کرد. محض نجات و هدايت سه گمراه اتفاق افتاده باشد، ميارزد.
بايد در کنار اين صفرائيان نامرد تحمل کرد تا ببينيم بالاخره با صبر و ايستادن ما و با تحمل ما بيدار ميشوند يا بيدار نميشوند. روز عيد فطر در اصفهان مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني اين انسان والا نماز عيد خواند. يک نماز هم در اصفهان بود با بودن ايشان فطريه زيادي به ايشان دادند و ايشان هم همه را همان وقت به وسيله موثقين پخش کرد. يک پيرمردي آمد کنار جانماز گفت من واقعا مستحق هستم و دروغ نميگويم. يک مقدار فطريه به من بدهيد ايشان فرمود: تمام شده و خودم پول هم در جيبم ندارم. حالا اين شخص کارد به استخوانش رسيده بود. آب دهانش را جمع کرد و به صورت سيد شيخ جعفر انداخت. گفت که ادعاي نيابت امام زمان(عج) را ميکني و يک گدا را نميتواني اداره کني. ايشان هم به محاسن و صورت دست کشيد و بلند شد عبايش را برداشت و رو کرد به مردم، گفت: يک مستحق ديگر مانده من در صف ميگردم اگر کسي فطريه اش را نداده و اگر همه فطريه داديد يک کمکي بکنيد، عبايش را پر از پول کرد و برگشت. گفت بيا اين از ما بيشتر نميرسيد. با اين صفرائيان بالاخره بايد تحمل کرد. ما جايي در دنيا پيدا نميکنيم که برويم همه احترام بکنند اينجا هم بدتر از بدترش کردند ولي انشاء الله براي خدا فرار نميکنيم و خودمان را هم بازنشسته نميکنيم و از لباس هم در نميآييم. امام عسگري ميفرمايد: روحانيون مکتب ما را ميآورند از همه بالاتر نگاه ميدارند تاج قيمتي به سرش ميگذارند و به او ميگويند از اولي که تبليغ دين کردي تا به حال هر کس پاي منبرت بوده و به وسيله تو هدايت شده صدايش کن، دست همه را بگير بهشت ببر. اما اجر تو از اجر همه اينها بالاتراست. اين معني «سهلت موارده» است.