لطفا منتظر باشید

درس تفسير نهج البلاغه - جلسه پنجاه و ششم

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کساني که، کسب معرفت خداشناسي، قيامت شناسي، عاقبت شناسي، خودشناسي از طريق قرآن، انبياء، ائمه موفق شدند و نتايج هر کار مثبتي را آگاه شدند و باور کردند. وارد انجام تکاليف الهيه شدند که همان راه مستقيم خداست. به خاطر آن معرفت و انجام اين تکاليف به آنها باورشان سخت نيامد و در برابر تمام موضع گيري‌هاي منفي مردم زمان تحمل کردند و آزارهاي مردم و تحقير مردم را به صورت مانع سد، ديوار در نياوردند و به حرکت شان ادامه دادند.
البته دلسوز مردم هم بودند چنانکه در قرآن ملاحظه مي‌کنيد يک پيام انبياء به مردم اين بود ]اني ناصح لکم امين[  من خيرخواه شما هستم در همه امور حيات شما امين هستم، اهل ضرر به شما يا دعوت به چيزي که خسارت دارد نيستم اين نشان از محبت اين گونه بندگان به مردم دارد.
براي اينکه بدانيد مجموعه تکاليف صراط مستقيم حق است؛ به سه آيه در قرآن که با هم پيوند دارند در سوره مبارکه انعام آيات  151 و 152 و 153 پروردگار عالم در اين آيات مسائل اعتقادي و اخلاقي و خانوادگي و اجتماعي و عملي را در نه بخش مطرح مي‌کند که از اين آيات خيلي راحت مي‌توانيد اين عناوين را استفاده کنيد.
در پايان مي‌فرمايد ]و ان هذا صراطي مستقيماً[ يعني کسي از ما بپرسد اين که شبانه روز ده بار به صورت واجب در نماز مي‌خوانيم اهدنا الصراط المستقيم اين صراط مستقيم و جاده چيست؟ جوابش در همين آيات سوره انعام است که اين يک جاده معنوي است که اميرالمؤمنين در همين خطبه با تعبيري که از جاده دارند و صفتي که برايش مي‌آورند مي‌فرمايد: سبيلا جددا سبيل جدد يعني يک جاده محکم، استوار.
که زير اين جاده چاه و چاله ندارد؛ يک جاده استواري و محکمي است که طبق آيات قرآن سالک در اين جاده به چهار واقعيت مي‌تواند برسد. يکي لواي حق است ]فمن کان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحا[ که اين ]فليعمل عملاً صالحا[  امور مثبت فردي، خانوادگي ،اجتماعي و اخلاقي را مي‌گيرد ]ولا يشرک بعبادۀ ربه احدا[ اعتقاد به توحيد را هم شامل مي‌شود.
اگر کسي اميد به لقاء دارد با جاده آن ]السابقون السابقون * اولئک المقربون[  اين يک مقام است. ]و رضوان من الله اکبر[ ]راضيه مرضيه[ ]رضي الله عنهم و رضوا عنه[ مقام رضايت الله و بعدش هم به اعتبار جنتي؛ جنت الله است. جنت الله، لقاء الله، قرب الله، رضا الله، جنت الله است.
در پايان اين جاده است که در آيات انعام مي‌فرمايد: ]ولاتتبعوا السبل[  از فرهنگ‌هاي ديگر پيروي نکنيد ]فتفرق بکم[ که همه شخصيت شما و انسانيت شما، ارزش‌هاي شما را متلاشي مي‌کند، ]ان هذا صراطي مستقيما[ دو نکته بسيار مهم است يکي يا صراطي نسبت است که در ما يک سيري در دعاي جوشن کبير بکنيم بعد بدانيم اين صراط، صراط کيست؟
يکي هم صفت مستقيم است که خداوند همه راه راست را نسبت به خودش داده شده است: مثل بيتي، صراطي، جنتي و هم صفت مستقيم آمده (و ان هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه السبل) واقعاً اگر اين نتايج چهار گانه را مي‌خواهيد چون در سوره کهف هم مي‌گويد: ]من کان يرجعوا[ آن کسي که اميد دارد لقاء را يا ]هو و الا ذکر للعالمين[  اما اين ذکر براي چه کسي ذکر است ]لمن شاء منکم ان يستقيم[ اگر شما بخواهيد برايتان ذکر است اما اگر نخواهيد ]ولايزيد الظالمين الا خسارا[  همين نخواستن راه من، و پشت کردن به قرآن خسارت است؛ نه اينکه خدا به قرآن خسارت زده است يا عمل آن انسان به قرآن خسارت زده است. قرآن که منبع خير و شرف است؛ منبع رحمت است.
جمله وارتوي من عذب فرات تمام شد پس اولين جامي که مي‌نوشيد يعني وقتي که وارد تکاليف الهيه مي‌شود از اين چشمه خوشگواري، وارد راه شده است؛ پس از اين بستگي به خودش دارد که اين راهرو حرکت را تا آخر ادامه بدهد يا نصف کار رها کند اما احب عباد اين طور نيستند حرکت شان را ادامه مي‌دهند ]فمنهم من قضي نحبه[  در سوره احزاب است اين آيه از آياتي است که وجود مبارک سيدالشهدا در مسير مکه به کربلا گاهي قرائت کرده اند از جمله وقتي خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوي؛ جوان بيست و هفت هشت ساله کم نمونه يا بي نمونه است. وقتي خبر شهادت قيس به حضرت رسيد او داستان مهمي دارد که نامه حضرت را به کوفه مي‌برده است؛ چهار بار اين جاده را سفر کرده است، و در آخرين برگشت دستگير مي‌شود اما قبل از اينکه مأمورين به او برسند نامه را از بين مي‌برد.
وقتي او را پيش ابن زياد مي‌برند مي‌گويد: نامه حسين بن علي را بده که به ابن زياد گفت: در آن کلاسي که ما در آن درس خوانده ايم به ما گفتند: اگر گرفتار شدي سِرّت را خواستند سِرّت را نگه دار و سَرت را بده و به ابن زياد گفت: من سَرم حاضر است اما سِرّم حاضر نيست  به او گفت: نامه را بده گفت: من نامه را از بين بردم. ابن زياد گفت: مي‌داني به چه کساني اين نامه را نوشته است گفت: بله گفت اسمشان را ببر آزادت مي‌کنم گفت: نه من آنجايي که درس خوانده ام اين درس را به من داده اند که اگر سِرت را خواستند نده سَرَت را بده حالا سر من حاضر است.
ابن زياد گفت: پس برو در مسجد کوفه از يزيد و من تعريف کن و علي بن ابيطالب و حسين بن علي(ع) را تکذيب کن. آزادت کنم. گفت: اين پيشنهاد خيلي خوبي است.  بعد پيش خود گفت ما اين نامه را که به نام سه چهار نفر بود مي‌خواستيم به آنها بدهيم و امام در اين نامه نوشته است من دارم به سوي عراق حرکت مي‌کنم حالا به کل مردم مي‌گوئيم حضرت امام حسين(ع) دارد مي‌آيد عراق.
قيس آمد و اعلام کرد و همان اعلام هم باعث شد که ابتدا اصحاب حضرت تا روز تاسوعا 42 نفر بودند 30 نفر با خبر او کربلا آمدند که داستان همراهي آنها واقعاً خواندني است. زيباترين کتابي که مقام هفتاد و دو نفر را شرح داده است. کتاب عنصر شجاعت از مرحوم حاج ميرزا خليل کمره‌اي است که 7 جلد است که يک جلد 700 صفحه مربوط به مسلم بن عقيل و کوفه است و سه جلد مربوط به هفتاد و دو نفر و سه جلد هم مستقلاً درباره خود حضرت ابي عبدالله الحسين است. به نظر من از زمان حادثه کربلا تا حالا هيچ کتابي نيکوتر و با بنيان‌تر از اين کتاب نيست.
در هر صورت وقتي که اولين گام را در انجام تکليف بر مي‌دارند احب عباد خدا ديگر اين جاده را طي مي‌کنند اجازه هم نمي‌دهند چيزي مانع شان بشود و به اين چهار حقيقت هم مي‌رسند، به لقاء حق آنهايي که رفتند رسيدند. امام خبر شهادت قيس را شنيد  آيه را خواند يعني قيس از مصاديق اين آيه است که ابتداي آيه اين است ]من المؤمنين[ نه همه؛ من، من تبعيضيه است‌اي کاش کساني که وارد اين حوزه ما مي‌شدند در همه چيز حوزه وارد مي‌شدند. خدا يک عده‌اي را جدا کرده‌است.
]من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه[ صدقوا ما عاهدوا الله عليه را يعني به پيمان شان به خدا عمل کردند، وفا کردند ولو به قيمت کشته شدن باشد ]فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا[  و ما فعلاً منتظر آن شهادتيم.
اما جمله بعد، دو صفت و ويژگي است: ويژگي اول که در همين مورد محل لغزش ميلياردها انسان در طول تاريخ بوده است و اندکي از اين لغزشگاه، سالم عبور کردند که حالا به خيلي موارد مي‌شود مثال زد من کلي‌تر مي‌گويم خودتان مي‌توانيد تطبيق بکنيد.
با شناختي که از احب عباد پيدا کرده ايم با ويژگي‌هايي توضيح داده شد امام در اينجا مي‌خواهد علت رواني تمام مسائل الهي و عمل به تمام مسائل را بيان بکنند ببينيد آيا اين به منزلۀ علت است يا نه اصلاً چه شد به آساني باور کردن چون خيلي از ما در همين روزگار تا حدي اهل باوريم ولي در سلوک لنگ مي‌زنيم گاهي متوقف مي‌شويم؛ گاهي خسته مي‌شويم گاهي نااميد مي‌شويم به خصوص خيلي براي من درد آور است. طلبه‌اي به من گفت حالا ده سال يا پانزده سال ما در قم مانديم رسائل و مکاسب و کفايه خوانديم و  تفسير و هج البلاغه ديديم آخرش چه مي‌شود؟
اين مقدمه پوچ گرايي و مقدمۀ پوک شدن است. مقدمه از دست دادن سرمايه‌هاي هبه شده است؛ اين مقدمۀ نااميدي است که پروردگار وزنش را با کفر يکي دانسته‌است. ]انّه لا ييأس من روح الله الا القوم الکافرون[  خوب روايت باب علم و باب عقل را ببينيد. روايات باب تعلم و باب تعليم را ببينيد. روايات باب تبليغ و روايات باب صبر در مقابل ناگواريها را ببينيد زندگي انبياء و حيات ائمه را ببينيد اين راهي که الان انتخاب کرده ايد به چهار چشمه مي‌رسد.:لقاء الله، قرب الله، رضايت الله و جنه الله. اينجا اصلاً جاي نااميدي نيست. جاي اميد و جاي دلشادي است. جاي نشاط و سرور است باور کردي خوب کار کن. باور نکردي برو چند آدم حسابي را ببين به مسائل الهيه باورت بدهند! مسائل الهيه را آنها بي مانع رفتند و به  اين چهار حقيقت رسيدند. ما جريانات را تبديل به مانع مي‌کنيم مي‌گوييم دوره ما تمام شده همه ما را مسخره مي‌کنند از عالم قدرشناسي نمي‌کنند.
و دنبال يک کسب ديگر بريم يک کسي که از قم رفته است و يک شهري دور دستي که اهل همان شهر هم است او کفايه که درس مي‌داد گويا خود آخوند کفايه درس مي‌داد. همه چيز را در حضور دارد. تمام تأملات کفايه را شکافته است. ولي خوب او به جايي نرسيد که از نظر اقتصادي سرمايه‌دار بشود با يک حسرتي به من مي‌گفت‌اي کاش اين بيست و پنج سالي که براي درس خواندن گذاشتم مي‌رفتم فوتباليست مي‌شدم الان باشگاه‌ها من را با چه قيمتي گران مي‌خريدند در حالي که ما براي تحول از اين افکار در قرآن و روايات مطالب عالي داريم. شما شيخ آل رحيم را مي‌شناسيد که به نظر من قديمي‌ترين کسي که اين داستان را سيد بن طاووس نقل کرده است که ايشان طلبۀ نجف بود و گرفتار بيماري سل و مضيقۀ اقتصادي بود و با زحمت خوراکش را تأمين مي‌کرد. در گرما روزهاي تعطيل نجف داس بر مي‌داشت و گندمي؛ جويي؛ ارزني درو مي‌کرد. پولي به او مي‌دادند طول سال را با بدبختي مي‌گذارند. روزي در يکي از کوچه‌هاي نجف چشمش به دختري افتاد و عاشق اين دختر هم شد بعد در خانۀ دختر پدر رفت و او در را وا کرد شيخ تمام لباسهاي او وصله خورده و دختر خانوادۀ نسبتاً از نظر اقتصادي وضع خوبي داشتند. گفت بفرماييد: حاج شيخ گفت خواستاري دخترتان آمدم. گفت: آقا شيخ من دخترم را که از زير بوته پيدا نکردم.
شيخ يک رفيق داشت. به او گفت: بابا جان خدا بن بست براي انسان قرار نداده است؛ برو چهل شب چهارشنبه مسجد کوفه شايد وجود مبارک امام عصر مشکلت را حل کند. شب چهلم هوا سرد بود؛ يک قهوه دم کرد که ديد يک عرب 40ساله آمد آن سو نشست. شيخ در دلش گفت خدا نکند عرب بگويد يک ليوان قهوه به ما بده اين قهوه اندازۀ خود من است اگر عرب بخواهد بخورد که کل قوري را مي‌خواهد.  اتفاقاً ديد او گفت يک فنجان قهوه به ما بده.
چاره‌اي نداشت قهوه را ريخت و ايشان هم فقط لب مبارکش را‌تر کردند و قهوه را برگرداندند فرمودند: بخور بيماري سينه‌ات خوب مي‌شود و مسئلۀ آن دختر هم حل کرده ام فردا برو به تو مي‌دهند. اما مسئلۀ اقتصادي؛
امام زمان(عج) به او فرمود: پروندۀ اقتصاد تو را خدا به مضيقه رقم زده عوض هم نمي‌کند تو تا آخر عمرت مشکل اقتصادي داري با آن بساز تا روز قيامت که خدا جبران بکند؛ بالاخره يک نان با زحمت گيرت مي‌آيد. خيلي نااميدي دلسردي بد است خيلي اين سؤال بد است که حالا ما 15 سال خوانديم خوب آخر چه ميشود؟ اين همه روشنايي در آيات قرآن و اين همه نور در روايات و اين همه الگو در بزرگان دين است.
همين حضرت علت را بيان مي‌کند که «سلک سبيلاً جددا» به قدري راحت رفتن «و ارتوا من عذب فرات... فشرب نهلاً و سهلت له موارده» که تمام ورود به جايگاه‌هاي تکاليف برايشان آسان بود «قدخلع» خيلي مهم است و قيامت ميلياردها نفر جهنم مي‌روند بخاطر همين بار منفي که آنان از خودشان دور کرده اند و نگذاشتند تبديل به مانع بشود. ]قد خلع سرابيل الشهوات و تخلي من الهموم الاّ هماً واحداً انفرد به[ خيلي عجيب‌اند. اينها البته همه مي‌توانند اينها بشوند قطعا آن تمام جاده‌ها باز  است ]والذين جاهد فينا[ اين وعده پروردگار است تو وارد شو و زحمتش را بکش و هدف خود را در همۀ فعاليتها معاملۀ با من باشد من هم وارد معاملۀ با تو مي‌شوم ]والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا[  خودم دستت را مي‌گيرم همۀ جاده‌ها را به رويت باز مي‌کنم ]قد خلع سرابيل الشهوات[ اين شهوات چيست؟ ما کلمۀ شهوت را بکار مي‌گيريم و در ذهن ما فقط غريزۀ جنسي به نظر مي‌رسد در حالي که شهوت خاص و غريزۀ جنسي که قرآن و روايات مي‌خواهند مردم آلوده به آن نشوند از مصاديق اين لغت شهوت است.
شهوت و شهوات هر دو مفرد و جمع در قرآن کريم آمده است. کلمۀ شهوت به معني خواستن است شهوات يعني خواسته ها. اين خواسته‌ها گاهي مربوط به غريزۀ جنسي است که کسي آزادش را مي‌خواهد حلالش که حلال است که جاي بحث ندارد.
]والذين هم لفروجهم حافظون الا علي ازواجهم[  يعني آنجا حفظ لازم ندارد. يک وقت قبل از انقلاب در خيابان ايستاده بودم آنجا مي‌گويم حفظ ندارد ]الا علي ازواجهم او ما ملکت ايمانهم[ خدا با شهوت راني حلال حرفي ندارد قيدي در آيه نگذاشته فقط مي‌گويد در مورد زنهاي شرعي يا آن زماني که کنيز شرعي بوده ]او ما ملکت ايمانهم[ نه آزاديم حتي يک بار پروردگار عالم در شبهاي ماه رمضان کنار زنهاي شرعي قرار گرفتن را ممنوع کرد.
اما بعضي طاقت نياوردند بالاخره اين کار را کردند و پروردگار آيه فرستاد ما اين حکم را برداشتيم ]احل لکم ليلۀ الصيام الرفث[  يعني کنار همسر بودن ولي بعضي از شما به اين حکم من خيانت کرديد اما وقتي مي‌گويد الا همسران شرعي که آنجا حفاظتي لازم ندارد. با توجه به اين معنا که حفاظتي لازم ندارد.
من در خيابان ايستاده بودم ديدم يک تاکسي خالي جلوي پايم ترمز کرد و شديد مي‌خندد گفت که در را باز کن بيا بالا کمي هم لات منش بود، چون من او را نمي‌شناختم گفتم: غريبه است. شايد ساواکي باشد بخواهد ما را ببرد گفتم: نه پائين آمد در را باز کرد و گفت بيا بالا من يک داستان از شما مي‌خواهم برايت بگويم.
پنج و يا شش ماه پيش من از خيابان نيروي هوايي رد مي‌شد ديدم که اذان تمام شده شما به قيافۀ من نگاه نکن ريش تراشيده و لاتم هستم؛ اما نماز خوان هستم گفت: تاکسي را جلوي مسجد گذاشتم. آمدم نماز بخوانم شما منبر بوديد داشتيد راجع به حقوق زن و شوهر صحبت مي‌کرديد تا به حق غريزۀ زن و مرد رسيد که شما گفتيد خوب هفته‌اي يک بار مستحب است چهار ماه يک بار واجب است مرد حق ندارد استنکاف بکند از اداي غريزۀ زن، زن حق ندارد مرد را کنار بزند و بعد گفتيد خوب از آيات و روايات استفاده مي‌کنيم اگر زن و مردي مزاج با حرارتي داشته باشند هر شب هم بخواهند حق همديگر را ادا کنند عيبي ندارد. گفت ما خانه آمديم اين را براي زن خود گفتيم زن ما به من  قسم داد که تو را به خدا، تو را به قرآن هر شب برو پاي منبر اين آقا خيلي آقاي خوبي است.
اين بيان اميرالمؤمنين عليه‌السلام خيلي روشن است که موارد نامشروع است. کلمۀ شهوت يعني خواستن. اشتهاء که در باب افتعال است. شهوات يعني خواسته‌ها اما کجاي قرآن اين کلمه با جمع آمده سورۀ مبارکۀ آل عمران ]زين للناس حب الشهوات[  محبت به خواسته‌ها آرايش داده شده يعني خواسته‌هايي که در وجود انسان است چيست؟ ]من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضۀ و الخيل المسومه والانعام و الحرث ذلک متاع حياۀ الدينا[ کلمۀ متاع يعني مورد بهره وري و لذت بردن متاع که پايه‌هاي لذت براي مردم است ولي بعد مي‌گويد قانع به همين‌ها نباشيد چيزهايي ديگر هم است که اگر شما مي‌خواهيد مانند زن، پول، مرکب، زمين، زراعت و بچه هماهنگ با احکام خدا و خواسته‌هاي خدا بدست بياوريد ]عنده حسن المآب[ چهار آيه است که يک سير کمالي بسيار عالي را براي انسان بيان مي‌کند. آنهايي را که مي‌خواهيد اگر هماهنگ با خواسته‌هاي خدا باشد اهل تقوي مي‌شويد يعني حرام نخواهيد؛ باطل نخواهيد اهل تقوي مي‌شويد.سپس آيۀ بعد مي‌گويد: ]للذين اتقوا عند ربهم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد[  بعد عباد را تفسير مي‌کند.
در آيۀ بعد ]الذين يقولون ربّنا اننّا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا[  و در آيۀ بعد پنج خصوصيت براي عباد بيان مي‌کند که آخرين آن ]والمستغفرين بالاسحار[  خوب آن که عيبي ندارد اين ]قد خلع سرابيل الشهوات[ يعني تمام خواسته‌هايي که مانع مي‌شود که آدم صراط  المستقيم را برود و احکام الهي را انجام بدهد و خواسته‌هاي خدا را در زندگي پياده بکند. شهوات يعني اموري که نمي‌گذارد آدم راه برود و وقتي متوقف بشود آن چهار تا را از دست داده است لقاء و قرب و رضايت و جنت.
احب عباد؛ خواسته‌هاي غلط را قلع يعني کنده‌اند اصلاً ريشه کن کرده‌اند از وجود خودشان نمي‌خواهند مگر آني که خدا مي‌خواهد.
 

برچسب ها :